بررسي نقش اجتهاد و مديريت فقهي در انقلاب
اشاره
تنوع آرا و گستردگي نظريات دربارة پيدايش انقلاب اسلامي، بيش از هر چيز، پيچيدگي اين رويداد را مينماياند. اين انقلاب اگر رخدادي ساده ميبود، ما تماشاگر چنين طيف گستردهاي از ديدگاهها نبوديم؛ ديدگاههايي كه به تبيين انقلاب پرداختهاند را ميتوان در دو دستة كلي «تئورهاي تك علتي» و «تئوريهاي چند علتي» جاي داد. با واكاوي دقيقتر انقلاب در مييابيم كه تئوريهاي تك علتي كامل نيستند و بايد براي تبيين انقلاب، از مدلهاي تبييني چند علتي بهره بگيريم.براساس اين مدل، علل رخداد انقلاب به دو شاخة «علل ساختاري» و «علل ارادي» تقسيم ميشود. مشكلات ساختاري كه طي مدت زمان طولاني شكل گرفته و ريشهدار شده بودند، زمينهاي را براي ايجاد يك تحول بنيادين فراهم آوردند و علل ارادي در شيارهاي اين علل ساختاري رواني شده و بحران را دامن زدند و به حركت انقلاب شتاب بخشيدند. علل ارادي انقلاب چند امر هستند كه مهمترين آن ظهور امام خميني به عنوان رهبر است. ويژگي برجستة امام، اجتهاد ايشان بود كه منجر به چنين تحولاتي شد. اين نوشته كوتاه ميكوشد تا نظري اجمالي و گذرا به جايگاه اجتهاد در انقلاب داشته باشد.اجتهاد در انقلاب
محمدرضا فلاحانقلاب اسلامي ايران با همة عظمتش، وامدار شخصيت رهبر بزرگ خود، امام خميني است. امام از ديگران متمايز بود و اين تمايز را از شيوة انديشيدن خود داشت. نتيجة تأملات امام در همان مواضع و نظريات خاص بروز يافت. در مجموعة اين آراء، انتقاد از وضع موجود و ارائه الگوي جايگزين براي وضع مطلوب حضور داشت. مردم ايران كه از وضع موجود ناراضي بودند و زندگي بهتري را در لواي دين و آموزههاي آن ميطلبيدند، گمشدة خويش را در امام يافتند و با حركتي تحت رهبري او، فصل نويني را در تاريخ ايران گشودند؛ ولي يك نكته بيپاسخ ماند كه متمايز كنندة امام از ديگران است. در تحليل انديشة امام، به شاخصهاي نه چندان غريب برميخوريم كه در خود تواناييهاي شگرفي دارد.آنچه در جستوجوي تاريخ حوزههاي شيعي، ظهور و بروز دارد، دوري اين نهادهاي علمي از سياست است. اگرچه دلايل متعددي خودداري حوزه از نشستن گرد سياست بر دامنش را توجيه مينمايد، اما اين پرهيز اثر ناگواري نيز با خود همراه داشت. دور ماندن از سياست به تدريج موجب شد دامنةهدفي كه حركت اجتهادي پديد ميآورد، محدودتر گردد و اين انديشه را از اذهان متبادر سازد، كه يگانه جولانگاه آن، عرصه انطباق فرد است با اسلام و نه جامعه. اين چنين بود كه در ذهن فقيه، اجتهاد با چهرة فرد مسلمان ارتباط يافت؛ نه با چهرة اجتماع مسلمانان. حضرت امام به اجتهاد مرتبط با اجتماع به خوبي دست يافته بود و اين همان شاخصة تفكر امام بود. امام ميدانست كه اجتهاد داراي چهار كاركرد است:1.تخريج و تنسيق معرفت ديني
يعني استنباط گزارهها (عقايد)، آموزههاي بايستي (احكام) و آموزههاي ارزشي (اخلاق) و ساماندهي اين سه حوزه.2.تصحيح و تنقيح معرفت ديني
يعني اگر در فهم دين خطا رخ داده باشد، با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز ميشناسيم .3.تصميم و توسعه معارف دين
كشف زواياي نامكشوف دين و بسط معارف آن با اجتهاد؛ آراي جديد و نظرهاي نوظهور با اجتهاد صورت ميپذيرد و بالندگي و گسترش دين به موازات توسعة معارف و مسائل بشر با اجتهاد تضمين ميشود.4.تطبيق و نوسازي دين
با تفقه، دين نو ميشود. انطباق اخلاق و احكام ديني بر شرايط متغير حيات آدمي، بر عهده اجتهاد است. نو كردن زبان دين و تازه كردن ادبيات ديني با اجتهاد صورت ميپذيرد و شكستن تجمد و تصلّب با منطق اجتهاد ميسر است.1 اجتهاد امام هر چهار كاركرد را داشت و اين را ميتوان در عملكرد امام خواند. امام فهمي از دين داشت كه بر پاية آن تفكراتي مانند «شاه ساية خداست» و يا «با گوشت و پوست، نميتوان در مقابل توپ و تانك ايستاد» و اينكه «ما مكلف به جهاد و مبارزه نيستيم» و يا «جواب خون مقتولين را چه كسي ميدهد» و از همه شكنندهتر، شعار گمراه كنندة «حكومت قبل از ظهور امام زمان (ره) باطل است»2 را از انديشههاي اهل جمود ميدانست.فهم امام آن قدر متمايز بود كه برخي امام رامشرك ميدانستند. خود ايشان دربارة برخي از مشكلات حوزههاي علميه در دوران پيش از انقلاب ميگويند: «ياد گرفتن زبان خارجي، كفر و [فرا گرفتن] فلسفه و عرفان، گناه و شرك به شمار ميرفت. در مدرسة فيضيه، فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي، از كوزهاي آب نوشيد. كوزه را آب كشيدند؛ چرا كه من فلسفه ميگفتم.» 3 اگر انقلاب پيروز نميشد و فهم امام از دين كه مبتني بر اجتهاد ايشان بود، رايج نميشد، اتفاقي بس ناگوارتر از اين نيز رخ ميداد. «ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مييافت، وضع روحانيت و حوزهها، وضع كليساهاي قرون وسطا ميشد.» 4 اجتهاد، امام را از كنج حوزهها بيرون كشيد و ايشان را بر مسند رهبري فكر، بسيجگر و مدير و معمار نشاند. در سالهاي پيش از 56 امام عمدتاً ايدئولوگ بود. ايشان در آن سالها براساس اجتهاد خود، علاوه بر اثبات تفكيكناپذيري دين از سياست، با تأكيد بر اصولي همچون، وجوب كوشش براي استقرار حكومت اسلامي و زدودن زنگارهاي عزلت گرايي و گوشهنشيني از اسلام و تأكيد بر آزاديخواهي، استقلالطلبي و عدالتگرايي به عنوان مباني حكومت اسلامي، تلاش كرد تا تصويري از اسلام به عنوان ديني سياسي، مترقي و همه جانبه و كامل ارائه كند؛ يعني امام كوشيد تا معرفت ديني را هم استخراج نمايد، هم تصحيح و تنقيح نمايد و هم آن را توسعه دهد.امام از 1356 تا پيروزي انقلاب، بسيجگر بود. ايشان در اعلاميههاي خويش، ضمن طرح اقدامات رژيم در زمينههاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و تبيين آثار ناگوار آن بر زندگي، فرهنگ، تمدن و دريافت مردم، به آنان اميد پيروزي ميداد و آنها را به وحدت و انسجام دعوت ميكرد و هرگونه سكوت و بيتفاوتي را مخالف مصالح عالية اسلامي ميدانست.اين گونه نيست كه هميشه تشخيص موضوع بر عهدة مردم باشد. گاه تشخيص موضوع نيز اجتهادي است وامام با توجه به همين نكته، در مقطع زماني پس از 56، به تبيين ضدّيت اقدامات رژيم با مصالح و منافع مردم ميپرداخت.با پيروزي انقلاب، دفتر نويني بر روي اجتهاد گشوده شد. امام ميخواست همان نظامي را معماري كند كه آن را در سالهاي پيش از انقلاب، به عنوان الگوي مطلوب معرفي كرده بود. امام كوشيد نظامي را طراحي كند كه برخاسته از اسلام باشد و به كلية مسائل روزمره و بلند مدت زندگي فردي و اجتماعي، پاسخي برخاسته ازدين بدهد و كلية مسائل مستحدثه مربوط به اسلام و امت اسلامي را در دستور كار خود قرار دهد. نگاهي به اقدامات امام در دورة پس از انقلاب، به خوبي نمايانگر اين نكته است كه ايشان فعاليتهاي خود را بر همين محور سازمان دادند.اجتهاد در دوران انقلاب، يك كاركرد ديگر هم پيدا ميكند و آن حفظ تحرك جامعه و نظام است؛ يعني اجتهاد به عنوان يك قوة محرّك عمل ميكند و نميگذارد انقلاب ارتجاعي شود. ارتجاعي شدن، از آفات نهضتها است. يك نهضت كه در آغاز با هدف سرنگوني و براندازي يك نظام كار خويش را آغاز ميكند، با تحرك و با شتاب است، ولي وقتي به هدف رسيد، حالت آن عوض شده و تحرك خود را از دست ميدهد. تا پيش از پيروزي انقلاب ميخواهد دشمن را خلع سلاح كند و نظام را عوض نمايد؛ هنگامي كه خودش قدرتمند و حاكم ميشود، تلاش ميكند تا موقعيت خودش را حفظ كند در اين هنگام، انقلاب حالت ضد انقلابي پيدا كند. اگر اجتهاد وجود داشته باشد، چنين حالتي پيش نميآيد. اجتهاد پويا و همگام با مقتضيات زمان و مكان، سبب تداوم انقلاب سياسي، علمي و فرهنگي ميشود و نميگذارد وضع موجود به هر بهايي حفظ شود. هر وضعيتي تا وقتي معتبر است كه بتواند در چارچوب بگنجد و اگر شرايط تغيير نمايد، اعتبار آن نيز به سر ميرسد و بايد آن را به كناري گذاشت. دستاوردهاي مجتهدان نيز با توجه به اصل تقليد به مردم نيز منتقل ميشود و حالت ايستايي از جامعه رخت ميبندد. در اين حالت است كه انقلاب مرتجع نميگردد و به يك وضعيت ثابت، وفادار نميماند؛ با زمانه حركت ميكند و خود را با گذر روزگار همراه ميسازد.به هر روي، اجتهاد در سدههاي اخير، آرام آرام در جايگاه اصلي خود قرار گرفت و توانست منشأ تحولات عظيمي در حوزة منطقهاي و بين المللي گردد كه انقلاب اسلامي، نقطة اوج اين تحولات بود؛ اما تاريخ هنوز به پايان خود نرسيده است و زمان، چشم به آينده دارد.1
. سايت باشگاه انديشه.2
و 3 و 4 . منشور روحانيت.