فرهنگ كوكاكولايي يا فرهنگ اسلامي؟
اشاره
جهاني شدن نه تنها به شاخصه عصر ما تبديل شده، بلکه به نظر مي رسد که در سرنوشت ما نيز نقشي تعيينکننده دارد . بيترديد پيشرفت تکنولوژي و ظهور تجارت پيشرفته ، پيوند ميان جوامع مختلف جهان را افزايش داده و امکان انتقال سريع مردم و اطلاعات را فراهم آورده است. اين مقوله در زمان ما مفهوم خاصي پيدا کرده که تا خاستگاه آن و ماهيت نظامهاي فکري و فلسفي و اجتماعي و اقتصادي حاکم بر مدعيان آن شناخته نشود، نميتوان درباره آن موضع درستي اتخاذ نمود و چنين شناختي مستلزم آن است كه اولاً با مفهوم و واژه اين پديده و همين طور با غرب و نظامهاي حاکم بر آن به خصوص نظام سرمايهداري به خوبي آشنا شويم و چنين شناختي ميسّر نميشود مگر آن که نظامهاي فکري و فلسفي خاصي که زمينهساز مقوله جهاني شدن هستند را مورد مطالعه قرار دهيم .علي مهتابيمفهوم جهاني سازي
عليرغم متداول بودن اصطلاح جهاني شدن يا جهانيسازي، هنوز تعريف جامعي از آن ارائه نشده است؛چرا که اولاً به طور دقيق زوايا و ابعاد جهاني شدن حتي براي آناني كه در فرآيند جهاني شدن قرار دارند، ملموس و روشن نيست، ثانياً اصطلاح جهاني شدن مفهوم جديدي است و عمري كمتر از دو دهه دارد؛بنابراين،هنوز تحقق نيافته و همچنان دستخوش تحول است. 1با اين وصف، كوششهايي براي ارائه تعاريفي از جهاني شدن، هرچند ناقص، مبهم و مشكوك صورت گرفته است. ازجمله:جهاني شدن، پديدهاي چند بعدي است، و از اينرو، اقتصاد، سياست، فرهنگ و... را دربر ميگيرد و با تحقق آن، مرزهاي ملي از بين رفته و يا كمرنگ ميشود. كشورها نقش گذشته خود را از دست ميدهند و بهجاي قوانين داخلي، قوانين بينالمللي بر كشورها حاكم ميشود. 2فرايند جهاني شدن را معمولاً در چهار حوزه فني، اقتصادي، سياسي و فرهنگي مطالعه ميكنند؛ در حوزه فني و تكنولوژيك از وقوع انقلاب صنعتي سوم سخن ميرود. انقلاب صنعتي اول در قرن هجدهم ميلادي تحولي در تكنولوژي توليد بود. انقلاب صنعتي دوم در نيمه دوم قرن نوزدهم رخ داد و تحولي در تكنولوژي توزيع و ارتباط ايجاد كرد. انقلاب صنعتي سوم در پايان قرن بيستم تحولاتي اساسي در حوزه ارتباط، مصرف و اطلاعات بههمراه آورده است. در حوزه اقتصاد، بهتبع تحولات فني مذكور، تغييرات بيسابقهاي رخ داده است؛ در جهاني شدن اقتصاد ،كنترل دولت ملي بر اقتصاد ملي بهنحو فزايندهاي از دست ميرود و عناصر اصلي سياستهاي اقتصادي و مالي ملي، جهاني ميشوند. از لحاظ سياسي با ظهور و گسترش اختيارات نهادهاي سياسي جهاني چون بانك جهاني، تحولات چشمگيري در حوزه محدود شدن قدرت و حاكميت دولتهاي ملي رخ مينمايد. بهطور كلي در فرايند جهاني شدن، ويژگيهاي اصلي دولت ملي همانند اهميت و نقش مرزها در معرض زوال قرار ميگيرد. در سطح فرهنگ بايد از ظهور جامعه مدني جهاني سخن گفت. جنبشهاي فرهنگي و اجتماعي بينالمللي جزئي از اين جامعه هستند و به مسايل و موضوعاتي چون رعايت حقوق بشر و آزاديهاي مدني از جانب دولتهاي ملي نظر دارند كه از حدود توانايي و ديد دولتهاي ملي بسي فراتر ميروند. 3
تاريخچه جهانيسازي
زمان چنداني از كاربرد واژه جهاني شدن نميگذرد؛ قدمت اين واژه به سالهاي آخر دهه 50 و سالهاي اوليه دهة 60 ميلادي ميرسد. در 1338 ش (1959 م) مجله آكونوميست از كلمه سهميه جهاني(globalized queta) استفاده كرد. در 1344 ش. (1965 م) "مارشال مكلوهان"، نام دهكده جهاني را بر كتاب «جنگ و صلح در دهكدة جهانيِ» خود گذارد. 4برخي اصطلاحِ دهكده جهاني را سرآغازي بر شكلگيري اصطلاحِ جهاني شدن ميدانند.برخلاف تازگي اصطلاحِ جهاني شدن، ميل به آن، چه در تئوري، چه در عمل، سابقهاي به قدمت حيات بشر دارد. گرايش به جهاني شدن، نخست در اديان الهي بروز كرد، بهگونهاي كه اديان بزرگ الهي، چون يهوديت، مسيحيت و اسلام، انديشة جهانيسازي داشتهاند و اينك نيز هريك از آنها درصددند امتي يگانه و حكومتي جهاني پديد آورند. البته در اين راه، جهانيسازي اسلامي، برترين و كاملترين شكل جهانيسازي ديني را مطرح كرده است. مخاطبان در جهانيسازي اسلامي، نه عرب، نه عجم، نه مكي، نه مدني و نه حتي مسلمانان، بلكه تمام مردماند. در كنار اديان الهي، تمدنها، كشورها و انسانهايي نيز بودهاند كه براساس انديشههاي جاهطلبانه، سودجويانه و توسعهخواهانه، ميل به جهانگرايي داشتهاند و حتي كوشيدهاند به آن، در قالب جهانگشايي جامه عمل بپوشانند. بابليان، ايرانيان، روميان و... از همين تمدنها، كشورها و آدمها بودند كه در پي نيل به حكومت بر جهان و واداشتن همگان به پيروي از ارزشهاي خود تلاش ميکردند. 5مباني فكري و فلسفي «جهانيسازي غربي»
مبناي اصلي جهانيسازي غربي، سکولاريسم است كه بدون درك آن، فهم جهانيسازي مشكل و شايد غيرممكن باشد. از اينرو، بخشهايي از اين مباني را مرور ميكنيم.سكولاريسم:(Secularism)
واژة سكولاريسم كه از كلمة يوناني Secularis و Seculu مشتق شده است، امروزه به معناي دنيا، گيتي و اصطلاحاً به مفهوم دنيازدگي، دنيويگرايي، لاديني، دينگريزي و عرفيگرايي است. به بيان ديگر سكولاريسم گرايشي است كه به طرفداري و ترويجِ حذف يا بياعتنايي و به حاشيه راندن نقش مرجعيت دين در حيات سياسي، اجتماعي ، فرهنگي و... انسان ميانجامد. در سكولاريسم سخن از آن است كه حكومت خدا جاي خود را به حكومت مردم ميدهد، رشد علوم تجربي به نفي لزوم تدبير و حاكميت خدا ميانجامد، قلمرو دين به رابطه بين انسان با خدا يا به امري خصوصي محدود ميشود، تمام شؤون زندگي انساني و اجتماعي تنها به روش علمي و آزمون تجربي قابل تجزيه، تحليل يا درك است، تجددگرايي در ستيز با همه آنچه كه بوي سنت دارد، ميسّر است و در يك كلام، سكولاريسم معتقد به حذف دين و بينيازي آدمي از وحي و شريعت است. به اينسان، نگرش سكولاريستي به حذف نقش دين در تمامي حوزههاي اجتماعي و نهتنها سياست ميانديشد. 6به علت اين که اومانيسم و ليبراليسم، دو شاخصه اصلي سکولاريسم است، به اختصار به اين دو نيز مي پردازيم:الف.اومانيسم (Humunism)
در زبان فارسي، اومانيسم يعني: انسانگرايي، انسانمداري، مكتب اصالت فرد، انساندوستي و به تعبير کاملتر انسان پرستي. براين اساس، اومانيسم نگرش فلسفي ويژهاي است كه انسان را محور توجه قرار داده و اصالت را تنها به رشد و شكوفايي انسان سپرده است. بنابراين ميتوان، اومانيسم را يك شيوه فكري بهشمار آورد كه انسان را بر هر چيز مقدم ميشمارد. گرچه اين نگرش، كم و بيش از بدو تاريخ بشر وجود داشته است، ولي در دورة رنسانس و بهويژه پس از آن، تأثير عميق و پرنفوذي در نظريههاي فلسفي، ديني، اخلاقي، ... و نيز در ديدگاه سياسي، فرهنگي و اقتصادي مغربزمين برجاي گذاشت. 7نتيجه اين كه بيهمتايي انسان (انسان معيار حق يگانه حقيقت هستي و خالق تمام ارزشها)، عقلگرايي، تجربهباوري، هستة مركزي و كانون اصلي اومانيسم را تشكيل ميدهد. 8ب. ليبراليسم (Liberalism)
واژگان ليبراليسم و ليبرال به ترتيب بهمعناي آزاديخواهي و آزاديخواه است. البته ليبراليسم معناي وسيعتري دارد و آن، افزايش آزادي فردي در جامعه تا حد مقدور را نيز دربر ميگيرد. در واقع ليبراليسم شامل همة روشها، نگرشها، سياستها و ايدئولوژيهايي است كه هدف عمده آنها، فراهم آوردن آزادي بيشتر براي انسان است. از اينرو، ليبراليسم با هر آنچه به محدوديت آزادي منتهي شود، دشمني ميورزد. به همين جهت، ليبراليسم در آغاز، شورشي بود در مقابل به اصطلاح استبداد كليسايي! و سپس كوششي براي محدود كردن دولتها بهوسيله قانون. 9تبيين نسبت ميان غرب و جهاني شدن
جهاني شدن، برآيند تحولات چند سده گذشته در مغرب زمين است که به چهار بستر تاريخي تقسيم مي شود:اول - شکل گيري ارزشهاي جديد غرب
از رنسانس و اصلاح مذهبي كه قرون 14 تا 17 ميلادي را درنورديد، به دوره شکل گيري ارزشهاي جديد تمدن غرب ياد ميشود. رنسانس با به رسميت شناختن فعاليتهاي فكري غيرديني و اصلاح مذهبي با قرائت دنيايي از دين، نظام اجتماعي غرب را در حوزههاي محوري اقتصاد، سياست و فرهنگ نظم بخشيد و بهتدريج و در يك بستر تاريخي چندصد ساله، جامعهاي جديد را در غرب پديد آورد كه هنجارها، نهادها و ارزشهاي تازه، در درون خود داشت.10 دگرگوني در ارزشهاي غرب، زماني به يك واقعيت گريزناپذير تبديل شد كه موجب گسترش حوزة نفوذ غرب به شرق و آغازگر عصر استعمار كهن گرديد. بدينگونه، آنان كوشيدند تأمين نيازهاي متنوع ناشي از تحول در محيط ارزشي زندگي اجتماعي را نه تنها در غرب، بلكه در سراسر دنيا جستجو نمايند. 11دوم - نهادينهسازي عقلانيت ابزاري در غرب
در دوران پس از رنسانس و اصلاح ديني، دوره كاپيتاليسم(سرمايهداري غربي) انقلاب صنعتي رخ مينمايد كه بر عقلانيت به شكل غربي آن استوار است. عقلانيت غربي، متأثر از نظريه تسليم محض در برابر دنيا است و تنها عقلانيت توانا است كه با معيارهاي بهظاهر علمي، به جداسازي ارزشها و واقعيتها بپردازد. اين عقلانيت، خصلتي سرمايهداري دارد و در دستيابي به توسعه سرمايهداري، عملكرد مفيد، كارآيي مؤثر، محاسبهپذيري و آيندهنگري مبتني بر عقل بدون وحي را توصيه ميكند. تمدن غرب نيز، بر اين خصايص تكيه و تأكيد دارد. 12امروزه براي بسياري از كشورهاي توسعه نيافته جهان، نيل به توسعة غرب، به يك آرمان تبديل شده است. جوامعي كه خواهان الگوبرداري از الگوي توسعه غرباند، ناچارند به ويژگي تمدن غرب كه منطق شكل دهنده آن سرمايهداري يا عقلانيت اقتصادي است، تن دهند.سوم - تقويت و تحكيم ارزشهاي غرب
حركت از جامعه صنعتي به جامعه فرا صنعتي، جهش نهايي در فرآيند جهاني شدن است. جامعه فراصنعتي، دوران حاكميت مطلق فنآوري و دانش و سلطه فنسالاري است. سلطه مطلق دانش در اين مقطع، نشان از پيروزي قطعي و نهايي سرمايهداري دارد كه آن نيز، بازتاب حاكميت بلامنازع تفكر علمي و عقلاني بدون رنگ و بوي الهي است. در جامعة فرا صنعتي، برعكس دورانهاي قبل، فرض چنين است كه قدرت سياسي داراي طبيعتي منع كننده نباشد، بلكه انسانها بيشتر به صورت داوطلبانه و بدون حاكميت زور، نظم و مقررات حاكم بر جامعه را ميپذيرند. به ديگر سخن انسانها بدون آن كه نهادي آنها را ملزم سازد، خود به اين نتيجه ميرسند كه اين فعاليت عقلاني است و بايد انجام گيرد. در حقيقت، مردم به خاطر منفعت و لذت شخصي و فارغ از ترس دولت به اين نظم تن ميدهند. پذيرش نظم حاكم و اجراي رفتار و كردار مناسب با آن، بر مبناي خودآگاهي متأثر از عصر ارتباطات صورت ميگيرد.13چهارم - پايان تاريخ و آخرين انسان
"فرانسيس فوكوياما"به سال 1992 در اثر معروف پايان تاريخ و آخرين انسان ميگويد: «دموكراسي ليبرال، شكل نهايي حكومت بشري است و براي ارزيابي پديدههاي پيراموني فقط بايد بر اساس ارزشهاي دموكراسي ليبرال قضاوت كرد.» نظرية پايان تاريخ، يعني به كارگيري همه حيطههاي حيات اجتماعي براي تحول جهان. در اين نظريه، دعوا بر سر اين نيست كه كالاها و ارزشهاي غربي بهتر است يا نه؟ بلكه فوكوياما در پي آن است كه چگونه ميتوان نهادها و ارزشهاي غربي را به گونه مطلوب به جهان غير غرب تعميم داد و تثبيت كرد. پس نظريه فوكوياما، نظريه مشروعيت بخشي به الگوها، انديشهها و ساختارهاي غربي در سراسر جهان است. بر پايه اين نظريه، توليد كالاي مطلوب، تنها از ارزشها و نهادهاي غربي ساخته است. 14نظرية پايان تاريخ، تبيين كنندة پيروزي جهاني طرز تفكر غربي است. اين پيروزي با توجه به پيروي بيشتر كشورهاي جهان از سرمايهداري بهعنوان تنها راه توسعة اقتصادي و مردمسالاري ثبات سياسي پايدار، قطعي به نظر ميرسد. به هر روي نميتوان ناديده گرفت كه اين فرهنگ غربي است كه ارزشهاي حاكم بر كشورهاي ديگر را شكل، جهت و عينيت ميبخشد. اين ارزشها، به ابزار تصويرگري جهان در ميان تودهها و نخبههاي جهان سوم تبديل شده و در اين بين، تنها كشورهاي اندكي در جهان، چون ايران، با پشتوانهاي پربار از انديشة اسلامي، در مقابل انديشههاي سلطهگرايانه غرب ايستاده است.
جهاني شدن از منظر متفکرين
"آلن تورن" - جامعهشناس و متفكر فرانسوي - بر نسبت بين غرب و آمريكا با جهاني شدن تأكيد دارد. به اعتقاد وي كساني كه در پي جهاني كردن مناسبات اجتماعي هستند، خطر چنداني ندارند، آن چه بسيار خطرناك است، نوع تفكر سلطهجويانهاي است كه بوش و افراد هوادار وي درباره جهاني شدن دارند. 15ارتباط بين جهاني شدن و غرب را ميتوان از سخنان متفكران غربي درباره جهاني شدن دريافت. "ماركس" و "دوركيم" كه نيز به نوعي به جهاني شدن توجه داشتهاند، خاستگاه آنرا به غرب و به تكامل تمدن آن نسبت دادهاند. به آن گونه كه اولي، وحدت كارگران و ابزار توليد در سطح جهان سرمايهداري را مبناي رهايي ميدانست و دومي، انسان صنعتي را زير پايه وحدت جهاني ميديد. "گيدنز" هم از چهرههاي برجسته در زمينة جهانيشدن است. او جهاني شدن را نظام جهانگير كشوري مينامد كه بعد سياسي و اقتصادي آن به ترتيب بر نظام جهاني و سرمايهداري غرب استوار است. رابرتسون به عنوان يکي از متفکرين مطرح در موضوع جهاني شدن، روند تحول و تكامل جهاني شدن را در شش مرحله توصيف ميكند كه همگي ريشه در حيات اجتماعي غرب دارد.مرحله اول ( دوره جنيني)
اين مرحله در اروپا اتفاق افتاد. آغاز آن، نيمه دوم قرن پانزدهم و پايانش، اوايل قرن هجدهم است.مرحله دوم ( دوره آغاز)
اين مرحله، همانند مرحله اول در اروپا روي داد و تا دهه هفتاد قرن هيجده ادامه يافت.مرحله سوم ( دوره خيزش)
در اين مرحله كه هم زمان با وقوع انقلابهاي پي در پي صنعتي همراه بود، در كنار توسعة چشمگير جامعه ملي در عرصههاي داخلي و خارجي، مفهوم جهاني شدن وارد ادبيات سياسي شد.مرحله چهارم (دوره تعارض)
مرحله چهارم تا 1965 يعني تا اوج جنگ سرد بين دو بلوك شرق و غرب به طول انجاميد.مرحله پنجم (آغاز پديده جهاني شدن)
اين مرحله از دهه 1990 شروع شد.مرحله ششم (جهاني شدن): اين مرحله نيز به دو مرحله كوچكتر تقسيم مي شود: الف. از ابتداي دهه 1990 تا ورود به دروازه هزاره سوم؛ ب. از حوادث غير قابل پيشبيني 2001 آمريكا ( عمليات تروريستي 11 سپتامبر) تا به اكنون . 16جهاني سازي فرهنگي؛آمريكايي يا اسلامي!
فرهنگ جهاني شدن را ميتوان فرهنگ پسامدرن ناميد كه دربردارنده غربي شدن يا همان استيلاي كوكاكولاي آمريكايي است. اين فرهنگ رسانهاي و مصرفي غرب، مبتني بر كالايي شدن است كه در آن مصرف، روش اصلي اظهار وجود است. صدور چنين فرهنگي به بقية جهان، از طريق گسترش ارتباطات جمعي، يك فرهنگ جهاني پسامدرن بهشمار ميرود.حاصل اين كه جهانيسازي ريشه در غرب دارد و در غرب متولد شده و بارور گرديده است. اصول و مباني فكري و فلسفي آن دقيقاً همان اصول و مباني غرب است. پر واضح است که در رأس اين پروژه جهانيسازي، آمريكا قرار دارد. ابرقدرتي که در صف پيشتازان امر جهاني سازي حرکت ميکند، اما تا به امروز موفق نبوده است و به عقيده نگارنده هيچ گاه موفق نخواهد شد؛اگر اين نظريه درست باشد، اين سؤال پيش ميآيد:حال که آمريكا يا مسيحيت دولتي قادر به رهبري عادلانهي جهان نيست، پس چه مكتب يا سازمان يا نيرويي از اين توانايي برخوردار است؟! پاسخ اين سؤال در يک کلمه، و آن هم اسلام است. اما آيا جهانيسازي اسلام براساس تعاليم ديني قابل اثبات است؟!اين جهانيسازي بر چه اصولي استوار است؟
ويژگيها و ابزارهاي آن كدام است؟!
در پاسخ به سؤالات مذكور، بايد گفت كه اسلام جهاني تولد يافت، مسلمانان براي جهاني كردن اسلام، بسيار كوشيدند. شيعيان هم دل به حكومت جهاني حجتبن الحسن(عج) سپردهاند. آيات قرآن و روايات اسلامي نيز، فرايند جهاني شدن اسلام را مورد تأييد و تأكيد قرار داده است.
مباني فکري جهانشمولي اسلام
بحران امروز جهان و در حقيقت بحران امروزي در غرب اين است كه جهانشمولي مورد حمايت غرب، ميخواهد ارزشها و اخلاق خود را بر جوامع اسلامي و ديگران تحميل کند. علاوه بر اين، چنين جهانشمولي پايه هاي مادي، اقتصادي و تكنولوژيك داشته و فاقد يك تئوري و نظريه پردازي سياسي و اجتماعي است و همان طور كه تجربيات و آمار چند دهة اخير نشان ميدهد، اينگونه جهاني سازي و جهاني شدن از بالا به پايين تحميل شده است. مدلولات چند قرن اخير غرب بر اين اصل تكيه كرده كه «صلح» و «دموكراسي» در سطح ملي و بين المللي با «توسعة اقتصادي»، با «اتحاديه ها» و «بازارهاي آزاد» سرمايه داري به وجود ميآيد و فقط ارزشهاي سكولاريسم نجات دهندة بشريت است. تجربيات جنگهاي جهاني اول و دوم، جنگ سرد، فروپاشي شوروي، اختلاف سياسي و فرهنگي در اتحادية اروپا و جنگهاي منطقهاي از كره و ويتنام گرفته تا جنگ خليج فارس و حملة اخير به عراق؛ اين نظريه را بيش از هر موقع بي اعتبار كرده است. قرنها وقتي كه اجتماعات، ملل و تمدن ها از طايفهگرايي، قومگرايي، مليگرايي و منطقهگرايي صحبت ميكردند؛ اسلام تنها مكتبي بود كه از جهانشمولي و از جهاني سازي و جهاني شدن (اسلام) سخن به ميان آورد. جهانشمولي اسلامي از دو جهت بينظير است: نخست اين كه جهانشمولي اسلامي از جنبه نظري، مكتبي و تئوريك زاييدة يك جهان بيني دقيق و منظم و جامع الهي هست كه عدالت بر آن حكمفرما است. ديگر آن كه اسلام تنها مكتبي است كه به اين ديدگاه جهانشمولي در تاريخ جنبة عملي داد. ظهور و گسترش اسلام در تاريخ بشريت تأثير فوق العاده اي در جهاني شدن فرهنگ و اقتصاد و علوم و دانش داشت.روابط تجاري و اقتصادي و مالي بين المللي در سطح محدود بين الملل از زمان تاريخ باستان و در قرون وسطي وجود داشته است، ولي اولين سيستم جهاني اقتصادي و بازرگاني و مالي در تاريخ، توسط مسلمانان و در حدود قرون دوازدهم و سيزدهم ميلادي صورت گرفت. جاده ابريشم كه از چين تا كرانه هاي درياي مديترانه ادامه پيدا كرد، درحقيقت يك نماد ملموس از اين سيستم اقتصادي جهاني بود. سيصد سال بعد در قرن شانزدهم بود كه براي اولين بار سيستم كاپيتاليسم و سرمايهداري به عنوان يك نظام جهاني جايگزين سيستم اسلامي گرديد.مباني فكري و فلسفي تمدن و فرهنگ اسلامي، ره آورد وحي الهي، بعثت انبيا و امامت اولياست كه عقل و فطرت اصيل انساني بر آن مهر تأييد ميزند. اين مباني اركان تمدن اسلامي در چهار قرن گذشته را ساخته و تداوم آن، نويد دهنده جهاني شدن تمدن اسلامي است.
1. زهرا پيشگاهيفرد، نگرش ژئوپولتيكي بر پديده جهاني شدن، تئوري نظامهاي فضا - منطقهاي (تهران: دوره عالي جنگ سپاه، 1380)، ص 22 - 15.2. همان.3. كيت نش، جامعهشناسي سياسي معاصر جهاني شدن، سياست، قدرت، ترجمه محمدتقي دلفروز، با مقدمه دكتر حسين بشيريه (تهران: انتشارات كوير، 1380) ص 10 - 13.4. مالكوم واترز، جهاني شدن، ترجمه اسماعيل مرداني (تهران: سازمان مديريت صنعتي 1379)، ص 10.5. محسن عبدالحميد، جهاني شدن از منظر اسلامي، ترجمه شاكر لوئي، پگاه حوزه، شماره 34 (15 دي 1380) ص 9.6. عبدالكريم سروش، «مبنا و معناي سكولاريسم» مجله كيان، شماره 26، ص 8.7. اندروهي وود، درآمدي بر ايدئولوژيهاي سياسي، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي
.(تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1379)، ص 16 - 68.8. همان.9. اندرو وينسنت، ايدئولوژيهاي سياسي مدرن،ترجمه مرتضي ثاقبفر،(تهران: ققنوس،1378)، ص 41 - 60.10. حسين دهشيار، «جهاني شدن: تكامل فرايند بُرنبَريِ ارزشهاي نهادهاي غربي»، مجله اطلاعات سياسي - اقتصادي، شماره 158 - 157 (مهر و آبان 1379)، صص 84 - 94.11. همان.12. همان.13. همان.14. همان.15. گفت و گو با آلن تورن، روزنامه ايران (8 ارديبهشت 1381) ص 6.16. براي مطالعه بيشتر ر.ك:كيومرث يزدانپناه،«جهاني شدن،عوامل و پيامدها»،روزنامه همشهري(7ارديبهشت1381) ص10.