از جاهليت عربي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از جاهليت عربي - نسخه متنی

محمدعلي روزبهاني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقش اسلام در تحولات جهان ,
از جاهليت عربي

اشاره

اسلام با داشتن برنامه‌اي جامع و جهاني، داعيه‌دار خوشبختي و سعادت حقيقي انسان در زندگي دنيوي و اخروي اوست. اين دين الهي با عبور از راه‌هاي پر پيچ و خم تاريخ، هر روز تازه تر از پيش نقش خود را در هدايت جامعه انساني نمايان مي سازد و از آنجا که سنت الهي بر آن قرار گرفته است که در پايان تاريخ، حکومت جهاني عدل، توسط آخرين امام معصوم شيعيان، حضرت مهدي موعود (ارواحنا فداه) بر پا شود، سرعت حادثه ها و اتفاقات جاري جهان، واضح تر از گذشته پرده از نقش بي مثال اسلام در تعالي حيات بشر کنار مي زند.

اين مقاله بر آن است تا تاثير اسلام بر تحولات جهاني را از آغاز بعثت حضرت محمد (ص) تا پايان حکومت مسلمين بر اروپا بررسي نمايد؛ خواننده را از قدرت عظيم و جريان ساز اسلام در اعصار گوناگون آگاه کند و حرکت و بيداري او را براي نيل به آخرين تحول جهاني، با فراهم آوردن زمينه هاي ظهور منجي جهانيان برانگيزد.

محمدعلي روزبهاني

ظهور اسلام؛ اکسير اسلام، جاهليت را دگرگون مي‌کند

«جاهليت» که نخستين بار به وسيله قرآن و درباره زندگي مردم قبل از بعثت به کار رفته است، بيانگر يکي از تاريک ترين دوران زندگي بشر است. حضرت علي (ع) در خطبه‌اي درباره حالات و ويژگي‌هاي دوران جاهليت مي‌فرمايد:

«ملت‌ها در خوابي عميق فرو رفته بودند؛ فتنه و فساد در مجراي به راه انداختن هرج و مرج، جهان را فرا گرفته بود؛ کارهاي خلاف، ميان مردم منتشر شده و امور زندگي از هم گسيخته بود. آتش جنگ‌ها زبانه مي کشيد، دنيا بي‌نور و پر از نيرنگ گشته بود؛ برگ هاي درخت زندگي به زردي گراييده، از ثمره زندگي خبري نبود؛ آب حيات انساني به زمين فر رفته و نشانه هاي هدايت به کهنگي گراييده بود؛ پرچم هاي هلاکت و بدبختي آشکار شده بود؛ دنيا با چهره زشت و کريه به اهلش مي نگريست و خشم آلود با طالبانش روبه رو مي شد. ميوه دنياي آن روز، فتنه و غذايش مردار بود؛ در درون، وحشت و اضطراب و در بيرون شمشير حکومت مي کرد»1.

کارل آرمسترانگ در اين باره مي گويد:

«اعراب، محکوم به توحش و بربريت ابدي بودند. قبايل درگير جنگ و نزاع دائمي بودند و اين امر، يک کاسه کردن منابع اندک و تبديل شدن به ملتي واحد را براي آنها غير ممکن مي ساخت... آنها نمي توانستند سرنوشت خود را به دست گيرند و تمدن خاص خود را بنا کنند. در عوض، آنها در معرض استعمار از سوي قدرت هاي بزرگ بودند...». 2

در چنين عصري بود که اسلام متولد شد و با سرعتي حيرت انگيز، کيمياگرانه شب تاريک بشريت را روشن کرد و اعراب جاهلي را به مجاهداني شب زنده دار که کمر همتشان را به کسب رضايت پروردگار يگانه بسته بودند و در راستاي ساختن جامعه اي توحيدي جهاد مي کردند، مبدل ساخت. مورخين و محققين همواره با شگفتي و تحسين به اين دوره از تاريخ نگريسته اند و بسياري از آنها بعثت رسول گرامي اسلام (ص) را بزرگ‌ترين واقعه تاريخي زندگي بشر مي‌دانند. آرمسترانگ مي­نويسد:

«محمد (ص) نبوغي استثنايي داشت: هنگامي که او در سال 632 ميلادي وفات نمود، تقريبا موفق شده بود همه قبايل عربستان را به صورت جامعه يا امت واحد تازه­اي درآورد... او ذخيره‌هاي نيرويي را رها ساخت که آنان طي يکصد سال امپراطوري عظيم خود را تاسيس نمودند که از سلسله جبال هيماليا تا پيرنه امتداد داشت و تمدن کم نظيري را بنيان نهاد». 3

اسلام، جوامع را به اوج مي رساند

گوستاولوبن فرانسوي درباره تحولات گسترده اي که دين اسلام در جامعه بشري پديد آورد، مي نويسد:

«بساطت و سادگي و وضوح اصول عقايد اسلامي، به علاوه، رفتار با خلايق به عدل و احسان، سبب عمده اي گرديد که تمام روي زمين را تسخير نمايد و همين بساطت و وضوح و حسن رفتار بوده که به وسيله آن، اقوامي مثل مصريان که از زمان امپراطوران قسطنطنيه پيرو مذهب مسيح بودند، به مجرد دعوت به دين محمدي، ديانت مسيح را ترک گفته قبول اسلام نمودند؛ حال آن که از هيچ قوم مسلماني اعم از غالب يا مغلوب ديده نشده که به واسطه دين مسيح، اسلام را ترک گفته باشد... اثر تمدني و سياسي اسلام واقعا شگفت آور است... در جريان يک قرن از ظهور پيغمبر اسلام، دامنه اين ديانت از درياي سند تا اندلس وسعت پيدا نمود و در تمام اين ممالک که بيرق اسلام در اهتزاز بود، ترقياتي که از هر حيث پيدا شد، در حقيقت حيرت انگيز بوده است و علت عمده آن اين است که عقايد اسلام کاملا با قواعد و اصول طبيعي موافق است و از خواص اين عقايد آن است که اخلاق عمومي را تصفيه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبي در آنها ايجاد مي کند.»4

همان گونه که اشاره شد، تحولات ايجاد شده توسط اسلام بسيار حيرت انگيز و پرنفوذ بود، اگر چه پس از گذشت چند قرن، سرزمين هاي فتح شده به دست اقوام و ملل خود بازگشت، اما آثار تمدن اسلامي همچنان پايدار ماند و هيچ فاتحي نتوانست آنها را متزلزل يا واژگون کند، بلکه تمامي ملت هايي که مذهب اسلام و زبان قرآن را برگزيدند و حرفه و صنعت اسلامي را آموختند، در هيچ شرايطي حاضر به از دست دادن آن نشدند. مذهب مصريان و فراعنه که در مقابل تمدن هاي پيشين ايران، روم و يونان به شدت مقاومت کرده بود، چنان در تمدن و تفکر اسلامي هضم شد که نه تنها به يک تمدن اسلامي مبدل گرديد، بلکه بخش مؤثري از جهان اسلام شد.

مورخان اروپايي مي‌نويسند: «دين اسلام چون به هندوستان راه يافت بر همه مذاهب فايق آمد و جاي آنها را گرفت و هم اکنون نيز دين برگزيده بشري است. نفوذ اسلام در چين چنان بود که امروز نيز رکن عظيم اجتماع چين، مانند دستگاه هاي بهداري و بهداشتي و هر آنچه با پاکيزگي و سلامت مردم ارتباط دارد، اکثرا در دست مسلمانان است.»5

ويل دورانت مي نويسد: «پزشکان مسلمان، پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند. معماري اروپايي، تجديد رونق سفالکاري هنري در ايتاليا و فرانسه، آهنگري و شيشه گري و نيز طلاسازي ايتاليا و زره بافي و اسلحه سازي اسپانيا، همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند.»6

بي‌ترديد بايد زمينه اين همه آثار گسترده فکري و علمي و کثرت دانشمندان و مخترعان مسلمان را در مباني و اصول دين اسلام جستجو کرد. در بينش اسلامي معيار مطلوب بودن يک علم، مفيد بودن آن است و معيار مفيد بودن علم، اين است که انسان را به سوي خداوند سوق دهد و موجب رضاي او شود. هر علمي که داراي اين خاصيت باشد ممدوح و کسب آن عبادت است و از اين جهت فرقي بين علوم خاص ديني و علوم طبيعي نيست. وسعت گسترده علم مورد نظر اسلام را مي توان از احاديثي مثل «علم را فرا بگيريد، حتي اگر در چين باشد»7 و «علم گمشده مومن است. پس آن را جذب کنيد، گرچه در نزد مشرکان باشد»8 دريافت.

همچنين علم بايد مصداق کلام حضرت علي (ع) باشد که فرمودند:« ثمره دانش عبادت است».9

اين توصيه ها برداشتي است که علماي بزرگ مسلمان قرون اول هجري بر مبناي آنها عامل بزرگ‌ترين تحولات فکري، علمي و فرهنگي جهان شدند. به همين جهت علوم ملل ديگر را ترجمه و در آنها تفحص کردند و بر آنها افزودند. به نقل از بريفالت، نويسنده غربي آمده است: «يونانيان تنظيم کردند، تعميم دادند و نظريه‌پردازي کردند، اما راه‌هاي جسورانه پژوهش، جمع‌آوري دانش مثبت، روش‌هاي دقيق علم، مشاهده مفصل و طولاني و کاوش تجربي براي خوي يوناني بيگانه بود. چيزي که ما علم مي‌ناميم در اروپا نشأت گرفت و آن هم نتيجه روحيه جديد کاوش، روش هاي جديد تحقيق، روش تجربي، مشاهده، اندازه‌گيري و توسعه رياضيات به شکلي ناشناخته براي يونانيان بود. آن روحيه و آن روش ها به وسيله اعراب به اروپاييان معرفي شد. علم جديد، مهم ترين سهم تمدن اسلامي است.»10

مسلمانان براي شش قرن، رهبري علمي جهان را در دست داشتند؛ 350 سال رهبري مطلق و 250 سال رهبري مشترک با مسيحيان. جرج سارتن، استاد و نويسنده کتاب «تاريخ علم»، نيمه قرن دوم تا آخر قرن پنجم هجري قمري را دوره رهبري بلامنازع مسلمانان مي داند و به شرح زير براي هر 50 سال از اين دوره يک نفر را مشخص مي کند و آن نيم قرن را به نام او مي نامد:
1- عصر جابر بن حيان ( شاگرد حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، 750 _800 ميلادي).

2- عصر خوارزمي (800850- ميلادي).

سارتن، خوارزمي را يکي از بزرگ ترين رياضي دانان مسلمان و بزرگ ترين رياضي دان عصر خود مي داند.

3- عصر رازي (850900- ميلادي).

سارتن، رازي را بزرگ ترين طبيب باليني اسلامي در قرون وسطي و پيشتاز استادان شيمي عصر رنسانس مي داند.

4- عصر مسعودي (900950- ميلادي).

سارتن، مسعودي را بزرگ ترين جغرافيادان و جامع العلوم مي داند و علت انتخاب او را کنجکاوي و جامعيت وي ذکر مي کند.

5- عصر الوفا (9501000- ميلادي).

ابو الوفا بوزجاني، از بزرگ ترين رياضي دانان مسلمان بود که در توسعه مثلثات سهمي چشمگير داشت.

6- عصر بيروني (10001050- ميلادي).

سارتن، بيروني را بزرگ ترين دانشمند مسلمان و يکي از بزرگ ترين دانشمندان همه اعصار مي داند. او ابن سينا را نيز چنين توصيف مي کند، اما اين دوران را به نام دوران بيروني نام مي نهد؛ زيرا بيروني را معرف بهتري از اين عصر مي داند.

7- عصر خيام (10501100-).

سارتن، خيام را از بزرگ ترين رياضي دانان قرون وسطي مي‌خواند. از نظر وي، براي 250 سال بعد نيز افتخار داشتن مردان طراز اول علم، نظير نصير الدين طوسي، ابن رشد و ابن نفيس، همچنان نصيب مسلمانان است، ولي در اين دوران مسيحيان نيز وارد ميدان شده و افرادي مانند راجر بيکن را پرورش داده اند. 11

در دوران شکوفايي تمدن اسلامي، همه علوم متداول عصر رونق داشت و جوامع اسلامي نه تنها در علوم و فلسفه، بلکه در هنر و فن آوري نيز پيشرو عصر خود بودند. بر شمردن اسامي کامل دانشمندان اسلامي در رشته هاي مختلف علمي که صاحب آثار، تحقيقات و اختراعات علمي مهمي بوده اند و از شهرت جهاني برخوردارند از حوصله اين نوشتار خارج است و تنها ذکر نام آنان و آثارشان بيش از يک مجلد را مي طلبد. تنها به جهت نماياندن اندکي و فقط اندکي از درخششي که تمدن اسلامي براي جهانيان به ارمغان آورد، به چند مثال اکتفا مي شود:
در سال 1000 ميلادي يکي از کتابفروشي­هاي بغداد فهرستي را منتشر كرد که شامل تمام کتاب‌هايي بود که تا آن زمان به زبان عربي منتشر شده بود. اين فهرست که عناوين مختلف علوم نظير نجوم، رياضيات، فيزيک، شيمي و طب را در بر داشت، خود، ده جلد بود.

صدها کتابدار در دو کتابخانه «خليفه» در قاهره که مجموعا شامل دو ميليون و دويست هزار جلد کتاب مي­شد، مشغول کار بودند؛ اين در حالي بود که گربرت فون اورياک، آخرين پاپ سال آخر هزاره اول ميلادي مي گفت: «اين را همه مي‌دانند که در رم کسي پيدا نمي شود تا معلوماتش کفايت کند که ارزش پيشخدمتي آنجا را داشته باشد.» در همان سال است که «ابوالقاسم»، کتاب مربوط به جراحي خود را تدوين مي کند که صدها سال، مرجع اصلي طالبين اين علم باقي مي‌ماند؛ در همين سال نيز بيروني، گردش زمين به دور خورشيد را شرح مي‌دهد و «حسن الهيثم»، قوانين چشم و بينايي را کشف کرده و با دوربين عکاسي جعبه­اي به آزمايش مي‌پردازد و همچنين عدسي‌ها و آيينه‌هاي کروي، استوانه‌اي و هم کانون را آزمايش مي‌كند.12

همزمان با اين پيشرفت هاي عظيم تمدن اسلامي، چنين در نظر كليسا متداول بود که دنبال تحقيقات علمي و شناخت طبيعت رفتن و از عجايب جهان مطلع شدن، چيزي جز هدر دادن و سوء استفاده از قواي عقل نبود.13 معلم کليسايي به نام لاکتانتيوس مي گويد: «چون تاکنون کسي به حقيقت دست نيافته و چه بسيار زحمت و وقت که در جستجوي آن هدر رفته است، پس پيداست در آنجا که علم و تحقيقات علمي جستجو مي کند، معرفت دست نخواهد داد.» يکي از پدران روحاني کليسا، کتابخانه موزايونس را تعطيل و دانشمندان را تار و مار کرد. در زمان يکي از قيصرهاي بيزانس، اين کتابخانه به کليسا تبديل شد و کتاب‌هايش را در بخاري به مصرف گرم کردن رساندند و فلاسفه را به جرم سحر و جادو تعقيب کردند. آخرين مدرسه فلسفه آتن در 529 ميلادي بسته مي شود و در 600 ميلادي، کتابخانه پالاتيني آتش مي‌گيرد و خواندن آثار مکاتب، به خصوص تحصيل در رياضي ممنوع مي شود. 14

مباني اسلامي؛ عوامل تحول علمي، فرهنگي جهان

چند عامل باعث شد تمدن اسلامي به اوج خود برسد و مسلمين به ايجاد بزرگ‌ترين و ژرف ترين تحول علمي و فرهنگي در بشريت دست يابند. در اينجا اشاره اي گذرا به اهم اين عوامل مي کنيم.

1- تشويق قرآن و سنت به فراگيري علوم

در آيه 9 از سوره زمر آمده است:
«بگو آيا آنهايي که مي دانند با آنهايي که نمي دانند، برابرند؟»

پيامبر گرامي اسلام (ص) نيز مي فرمايند:

«هر کس در پي دنيا است بايد دنبال علم برود و هر کس در پي آخرت است [نيز] بايد دنبال علم برود و هرکس دنبال هر دو است، بايد دنبال علم برود.»15

آن حضرت همچنين فرموده اند: «هلاک امت من در ترک علم است.»16

2- تشويق قرآن به کاوش طبيعت

قرآن، مکرر مردم را به تدبير و تفکر در احوال کائنات دعوت مي کند و از برخورد سطحي با آيات الهي بر حذر مي دارد. در آيه 101 از سوره مبارکه يوسف مي خوانيم: «بگو بنگريد که چه چيزهايي در آسمان و زمين وجود دارد.»

3- تشويق به کسب علم از هر منبع ذي علم

از حضرت علي (ع) نقل شده است که فرمودند:

« علم، گمشده مومن است. پس آن را جذب کنيد، حتي اگر از دست مشرکان باشد.» 17

4- تشويق دانشمندان و فراهم کردن امکانات براي تحقيق و آموزش

که شامل بزرگداشت علما، کمک مالي به دانشمندان و دانشجويان، ايجاد مدارس، فراواني کتابخانه ها، تخصيص موقوفات براي ترويج علم و ... مي شد.

5- احساس جهان وطني در علماي مسلمان

ابن خلدون در اين باره مي گويد:

«مسافرت کردن براي دانش اندوزي و ديدار دانشمندان برجسته براي دانش پژوهان، برنامه‌اي ضروري و لازم است.»18

6- حاکميت روح تحمل آراي مخالف

بالندگي تمدن اسلامي چنان بود که دانشمندان و علما با مذاهب و عقايد مختلف و گاهي بسيار متضاد با هم، به آساني در کنار هم به تدريس و تحصيل مي پرداختند.

7- تعهد به پيروي از برهان

در آيه 36 از سوره مبارکه اسرا مي خوانيم: « از پي آنچه که نمي‌داني چيست، نرو!»

بر اساس همين مباني بود که ابن سينا گفت:

« کسي که بدون دليل تصديق کند، از فطرت انساني به دور افتاده است19»

و شيخ اشراق، شهاب الدين سهروردي در کتاب التلويحات نوشت:

« و از من و غير من تقليد نکنيد که معيار، برهان است».20

8- حقيقت جويي دانش پژوهان

9- جامعيت علم اسلامي و وحدت علوم در اسلام

چرا که متفکران مسلمان منشأ همه علوم را خداوند مي‌دانستند. لذا به يک وحدت ارگانيک بين آنها قائل بودند. آنان بين علوم خاص ديني و علوم طبيعت جدايي نمي‌ديدند و هدف هر دو را يکي مي دانستند.

10- سختکوشي دانشمندان مسلمان در کسب معرفت

که در اين زمينه حکايات بسياري در تاريخ نقل شده است. 21

ورود اسلام به دنياي غرب؛ اروپا متمدن مي‌شود

ويل دورانت درباره جلوه­هاي گوناگون نفوذ تمدن اسلامي در اروپا مي گويد:

11- تمدن اسلامي از راه بازرگاني و جنگ هاي صليبي

و ترجمه صدها کتاب عربي به لاتين و مسافرت هاي دانشوراني از قبيل گربرت و مايکل اسکات و دلاردباشي و ... به اندلس اسلامي و نيز از طرف جوانان مسيحي که پدرانشان آنها را براي کسب علم و آداب و تمدن به کشورهاي اسلامي مي فرستادند، به اروپا راه يافت. دنياي اسلام در جهان مسيحي نفوذهاي گوناگون داشت. اروپا از ديار اسلام، غذاها، شربت‌ها، دارو، درمان، اسلحه و نشان هاي خانوادگي، سليقه و ذوق هنري، ابزار و رسوم صنعت و تجارت، قوانين و رسوم دريانوردي را فرا گرفت و غالباً لغات آن را از مسلمانان اقتباس کرد. مسلمانان، علوم مختلف را پس از فرا گرفتن و پروراندن و متعالي ساختن، به اروپا انتقال دادند و زمينه رشد علم و دانش را در مغرب زمين فراهم نمودند. 22

اين نفوذ فرهنگي و علمي اسلام در اروپا در پي ارتباط‌هايي که بين جهان اسلام و دنياي مسيحيت به وقوع پيوست، آغاز و به تدريج بر وسعت آن افزوده شد. روابط مزبور به طور عمده سه نوع بوده است؛ نخستين اينها عبارت بود از تماس هايي که در زمان صليبيان (در خلال جنگ هاي صليبي) بين مسلمانان و غربي ها به وجود آمد؛ نوع دوم اين تماس ها آنهايي بود که در سيسيل واقع شد و تماس­هاي بعدي، آنهايي بود که در شبه جزيره ايبري (اندلس، اسپانياي کنوني) بين مسلمانان و غربي ها برقرار شد. همين تماس هاي اخير که به دنبال فتح اسپانيا و سيسيل به دست مسلمانان واقع شد، بيشترين نتايج را در پي داشت.23

در پرتو تسلط مسلمانان و ايجاد شرايط مساعد براي گسترش تمدن، در طول سال هاي متمادي، فرهنگ منحصر به فردي در منطقه سيسيل مستقر شده بود که در آن، همزمان از سه زبان جهاني و علمي موجود در آن عصر استفاده مي شد؛ اين سه زبان عبارت بودند از: لاتين، يوناني و زبان عربي.24 از همين منظر، جريان بسيار فعال ترجمه آثار از زباني به زبان ديگر شروع شد که بر اثر آن، بسياري از آثار دانشمندان اسلامي در رشته هاي مختلف به وسيله مترجمان سيسيلي از عربي به لاتين برگردانده شد.

انتقال علوم اسلامي به جهان مسيحيت در شبه جزيره ايبري عميق تر و شديدتر و به نسبت ديگر نقاط، طولاني تر بود. در اين نقطه بود که تحول قطعي که تجديد حيات علوم اروپايي مي‌بايست به آن پيوند بخورد، تحقق يافت. روحيه گذشت و تعامل حکام مسلمان با مردم ساير مذاهب، به ويژه با دانشمندان مسيحي و يهودي موجب رو آوردن دانش اندوزان مختلف به اين کشور شد. آنگاه نفوذ عناصر علوم اسلامي از طريق آثار انبوه مترجمان به جهان مسيحيت مغرب زمين موجب باروري علوم جديد نورسته شد. دانشمندان مسلمان و مورخان اروپايي بر اين موضوع اتفاق نظر دارند که درخشش تمدن اسلامي در اسپانيا باعث بيداري ملل مغرب زمين و اروپاي مسيحي و مبدا تحول و انقلاب علمي و صنعتي کنوني آن شد.

بر اساس نوشته­هاي گوستاولوبن درباره تحولات صورت گرفته با ورود تمدن اسلامي به اندلس(اسپانيا):

« عمران و آبادي اندلس در عصر ويزيگوت، محدود و تمدن آنان نظير تمدن قوم وحشي بود... مسلمانان در طول صد سال، اراضي باير را تماما مزروع و آباد کردند و ابنيه و عمارات عاليه بنا نهادند و روابط تجاري با اقوام ديگر برقرار کردند و بعد به اشاعه علوم و فنون همت گماشتند؛ کتب يوناني و لاتين را ترجمه کردند و آموزشگاه ها و دانشکده هايي تاسيس نمودند که تا مدتي مورد استفاده اروپاييان بود.»25

اروپا پيش از تحول

مطالعه شرايط اروپاي پيش از ورود اسلام براي درک بهتر تحولاتي که دين اسلام در جوامع اروپايي ايجاد کرد، امري ضروري است. تاريخ اسپانيا (به عنوان نمونه) نشان مي دهد ضمن اينکه در شمال كوه‌هاي پيرنه هرگونه ايمان مذهبي غير از «مسيحيت» از بين برده مي شد، طي هشت قرن حکومت اسلامي در جنوب پيرنه و اسپانيا، نه مسيحيت را از بين بردند و نه مسيحيان را نابود کردند؛ مثال اسپانيا افزون بر اين به ما نشان مي دهد که کشوري تضعيف و فقير شده، نامنظم، اسير و بدبخت، تحت حکومت مسلمانان درآمد و در مدت دويست سال، تمام بخش هاي اجتماعي به رفاه و آسايش نايل آمدند و با آموزش تمام طبقات مردم به وسيله فرهنگ عالي و غني، اين سرزمين به مقدار زيادي از ديگر بخش هاي اروپا و جهان غرب پيشي گرفت و سرمشق دهنده و تاثير گذارنده بر سراسر اروپا شد و اين برتري را در طول پنج قرن حفظ کرد، تا اين‌كه به وسيله مهاجمين خارجي سرکوب شد.26

افول تمدن غربي

تمدن اسلام در اسپانيا، پرتغال کنوني، جنوب فرانسه، قلب سوئيس، مغرب ايتاليا، جزيره سيسيل و ساير جزاير درياي مديترانه در لمعان و درخشش بود و اسلام بر تمامي اين قلمرو وسيع، سايه افکنده بود، تا اين که فرمانرواياني که بر اين قسمت از دنياي اسلام حکم مي راندند دچار خودکامگي شدند و پيوسته قدرت آنها رو به ضعف نهاد؛ وحدت آنان از هم گسست و به صورت ملوک الطوايف درآمد و به دنبال آن، قسمت‌هايي از قلمرو خود را از دست دادند. در سال 1498 ميلادي فرديناند، پادشاه مسيحي آراگون با ايزابلا، ملکه کاستيل ازدواج کرد و اين ازدواج موجب اتحاد بسيار استوار سياسي ميان آراگون و کاستيل (دو بخش عمده از سرزمين اسپانيا) و يکپارچگي قلمرو آنها شد و اسپانيا به صورت کشور نيرومندي درآمد. زيرا ايزابل و فرديناند، هر دو ضمن حفظ استقلال در حکومت و سازماندهي مملکتي، گامي جدي در راه تشکيل يک کشور متحد و نيرومند برداشتند. اين دو پيوسته متصرفات اسلامي را از دست ملوک الطوايف مسلمانان خارج ساختند و بر قلمرو خود افزودند، تا اين که در سال 898 قمري/1498 ميلادي، شهر غرناطه سقوط کرد و در نتيجه، آخرين پايگاه اسلام در اروپا از ميان رفت و بدين ترتيب اين وحدت سياسي به فرمانروايي مسلمانان در شبه جزيره ايبري براي هميشه پايان داد.

بر خلاف مسلمانان که در دوران تسلط خويش بر اسپانيا، رفتاري انساني با مسيحيان و اقوام مغلوبه داشتند، مسيحيان چنان به قتل مسلمانان پرداختند که از آن به دردناک ترين واقعه تاريخ يادکرده‌اند. گوستاولوبن فرانسوي مي نويسد:

بعد از يک چنين قتل عامي، تاکنون هيچ يک از بي رحم ترين و وحشي ترين کشورگيران عالم، دامن خود را به چنين لکه قتل عامي آلوده نکرده‌اند. براي اندلس جاي بسي تاسف است، سه ميليون نفوسي که در حقيقت، روح ترقيات علمي و صنعتي مملکت بودند، از کشور خارج شدند و محکمه مذهبي از يک طرف آنها را محکوم به نفي بلد نمود، از طرف ديگر مسيحياني که در طريق تربيت و تمدن، سري بلند کرده بودند، همه را نيست و نابود کرد؛ چنان که سفاکي و خونخواري وقتي که خاتمه يافت، نتايج آن نمودار گرديد. همان اندلسي که در يک دوره به اوج ارتقا و اعتلا رسيده بود، دفعتا به آخرين درجه مذلت و خواري سقوط نمود و شيرازه امور زراعت و حرَف، تجارت، علم و ادب و ... به کلي از هم متلاشي گرديد؛ چنان که از آن زمان تا کنون چندين سده گذشته، با وجود کوشش زياد، هنوز اندلس نتوانسته سر بلند کند.» 27

لوبن در ادامه مي‌افزايد: « براي تاثير يک قوم فاتح در قوم مفتوح يا تسلط يک قوم غالب در قوم مغلوب، شاهدي در دنيا بهتر از اندلس يافت نمي شود. اندلس قبل از اسلام فاقد تمدن بوده، ولي در دوره اسلامي به اعلي درجه ترقي رسيد و بعد از رفتن آن هم دوباره رو به تنزل شديد گذاشت.» 28

جالب اين است که با وجود اعترافاتي از اين دست در تاريخ که همگي توسط خود غربي ها صورت گرفته است، آنچه امروز در عالم غرب از ورود تحول آفرين و روح بخش اسلام به جامعه غير متمدن آن روز اروپا به فرزندان غربي آموخته مي شود اين است:

«بر روي بال هاي اسب خم شده، با چهره اي سياه و وحشي و شمشيري در دست به جولان درآمده، قبايل عرب به سرزمين هايي که ساکنانش آن را از ترس رها کرده اند، اين چنين هجوم مي آورند. اين زمين رنجديده در زير سم طبال اسب ها گرده خم مي کند. مزارع پايمال گرديده و خانه ها با خاک يکسان شده اند. آنجا که اين ارواح کويري ناميمون گذر کنند ديگر گياهي نخواهد روييد».29


1 . حضرت علي عليه السلام، نهج البلاغه، ترجمه علي دشتي، دفتر نشر الهادي، قم 1379، خطبه89، ص151.

2 . کارل آرمسترانگ، تاريخ خداباوري؛ 30 سال جستجوي يهوديت، مسيحيت و اسلام، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران1385، ص221220-.

3 . همان، ص221.

4 . گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه محمدتقي فخر­داعي گيلاني، گنچينه، تهران، ص 144.

5 . حشمت ا... قنبري همداني، سيري در تاريخ صدر اسلام، اميرکبير، تهران 81، ص 1817-.

6 . ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد چهارم، شرکت انتشارات علمي فرهنگي، تهران82، ص322.

7 . محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج1(بيروت: داراحياء التراث العربي، 1403 ه.ق)، ص 180.

8 . ابي عمر يوسف بن عبدالبر القرطبي، جامع بيان العلم و فضله، ج1 (بيروت، موسسه الکتب الثقافه، 1415ه.ق)، ص122.

9 . عبدالواحد الآوي التميمي، غررالحکم و دررالحکم، تصحييح سيد مهدي رجئي، دارالکتاب اسلامي، قم، 1410ه.ق، ص326.

10 . مهدي گلشني، از علم سکولار تا علم ديني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران1380، ص 9493-.

11 . همان، ص95.

12 . زيگريد هونکه، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضي رهباني، دفتر نشر فرهنگ اسلاميف تهران 1373، ص352351-.

13 . همان، ص362.

14 . جهانبخش ثواقب، نگرشي تاريخي بر رويارويي غرب با اسلام، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، قم 1379، ص 185.

15 . باقر شريف القرشي، انظام التربوي في الاسلام، دارالتعاريف المطبوعات، بيروت، 1399.ه.ق، ص118.

16 . همان ص 185.

17. ابي عمر يوسف بن عبد البر القرطبي، پيشين، ص 122.

18.احمد شبلي، تاريخ آموزش در اسلام، ترجمه محمد حسين ساکت، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1361، ص288.

19.صدرالدين شيرازي، الحکمه المتعاليه في الاسفار الاربعه العقليه، ج1، دار احياء التراث العربي، بيروت، ص364.

20.شهاب الدين يحيي سهروردي، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1372، ص 121.

21.مهدي گلشني، پيشين، 11993-.

22.ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج4، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران1382، ص 12391233-.

23.آلدو ميدلي، علوم اسلامي و نقش آن در تحول علمي جهان، ترجمه محمدرضا شجاع­رضوي و اسدا... علوي، ص 477.

24.همان، ص493.

25.گوستاولوبون، پيشين، ص341.

26.زيگريد هونکه، پيشين، ص643.

27.گوستاولوبون، پيشين، ص340339-.

28.همان، ص340.

29.زيگريد هونکه، پيشين، ص 647.

/ 1