خدايگان همواره ناكام - لباسي كه به قامت فارسي نايستاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لباسي كه به قامت فارسي نايستاد - نسخه متنی

سيدحسين ذوالفنون

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خدايگان همواره ناكام

اشاره

قرن‌ها طول کشيد تا ملت‌ها فهميدند استثمار چيست؛ اما گويا مدت مديدي نيز بايد بگذرد تا ملت‌ها عليه آمريت غير عقلاني حکومت‌ها فرياد برآرند. دغدغه روشنفکر راستين، يافتن اشکال مناسب اين مبارزه است. از آن جهت به روشنفکر نيازمنديم که او براي شکستن قالب‌هاي ذهني و مقولات تقليل پذيري تلاش مي‌کند که محدود کنندة تفکر و ارتباط‌هاي بشري‌اند. تلاش براي دست يافتن به يک معيار جهانشمول و منحصر به فرد، به عنوان ماية اصلي روشنفکري‌، دير زماني است که ذهن اهالي فکر را به خود معطوف داشته است. مقاله حاضر مي‌کوشد توصيفي را از وضعيت مبهم مورد اشاره، به دست دهد....

سيدحسين ميلاني

شيطان زماني در بهشت مي‌زيست

بعيد است کساني که در هيأت يک فرشته مي‌بينندش، او را بازشناسند!

« او روشنفكري اهل ايران بود كه در سال 1978 براي اولين بار، در غرب با او ديدار كردم. نويسنده‌اي بود كه در آگاهي دادن نسبت به حكومت بي‌اعتبار شاه و بعداً در همان سال، پيرامون چهره‌هاي جديدي كه به زودي در تهران به قدرت مي‌رسيدند، نقش مهمي بازي كرد. وي در آن زمان، از امام خميني با احترام زيادي ياد مي‌كرد و خيلي زود به صف مردان نسبتاً جواني پيوست كه در اطراف امام خميني گرد آمده بودند.

چند هفته بعد از اين كه انقلاب اسلامي قدرت خود را در داخل كشور تحكيم كرد، آشناي من كه براي استقرار حكومت جديد به ايران بازگشته بود، به عنوان سفير، عازم يكي از شهرهاي مركزي غرب شد. به خاطر دارم كه بعد از سقوط شاه، يك يا دوبار در جلساتي، پيرامون مسائل خاورميانه به حرف‌هاي او گوش داده بودم و يا صرفاً، همراه او در اين جلسات شركت مي‌كردم. او را در جريان طولاني ـ به قول آمريكاييان ـ بحران گروگان‌گيري دوباره ديدم. پي‌درپي رنج و عذاب و حتي خشم خويش را نسبت به طراحان «بي‌اصول» اشغال سفارت آمريكا و عوامل نگهداري حدود پنچاه نفر از گروگان‌هاي آمريكايي، ابراز مي‌داشت. برداشت جديد من اين بود كه او آدمي نجيب و محجوب است كه زندگي خود را وقف نظم جديد كرده است. تا آنجا پيش رفت كه به دفاع از آن «نظم» برخاست و حتي به عنوان فرستاده‌اي در خارج از كشور، به آن آرمان‌ها خدمت مي‌كرد.

او مسلماني تيزبين و فردي عاري از هرگونه خشك‌انديشي و پيش‌داوري بود. در زدودن ديدگاه‌هاي ترديد آميز نسبت به حكومت مورد علاقه‌اش و دفع حمله به آن، ماهر و ورزيده بود. به نظر من، اين كار را با اعتقاد و باريك‌بيني مناسبي انجام مي‌داد و هيچ‌كس را در اين زمينه با انديشه‌اي توأم با شك رها نمي‌كرد. هر چند با برخي همكارانش در حكومت ايران مخالف بود‌، اما معتقد بود امام خميني يگانه قدرت مشروع ايران است و بايستي هم باشد. چنان وفادار بود كه طي سفري به بيروت به من گفت كه از دست‌دادن با يكي از رهبران فلسطين، به اين دليل که از امام خميني انتقاد كرده، سر باز زده است.

(اين اتفاق زماني پيش آمد كه جنبش آزادي بخش فلسطين ـ ساف ـ هنوز با انقلاب اسلامي هم پيمان بود.)

تصور مي‌كنم در اوايل 1981، يعني چند ماه قبل از آزادي گروگان‌ها بود كه وي از مقام خود به عنوان سفير كناره گرفت و اين‌بار در سمت مشاور ويژة رئيس جمهور ـ بني‌صدر ـ به ايران بازگشت. در آن ايام، درگيري‌هاي رئيس‌ جمهور و امام به اوج خود رسيده بود، و البته رئيس جمهور در اين پيكار شكست خورد. بني‌صدر، كمي بعد از عزلش از سوي مجلس و تأييد آن از جانب امام خميني، به تبعيد گريخت و آشناي من نيز اگر چه براي خروج از ايران به دشواري‌هاي زيادي برخورد كرد، اما سرانجام به تبعيد رفت. حدود يك سال بعد، او يكي از منتقدان آشكار و پروصداي حکومت ايران شد و به حكومت و مردي حمله كرد كه زماني از همان جايگاه‌ها و به صورت رسمي، در نيويورك و لندن، به آنها خدمت كرده بود و از هر دو آنها دفاع مي‌كرد. اما وي هنوز موضع انتقادي خود را نسبت به نقش آمريكا از دست نداده بود و دائماً دربارة امپرياليسم ايالات متحده سخن مي‌گفت؛ خاطراتش از رژيم شاه و حمايت آمريكا از آن رژيم، سرشار از تلخي و برباد رفتن تمامي هستي‌اش بود.

چند ماه بعد از جنگ خليج‌فارس در سال 1991، وقتي حرف‌هاي او را دربارة اين جنگ شنيدم، احساس اندوه بيشتري به من دست داد، زيرا اين بار از جنگ آمريكا عليه عراق دفاع مي‌كرد. او نيز، مانند برخي روشنفكران چپ‌گراي اروپايي، معتقد بود كه آدمي در درگيري ميان امپرياليسم و فاشيسم، همواره بايد طرف امپرياليسم را بگيرد. من از اين موضوع تعجب مي‌كردم كه چرا هيچ يك از اينان پي نبرده‌اند كه در هر دو قلمرو روشنفكري و سياسي، مي‌توان هم فاشيزم و هم امپرياليسم را مطرود شمرد.»1

اين داستان ناظر به يكي از معضلاتي است كه روشنفكر معاصر با آن روبروست؛ جريان روشنفكري، صرفاً نظري يا آكادميك نيست، بلكه مشاركت و مداخلة مستقيم را نيز در بر مي‌گيرد. اما روشنفكر تا چه حد بايد خود را درگير مسائل كند؟

آيا بايد به حزبي بپيوندد و به همان صورتي كه يك آرمان در فرآيندهاي عيني سياسي، شخصيتي و شغلي تجلي مي‌يابد، خود را در خدمت آن قرار دهد، و از اين رو به يك معتقد راستين تبديل شود؟

تا چه حد ايمان يك فرد به يك هدف، وي را در وفاداري به آن هدف ثابت‌قدم نگه مي‌دارد؟

آيا فرد مي‌تواند استقلال ذهني خود را حفظ كند و در عين حال، از اعتراف و انكار در انظار عمومي رنج نبرد؟

هر روشنفكري كه کارش ارائه و بيان روشن ديدگاه‌ها، ايده‌ها و ايدئولوژي‌هاي خاص است، آرزو مي‌کند که آن چيزها را در جامعه خودش محقق کند. به روشنفكري كه مدعي است فقط براي خود، براي آموزش ديگران و يا فقط به خاطر علم محض مي‌نويسد، نه مي‌شود و نه بايد باور داشت. به قول يکي از متفکران قرن بيستم، همان لحظه‌اي كه يک مقاله يا رساله را در جامعه‌اي منتشر كرديد، به حيات سياسي آن جامعه وارد شده‌ايد؛ بنابراين اگر نمي‌خواهيد موجودي سياسي باشيد، نه بنويسيد و نه سخنراني كنيد.

روشنفکر‌، به نحوي آرماني نقش رهايي و روشنگري را ايفا مي‌کند‌، اما هرگز براي خدايان بي‌روح و دور از دسترسي که بايد به آنها خدمت کند، نقش بازي نمي‌کند. نقش روشنفکر‌، جرياني که او نماينده‌اش است و چگونگي ارائه ايده‌ها به مخاطبان‌، همواره بايد جزء زنده‌اي از تجربيات در حرکت جامعه و پيوسته به آن باشد. اين معنا دربارة فقرا‌، محرومين و افراد فاقد نماينده در قدرت‌، مصداق بيشتري پيدا مي‌کند.

روشنفکران منطقه‌اي

امروزه به جهت موضع جديد آمريكا، به عنوان نيرويي خارجي در خاورميانه، مسائل براي روشنفكران اين منطقه وعمدتاً اعراب، بسيار بغرنج و پيچيده شده است. چيزي كه زماني خود به خود و بدون نياز به تأمل، ضد آمريكايي تلقي مي‌شد، از طريق يك فرمان به آمريكايي‌گرايي، تغيير شكل داد. در بسياري از روزنامه‌ها و مجلات سراسر دنياي عرب به خصوص آنهايي كه كمك مالي و هميشه آماده‌اي را دريافت مي‌كردند، انتقاد از آمريكا به نحو چشمگيري كاهش يافت و گاهي نيز محو شد.

قبل از جنگ خليج فارس اول‌، ناسيوناليسم عربي را‌ روشنفکراني پيشرو حمايت مي‌کردند که خود را ادامه دهندگان راه جمال عبدالناصر ـ رئيس جمهور فقيد مصر ـ ضد امپرياليسم و حامي استقلالي مي‌دانستند که ريشه‌اش را در کنفرانس باندونگ و جنبش عدم تعهد مي‌جستند.

بلا فاصله بعد از اشغال کويت و پس از دستور تغيير مشي به سردبيران مطبوعات کشورهاي باسابقه عربي مانند مصر و لبنان و آنهايي که به وسيله روشنفکران اين کشورها در اروپا منتشر مي‌شود ـ الحيات و الشرق الاوسط ـ ناگهان تحسين و ستايش از دشمنان منفور گذشته و دوستان و پشتيبانان کنوني‌، يعني عربستان و کويت آغاز شد. فقط يکي دو سال قبل از اين‌، بسياري از آنها مسئوليت رجزخواني‌هاي عراق را براي جنگيدن با دشمن ديرين تازيان‌، يعني ايرانيان به عهده گرفته بودند و هنگامي که عربستان‌، ارتش آمريکا را به خاک خود فرا خواند‌، حملات و دشنام‌ها به صدام ـ کسي که زماني او را رهبر ناسيوناليسم عربي و جانشين ناصر مي‌دانستند ـ شروع شد و به تبع آن ناسيوناليسم عربي را هم مردود شمردند.

ناگهان تعداد انگشت‌شماري از روشنفكران عرب به نقش تازة خود در اروپا و آمريكا پي بردند. آنان زماني ماركسيست‌هاي ستيزه‌جو و اغلب پيرو تروتسكي و حاميان جنبش فلسطين بودند. بعد از وقوع انقلاب ايران، برخي از آنها به اسلام گرويده بودند. اين روشنفكران در پي تلاش‌هاي جديدشان‌، در اينجا و آنجا‌، در جستجوي خدايان جديدي براي خدمت كردن بودند، به همان اندازه كه سروران قديم آنها سقوط مي‌کردند‌، آنها هم لال و بي‌زبان مي‌شدند.

اكنون همه مي‌دانند كه تلاش براي انتشار مطالبي كه از سياست آمريكا يا اسرائيل خرده‌گيري كند، در رسانه‌هاي مهم و عمدة غرب بسيار دشوار است. اما برعكس، عنوان كردن چيزهايي مخالف اعراب، به عنوان يك ملت و فرهنگ، يا اسلام به عنوان يك مذهب، به صورت مضحکي ساده و آسان است. زيرا كساني كه براي غرب سخن مي‌گويند و آنها كه سخنگويان اسلام‌‌اند، در آوردگاه فرهنگ‌، درگير پيكارند. در شرايطي چنين ملتهب، روشنفکر بايد بر روي مباحثي چون حمايت آمريكا از رژيم‌هاي بي‌اعتبار تمركز كند و بحثي انتقادي را با نويسندگان و متفکران آمريکايي بگشايد.

روشنفكر راستين يك هستي باور است. هر چند بيشتر روشنفكران وانمود مي‌كنند كه نقش آنها برتر و داراي ارزش‌هاي غايي است، اما در واقع آنها خواستِ چه كساني را برآورده مي‌كنند؟

چگونه با اصول اخلاقي به قول خود استوار و جهانشمول، ناگهان به اين سو و آن سو کشانده مي‌شوند؟

چگونه ميان قدرت و عدالت قائل به تمايز مي‌شوند؟

اما چگونه مي‌توان فضايي را در قلمرو فكر براي ترديد كردن، اما تسليم نشدن گشوده نگه داشت؟

نظام و اصول اخلاقي روشنفكر نبايد مانند نوعي وسيله مکانيکي مهر شده باشد كه يك سويه مي‌گذرد و عمل مي‌كند، و موتوري آن را تقويت مي‌كند كه فقط يك منبع سوخت دارد. روشنفكر بايد به سير و سلوك اجتماعي بپردازد؛ بايد فضايي در اختيار داشته باشد كه در آن بايستد و به آمريت پاسخ دهد. چون اطاعت بي چون و چرا در دنياي امروز، يكي از بزرگ‌ترين تهديدها براي يك زندگي روشنفكرانة اثربخش و اخلاقي است.

رويارويي با چنين تهديدي كار دشواري است و حتي دشوارتر از آن يافتن راهي است كه از طريق آن بتوان در باورهاي خود ثابت‌قدم بود و همزمان آزادي كافي براي رشد، تغيير آراء و پي بردن به چيزهايي را در اختيار داشت كه در جوامع كنار گذاشته شده‌اند. دشوارترين جنبة عمل روشنفكر آن است كه بدون خو گرفتن به يك نهاد و يا تبديل شدن به آدمي مكانيكي كه طبق دستور يك نظام يا روش عمل مي‌كند، بتواند آنچه را كه از طريق كار و تجربه غير الحادي و تمرکز مستقيم بر موضوعي خاص به دست آورده، بيان كند. تنها راه او براي دستيابي به چنين موفقيتي، اين است كه مدام به خود يادآور شود به عنوان روشنفكر، فردي است كه در بالاترين حد توان خود‌، مي‌تواند بين بيان پرشور حقيقت و تن‌سپاري منفعلانه به يك ولي‌نعمت، آني را برگزيند که شايسته نامش است؛ چرا که در برابر روشنفكر هستي ‌باور، خدايگان ديگر همواره ناكامند.


1
. سعيد، ادوارد، نقش روشنفکر، مترجم حميد عضدانلو، تهران، آموزش 1377.

/ 1