پنج حلقه از يك زنجير نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پنج حلقه از يك زنجير - نسخه متنی

سيدحسين ميلاني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پنج حلقه از يك زنجير:
جريان شناسي پنج دوره روشنفكري ايراني در بستر تاريخ معاصر

اشاره

«من بارها گفته‌ام که روشنفکري در ايران بيمار متولد شد؛ مقوله روشفنکري با خصوصياتي که در عالم تحقق و واقعيت دارد ـ که در آن، فکر علمي، نگاه به آينده، فرزانگي، هوشمندي، احساس درد در مسايل اجتماعي، به خصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است ـ در کشور ما بيمار و ناسالم و معيوب متولد شد. چرا؟ چون کساني که روشنفکران اول تاريخ ما هستند، آدم‌هاي ناسالمند.»1 بحث از روشنفکري دشوار است. نگارنده در اين مقال قصد ندارد راجع به جريان‌هاي مختلف روشنفکري به صورت کاملاً مبسوط قلم فرسايي کند، بلکه غرض اصلي اين است که با گذري در تاريخ و آشنايي هر چند اندک با انديشه‌هاي روشنکفران برجسته در دوره‌هاي مختلف زماني، اذهان مخاطلبان عزيز با جريان‌شناسي اين جنين ناقص‌الخلقه در ايران، بيش از پيش آشنا گردد. سعي بر آن است تا جريان‌ها و امواج روشنفکري در ايران طي پنج دوره مختلف زماني بررسي شود:

1. دوره آغازين (از ابتدا تا پايان دوره قاجاريه)

2. دوره حکومت استبدادي رضاخان

3. دوره دوازده ساله (از سال 1320 تا1332)

4. دوره قبل از انقلاب اسلامي (از سال 1332 تا 1357)

5. دوره پس از انقلاب اسلامي.

سيدمحمدمهدي موسوي

دوره اول؛ آبشخور انديشه‌هاي روشنفکري

بسياري از مورخان ايراني، بسته شدن نطفه جريان روشنفکري را در ايران از زمان فتحعلي شاه قاجار مي‌دانند. عده‌اي هم آن را به زمان آشنايي ايرانيان با غرب در دوره «صفويه» و پس ازآن در دوره حکومت «آق قيونلوها» منتسب مي‌دانند. روشنفکران در دوره ناصر‌الدين شاه با غرب آشنا شدند، اما آنها هيچ‌گاه نتوانستند
.

(اولاً) مباني اصلي توسعه غرب را بشناسند

و (ثانياً) عوامل عقب‌ماندگي ايران را دريابند؛ در بهترين صورت، نقش بوق‌هاي تبليغات براي انديشه‌هاي غربي محسوب مي‌شدند.

طلايه‌دار روشنفکري ايران

به جرأت مي‌توان گفت نطفة روشنفکري درايران در لژهاي فراماسونري2 بسته شده است و منور الفکران ايراني نظير ملکم خان ياخود صاحب فراموشخانه بوده‌اند و يا اينکه مثل ميرزا فتحعلي آخوندزاده مردم را به تأسيس لژهاي فراماسونري و پيوستن به آنها دعوت مي‌کردند.3 در هر صورت به نوعي با تشکيلات منشعب از غرب وابسته بوده‌اند.

در دوره پيدايش، افرادي چون ميرزا ملکم‌خان ارمني، ميرزا فتحعلي آخوندزاده، حاج سياح محلاتي و‌... اولين نشانه‌ها و پيام‌هاي روشنفکري قرن نوزدهم اروپارا وارد ايران کردند؛ در اين ميان، شناخت ميرزا ملکم خان و به ويژه انديشه‌هاي او در بررسي جريانات روشنفکري حايز اهميت بيشتري است. چرا که او اولين ايراني است که به تأسيس لژ پرداخت و انديشه‌هاي ماسوني را در سطحي گسترده تبليغ کرد؛ به طوري که او را «پدر منور الفکري» در ايران لقب داده‌اند. ملکم خان پيش از آن که منشأ اثر در انديشه بخش عظيمي از رجال سياسي ايران باشد، نماينده جريان فکري نويني است که با تأثير از غرب در ايران شکل گرفت.4 برخي ازآثار و نوشته‌هاي بر جاي مانده از او تا مدت‌هابه صورت مانيفست روشنفکري، خط و مشي اکثر نخبگان سياسي ايران را ترسيم مي‌کرد و حتي در زمان حاضر نيز يکي از منابع فکري روشنفکري امروزي ايران است؛ کما اينکه اين مدعا در لابلاي آثار مکتوب و گفتار آنان هويدا است.

ملکم خان که از 75 سال عمر خود، تنها 21 سالش رادر ايران بوده و اکثر عمرش رادرغرب مي‌‌زيسته است، درباره پيشينه خود چنين مي‌گويد:

«ارمني‌زاده مسيحي هستم، ولي ميان مسلمين پرورش يافته‌ام و وجهة نظرم اسلامي است. جوان بودم که به فساد مملکتم پي بردم و انحطاط مادي آن را شناختم. پس شعلة اصلاح‌طلبي در من فروزان گشت. اروپا که بودم، سيستم‌هاي اجتماعي و سياسي و مذهبي مغرب زمين را مطالعه کردم. با اصول مذاهب گوناگون دنياي نصراني و نيز با تشکيلات جمعيت‌هاي سري و فراماسونري آشنا گرديدم. طرحي ريختم که عقل سياست مغرب را با خرد ديانت شرق به هم آميزم. چنين دانستم که تغيير ايران به صورت اروپا، کوشش بي‌فايده‌اي است. از اين رو فکر ترقي مادي را در لفافة دين عرضه داشتم تا هموطنانم آن معاني را نيک دريابند. دوستان و مردم معتبري را دعوت کردم‌؛ در محفل خصوصي از لزوم پيرايش‌گري اسلام سخن راندم و به شرافت معنوي و جوهر ذاتي آدمي توسل جستم.»5

آغاز جريان و تفکر التقاطي

اعترافات پدر روشنفکري ايران تا حدودي نشان دهنده آن است که ورود روشنفکري به ايران آميخته با نفاق سياسي و ديني، تظاهر دروغين به دين‌گرايي و به ويژه ممزوج با تفکر التقاطي بوده است.
در ميان روشنفکران موج آغازين، شخص ملکم خان بيش از بقيه وجهه ليبرالي دارد. آدمي سازشکار و البته فرصت‌طلب است و بي‌جهت نيست که برخي او را پدر روحاني اکثريت روشنفکران معاصر مي‌نامند.

سر دسته روشنفکران لائيک

آخوندزاده شبيه ميرزا ملکم‌خان است؛ با اين تفاوت که از مقابلة مستقيم با ديانت ابايي نداشت.

او با حمله شديد به تاريخ اسلامي ايران، چنين مي‌نويسد:

«الآن چيزي که مايه تسلي ما تواند شد اين است که تکليف خودمان را بفهميم و بدانيم که ما 1280 سال در خطا بوده‌ايم... بعد از اين... به طرف بازماندگان و يادگاران نياکان خودمان عطف نظر کنيم.»6

او که ديدگاه‌هاي ماترياليستي‌اش را به صراحت مطرح مي‌کرد، به عنوان متفکر بزرگ منطقه قفقاز مطرح شده و پرچمدار مشروطه‌خواهي و طراح ايدة «پروتستانيسم اسلامي» و پدر ملي‌گرايي ايران نام گرفته بود.7

آخوندزاده در بسياري موارد به اسلام و ساحت مقدس پيامبر‌(ص) جسارت مي‌کرد و خرابي دنيا را مستند به آموزه‌هاي ديني مي‌دانست.8 او ديدگاه ناسيوناليستي افراطي داشت؛ به طوري به گمان خود در حسرت عظمت ايران قبل از اسلام مي‌نويسد:

«اي کاش [به ايران] نيامدمي و کاش اهل اين ولايت را که با من هم مذهب‌اند نديدمي و از احوال ايشان مطلع نگشتمي. جگرم کباب شد. اي ايران، کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسرو پرويز مي‌بود.»9

ضديت با دين؛ شاه بيت روشنفکري قاجار

مي‌توان گفت برخلاف ميرزا ملکم خان که جريان منافق روشنفکري قاجاريه محسوب مي‌شود، ميرزا فتحعلي آخوند‌زاده با اغراض صريح الحادي خود مروج جدايي دين ازسياست به معناي حذف آموزه‌هاي ديني در عرصه اجتماعي افراد است و دين را عامل همه عقب‌ماندگي‌ها و بدبختي‌هاي ايران مي‌داند؛ در مقابل، همواره از مظاهر تمدن غرب به نيکي و ستايش بي‌حد و حصر ياد مي‌کند.

شيخ مظلوم قرباني مي‌شود

نکته‌اي که در خصوص روشنفکران دوره اول (يعني عصر قاجار) وجود دارد اين است که پايگاه آنان بيشتر در ميان طبقة‌ اشراف، درباريان و مستبدان سابق و لژنشيناني بود که با غرب آشنا بودند و از ابتدا هم سر ستيز با غرب را نداشتند، بلکه بيشتر مي‌کوشيدند تا لبه تيغ انتقادات خود را متوجه دو نيروي استبداد داخلي و نيروهاي مذهبي، به ويژه علما و روحانيت طراز اول عصر مشروطه، همچون شيخ فضل ا... نوري کنند.10 همين جاست که بنا بر نظر اکثر مورخين، شهيد مظلوم شيخ فضل ا... نوري در ميان مذهبيون، اولين کسي است که متوجه هويت ضد ديني روشنفکران دوره خود مي‌شود و حتي در اين راه هزينه‌اي سنگين مي‌پردازد و جان شريفش را در راه روشنگري جامعه ايران فدا مي‌کند و توطئه خاموش روشنفکران به اصطلاح اصلاح‌گر و خيرخواه را خنثي مي‌کند. در اينجاشايد پرسيده شود چرا فقط شيخ فضل ا...؟! مگر ديگر مذهبيون و علماي آن زمان نمي‌دانستند چه دارد بر سر کشور مي‌آيد. واقعيت آن است که «نو ظهور بودن جريان منور الفکري در جامعه ايراني و محدود بودن آن به قشر خاصي از اشراف و رجال سياسي باعث نا آشنايي رهبران مذهبي با پيشينه و بنيان‌هاي فکري و عقيدتي اين جريان مي‌شد.»11 هر چند هنوز بسياري از حقايق تاريخي در اين خصوص مبهم است که جاي بررسي بيشتري دارد.

شيخ شهيد پس از آنکه ترجمة قانون اساسي بلژيک را توسط چند تن از منور الفکران، از جمله تقي‌زاده و مشير‌الدوله مشاهده کرد و در مجالسي که براي تدوين متمم قانون اساسي تشکيل مي‌شد با انديشه آنها آشنا شد، کوشيد تا با طرح عنوان «مشروطه مشروعه» نهضت مشروطه را که در آن زمان شعاري فراگير شده بود در محدوده شرع، کنترل کند. عاقبت با تلاش‌هاي او بود که در متمم قانون اساسي با وجود همه مخالفت‌ها که عمدتاً از ناحيه روشنفکران غربزده صورت مي‌گرفت، اصل نظارت پنج تن از علماي طراز اول بر مجلس شوراي ملي اضافه شد.12

بسياري بر اين امر تبليغ مي‌کردند که شيخ فضل ا... حامي «استبداد محمدعلي شاهي» و مخالف سرسخت اساس مشروطه است، حال آنکه خود آن شهيد بزرگوار در جايي به صراحت مي‌گفت:

«من و‌الله با مشروطه مخالفت ندارم [بلکه] با اشخاص بي‌دين و فرقة ضاله و مضلّه مخالفم که مي‌خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامه‌ها را لابد خوانده‌ايد و مي‌خوانيد که چگونه به انبيا [و] ‌به اوليا توهين مي‌کنند و حرف‌هاي کفرآميز مي‌زنند. من عين همين حرف‌ها را در کميسيون‌هاي مجلس از بعضي شنيدم. از خوف آن‌که مبادا بعدها قوانين مخالف شريعت اسلام وضع کنند، خواستم از اين کار جلوگيري کنم. لذا آن لايحه [متمم قانون اساسي] را نوشتم. تمام دشمني‌ها از همان لايحه سرچشمه گرفته است.»13

کسي فرياد شيخ شهيد را نشنيد؟!

شيخ فضل ا... نوري حتي تا روزهاي قبل از شهادتش مدام اخطار مي‌کرد تا بقيه علماي مشروطه‌ خواه و مراجع و روحانيون نيز متوجه باشند که خط انحراف از آزادي و برابري، مرادي کاملاً مغاير دارند و براي فريب افکار عمومي تلاش مي‌کنند تا پس از رسيدن به قدرت و کنار نهادن ريا و تزوير، عليه اسلام و مسلمين وارد عمل شوند و کشور را تاراج کرده و وابسته سازند.14 سرانجام شيخ، روز 13 رجب سال 1327 هـ ق در پاي چوبه دار با شاهد گرفتن خداوند، خطاب به مردم چنين گفت:

«خدايا! تو خود شاهد باش که من آنچه را بايد بگويم به اين مردم گفتم. خدايا! خودت شاهد باش که در اين دم آخر باز هم به اين مردم مي‌گويم که مؤسسين اين اساس، لامذهبين هستند که مردم را فريب داده‌اند. اين اساس مخالف اسلام است... محاکمة من و شما مردم بماند پيش پيغمبر اکرم، محمدبن عبد‌الله(ص)‌.»ا15

خدمت يا خيانت ؟

مسأله مهم ديگر خدمت روشنفکران عصر قاجار به جهان غرب و به تبع آن خيانت‌هاي بي‌شمار آنان به ملتي است که داعيه نجات آنها را داشتند. جلال آل احمد در کتاب معروف خود نمونه‌هايي آورده است. مقام معظم رهبري در اين باره در جمع دانشجويان فرمودند:

«اين آقاي روشنفکري که به عنوان معروف‌ترين پيام‌آور روشنفکري و روشن‌گري در ايران مطرح بود ـ يعني همين ميرزا ملکم خان ارمني ـ خودش دلال قضيه رويتر بود. در همين انحصار معروف تنباکو که ميرزاي شيرازي، مرجع تقليد وقت آن را تحريم کرد و جلوي اين معاملة زيان‌بار را گرفت، ميرزا ملکم خان، خودش دلال آن بود.»16

در کتاب «زندگي و انديشه ميرزا ملکم خان ناظم الدوله» نوشته حجت ا... اصيل مي‌خوانيم: «ملکم خان درابتداي حضور خود در ايران پيشنهادهايي را در مورد اصلاح سيستم سياسي، نظامي و اقتصادي ايران به ناصر‌الدين شاه ارائه کرد و فعاليت‌هايي در اين مورد انجام داد. بعدها در دوره سپهسالار که اتفاقاً او را هم از جرگه روشنفکران نام برده‌اند به وزارت مختار ايران در لندن منصوب گرديد و در آنجا واسطه امتياز رويتر شد و براي خود نيز امتياز لاتاري ـ بخت آزمايي ـ را گرفت که دولت با توجه به فتواي علما مبني بر تحريم لاتاري مجبور به لغو آن شد.

ملکم خان امتياز لغو شده را به يک انگليسي فروخت و به اتهام کلاهبرداري محاکمه شد و دربار او را از تمام القاب و مناصب خود عزل کرد. او پس از عزل، با دولت ايران به مخالفت برخاست و روزنامه «قانون» را که تندترين انتقادات را عليه دولت در خود داشت، منتشر کرد.»

ملکم خان با توجه تمام به مظاهر فرهنگ غرب، تقليد و تبعيت از آن را همانند خَلَف خود ميرزا ابو الحسن خان ايلچي، تنها راه سعادت مي‌دانست. او معتقد بود تقليد از مملکت داري و نظم دول غربي، بدون دعوت از بانک‌هاي خارجي و حضور کمپاني‌هاي غربي در ايران ممکن نيست. ميرزا حسين‌خان سپهسالار نيز از شاگردان ملکم در فراموشخانه بود. او با وساطت استادش که در سفارت ايران در انگليس به سر مي‌برد، به انعقاد قرار داد ننگين رويتر پرداخت!17

توجه به آرا و نظرات روشنفکران دوره اول، نشان مي‌دهد آنچه آنها مطرح مي‌کردند، عيناً مأخوذ از انديشه‌هاي فيلسوفان غربي نظير «جان استوارت ميلِ» ليبرال، «آگوست کنتِ» پوزيتيويست و يا کساني چون «ولتر»، «روسو» و «منتسکيو» بوده است18 که يا ملحد بودند و يا به آراي شرک آلود باور داشتند و همگي از مروجان و مدافعان سرمايه‌سالاري، ليبراليسم و‌... بودند.

دوره دوم؛ کنار استبداد، يار استعمار

دوره دوم همزمان با روي کار آمدن رضاخان مير پنج آغاز مي‌شود. روشنفکران اين دوره اگر چه مخالف با استبداد قبل از مشروطه بودند، اما بنيانگذار استبداد استعماري رضاخان شدند. منور الفکرها با وجود همه جناح‌بندي‌هايي که داشتند، بيشترين همراهي را با رضاخان کردند. مشير‌الدوله و مصدق‌السلطنه در روزهاي آغازين قدرت‌گيري رضاخان به عنوان هيئت مشاوره به طور مرتب با او جلسه و گفت‌وگو داشتند.19 اسکندر ميرزا، تقي‌زاده، داور و فروغي نيز در کابينة رضاخان از مهر‌ه‌هاي اصلي و گردانندگان سياست او بودند.20 همچون دوره پيش، در اين دوره نيز خيانت روشنفکران به ملت و خدمت آنها به استبداد داخلي و استعمار انگليسي کاملاً هويدا است؛ به طور مثال مي‌توان از ننگين‌ترين قراردادي نام برد که در دوره رضاخان بسته شد. قرارداد نفت (1312 هـ.ق / 1933 م) به دست تقي‌زاده، يکي از روشنفکران برجسته اين دوره امضا شد. ذکاء الملک فروغي، ديگر روشنفکر اين عصر نيز کسي است که واقعة مسجد گوهر شاد، در کابينة دوم او اتفاق افتاد.

ملي‌گرايي و مبارزه با اسلام

رضاخان به کمک روشنفکران در جهت محو آثار اسلام، طرح ناسيوناليسم (ملي‌گرايي) را مطرح کرد که در پي احياي آثار ايران باستان بود. منور الفکرها نيز او را در اين جهت همراهي مي‌کردند؛ به طوري که مشير الدوله يا «حسن پيرنيا» تاريخ ايران باستان را مي‌نويسد و در تلاش است تا زمينه قرائت نماز را به فارسي فراهم کند.21 تقي‌زاده در اين برهه، سخن از تغيير همه چيز و تقليد در همه ابعاد مطرح مي‌سازد و احمد کسروي که داعية پاک ديني و پيرايشگري اسلام را داشت از رحمت شاهانه رضاخان بهره‌مند مي‌شود و در قبال آن به ترويج افکار التقاطي خود مي‌پردازد.

استبداد رضاخاني چيزي جز بسيج روشنفکران براي کامل کردن کاري که در مشروطه آغاز کردند (يعني محو آثار ديانت و مذهب) نبود؛ رضاخاني که به تصريح تاريخ معاصر، در زمان به دست گرفتن زمام حکومت، حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت،22 فقط پوششي بود که مجموعه روشنفکران غربزده با همراهي انگلستان به عنوان قدرت نخست آن زمان از آن براي اجراي مقاصد خود استفاده مي‌کردند. واقعيت اين است که در اين دوره با سکوت علماي سنتي مواجه هستيم که چندان در صحنه مبارزات عملي سياسي وارد نمي‌شوند، اما روشنفکران لائيک با تمام قوا از دولت رضا شاه حمايت مي‌کنند.23

جلال آل احمد، کارنامه روشنفکران را در دوره بيست ساله حکومت رضاخان چنين توصيف مي‌کند:

«کسروي کتاب سوزاني مي‌کرد؛ شعر حافظ و ادبيات را آن هم در مملکتي که عوام النّاسش جز دفتر حافظ چيزي را به عنوان ادبيات نمي‌شناسند... دشتي و حجازي هر دو از دست پروردگان انقلاب مشروطه‌اند؛ اولي مأمور در سانسور ديکتاتور شده است، دومي ظاهرسازي‌هاي آب و رنگ‌دار در ايران امروز چاپ مي‌کند... اين جوري بود که براي پر کردن جاي خالي روشنفکران، مجبور بودند بازي‌هايي هم در بياورند تا سر جوانان را يک جوري گرم نگه دارند.»

سپس از بازي‌هايي چون زردشتي بازي، فردوسي بازي، کسروي بازي و‌... نام مي‌برد.

رضاخان که قبل از رسيدن به حکومت، خود را فردي مذهبي معرفي کرد و حتي در جلسات مذهبي و عزاداري‌ها حضوري پر رنگ داشت، پس از به قدرت رسيدن، همه حملات خود را متوجه نيروي مذهبي مي‌کرد و در اين ميان روشنفکراني که به ظاهر در مبارزه با استبداد، داعية همراهي با روحانيت را داشتند، علي‌رغم تلاش‌هايي که براي مخفي نگه‌داشتن هويت ضد ديني خود انجام مي‌دادند، نه تنها نسبت به تعطيل ماندن احکام الهي اعتراض نداشتند، بلکه پي‌گيري و اجراي آن قوانين راهم تحمل نمي‌کردند!24

سيدي تنها در برابر استبداد

سيدحسن مدرس در اين دوره به عنوان قطب فعال سياسي ـ مذهبي باشناخت کاملي که از روشنفکران مادح استبدادِ سر نيزه‌اي رضاخان و مهره‌هاي استعمار بريتانيا داشت، به شدت در برابر اين گروه ايستاد. البته نهضت جنگل به رهبري ميرزا کوچک خان هم در آن برهه در اين راستا فعاليت مي‌کرد. مقام معظم رهبري در تحليل روشنفکري اين دوره مي‌فرمايند:

«در دورة رضاخان روشنفکران درجه يک کشور از اساتيد، از نويسندگان، از متفکراني که جزو زبدگان روشنفکري بودند، در خدمت رضاخان قرار گرفتند... آن موقع روشنفکران، ايدئولوگ‌هاي حکومت کودتايي رضاخان شدند. هر کاري که او خواست بکند، اينها ايدئولوژي و زيربناي فکري‌اش را فراهم مي‌کردند و برايش مجوز درست مي‌نمودند.»25

دوره سوم؛ فضايي متفاوت

به دليل شرايط خاص سال‌هاي 1320 تا 1332 عده‌اي ازاين دوره به عنوان دوره «جابه‌جايي قدرت» در ساختار سياسي ايران نام مي‌برند. البته در اين دوره هم شاهد استبداد داخلي هستيم، ولي استبداد اين دوره به نسبت دوره‌هاي قبل، ضعيف‌تر است. همين مسأله مجالي براي گروه‌‌هاي مختلف سياسي در آن مقطع فراهم کرده بود.

راستي‌ها و چپي‌ها!

در بررسي جريانات روشنفکري در اين برهه زماني حساس به دو جناح عمده روشنفکري بر مي‌خوريم:

1. روشنفکري وابسته به انگليس يا به جهان مقابل کمونيسم
.

2. جريان روشنفکري همسو با سياست‌هاي کمونيستي شوروي سابق.

دسته نخست از روشنفکران اين دوره، همچون ذکاء الملک فروغي نگاه به کمک‌هاي مادي و معنوي انگليس و بعدها آمريکا داشتند. شايد بتوان ازاين گروه به عنوان جناح راست روشنفکري پس از استبداد رضاخاني نام برد که تا حدودي هم ارتباط باهيئت حاکمه پهلوي داشتند، اما در عين حال مي‌کوشيدند خود را نيروي مستقل مردمي و مخالف استبداد نشان دهند.

چپ‌ها اقبال بيشتري دارند

جناح روشنفکري چپ باديدگاه‌هاي مارکسيستي و نزديک به شوروي نيز فعاليت‌هاي بسياري در آن سال‌هاي پرهياهو داشتند؛ تا جايي که حتي روشنفکراني هم که ديدگاه‌هاي چپ و مارکسيستي را باور نداشتند و در ارتباط تشکيلات پنهاني با دولت‌هاي غربي، به خصوص انگليس به سر مي‌بردند هم از شعارهاي چپ استفاده مي‌کردند.26 اين مسأله مي‌تواند دلالت بر جالب بودن ديدگاه‌هاي مارکسيستي براي قشر دانشجويان آن زمان ايران و در وهله بعد، عوام مردم، به خصوص قشر کارگر داشته باشد.

جناح چپ، پس از شهريور سال 1320 در حزب توده سازمان مي‌يابد که خود اين حزب و عملکرد آن تابع مستقيمي از سياست کشور شوروي است. آموزش‌هاي حزب توده براي هوادارانش که جنبة ضدمذهبي و الحادي در آن آشکار بود، بخشي از انديشه‌هاي غربي را در سطحي گسترده معرفي و ترويج مي‌کرد؛ به طوري که اثر اين ايده‌ها و شعارها تا مدت‌ها بر جريان روشنفکري ايران و حتي چند سالي پس از انقلاب شکوهمند اسلامي ادامه داشت.

آغاز مأموريت جبهه ملي

جناح راست روشنفکري در يک انسجام جبهه‌اي در اين دوره در قالب «جبهه ملي» در صدد کسب قدرت سياسي برمي‌آيد. ناسيوناليسمي که در دوره اول و دوم نيز به آن اشاره شد در اين طيف به وضوح مشاهده مي‌شود. مي‌توان گفت تفکر ملي‌گرايي که به وسيله روشنفکران رضاخاني پرورش يافت، منشأ ايجاد طيف راست روشنفکري در دوره سوم شد.

جبهه ملي ائتلافي از احزاب و جريان‌هاي سياسي مخالف از چپ تا راست و از مذهبي و غيرمذهبي به شمار مي‌آمد. چپ‌ترين اين احزاب، «حزب زحمت‌کشان» به رهبري مظفر بقايي بود که خود ائتلافي از روشنفکران مارکسيست ضد استالين و تشکيل دهندگان کارگري سوسياليستي شمرده مي‌شد. هر کدام از گروه‌هاي جبهه ملي تنها خود را پان ايرانيست واقعي مي‌دانست.

جلال آل احمد وضعيت جريان روشنفکري پس از شهريور سال 1320 را چنين توصيف مي‌کند:

«وقتي راديو لندن به شخصه به شخص اول برکنار شده اهانت مي‌کند [منظور رضاخان است] روشنفکر که نمي‌تواند از عصر عقب بماند. اين است که يک دفعه همه مي‌ريزند به حزب توده و با همان فرنگي بازي‌ها و باهمان موضع‌گيري‌ها در قبال روحانيت، شروع مي‌کنند به کوبيدن مذهب به اسم ارتجاع و کوبيدن حکومت به اسم استعمار... به گمان من شايد به اين دليل که ديگر روشنفکران آن دورة بيست ساله به هر چه در آن مدت گذشته بود رضايت داده بودند و به تسليم يا به رضايت و يا به همکاري سکوت کرده بودند و به همين دلايل است که مي‌توان گفت ارزش روشنفکري تعليم و تربيت دوره بيست ساله پيش از شهريور با حکومت نظامي‌اش چيزي است اندکي بيش از صفر...»27

جبهه ملي از آنجا که برخلاف حزب توده يک جريان مستقيم ضد ديني نبود و به طور آشکار وابسته به دربار يا بيگانه نبود، هنگام طرح مسألة نفت، مورد حمايت بخشي از نيروهاي مذهبي به رهبري آيت‌ا... کاشاني قرار گرفت و در اين ماجرا مصدق «قهرمان ملي» لقب گرفت؛ هر چند پس از رسيدن به قدرت به دليل بي‌توجهي به مذهبيون، حمايت مردمي خود را هم از دست داد و با آغاز استبداد موج دوم محمدرضا شاه به کناري خزيد.

مي‌توان از مهم‌ترين روشنفکران دوره سوم به چهره‌هايي چون علي دشتي، محمد تدين، ذبيح ا... صفا، شجاع الدين شفا و‌... اشاره کرد.28 روشنفکران اين دوره همانند گروه‌هاي پيشين در طرد اساس دين و آموز‌هاي اعتقادي مردم مي‌کوشيدند و مستقيم (مانند حزب توده) و يا غير مستقيم (مانند جبهه ملي) به بيگانگان وابسته بودند. در اين واقعيت ترديدي وجود ندارد. اينکه گفته شد جبهه ملي به طور غير مستقيم به بيگانه وابسته بود را بايد در برخي از روش‌ها و منش‌هاي سران اين طيف مشاهده کرد.

هدف اصلي بيگانه طرد دين و ايجاد محدوديت شديد براي دينداري است تا فضا برايش مهياتر باشد. جبهه ملي نيز متأسفانه در برهه‌اي از زمان در همين جهت فعاليت مي‌کرد. حضرت امام خميني? در سه دهه بعد، جهت‌گيري و فضاي ضد ديني‌اي که در زمان حاکميت دولت ملي اوج گرفته بود را بدين گونه ترسيم مي‌کند:

«... و اينها جبهة ملي فخر مي‌کنند به وجود او [مصدق] آن هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل يکي از علماي تهران بودم که اين خبر را شنيدم که يک سگي را عينک زدند و به اسم آيت‌ا... آن را در خيابان‌ها گرداندند. من به آن آقا گفتم که اين ديگر مخالف با شخص نيست، سيلي خواهد خورد و طولي نکشيد که سيلي را خورد و اگر مانده بود، سيلي را بر اسلام مي‌زد.»29

دوره چهارم؛ طوفان انقلاب و موج مرده روشنفکري

پس از کودتاي 28 مرداد 32 بسياري ازگروه‌هاي سياسي و فکري تا سال‌ها به طور پنهاني به فعاليت خود در کشور مي‌پرداختند، تا اينکه قيام خونين 15 خرداد سال 42 وضعيت را تا حدود زيادي متغير مي‌داد؛ به گونه‌اي که از اين زمان مرجعيت شيعه (امام خميني?) در سطح رهبري سياسي نيروهاي مذهبي وارد عمل مي‌شود و در دو جبهه مقابل استبداد محمدرضاشاهي و نيروي بيگانه که عمدتاً آمريکايي‌ها بودند، مي‌ايستد؛ چنانچه قبل از سال 42 حرکت سياسي معارض با استبداد در قالب‌هاي مختلف روشنفکري يا ديني سازمان مي‌يافت و عملاً نيروي مذهبي در عرض نيروي روشنفکري قرار مي‌گرفت. با حضور امام در صحنة سياست، نيروي مذهبي با گستردگي خود ساير نيروهاي مبارز را تحت پوشش قرار مي‌دهد؛ اين ويژگي ازجمله خصوصياتي است که پس از انقلاب مشروطه، نيروي مذهبي فاقد آن بود.30

روشنفکران و پيام‌هاي انقلاب

رويارويي مستقيم با اصل نظام شاهنشاهي از ديگر خصوصياتي است که در اين دوره مشاهده مي‌شود. مهم‌تر از آن ضد امپرياليسم و ضد صهيونيسم بودن، از جمله ويژگي‌هاي بي‌نظير مبارزه در اين مقطع فوق العاده حساس است. البته در بدنه جريان به اصطلاح روشنفکري اين دوره به صراحت اين خصايص بروز و ظهور ندارد، بلکه در اساس مبارزه حضرت امام? اين ويژگي‌ها به چشم مي‌آيد. پس مي‌توان نتيجه گرفت که اساس جريان روشنفکري در اين زمان هم به طور کامل مخالف بيگانه و مخالف شاه نيست و اگر هم شعارهايي مي‌دهد از سر ناچاري و براي بقا در عرصه اجتماع است، نه يک استراتژي مدون و برنامه‌ريزي شده.

تلنگري به روشنفکران

در جريان قيام 15 خرداد 42 که به هيچ وجه در چارچوب سياست‌هاي روشنفکري نمي‌گنجيد حضرت امام خميني? مهم‌ترين پيام را به روشنفکران داد و آن پيام هم چيزي نبود مگر اعلام اين حقيقت که «قدرت مذهبي به مراتب از قدرت شعارهاي روشنفکري در اصلاح امور کشور، قوي‌تر و کارآمد‌تر است»؛ اين يعني برخلاف گفته روشنفکران، دين نه تنها عامل ناکامي نيست بلکه مانع شکست و پوچي و عامل قدرتمندي و بيداري مردم است.

در اين دوره، هر چند هنوز هم طيفي از روشنفکران همصدا با استبداد، حرکت امام? را ارتجاعي قلمداد مي‌کردند، اما به تدريج شاخه‌اي از روشنفکري پديد آمد که از آن به «تجددگرايي ديني» يا «روشنفکري ديني» ياد مي‌شود.

تجدد‌طلبان ديني
به دنبال مدرنيته کردن اسلام

روشنفکران اين دوره که اساساً با مذهب مشکل داشتند، وقتي قدرت و عظمت مذهب را ديدند سعي کردند ميان روشنفکري که پديده‌اي وارداتي و غربي بود با مذهب جمع ببندند. و خود را به اصطلاح«روشنفکري دين‌گرا» قلمداد کنند. حاصل نگاه اين گروه به دين، دين و مذهبي روشنفکرانه است. نوگرايي و تجددگرايي در دين، بازنگري مذهب، بدون توجه به ابعاد ملکوتي دين در چارچوب عقل محض يا علم ـ تجربه است.31

در اين مقطع تفکرات التقاطي به حد نهايي خود مي‌رسد؛ به گونه‌اي که از دين، تفسيرهايي عموماً مارکسيستي و بعضاً ليبراليستي ارائه مي‌شود. از مهم‌ترين چهره‌هاي اين دوره مهدي بازرگان است؛ شخصي که «پدر معنوي» جريان سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و رهبر فکري روشنفکران امروز محسوب مي‌شود.

بريدگان از ملت

مقام معظم رهبري درباره روشنفکران اين دوره مي‌فرمايند:

«بدترين کاري که ممکن بود يک مجموعه روشنفکري در ايران بکند، کارهايي بود که روشنفکران ما در دورة پانزده سالة نهضت اسلامي انجام دادند؛ به کل کنار رفتند! نتيجه هم معلوم شد؛ مردم مطلقاً از آنها بريدند. البته تا حدودي، تعداد خيلي معدودي وسط ميدان بودند، از جمله خود مرحوم آل احمد بود؛ حتي شاگردان و دوستان و علاقه‌مندان او وارد ميدان نشدند؛ خيلي دورا دور حرکت مي‌کردند.»32

دوره پنجم؛ شرايط متفاوت

پس از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن سال 57 شرايط جديدي براي جريان روشنفکري پديد‌ آمد که تفاوت‌هاي اساسي باشرايط قبل از پيروزي داشت. هر چند به اعتقاد برخي،33روشنفکران در جريان پيروزي انقلاب نقش چنداني نداشتند، اما پس از پيروزي در مناصب حساسي قرار گرفتند؛ به طور مثال، امام خميني? در چهارمين روز بازگشت خود به ايران در بهمن 1357، مهندس بازرگان را به نخست وزيري منصوب کرد. بدين ترتيب دولت موقت بازرگان جايگاه عناصر جبهة ملي نهضت آزادي و روشنفکراني شد که فاقد حساسيت فرهنگي و سياسي لازم نسبت به خطر هجمه غرب بودند که در نهايت، تسخير لانه جاسوسي آمريکا در 13 آبان سال 58 به استعفاي دولت موقت انجاميد. در جريان اين حرکت انقلابي که امام? از آن به عنوان «انقلاب دوم» ياد کردند، طيف روشنفکراني که حکومت را نيز در دست داشتند، برخلاف آحاد ملت ايران، نه تنها به مقابله با استکبار غرب نپرداختند، بلکه هم آوا باآن به ويژه آمريکا در برابر منافع حقيقي ملت ايستادند.

بني‌صدر؛ دست پخت روشنفکران

پس از استعفاي دولت بازرگان، نوبت به ابوالحسن بني‌صدر رسيد. او خود را از روشنفکران جبهه ملي مي‌دانست34 و اعتقادي به مباني وحياني فقاهت نداشت. بني‌صدر در بهمن 59 به عنوان رييس جمهوري ايران انتخاب شد، اما نتوانست با خواست ميليوني ملت در پاسداري از انقلاب و ارزش‌هاي ديني و سياسي آن همراه و همگام شود. از اين رو به تدريج ناخالصي‌‌ها و خودفروختگي‌اش به غرب بر ملت و به ويژه نمايندگان مجلس آشکار شد. همين امر به عزل او منجر گرديد.

پايان کار متفکر قرن!!

بني‌صدر در دوران حکومت خود با حمايت نهضت آزادي، جبهه ملي و منافقين، جو شديد تبليغاتي عليه ياران صديق انقلاب، همچون شهيدان بهشتي، رجائي، آيت ا... خامنه‌اي و ساير نيروهاي خدوم نهضت نوپاي الهي ايران ايجاد کرده بود که يکي از محورهاي اصلي جوسازي اين طيف، حاکميت سانسور در مطبوعات و صدا و سيما بود. آنان در اين باره به چهره چيني در صدا و سيما و ساير پست‌هاي کليدي دست مي‌زدند و هياهو مي‌کردند که مخالفين آنان در صدد سانسور هستند.

حرکت در تاريکي

پس از عزل بني‌صدر و فرار او از کشور، تقريباً اکثر تب و تاب‌‌هاي سياسي مخالف فرو نشست. در اين دوره که آن را دوره تثبيت نظام (از سال‌هاي 60 تا 68) مي‌نامند، شاهد افول تدريجي فعاليت گروهک‌ها در داخل کشور به موازات تجاوز رژيم بعث عراق به مرزهاي کشور هستيم؛ مسايل داخلي تا حد زيادي تحت الشعاع جنگ قرار گرفت. چرا که از يکسو اختلاف جناح‌هاي داخلي در مقابل تجاوز دشمن خارجي رنگ مي‌باخت و از سوي ديگر دولت و مردم با همه توان درخدمت جبهه‌ها و مسايل مربوط به آن قرار داشتند.

همسو با کاهش شديد فعاليت سياسيون افراطي در اين زمان، روشنفکران نيز به کنجي خزيدند. چرا که مي‌دانستند شرايط کشور و فضا براي آنها مهيا نيست. از اين رو جز نگارش مقالاتي چند و احياناً چاپ کتاب‌، وارد فعاليت اساسي نشدند. شايد بتوان اين دوره را دوره خاموشي نسبي و ظاهري جريان روشنفکري در ايران دانست.

فصل برخاستن از خواب زمستاني

روشنفکري ديني پس از انقلاب، بدون آنکه موفقيت‌هاي نسبي سال‌هاي قبل از پيروزي را در جذب افکار دانشجويان داشته باشد، در داخل کشور به حيات خود استمرار بخشيد؛ اما به دليل شرايط خاص دهه نخست انقلاب، چندان مجال مانورهاي سياسي و تبليغاتي نيافت. پس از پايان جنگ و پس از رحلت ملکوتي حضرت امام و به ويژه در آغاز دهه 70 که با رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني توأم شد، جريان جديدي از روشنفکري وارد عرصه شد؛ هر چند اين جريان، عقبه خود را به روشنفکران قبل از پيروزي انقلاب، همچون مهندس بازرگان منتسب مي‌کرد. از پايان دهه 60 با سيطره تفکر «کارل‌ پوپر» بر محيط روشنفکري ايران و بازگشت روشنفکران دهه 70 به دوره نخست جريان روشنفکري، به تدريج دفاع بي‌چون و چرا از غرب و فرهنگ منحط غربي در دستور کار روشنفکران قرار گرفت؛ بحث استعمار نيز از مباحث روشفنکري بيرون رفته و به موازات آن مسألة ديگري با عنوان «توسعه و انحطاط» مطرح مي‌شود.

حمله به ستون خيمه نظام

روشنفکران ايراني در اين دوره با تکيه بر گرايش نئوليبرالي بر گرفته از انديشه پوپر به ستيز جدي با تفکر اصيل اسلامي و به خصوص ستيز با مسأله ولايت فقيه مي‌پردازند. پس از پايان جنگ تحميلي و ناکامي غرب در برخورد نظامي و سياسي با نظام جمهوري اسلامي، نبرد فرهنگي آغاز مي‌شود و در اين ميان، روشنفکراني که به هيچ وجه ساختار نظام اسلامي را قبول نداشتند و در نوشته‌هاو گفتارهاي خود به شدت به حکومت اسلامي و به ويژه شخص ولي فقيه مي‌تازند، به عنوان پياده نظام غرب عمل مي‌کنند و از طريق آثار خود نقش اسب تروا را در داخل کشور ايفا مي‌کنند. به تعبير بهتر، بزرگ‌ترين حربة دشمن در اين تهاجم خطرناک فرهنگي که زماني از سوي مقام معظم رهبري به «تهاجم فرهنگي» و زماني ديگر «شبيخون فرهنگي» ناميده شد، استفاده از جريانات روشنفکري داخل کشور است که به عنوان مهم‌ترين عامل تهاجم همه جانبه دشمن عليه مباني فرهنگي و سياسي انقلاب عمل مي‌کنند.35 دراين فرآيند، «آزادي بيان و عقيده» به عنوان حربه‌اي جديد در دست روشنفکران براي پيشبرد اهدافشان در بطن جامعه به کار مي‌آيد.

پس از پايان عمر دولت سازندگي، دولت اصلاحات آقاي خاتمي بهترين فرصت را براي بروز انديشه‌هاي خطرناک جريان روشنفکري پديد مي‌آورد و در اين فضا کساني همچون عبد الکريم سروش، محسن کديور و ديگران، بيش از پيش به صحنه مي‌آيند و البته برخي ازافراد اين طيف که بعدها اصلاح‌طلب نام گرفتند، در درون بدنه حاکميت قرار داشتند.
در اين دوره شاهد اوج‌گيري فعاليت‌هاي «حلقه کيان» هستيم. شکل‌گيري اين جريان به دوره قبل برمي‌گردد. چرا که حلقه کيان حاصل قهر سياسي جريان موسوم به چپ پس از سال 68 است. حلقه کيان را مي‌توان قوه ژورناليستي جريان روشفکري دوره پس از جنگ ناميد که تأثيرات بسياري در زمان خود و سال‌هاي بعد بر جاي گذاشت.

در اين دوره طيف به اصطلاح روشنفکر مي‌کوشيد تا در لواي مبارزه با خرافات در جامعه، به ترويج نظام نسبي‌گرايي اخلاقي و ديني بپردازد و در اين امر شکاکيت نسبت به آموزه‌هاي وحياني و ايجاد شبهات متعدد اعتقادي در اذهان جوانان و به خصوص دانشگاهيان در دستور کار قرار مي‌گيرد. نگاهي گذرا به گفته‌ها و نوشته‌هاي اين افراد در طول سال‌هاي 74 تا 85 نشان دهنده عمق کينه و عداوت آنان با اصل نظام ولايت فقيه و حکومت اسلامي است.

اخيراً عبد‌الکريم سروش بعد از مراسم دعاي کميل (!) در خانه عبد‌الله نوري (يکي از ليدرهاي جريان اصلاحات در سال‌هاي پس از 76) خرافه‌زدايي را از جمله مهم‌ترين دستاوردهاي روشنفکري ديني دانسته و گفته است:

«همان طور که آقاي کديور در خطبه‌هاي نماز عيد فطر گفتند، امسال سال خرافه‌پروري بود. روشنفکري ديني در اين مقطع وظيفه دارد به جد به رفع اين زوايد و خرافات بپردازد. چرا که در حال حاضر و در دولت فعلي، يکي از چشمگيرترين حرکات خرافه‌پروري شکل گرفته است.»36

سروش در همان جلسه به نکتة ديگري اشاره کرد: «... هنوز برخي روشنفکران ديني ما مي‌ترسند که به آنها بگويند ليبرال يا سکولار. اين تعابير فقط براي عقب نشاندن من و شماست. هيچ ماهيتي در آن نيست... بگذاريد چند ياوه‌گو به شما بگويند ليبرال يا سکولار. شما کار خود را بکنيد. من بسيار خوشحال شدم که عده‌اي از کارگزاران گفته بودند ما ليبرال هستيم. بالاخره شترسواري دولا دولا نمي‌شود.»37

چهره‌هاي متفاوت، امّا با يک ماسک

نکته حايز اهميت ديگر در بررسي اين جريان آن است که اگرچه تاکتيک‌هاي روشنفکران در اين دوره‌هاتا حدودي از هم متفاوت بوده و چهره‌هاي گوناگوني نيز آنهارا هدايت مي‌کرده‌اند، اما بايد اذعان داشت که پيکره اصلي جريان روشنفکري جداي از تمايزاتي که دارد، يکي بوده و تنها افراد و مصاديق آن فرق کرده‌اند. از اين منظر، امروز هم مي‌توان در ميان مدعيان روشنفکري، «ميرزا ملکم خان‌»ها و «احمد کسروي»‌ها را ديد. انديشه اين افراد هم در اصل بسيار به هم نزديک است. ذکر اين نکته از اين جهت مهم است که در شناسايي اين جريان، نه به دنبال شناخت افراد، بلکه بايد در پي شناخت اهداف و انديشه‌ها بود و با اين نوع شناخت که قطعاً عمق بيشتري هم دارد، مي‌شود مانع از انحراف افکار شد و جلوي تأثيرات نامطلوب اين جريان را گرفت.


1. بررسي و تحليل جريان روشنفکري معاصر ايران از ديدگاه رهبر معظم انقلاب در ديدار با دانشجويان دانشگاه تهران ـ روزنامه قدس 27/2/77.

2 . براي آشنايي با مفهوم فراماسونري رجوع شد به «واژه نامه فرهنگي، سياسي» نوشته شهريار زرشناس صص 188 ـ 192.

3 . همان،ص 144.

4 . حميد پارسانيا، حديث پيمانه، ص 197.

5 . حامد الگار، ميرزا ملکم خان، ترجمة جهانگير عظما، تهران، سال 1369، ص 14 ـ 13.

6 . ميرزا فتحعلي آخوندزاده مکتوبات کمال الدوله، ص 213.

7 . حميد پارسانيا،حديث پيمانه، ص 206.

8 . همان، ص 209.

9 . ميرزا فتحلي آخوندزاده، مکتوبات کمال الدوله، ص 16.

11 . حديث پيمانه، صص 222 ـ 221.

12 . همان، ص 230.

13 . حديث پيمانه، ص 226.

14 . محمد ترکمان، مجموعهاي از رسايل،اعلاميهها، مکتوبات و روزنامه شيخ فضل ا... نوري، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران 1362، ج 2، صص 325 ـ 324.

15 . همان.

16 . همان، ج 2، ص 299.

17 . روزنامه قدس، تاريخ 27/2/77.

18 . حديث پيمانه، ص 216.

19 . واژه نامه فرهنگي ـ سياسي، شهريار زرشناس، انتشارات کتاب صبح، ص 144.

20 . يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، انتشارات عطار، 1361، هـ. ش، ج 4، ص 325.

21 . حديث پيمانه، ص 246.

22 . همان.

23 . عبد الرحيم ذاکر حسين، مطبوعات سياسي ايران در عصر مشروطيت، انتشارات تهران، سال 1368، ص 99.

24 . جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفکران،انتشارات رواق، چاپ سوم، صص 228 ـ 223.

25 . حديث پيمانه، ص 251.

26 . بيانات رهبر معظم انقلاب در جمع دانشجويان دانشگاه تهران، روزنامه قدس، 27/2/77.

27 . حديث پيمانه، ص 270.

/ 1