اين سخاوتمند‌ترين مردم دنيا - از كجا آمده اين تحفة‌ لنگ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از كجا آمده اين تحفة‌ لنگ - نسخه متنی

محمد ملك‌زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين سخاوتمند‌ترين مردم دنيا

اشاره

ساده‌انگاري است اگر «حرف»ها و «نوشته»هاي اين جماعت جدي گرفته شود. از كارل پوپر مسيحي كه اولين جرقه‌ها را به نام «روشنگري» زد تا ملكم خان ارمني كه راه الگوهاي غير وطني‌اش را با عنوان «منور الفكري» ادامه داد و تا به امروز كه خود را «روشنفكر» مي‌خوانند، آخر همه شعارها به تهي كردن انسان از حقيقت خويش يعني معنويت مي‌انجاميد. پوچي اين همه ادعا را به يكباره در كارنامه هويت سوز ايشان مي‌توان به نظارت نشست. آنجا كه برق سكه‌ها چشم‌ها را كور مي‌كند...

محمدحسين ظريفيان يگانه

با مروري بر رفتار شناسي يك قرن اخير مردمان مشرق زمين، شباهتي بس شگفت، با سلوك مردم مغرب زمين در واپسين سال‌هاي قرون وسطي خودنمايي مي‌كند. اروپاييان خسته از جنگ‌هاي صليبي، كه ديگر دل‌ِ خوشي از مسيحيت نداشتند، به يكباره فرهنگ رهبانيت نهفته در آموزه‌هاي مسيحيت محرّف را بيش از اين برنتافته و با اشتهاي زايد الوصفي به ثروت اندوزي روي آوردند.

«فرهنگ مصرفي» خيلي زودتر از آنچه انتظار آن مي‌رفت بر همه اركان جامعه حاكم شده، زندگي و سلوك مردمان را درنورديد و طوفان آن همه تعاليم پيشين متوليان مذهب را به ويراني كشاند. آنچه از دل اين ويراني سر برآورد؛ سبك جديدي از زندگي بود كه به «عصر جديد» مغرب زمين شهرت يافته است.

هر چند اين تحولات با تاخيري دويست ساله قدم به مشرق زمين نهاد اما شاهزاده‌هاي ايراني و بار يافتگان به دربار شاهي، آنچنان فريفته مظاهر تمدن جديد شدند كه با قياسي برخاسته از شتابزدگي و تهي از اندكي فراست، پا جاي پاي همتايان غربي خود نهادند. برابر پنداشتن مسيحيت با اسلام و همگون دانستن نهاد مرجعيت با دستگاه كليسا را مي‌توان بزرگ‌ترين خطاي جرياني دانست كه بعدها با نام «منور‌الفكري» در جامعه ايران شناخته شد.

اين شباهت نه ميان اسلام و مسيحيت كه به شكل شگرفي ميان هر دو جريان مدعي روشنفكري در غرب و شرق وجود داشت. از قضا هر دو جريان از طبقه اشراف و دربار زادگان سر برآورده و در مسابقه ثروت اندوزي و چنبره بر پول و سرمايه، شركت جسته بودند. تفاوت اما در اينجا بود كه از دل گونه غربي، اقتصادي ليبراليستي با همه قدرت و سيطره فساد انگيز امروز بيرون آمد و از گونه شرقي آن، ناقص الخلقه‌اي رنجور كه به مدد آرام بخش‌هاي غربي از سوي بانك جهاني خود را سر پا نگه داشته است.

وقتي «امتياز فروشي» يك امتياز مي‌شود

نخستين ردپاي جريان روشنفكري در اقتصاد ايران را مي‌توان در داستان غمبار امتياز فروشي يافت. ميرزا ملكم خان ناظم الدوله ارمني‌زاده مسيحي‌اي كه نخستين تشكيلات فراماسونري را در ايران تأسيس كرد، در سال‌هاي اقامت در سفارت ايران در استانبول با همكاري شاگردش ميرزاحسين‌خان سپهسالار، گزارش‌هاي متعددي مبني بر لزوم آوردن كشفيات و اختراعات مردم اروپا و به كار انداختن سرمايه‌هاي فرنگستان در ايران براي ناصر‌الدين شاه مي‌فرستد. شاه قاجار نيز محمودخان ناصرالملك وزير مختار ايران در لندن و حسنعلي‌خان وزير مختار مقيم پاريس را براي مذاكره با كمپاني‌هاي مختلف اروپايي مأمور مي‌كند. اما از آنجا كه هنوز عنصر روشنفكر پا به ميدان مذاكره نگذاشته، توافقي حاصل نمي‌شود. با قرار گرفتن ميرزا حسين سپهسالار بر كرسي صدارت ايران استاد او ملكم خان كه تا به امروز «پدر روشنفكري ايران» خوانده مي‌شود، فرصت اجراي سياست‌هاي فراماسونري را مغتنم شمرده در نقش دلال قرار داد «رويتر» امتياز بهره‌برداري از گمركات جنوب، معادن، جنگل‌ها، مراتع، زمين‌هاي حاصلخيز، حق كشيدن خطوط مخابرات، راه آهن تهران، را به مدت هفتاد سال به «بارون ژوليوس دورويتر» ـ تاجر يهودي انگليسي ـ واگذار كرد.

اين رسوايي بزرگ براي مدعيان «وطنخواهي»1 و «ترقي مملكت»2 كه «شعله اصلاح‌طلبي آنان در دل فروزان بود»3 و انديشه در «لزوم پيرايشگري اسلام»4 را در سر مي‌پروراندند، سخت پرهزينه افتاد و با مخالفت نهاد مرجعيت و اعتراض‌هاي بي‌پرواي مرحوم آيت ا... ملا علي كني‌(ره) در تهران روبرو شده، شاه قاجار را وادار به لغو اين قرار داد ننگين ساخته و پرده از اجرايي شدن آموزه‌هاي منور‌الفكري كنار زد.

ميرزاابو‌الحسن‌خان ايلچي وزير وقت خارجه ايران و عضو برجسته لژهاي ماسوني ـ انگليسي كه امضاي او در پاي دو قرارداد خفت بار تركمن چاي و گلستان است در «حيرت نامه»اش كه شرح دلباختگي او به انگليسي‌هاست اينگونه مي‌نويسد: «به اعتقاد خاطي و محرَر اين دفتر آن كه اگر اهل ايران را فراغت حاصل شود و اقتباس از كار اهل انگليز نمايند، جميع امور روزگار ايشان بر وفق صواب گردد.»5

پدر روشنفكري ايران نيز از سر خودباختگي اينگونه مي‌نگارد: «اي عقلاي ايران! اي صاحبان غيرت! اگر طالب حفظ ايران هستيد... بي‌جهت خود را فريب ندهيد، در صدد اختراعات تازه نباشيد، تلگراف را همانطور مي‌توان ساخت كه فرنگي ساخته است، اين مجلس (مجلس شوراي ملي) را همان طور مي‌توان ترتيب داد كه فرنگي داده است.»6

بيماري روشنفكري تنها در وارداتي بودن و تقليدي بودن بي‌چون و چرا خلاصه نمي‌شود. وابستگي به بيگانه و پشت كردن به خاستگاه خويش چيزي است كه در آراء و انديشه پدر اين جريان به روشني مشهود است. او كه «ترقي و پيشرفت ايران را در گرو عمل به عقل فرنگي»7 و نه از جنس ايراني‌اش مي‌دانست، سخاوتمندانه توصيه مي‌كند: «دولت ايران بايد هر قدر مي‌تواند به كمپاني‌هاي خارجه امتياز بدهد، امتياز از آن است كه كمپاني از منافع آينده خود مطمئن باشد. اگر يك كمپاني از مداخل آينده خود اميد كافي نداشته باشد، پول نقد خود را در احتمالات بعيده به خطر نمي‌اندازد. اولياي دولت عليّه، عطاي امتياز را در حق كمپاني‌هاي خارجه، يك مرحمت فوق العاده تصور مي‌كنند، حقيقت مطلب بر عكس است.»8 به راستي حقيقتي كه ملكم از آن سخن مي‌گويد چيست؟ او اضافه مي‌كند: «دولت ايران بايد خيلي خوش وقت و متشكر باشد كه كمپاني‌هاي خارجه با احتمال منافع بسيار موهوم ‍[!] سرمايه‌هاي مادي و علمي خود را بياورند، صرف آبادي ايران نمانيد.»9

همين نگاه ذليلانه و از سر حماقت سلسه جنبانان روشنفكري، فرجامي جز انعقاد قراردادهايي چون «رويتر» نداشت. معاهده‌اي كه انعقاد آن با پرداخت پنجاه هزار ليره به سپهسالار ديني پنجاه هزار ليره به مشير الدوله و ملكم خان به عنوان رشوه موجبات ترديد بيگانگان و شگفتي مجلس انگليس را فراهم آورد. جرج كرزن انگليسي در «ايران و قضيه ايران» مي‌نويسد: «وقتي كه متن آن قرارداد ‍‍‍‍‌‍[قرارداد رويتر] به نظر اهل جهان رسيد، دريافتند كه مشتمل بر كامل‌ترين مواد واگذاري در بست كليه منافع صنعتي يك كشور، در دست خارجي است كه مانند آن هرگز به وهم و گمان احدي درنيامده بود و در تاريخ سابقه نداشت.»10

بربريت مدرن

ناكامي مناديان روشنفكري به عنوان دلالان اين قرارداد اما مانع از نفوذ باورهاي آنان در بدنه اقتصاد ايران نشد و ديري نپاييد كه واپسين سال‌هاي حكومت ناصر الدين شاه با وخيم‌ترين نابساماني‌هاي اقتصادي همراه شد. به گونه‌اي كه فريدون آدميت كه خود از سرسخت‌ترين مدافعان تفكر ملكم است اينگونه لب به اعتراف مي‌گشايد: «در پايان سده سيزدهم، اقتصاد، تحركي نداشت، توليد صنايع محلي نسبت به دورة پيش، خيلي تنزل يافته بود، آزادي تجارت خارجي كه از متعلقات سياست استعماري انگليس و روس بود سد عظيمي فرا راه پيشرفت اقتصادي داخلي نهاده بود، بازار ايران را كالاهاي مصرفي يا بي‌مصرف خارجي پر كرده بود. ايران گرفتار بحران پولي و تنزل نقره بود... صادرات ايران كه در ثلث اول قرن سيزدهم بر واردات آن مي‌چربيد، سير معكوس گذاشت.»11

ساده‌انگاري جماعت خود خوانده روشنفكري بدانجا مي‌رسد كه كنت دوگوبينو سفير وقت فرانسه در ايران، برخلاف ملكم خان كه معتقد بود: «ملل فرنگستان در ممالك، هيچ كار و مقصودي ندارد، جز ازدياد آبادي و توسيع تجارت دنيا... و لذا از ماليات هند يك دينار عايد خزانه انگلستان نمي‌شود.»12

مي‌نويسد: «هند از هشتاد سال پيش به اين طرف ديگر مثل سابق سود بخش نيست. به طوري كه انگلستان مجبور شده است براي حفظ بازارهاي فروش محصولات خودش هند را در بسياري موارد در فشار بگذارد.»13

پدر معنوي روشنفكران ايراني مي‌پنداشت: «ملل يورپ هر قدر كه در كارخانجات فلزات ترقي كرده‌اند، صد مراتب بيشتر در كارخانجات انساني پيش رفته‌اند.»14 اما نوام چامسكي نظريه‌پرداز معاصر آمريكايي در گفت و گويي از نياكان خويش اينگونه سخن مي‌گويد: «ترديدي نيست كه پاي اروپاييان به هر كجا باز شد، سطح خشونت به ميزان زيادي بالارفت... يكي از دلايل اين امر آن است كه اروپاييان در ميان خود جنگ‌هايي خونين و بيرحمانه را از سر گذرانده بودند و لذا نوعي فرهنگ بي‌همتاي خشونت را تكامل بخشيده بودند. اين فرهنگ حتي از تكنولوژي نيز اهميت بيشتري داشت... اروپاييان آنچه را كه سد راهشان مي‌شد ويران كردند، صرف‌نظر از استثناهايي محدود، اين مطلب تقريباً در سراسر جهان مصداق دارد. اگر خواسته باشيم در مقابل تاريخ، شرافت خود را حفظ كنيم، بايد اين اقدامات را صرفاً نوعي اشغال بربروار توصيف كنيم.‍»15

هر دم از اين باغ بري مي‌رسد...

ويروس خودباختگي، ديگر بار پس از انقلاب مشروطيت خود را در چهره پريشان اقتصاد ايران نمايان ساخت. قرارداد ننگين 1919 (وثوق الدوله) كه رسماً ايران را تحت الحمايه انگلستان قرار داد، رسوايي ديگري بود كه بيگانه از آن به «بلعيدن ايران توسط انگليس‌»16 تعبير كرد و برانگيختگي اعتراضات را موجب شد. تا آنجا كه آلبرتوماس، وزير تسليحات فرانسه طي نطقي در پارلمان آن كشور در بيان شدت دوستي‌اش نسبت به انگلستان افزود:

«نمي‌توانم در قبال عملي كه جزئياتش اخيراً فاش شده و به گوش ما رسيده است ـ منظورم قراردادي است كه بريتانياي كبير با ايران بسته ـ سكوت اختيار كنم... با بستن اين قرارداد دوستان و خيرخواهان خود را به شك خواهد انداخت كه چه بسا انگلستان بخواهد مرزهاي امپراطوري خود را بيش از پيش توسعه دهد... سرزمين‌هاي وسيعي را كه تحت سلطه بريتانياست، در آيينه چه بايد ناميد؛ امپراطوري سلطه‌گران، يا امپراطوري آزاد كنندگان!»17

چنبره زدن استعمار بريتانيا بر بزرگ‌ترين ذخاير نفتي جهان كه با انعقاد قرارداد 1919 ميسور گشت بر توهمات پيش گفته روشنفكران خط بطلان كشيد. چه اينكه چرچيل در اثر مشهور خود به نام «بحران‌هاي جهاني»، ميزان صرفه‌جويي دولتش بوسيله اين قرارداد را تا سال 1923، هفت ميليون و پانصد هزار پوند ذكر مي‌كند.

اي كاش روشنفكر ايراني دست كم نسبت به داعيه «مشروط كردن پيشرفت ايران در فرنگي مآب شدن جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً»18 صادق بود و به مانند چرچيل دغدغه سود و زيان وطن خويش را نيز در سر داشت. بي‌گمان توقف در قشري‌ترين لايه‌هاي تمدن غرب را مي‌توان از علل اين انحراف تاريخي دانست. اين نقيصه آنگاه بيش از پيش رخ نمون مي‌دارد كه سيد حسن تقي‌زاده در بلاهت تمام اينگونه براي اهل ايران نسخه مي‌پيچد:

«تنها راه پيشرفت ما اين است كه از فرق سر تا ناخن پا، يكسره فرنگي شويم.»19

تقي‌زاده كه روحاني زاده‌اي تربيت يافته در محافل فرقه شيخيه و دلباخته «نوشتجات ملكم» بود، در كشاكش مبارزات مشروطه‌خواهي و به توپ بستن مجلس به سفارت انگليس پناهنده شد و مجاهدت‌هاي استبداد ستيزانه خود را پس از فرار به انگلستان در لژهاي فراماسونري فزوني بخشيد. او كه نقش مؤثري در اعدام شهيد مشروطه مشروعه آيت‌ا... شيخ فضل‌ا... نوري‌(ره) و ترور شهيد آيت‌ا... سيد عبد‌ا... بهبهاني‌(ره) داشت در آستانه روي كار آمدن رضاخان به همراه دكتر مصدق نطق‌هاي آتشيني در مجلس پنجم ايراد مي‌نمود كه حاصلي جز روي كار آمدن و تثبيت استبداد رضاخاني با كودتاي 1299 نداشت. اين سينه چاك حريت ملت و مشروط ساختن قدرت سلطنت پس از دلالي در قرارداد 1919 قلم بر پاي تمديد قرارداد خفت بار ديگري نهاد. امضاي تمديدنامه معاهده دارسي كه شانزده بيليون و يكصد و بيست و هشت ميليون ريال از فروش نفت ايران را سخاوتمندانه به جيب انگليس سرازير كرد.

هنوز هم جماعتي از روشنفكران خود خوانده، از رضاخان به سبب احداث راه آهن به نيكي ياد مي‌كنند. اقدامي كه مي‌توانست در منفعت انگليس خلاصه نشود اما از آنجا كه تدبير امور ايران به دست بيگانه رقم مي‌خورد و همواره آن سوي ميز مذاكره را سست عنصراني بيگانه پرست به اشغال درآورده بودند سياستمداران وطن پرست انگليس، سريع‌ترين و كوتاه‌ترين راه براي دسترسي به منافع ملي خود رادر اصلاحات رضاخاني و زير سايه حمايت‌هاي روشنفكران وابسته به دست آوردند.

جرج كرزن مي‌نويسد:

«واقعيت اين است كه كمپاني نفت انگليس بيشترين بهره را از راه آهن كه به وجود و سعي ايراني به وجود آمده بود مي‌برد. گذشه از اين، اهميت راه آهن جنوب به شمال شايد از جنبه نظامي به مراتب مهم تر از جنبه‌هاي تجاري بوده باشد.»20

تجاوز قدرت‌هاي استعماري و تكيه زدن بر سياست‌هاي اقتصادي به ويژه در بخش صادرات و واردات و اشغال پنج استان‌شمالي به دست قواي روس كه از قضا از پر درآمدترين استان‌هاي كشور بودند از سويي راه را بر دريافت ماليات سد نمود و از ديگر سو غلَات و مواد غذايي ساكنان آن استان‌ها را به حلقوم قشون روس سرازير ساخت. حاصل آن شد كه كسري بودجه 16 درصدي رو به صعود گذاشت و هزينه كمرشكن نيروهاي نظامي متفقين بر گرده مردم قحطي زده ايران، زنگ خطر را براي بيگانگان به صدا درآورد. كارشناس وزارت امور خارجه انگلستان در نامه‌اي به وزارت امور هندوستان، نابساماني‌هاي ايران را اين گونه تشريح مي‌كند: «ما بايد با اين حقيقت روبرو شويم كه به ناچار در ايران، نامحبوب و حتي مورد تنفر و انزجار باقي خواهيم ماند. مادامي كه ما مجبور به واژگون كردن سازمان‌هاي اقتصادي ايران به علت مخارج زياد نظامي خود كه سبب ايجاد تورم شديد مي‌شود هستيم، به ناچار مورد تنفر نيز قرار خواهيم داشت.»21

سهم خواهي ديگر از نژاد انگلوساكسون

كودتاي شهريور 1320 از آن رو اهميت مي‌يابد كه نيروي سومي براي تكميل مثلث شوم استعمار نوين قدم به ايران مي‌گذارد. آمريكاييان اما خيلي زود طعمه‌هاي خود را در طيف روشنفكري به چنگ آوردند. نگاهي به جريان وابسته در مجلس چهاردهم، خود گوياي اين حقيقت است، چرا كه رو در رويي مصدق و سيد ضياء در قامت دو روشنفكر وابسته به آمريكا و انگليس و تكاپوي نمايندگان حزب توده ـ كه در ميانه اين منازعات، اعطاي امتياز نفت شمال به روسيه را مطالبه مي‌كردند ـ در جاي جاي مذاكرات اين دوره خودنمايي مي‌كند.

آمريكايي‌ها كه پس از پيروزي در جنگ جهاني توانسته بودند موقعيت خويش را در منطقه تثبيت كنند، با پنهان ساختن چهره استعماري خود پشت نقاب حمايت از استقلال و منافع ملي ايران، گوي را از دو رقيب سنتي انگليس و شوروي ربودند و شاه بي‌تجربه وابسته را به اعطاي وام‌هاي كلان براي تزريق به پيكره مفلوج اقتصاد آن روزگار، دل خوش ساختند. اين دلخوشي آنچنان به درازا كشيد كه موجبات وخامت روابط شاه ناكام و آمريكا را فراهم آورد. طاعون وابستگي به جا مانده از ميراث روشنفكران، حاكميت را ناتوان‌تر از آن كرده بود كه در راهي كه پيش پاي او گذاشته شده بود، تجديد نظر كند.

سرانجام دولت آمريكا كه سنگ بناي ارتباط خود با دنيا را براساس همان سياست رايج «چماق و هويج» تنظيم مي‌كند، اعطاي وام را مشروط به تدوين برنامه 7 ساله اقتصادي كرد، تا از اين رهگذر دلارهايي كه به نام وام و با سودهاي كلان و هزاران منَت به ايران تحميل مي‌كرد رادر پروسه‌اي حساب شده‌تر موجب تقويت اقتصاد ايالات متحده كند.

عجيب‌تر آنكه فشار كاخ سفيد به دربار براي استفاده از فارغ التحصيلان آمريكايي و اروپايي در ساختار سازمان برنامه و بودجه پرده از پيچيدگي پروسه آمريكايي‌ها به كنار مي‌زند. از اين رو هر حركت استقلال‌طلبانه تهديدي براي فرصت بيگانه در ايران بود كه طراحي و سرپرستي كودتاي ننگين 28 مرداد 1332 در اين راستا و با هدف دستيابي به صحنه گرداني مطلق آمريكا، در ايران و به كمك بازي زرگري جماعت روشنفكر از جمله حزب توده، حزب زحمتكشان جبهه ملي، نيروي سوم، حزب ايران و پان ايرانيست‌ها و بي‌تحركي دكتر مصدق سامان پذيرفت.

نتيجه آن شد كه زاهدي، نخست وزير بر آمده از دل كودتاي آمريكايي به ارباب خويش، آيزنهاور، رئيس جمهور وقت ايالات متحده نوشت: «خزانه ايران خالي است. منابع انرژي ته كشيده و اقتصاد در ايران در شرف نابودي است. ايران براي نجات خود از سقوط و هرج و مرج اقتصادي، نيازمند كمك فوري آمريكاست.» 22

وقتي نوبت به اصلاحات آمريكايي مي‌رسد

«نياز ايران به كمك فوري آمريكا» اگر چه در چشم فرومايگان و خودباختگان بزرگ مي‌نمود، اما ريشه در آموزه‌هاي هويت سوز روشنفكراني داشت كه با الهام از تفاسير نئوكانتي غرب يا ماركسيستي شرق بر طمع بيگانه براي دست‌اندازي و تاراج سرمايه‌هاي اين سرزمين مي‌افزودند. «اصلاحات ارضي» كه نويد دهنده دست يافتن ايران به دروازه‌هاي تمدن جديد از سوي پهلوي دوم بود، نيز جز به فلج شدن اقتصاد كشاورزي ايران، تك محصولي كردن اقتصاد، رشد شهر نشيني و غلبه فرهنگ مصرف‌گرايي غربي و بالاخره ترويج اقتصاد وابسته منجر نشد.

سه دهه پاياني رژيم پهلوي با ركود 8 درصدي سرمايه گذاري در بخش كشاورزي ـ كه تكيه بر توان داخلي داشت ـ و رشد 22 درصدي سرمايه گذاري در صنعت ـ كه به تمامه وابسته به بيگانه بود و در بهترين شكل خودش صنعت مونتاژ را رواج مي‌داد ـ همراه شد و استخوان‌هاي فرسوده استعدادهاي داخلي، چنان در زير چرخ دنده‌هاي اصلاحات آمريكايي خرد مي‌شد كه حتي جهش ناگهاني قيمت نفت به چهار برابر شاخص قبلي خود در ژانويه 1974 نيز نتوانست گرهي را بگشايد.

رويكرد ويژه رژيم در فرهنگ‌سازي مبتني بر ليبراليسم غربي، چنان ذائقه عمومي را به مصرف‌گرايي و ترك فضيلت قناعت تغيير داده بود كه به عنوان مثال، مصرف سرانه گوشت قرمز در فاصله زماني پانزده سال (1339 تا 1354 نوزده كيلو افزايش يافت و اين در شرايطي بود كه توليد داخلي، تنها پاسخگوي 9 درصد از تقاضايي بود كه سالانه 12 درصد رشد مي‌كرد. كار بدانجا كشيد كه دلبستگان و وابستگان به مغرب زمين به نيروي فكر و كار غربي اكتفا نكردند و پاي احشام و دام پرمصرف آمريكايي، اروپايي و اسراييلي كه از قضا با آب و هواي ايران نيز سازگاري نداشتند را به اين خاك باز كردند.

خانه اقتصاد ايران از پاي بست ويران بود و خواجه سرخوش از حمايت بيگانگان و بيگانه پرستان از «مدينه فاضله» سخن مي‌راند و خنده‌آورتر آن‌كه كشور را در برخي حوزه‌ها ره يافته به آرمان شهر خيالي خويش مي‌پنداشت. از اين رو فكر نقش ايوان كه همان تاج و تخت شاهي بود، او را رها نمي‌ساخت و در ننگين‌ترين جشن‌هاي تاريخ ايران، چوب حراج بر پيكر نحيف اقتصاد ايران وارد آورد؛ چنان كه به رغم فهم القايي بيگانه كه آن را «سرود پيروزي خاندان پهلوي» مي‌خواند، بر شتاب رژيم جاي گرفته در سراشيبي سقوط افزود.

از شرّ آنان خلاص نشده‌ايم

گرچه پديده شگرف پيروزي اسلام انقلابي در بهمن 1357، شكست نظام‌هاي اقتصادي عدالت ستيز را به نمايش گذاشته اما فكر و دل اسيران تئوري‌هاي وارداتي به هشدارهاي منادي استقلال و خودباوري معطوف نشد.

حضرت امام خميني‌(ره) در آغازين سال‌هاي پيروزي انقلاب اسلامي فرمود:

«ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شديم، لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زودي‌ها نجات نخواهيم يافت. اينان بر پا دارندگان سلطه ابر قدرت‌ها هستند و سر سپردگاني مي‌باشند كه با هيچ منطقي خلع سلاح نمي‌شوند و هم اكنون با تمام شكستگي‌ها و دست از توطئه عليه جمهوري اسلامي و شكستن اين سدّ عظيم الهي برنمي‌دارند.»23

اما حضور قلدر مآبانه اقتصادي ماركسيستي و تركتازي اردوگاه چپ پس از فرو ريختن هيمنه امپرياليسم غرب در ايران از يك سو و بيماري تاريخي وابستگي جريان روشنفكري از سوي ديگر عرصه فكري ايران نخستين سال‌هاي دهه شصت را به نزاع ميان هواداران اقتصاد چپ و معتقدان به نگاه بي‌پيرايه و غير التقاطي به اقتصاد اسلامي تبديل كرد؛ جماعتي كه به خاطر ضعف مباني عقيدتي خويش با شعار «ماركسيسم‌، علم مبارزه است» دين گريزي خود را در دهه چهل و پنجاه توجيه مي‌كردند و در دهه شصت و پس از آشكار شدن چهره سياه «مجاهدين خلق» اين بار نقاب «مجاهدين انقلاب» را بر چهره كشيده باورهاي نضج يافته در مكتب سران مجاهدين خلق در زندان‌‌هاي طاغوت را به اركان تصميم‌سازي اقتصاد، چون سازمان برنامه و بودجه، نخست وزيري، وزارت اقتصاد، وزارت بازرگاني، بسيج اقتصادي و‌...

سرازير ساختند و باز توليد تئوري‌هاي اقتصاد ماركسيستي را در دستور كار قرار داده اجراي نسخه اقتصاد كوپني به بهانه شرايط دشوار جنگ را بر كشور تحميل كردند؛ نسخه‌اي كه نه تنها به بهبود اين تن رنجور منجر نشد كه با فرسوده‌تر كردن ويرانه اقتصاد به جا مانده از قرن خيانت عناصر داخلي و چپاول قدرت‌هاي خارجي، ذائقه عمومي را به سوي مطالبات خسارت باري كه تهديدهاي اقتصادي، سياسي و امنيتي را در پي داشت، جهت داد.

پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و زوال جريان چپ در منطقه، خلأ نسخه اسلامي و پيراسته از التقاط اقتصاد و رخنه دگرانديشان خودباخته در اركان تصميم‌سازي اقتصادي در داخل و يكه تازي ليبراليسم با شعار نظم نوين جهاني در خارج، فرصت دوباره‌اي براي دلشدگان نسخه‌هاي غير بومي فراهم آورد تا تئوري «توسعه» را تنها گفتمان حاكم اقتصادي دوران سازندگي كنند. هر چند رويكرد اقتصادي دولت سازندگي بركاتي چون اصلاح ساختار توليد كشور و موفقيت چشمگير در بازسازي زير ساخت‌هاي كشور داشت، اما نامتوازن بودن قرائت غربي از مفهوم توسعه به شكاف طبقاتي و زايش طبقه جديد اشرافي عافيت طلب و پديد آمدن دره‌هاي عميق فقر انجاميد. تا آنجا كه با بي‌اعتنايي دولت سازندگي به هشدارها و دغدغه‌هاي رهبري فرزانه انقلاب، دومين برنامه پنج ساله توسعه در سال1374 با هدف اصلاح سياست‌ها در جهت تأمين عدالت اجتماعي از سوي معظم‌له به دولت بازگردانده شد. چهره كشور، به ويژه در شهرهاي بزرگ به سرعت تغيير كرده بود و در اين ميان، مفهوم بلند «عدالت اجتماعي» تنها ترجيع‌بند سخنراني‌ها و خطبه‌هاي نماز جمعه بود؛ در حالي كه فرهنگ مصرفي غرب در جامعه تئوريزه شده بود.

كت‌هاي پرجيب و كفش‌هاي پر ريگ

دشمنان قسم خورده اقتصاد آزاد اما پس از دوم خرداد 1376 به راحتي مجري سياست‌هايي شدند كه همواره رقباي خويش را با انتساب به آمريكايي بودن متهم مي‌كردند. ديگر همه شعارها رنگ باخته بود و آنچه در اين ميان اهميت داشت، انباشته كردن جيب‌ها با ثروت‌هاي باد آورده بود كه از قضا در پتروپارس، ايران خودرو، نيرو محركه، مس سرچشمه و‌... يافته شده بود. روزگار نظريه‌پردازي‌هاي روشنفكرانه پايان يافته و حقيقت «مردم سالاري» محقق گشته بود.

پس مي‌بايست وكلاي مردم در قامت اصلاح‌طلبي، قراردادهاي 000/000/500/7 ريالي با دولت را «شفاهي» منعقد سازند و تنها سند مكتوب آن اسكناس‌هاي بيت المال بود كه به حساب حزب همان دولت واريز مي‌شد. اين همه نشان از نبوغ روشنفكران امروز در مقايسه با اسلاف ايشان دارد.

اما با آشكار شدن چهرة كريه و پر فريب منورالفكران، مردم مسلمان هوشيار و عدالت‌طلب ايران بارديگر به آنان پشت‌كرده و با عبرت گرفتن از تاريخ و شناسايي آنان در هر لباس و قيافه، طردشان مي‌كنند چنانكه در سال‌هاي اخير طليعة اين‌ بيداري نمايان شده‌است.



1. الگار، حامد، ميرزا ملكم خان، ص 14 ـ 13.

2. همان.

3. همان.

4. همان.

5. ميرزا ابوالحسن خان ايلچي، حيرت السفراء يا حيرت نامه، ص 210.

6. دفتر قانون، مجموه آثار، ص 126.

7. ميرزا ملكم خان، كتابچه غيبي يا دفتر تنظيمات، مجموعه آثار، ص 11.

8. ميرزا ملكم خان ناظم الدوله، كليات ملكم، مجموعه رسائل، ص 34.

9. همان.

10. جرج كرزن، ايران و قضيه ايران، ج 1، ص 623.

11. تاريخ تهاجم فرهنگي بيگانگان، انتشارات قدر ولايت، ج 1، ص 117.

12. انگار، حامد، ميرزا ملكم خان، ص 142.

13. كنت دو گو بينو، سه سال در آسيا، ص 442.

14. دفتر قانون، مجموعه آثار، ص 16.

15. ديويد بارساميان، گفتوگو با نوام چامسكي، صص 70 ـ 71.

16. تاريخ روابط سياسي ايران و قدرتهاي بزرگ، ص 315.

17. همان، ص 338.

18. سيدحسن تقيزاده، روزنامه كاوه، دوره جديد، ش 1.

19. همان.

20. فرهاد رستمي، خاندان پهلوي به روايت اسناد، ج 1، ص 31.

21. تاريخ روابط سياسي ايران و قدرتهاي بزرگ، ص 72.

22. باري روبين، جنگ قدرتها در ايران، ص 30.

23. صحيفه نور، ج 9، ص 186.

/ 1