فرهنگ مهدويت و دكترين انتظار :
در گفت و گو غير حضوري با علامه استاد مصباح يزدي
اشاره
آنچه كه پيروان اديان توحيدي و آزادگان حقيقي تاريخ، بر درخشندگي و نورانيت آن به نصرت و غلبه تاريخي دست يافتهاند، حريت و بلندنظري راه انبياست. در تاريخ ارزشمند 14قرن مقابله حق و باطل در ميان پيروان دو گروه اسلام ناب و اسلام نفاق، همواره دو چهره و شخصيت قدسي و نوراني هدايتگر و ياريرسان حقطلبان و آزادانديشان اسلام ناب بودهاند. سيدالشهدا(ع) و بقيهالله(عج) آفرينندگان فرهنگ عاشورا و انتظار، باروها و منارههاي مستحكم دژ اسلام ناب هستند، كه پيروان حقيقي اسلام را از ميان طوفان حوادث هزار و چهارصدساله به ساحل امن نظام قدرتمند و مقدس جمهوري اسلامي رساندهاند. «فرهنگ مهدويت و دكترين انتظار» در زمان غيبت به عنوان يكي از دو عنصر توانمند ياوران حق، مجموعهاي از رفتارها و اميدها را شكل ميبخشد كه هر روز بيشتر از ديروز افق زيبا و سفيد تاريخ را در برابر ديدگان پيروان حقيقت قرار ميدهد. پاي سخنان حضرت استاد علامه مصباح يزدي مينشينيم و «فرهنگ مهدويت» را از خرمن انديشه تابناك ايشان ميچينيم.تهيه و تنظيم: عليرضا دهشيريپويا: در زمانه كنوني، انتظار ظهور موعود و فلسفه منجي آخرالزمان، با فرهنگ ويژهاي تحت عنوان «دكترين مهدويت» مطرح ميشود. تصور ميفرماييد،«مهدويت» در چه قالبي ميگنجد؟آيتالله مصباح: اصطلاح دكترين در اصل واژهاي يونانى به معناى تدريس و يا محتواى درس ميباشد. اين واژه از يونان به ساير نقاط اروپايى انتقال پيدا كرد و در دو سطح عام و خاص مصطلح شد. اصطلاح عام آن كه در حوزههاى مختلف معرفتى و فكرى و اعتقادى به كار مىرود، و اصطلاح خاص آن كه به حوزههاي علوم سياسى و اجتماعى اختصاص دارد. اصطلاح عام آن به معناى اعتقادات يا انديشههايى است كه در يك مكتب فكرى و يا در يك مذهب اقتصادى يا سياسى، جايگاه برجستهاى دارد. و حتى اگر برخي از عقايد يك دين و مذهب برجستهتر باشد و جنبه محورى پيدا كند، به آنها نيز دكترين اطلاق مىشود. مثلاً در مسيحيت موضوع «تثليث» يك محور است كه گاهى كلمه دكترين را درباره آن هم به كار مىبرند و به آن «دكترين تثليث» مىگويند. اين اصطلاح عام كه حتى در عقايد، اديان، مذاهب و مكاتب علمى و فلسفى به كار مىرود.اما اصطلاح خاص دكترين عبارت از يك ويژگى خاص، نظريه و مجموعه افكارى است كه جنبة كاربردى گسترده و وسيع داشته باشد. تفاوت دو اصطلاح اين است كه در اصطلاح دوم كاربرد و ظهور آن در عمل لحاظ مىشود. اگر چيزى جنبه عملى نداشته باشد و صرفاً يك فكر نظرى خالص باشد طبق اصطلاح دوم به آن دكترين نمىگويند. بنابراين دكترينهايى كه بر اساس اصطلاح دوم، مثل دكترينهاى اقتصادى و يا دكترينهاى سياسى گفته ميشوند، يك انديشه و مجموعه افكار خاصى هستند، كه بايد در عمل پياده شود.منظور از مهدويت يعنى طريقه، فكر و اعتقادى كه منتسب به حضرت مهدى(عج) است. براي اين انتساب كوچكترين نسبت كافى است. يعني يك طريق منسوب به حضرت مهدى و يا فكرى و عقيدهاى كه منسوب به ايشان است. ممكن است نسبت آن از اين جهت باشد كه اصلاً محور آن فكر حضرت مهدى(عج) است، اين را مهدويت ميگوييم. بنابراين مهدويت يعنى معتقد بودن و منسوب بودن امري و حقيقتي به وجود حضرت مهدى. اما گاهى در نسبت بيش از اين حيثيت لحاظ مىشود، يعني منظور اين است كه رفتار هم بايد رفتار مهديپسند باشد و يا رفتارى باشد كه از او الگو و الهام گرفته شده باشد.پويا: با توجه به مشخص شدن مفهوم اين دو واژه، آيا ميشود آنها را به صورت تركيبي به كار برد؟
در صورتي كه تركيب آنها صحيح باشد مناسبترين معناي اين اصطلاح تركيبي چيست؟ آيتالله مصباح: در مورد تركيب واژگان دكترين و مهدويت به نظر ميرسد، اگر ما طبق اصطلاح اول كه براى دكترين گفتيم، يعنى يك فكر يا اعتقادى كه در ميان مجموعهاي از عقايد جايگاه برجسته و مشخصى دارد، دكترين مهدويت در اين صورت يعني نظريهاى كه در ميان نظريات، برجسته است. دكترين با اين بيان، مساوى با تئورى مىباشد؛ البته تئورى خاصى كه تلاش ويژهاي نسبت به آن ميشود. معمولا ترجمهاى هم كه براي آن در عربي ميشود« النظرية المهدويه» است. بنابراين نزديكترين معنايى كه براى دكترين در اين جا مىشود در نظر گرفت معناى تئورى و نظريه است.
اما اگر منظور از واژهي مهدويت، مجموع افكار و عقايد و رفتارهايي باشد كه انتساب به حضرت مهدى(عج) پيدا ميكند، ديگر نميشود تئورى مهدويت و يا دكترين مهدويت گفت. اگر ما بخواهيم در مورد مجموعه مطالبى كه مربوط به حضرت مهدى صلواتاللهعليه هست، اصطلاح خاصى به كار ببريم، به نظر بنده «فرهنگ مهدويت» مناسبتر است. ولي اگر منظور از دكترين، معناى دوم آن باشد يعنى آن نظريهاي كه بيشتر جنبة كاربردى دارد و در عمل خود را نشان مىدهد، آن هنگام براى مهدويت بايد رفتارى را از سوي خود نسبت به حضرت مهدى(عج)، تعريف كنيم. اين را دكترين مهدويت ميگويند. اگر بخواهيم حتماً روى كلمه دكترين تكيه كنيم، مناسب است آن رفتارى كه به عنوان دكترين مهدويت توصيه مىكنيم همان مفهوم انتظار باشد. و بگوييم فرهنگ مهدويت و دكترين انتظار. پويا: اگر مهدويت به معناي طريقه و روشي كه انتساب به حضرت مهدي(عج) دارد، باشد، براي رسيدن به فرهنگ مهدويت چه بايد كرد؟
و آيا فرهنگ مهدويت و دكترين انتظار ارتباطي با حكومت جهاني دارد؟آيتالله مصباح: آن چه كه همراه با واژه مهدى به ذهن ميآيد، اين است كه كسى در آخرالزمان ظهور و زمين را از قسط وعدل پر ميكند يملأ الله به الارض قسطاً و عدلا. اين حقيقت چند پيش فرض دارد. ما جوامعى داريم كه در همه عالم پراكنده هستند اين جوامع بايد به شكلى در بيايند كه امكان گسترش قسط و عدل در آن جوامع وجود داشته باشد. يعنى پيش فرض اين اعتقاد اين است كه اين جوامع از وصف جهانى بودن برخوردار خواهند شد. بر همين اساس، عدهاي معتقدند كه تئورى مهدويت با تئورى جهانى شدن تلازم دارد. تقريبا همين طور هم هست، اما تلازم دو مفهوم مساوي نيست زيرا جهانى شدن شكلهاى مختلفى دارد، و يكى از شكلهاي آن با مهدويت تحقق پيدا مىكند.جهانى شدن را گاهى به صورت يك فرضيه و گاهي نيز به صورت يك ايده در نظر مىگيريم. يعنى گاهي امكان تحقق آن را بررسى مىكنيم ولى هنوز قابل اثبات نيست، و گاهى دلائلى براي آن مىآوريم و به صورت نظريه در مىآيد. وقتي نظريه جنبه كاربردى پيدا كند مىشود به آن واژه دكترين را اطلاق كرد. پس در مهدويت يكى از مولفههاي آن جهانى شدن است. در آن زمان بايد يك حكومت مركزي وجود داشته باشد تا همه جهان تحت آن حكومت اداره شود، و دستورات آن كسى كه در رأس حكومت قرار ميگيرد نافذ باشد. در مهدويت علاوه بر جهانى شدن به معناى ارتباطات اقتصادى يا ارتباطات علمى يا ارتباطات تكنولوژيك، بايد يك نوع وحدت سياسى نيز وجود داشته باشد. يعنى حكومت واحدى بايد تشكيل شود كه در رأس آن حكومت حضرت مهدى صلواتاللهعليه قرار دارد.پويا: آيا براي ايجاد مهدويت همين دو مؤلفه يعني جهاني شدن و حكومت جهاني واحد كافي است؟آيتالله مصباح: البته اين دو عامل كافى نيست. اگر ما تصور كنيم كه تلاش بشر و جوامع براي ايجاد يك حكومت واحد جهاني مانند همين حكومتهايى كه اكنون در جهان هست، نوعي از فرهنگ مهدويت است، اشتباه كردهايم. در مهدويت يك عنصر سوم و محورى نيز وجود دارد. اين حكومت به دست يك پيشواى معصوم كه خطاناپذير است، اداره ميشود. هيچ وقت اين عصمت از افراد عادى بشر برنمىآيد. اين شخص بايد از جانب خداوند تاييد شده باشد.
و اين همان امام معصوم است. بنابراين مىتوانيم بگوييم مفهوم مهدويت برآيندى از سه مؤلفه هست و آن اين است كه جوامع جهاني با هم ارتباط پيدا كرده، و حكومت واحدى بر جهان حاكم مىشود كه در رأس آن حكومت يك مرد الهى كه مورد تاييد الهي است و امام معصوم ناميده مىشود ـ حكومت خواهد كرد. پويا: با توجه به اين سه مؤلفه آيا اين معنا از مهدويت منحصر در ميان شيعيان و يا مسلمانان است؟آيتالله مصباح: در اعتقادات شيعه و در بيشتر فرقههاي اسلامى اعتقاد به ظهور حضرت مهدي(عج) وجود دارد تا آن جا كه بسيارى از علماي اهل تسنن كتاب ويژهاي درباره حضرت مهدى(عج) نوشته و رواياتى را كه پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله وسلم درباره ايشان فرمودهاند جمعآوري نمودهاند. اين مسئله آنقدر روشن است كه ميشود گفت انكار مهدى(عج) در فرقههاي اسلامي يك فكر انحرافى به شمار ميآيد. در اديان توحيدى و به خصوص در اديان ابراهيمى نيز اعتقاداتي درباره مصلحى از ميان فرزندان انبياء كه در آخرالزمان خواهد آمد، وجود دارد. مانند مسيحيان كه معتقدند شخص حضرت عيسى بن مريم(ع) باز خواهند گشت و جهان را پر از عدل و داد مىكنند.
اين در اعتقادات شيعه نيز وجود دارد كه نزول حضرت مسيح با ظهور امام دوازدهم، همراه هست، اگر بنا بر مسامحه باشد، اندكى وسيعتر، ساير اديان و مذاهب ـ حتي از اديان آسمانى نباشند ـ نيز معتقدند كه زمانى يك انسان برتر پيدا ميشود و عالم را اصلاح خواهد كرد. اين نيز نوعى عقيده به مهدويت است. بنابراين اگر ما مهدويت را به عنوان يك فكر عامى تلقى كنيم كه در ساير اديان و مذاهب هم وجود دارد، منتها با اين تفسير كه مصلحى ظهور خواهد كرد و زمين را از لوث ظلم و ستم پاك خواهد كرد، اين يك نوع اعتقاد عام به مهدويت است. ما مصداق آن را حضرت مهدى(عج) مىدانيم، و آنها مصاديق ديگرى براي آن قائل هستند. به اين صورت اعتقاد به مهدويت يك اعتقاد عام بينالاديان مىشود. همان طوري كه اعتقاد به توحيد اعتقاد به نبوت بين اديان توحيدى و مخصوصاً اديان ابراهيمى مشترك است، مهدويت هم يك اعتقاد مشترك بين همه اديان توحيدى و يا حتي بعضى از اديان غير توحيدي ميباشد.پويا: بر اساس اعتقاد شيعه خداى متعال مقدر فرموده كه بعد از پيغمبر اكرم(ص) دوازده امام معصوم يكى پس از ديگرى جانشينى آن حضرت را بر عهده گرفته و مردم را رهبرى كنند، چرا امام دوازدهم از نظر مردم غايب شدند و اراده الهى بر اين تعلق گرفت كه مدت نامعلومى از نظر، دور بمانند تا روزى فرا برسد كه ظهور كنند؟
وظيفهي ما در اين زمان چيست؟آيتالله مصباح: طبق عقايد ما شيعيان و به تعبير معروف خواجه نصيرالدين طوسى(ره) حضور امام لطف و غيبت او از ناحيه ما ميباشد. علت غيبت امام دوازدهم ناسپاسى مردم است. اگر مردم قدر امام را دانسته بودند و از ساير ائمه پيروى كرده بودند ديگر لزومى نداشت امام دوازدهم غايب بشود. حتي اگر حق ائمه به جا آورده شده بود، خداوند عمر آنها را خيلى طولانىتر مىكرد تا نقش مهمترى را در رهبرى مردم ايفا كنند. در خطبه حضرت زهرا (س) هست كه اگر كار را به دست على سپرده بوديد نمىگذاشت كه ظلمى در عالم باقى بماند. بنابراين، علت اين كه امام دوازدهم غايب شدند اين بود كه مردم ناسپاس بودند، و اگر حضور داشتند همان رفتار را با ايشان مىكردند كه با پدرانشان كردند.
اين است كه خداى متعال ايشان را براى روزى كه جامعه آمادگى پذيرش امامت ايشان را داشته باشد، ذخيره نمود. از همين جا وظيفهي ما مشخص ميشود. توصيهاى كه در زمينه اعتقاد به حضرت مهدى وجود دارد و آن را به عنوان يك دكترين و توصيههاى رفتارى و دستورى در مىآورد، اين است كه ما بايد كارى كنيم كه ظلم و جورها، حق ناشناسىها و ناسپاسيهايى كه نسبت به آنها روا داشته ميشد، جبران شود، يا لااقل ادامه پيدا نكند، تا زمينهاي براى ظهور آن حضرت فراهم گردد. پويا: امروزه در جامعهي بشري تلاش مىشود تا با ظلم و ستم مبارزه شود و ستمگران سرجاى خودشان نشانده شوند. وقتي زمينه فراهم شد و حضرت تشريف آوردند و بساط ظلم را از روى زمين برچيدند، جامعه اسلامى ديگر براى چه هدفى زندگى مىكند؟
آيا هدف انسانها بعد از ظهور آن حضرت همين رفاه و خوردن و خوابيدن است؟
آيا حضرت تشريف مىآورند تا وسيله رفاه و آسايش خوبى براى همه مردم فراهم شود و راحت زندگى كنند؟
يا هدفى بالاتر وجود دارد؟آيتالله مصباح: هدفي بالاتر و برتر وجود دارد، زيرا خوردن و خوابيدن راحت براى بسيارى از حيوانات نيز ميّسر است. بسيارى از حيوانات كوچك كه ما آنها را خيلى به حساب نمىآوريم از لحاظ نظم و انضباط، از جهت برقراري عدل و داد خيلى منظمتر از انسانها زندگى ميكنند. مانند زنبور عسل كه در كندو زندگى منظمى دارد اگر بنا باشد انسان بعد از هزاران سال آمدن انبياء و بزرگان و به شهادت رسيدن شهيدان و ظهور منجي عالم بشريت زندگى شبيه زنبور عسل داشته باشد، پس تفاوت انسان با حيوان در چيست؟!
حضرت امام خميني (رضواناللَّه عليه) بارها تأكيد مىفرمودند ما انقلاب كرديم براى اين كه حكومت اسلامى تشكيل شود، حكومت اسلامى تشكيل مىشود تا با ظلم و ستم مبارزه كند و حق هر كسى را به صاحب حق برساند، ولى تازه اين اول كار است. هدف بالاتر از اينها است. خداوند در سوره نور آيه شريفهى 55 ميفرمايد:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَايُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا.
ما وعده داديم به آن كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح هستند و در ايمانشان خدشهاي نيست و در رفتارشان نادرستى و ناثواب نيست، چنين كسانى پيروز خواهند شد. اين چنين انسانهايى را ما با رفاه و آسايش متنعم مىكنيم ترس و ناامنى را از آنها برمىداريم تا زندگى راحت و آسودهاى داشته باشند اما كار به اين جا تمام نميشود سپس ميفرمايد: يَعْبُدُونَنِي لَايُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا، با فراهم شدن چنين زندگي توام با رفاه و آسايش و تحت لواي عدل و داد براي انسان، هدف اصلى بايد دنبال شود. اين حقيقت مقدمهاي است براى انسانها كه بتوانند در چنين جامعهاى به هدف آفرينش خود برسند، زيرا انسان براى اين آفريده نشده كه خوب بخورد، خوب بپوشد و راحت زندگى كند، بلكه انسان آفريده شده كه با رفتار اختيارى خود لايق مقام قرب الهى شود. خدا در نهاد اين موجود استعدادهايي را قرار داده تا او بتواند با رفتارهاى اختيارى خود و در مسير بندگى و اطاعت خدا به جايى برسد كه آن مقام جانشينى خداست. هدف اصلى زمينه رشد و تكامل معنوى انسانها است، تا به اين وسيله بتوانند بيشتر با خدا آشنا شوند و هرگونه پرستش غير خدا از زندگى انسانها رفت بربندد. زيرا پرستش مخصوص اللَّه ميباشد. ريشه ظلمي كه انسانها بعضى بر بعضى ديگر روا ميدارند خودپرستى و فراموش كردن خدا ميباشد.پويا: ما بعد از غيبت حضرت ولي عصر(عج) شاهد ايجاد حكومتهايي به نام حكومت دين، به ويژه در عصر حاضر بودهايم.از طرفي، همچنين شاهد عشق و علاقهي فراوان امت اسلامي به ظهور و برقراري حكومت حضرت صاحبالزمان هستيم ، به نظر شما چه مانعي باعث ظهور ميشود؟آيتالله مصباح: جواب اين سؤال را در اين فراز از دعاى افتتاح جستجو ميكنيم:
« اللّهم انّا نَرْغَب اليك فى دولة كريمة، تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النّفاق و اهله».
يعني پروردگارا ما علاقه داريم كه دولت كريمهاى، دولت بسيار با كرامت و با ارزشى تحقق بيابد كه به واسطه آن دولت اسلام عزت مىيابد و نفاق سركوب مىشود. ويژگىهاى اصلى كه در اين دعا براى حكومت و دولت ذكر شده يكى «عزّت اسلام» و ديگري «ذلّت نفاق» است. عجيب است كه نمىفرمايد تذلّ بها الشرك، تذلّ بها الكفر، بلكه مىفرمايد تذُلّ بها النّفاق و اهله. چون بدترين دشمن براى تشكيل يك حكومت صالح عوامل نفاق درونى است.
دشمنى كه آشكارا دشمنى مىكند و در مقابل مردمى صفآرايى بكند، چندان مقابله با آن مشكل نيست، چون دشمن شناخته شده است، آدم تكليف خود را با او مىداند، امّا آن چه حركتهاى اصلاحى جوامع را به ناكامى مىكشاند و گاهى آثار معكوسى را بر آن مترتب مىكند، عوامل نفاق است. كسانى كه در ظاهر تظاهر به طرفداري از حكومت حق مىكنند، و ميگويند كه طرفدار اسلام و انبيا هستند ولى در باطن بزرگترين ضربه را به ريشة اسلام مىزنند، اينها به خاطر نقابهايي كه دارند زود شناخته نمىشوند و معلوم نمىشود كه چه كسى دشمن و چه كسى دوست است. لذا بزرگترين آفت براى يك جامعه شايسته، وجود منافقين است، افراد نقابدارى كه به نام طرفداري از اسلام در درون جامعه اسلامى زندگى مىكنند، در واقع بزرگترين لطمه را به ريشة اين درخت مىزنند.پويا: به عنوان آخرين سؤال، آيا بعد از ظهور حضرت جامعه از جهت معرفت و شناخت به حدي رسيده است تا به راحتي آموزههاي ديني را از حضرت بپذيرند؟آيتالله مصباح: اجازه بدهيد روايتي از كتاب «الغيبة مرحوم نعمانى برايتان بخوانم. در جلد اول اين كتاب صفحة 296 حديثى از فُضيل بن يسار است كه از حضرت امام صادق(ع) نقل ميكند، كه فرمودند: «موقعى كه قائم ما قيام بفرمايد از جهل و نادانى و نابخردى مردم آن چنان با سختىهايى مواجه مىشود كه حتى پيغمبراكرم(ص) هم با اين سختىها مواجه نشد.» ـ حديث معروفي است كه شيعه و سنى نقل كردهاند كه هيچ پيامبري به اندازهي پيغمبر اكرم(ص) اذيت نشد ـ امام صادق(ع) مىفرمايد: «اذيتى كه امام زمان(عج) از دست مردم زمان خودش خواهد ديد، بيش از اذيتى است كه پيغمبر از كفار قريش كشيد.» ما تصور مىكنيم حضرت بقيهالله (عج) وقتى تشريف مىآورند در ظرف چند ساعت همه مشكلات حل شده و دنيا گلستان مىگردد و ايشان با هيچ مشكلى مواجه نخواهد شد. وقتي اين را فضيل بن يسار از حضرت ميشنود، تعجب ميكند، و به حضرت ميگويد: «يا بن رسولالله اين ديگر چه مسألهاى است؟»
در ادامه حضرت ميفرمايد: «علت اين كه حضرت وليعصر (عج) بيشتر از زمان حضرت رسول(ص) رنج مىبرد، اين است كه پيغمبراكرم(ص) وقتى مبعوث شد بر مردمى كه سنگ و چوب مىتراشيدند و مىپرستيدند، مبعوث شد. با چنين مردمى بحث كردن و قانع كردن آنها، به اين كه بت، خدا و قابل پرستش نيست كار مشكلى نبود، زيرا هر عاقلى مىفهمد سنگى كه خودش آن را تراشيده اين خدا نمىشود. حتي مىتوانستند امتحان كنند و از او يك چيزي بخواهند، وقتي نمىتوانست انجام دهد، باطل بودن آنها مشخص ميشد. پيغمبر(ص) هر مشكلى داشت، با مردم دنيا پرستى بود كه منافعشان را در خطر مىديدند. و گرنه از نظر فكرى مشكلى نداشت. اثبات حقانيت خود و بطلان مذهب آنها راحت بود.
اما وقتى امام دوازدهم ظهور مىفرمايد با مردمى مواجه مىشوند كه همه خودشان را عالم مىدانند. قرآن را به رأى خودشان تفسير مىكنند و مىگويند:«قرائت ما از قرآن اين است، آن چه شما مىگوييد از قرآن نيست!» عدهاي براي حضرت از قرآن استدلال ميكنند و مىگويند: «اين قرائت شماست و قرائت ما غير از اين است!» و حتي به اين هم اكتفا نمىكنند، بلكه با امام زمان(عج) به بحث مىنشينند. مىگويند: «حرف شما و قرائت شما درست نيست، قرائت ما درست است!» در اين زمان هر چه امام عصر(عج) دليل بياورد كه اين لفظ معنايش اين ميشود، در پاسخ به حضرت مىگويند:
«بسيار خوب اين قرائت شما است و قرائت ما غير از اين است. تو مىگويى قرآن مىفرمايد: بايد نماز خواند، روزه گرفت، حج رفت، جهاد كرد، احكام جزايى را بايد اجرا كرد، دست دزد را بايد بريد، محارب را بايد مجازات كرد، اينها همه قرائت شماست، اما قرائت ما غير از اين است، خدا كار بشر را به خودش واگذار كرده. گفته شما را هم قبول كنيم. تمدن و فرهنگ شما را هم قبول داريم هر تمدنى مىخواهيد ايجاد كنيد اما قرائت ما از اسلام اين است!» بر همين اساس است كه امام معصوم(ع) فرمودهاند، زجري را كه امام زمان(عج) از مردم دوران خودشان ميبينند، بيشتر از آزار و اذيتي است كه پيامبر خدا(ص) از جاهلان قريش ديدند.