تجربه هاي سياسي نظامي غرب در حكومت جهاني :
فرضيه هايي براي جهاني شدن
اشاره
در ميان مباحث كليدي مربوط به نظرية حكومت جهاني واحد، بيان فرضيه هاي جاري، از منزلت و پايگاه اساسي برخوردار است، به گونه اي كه بدون طرح اين فرضيه ها جايگاه بحث و نظر در زمينة حكومت جهاني واحد به هيچ وجه مشخص نميشود. مهمتر آن كه بايد روشن ساخت كدام يك از فرضيه هاي مزبور ارزش بررسي و پيگيري داشته، قابل تحقق و اجرا مي باشد. در اين زمينه دو معيار اساسي براي ارزيابي و ارزشگذاري و تعيين ميزان پايداري هر فرضيه بايد در نظر گرفت: يكي، تضمين گسترش دامنه حاكميت و رسالت در گستره جهاني و ديگري، تضمين پايداري و دوام آن حاكميت و رسالت. با بيان اين دو معيار، به سه فرضيه زير در روند تحقق نظام جهاني واحد ميتوان اشاره كرد:الف) حاكميت جهاني با تصاحب قدرت و اعمال زور و فشار توسط ابرقدرت حاكم.ب) حاكميت جهاني پيرو ميل و اراده طبيعي انسانها و بر اساس خدمت و علاقه و استعداد آنان.ج) حاكميت جهاني بر اساس بينش توحيدي اسلام، متكي بر اراده و منويات الهي و مبتني بر خواستها و اميال و آرزوهاي فطري و طبيعي انسانها. آنچه پيش روست، مربوط به گزينه اول است كه از تجربههاي سياسي ـ نظامي غرب در راستاي حكومت جهاني قلمداد ميگردد. حجت الاسلام و المسلمين دكتر سيداحمد رهنمايي
غرب تاكنون در ميدان عمل و سياست جهاني خود تنها راه سلطهجويي، زورگويي و يكهتازي را تجربه كرده است. علاوه بر جهت گيريهاي خاصي كه در رابطه با مفهومشناسي و واقعيت حكومت جهاني واحد از جانب اردوگاه غرب، تحت عنوان نظام ليبرال-دمكراسي ارايه شده است، از ديگر جهات نيز ميتوان به مطالعة اين موضوع از نگاه و سيرة غرب پرداخت. بررسي هاي اخير، بيش از همه، حكايت از دسيسهها و ترفندهاي غرب در مصادرة اين مقوله دارد. نكات زير تا حدودي بيانگر اين ماجرا مي باشد: ـ اردوگاه غرب بر اساس فرصتسازي به نفع خود و تهديد عليه ديگران، از هر فرصتي در راستاي تأمين منافع خود و تضييع منافع ديگران بهرهبرداري ميكند. هر فرصتي كه در ارتباط با انديشة آخرالزمان براي غرب دست دهد، ممكن است يك تهديد عليه جهان تشيع به شمار رود. تدارك فرصتها، در رويارويي با جهان اسلام، به منظور تحميل دكترين غربي و جلوگيري از ترويج انديشة اسلام ناب صورت ميپذيرد. اين جريان به اندك بهانه و با زمينهسازي قبلي، هدايت انديشههاي غربي را به سمت و سويي ويژه و از قبل تعريف شده بر عهده ميگيرد. تجميع انديشههاي همگرا و وحدتبخشي صوري و ظاهري به آنها در قالب جهانيسازي و به منظور تحقق خواستهها و آمال غرب، از مهمترين مسئوليتهاي جريان مزبور است. _ بشرغربي نسبت به آيندة زندگي بشري در خلأ فكري و آرماني به سر مي برد. بنابراين جا دارد كه به طور جد نگران آيندة تيره و تار خود باشد. هرگز نميتوان و نبايد اين نگراني را ساده پنداشت.ـ در انديشههاي فرجامشناسانة گروهها و فرقههاي مذهبي و غير مذهبي غربي، دغدغههايي نسبت به آيندهنگري جوامع بشري به چشم مي خورد. اما از آنجا كه اين انديشهها تناسبي با تعاليم ناب انبياء الهي پيدا نمي كند، آيندة انسان و جهان از اين قبيل دلمشغوليهاي فراگير طُرفي نميبندد.ـ در طول تاريخ، چنان چه اردوگاه سياسي غرب گهگاه به ترسيم آيندة جهان و انسان پرداخته است، همانند بسياري از امپراتوران و حكمرانان سياسي، منظوري جز گسترش قلمرو نفوذ و سياست خود نداشته است.ـ اين اشتباه بزرگي است كه تئوري مربوط به فرايند جهانيسازي و نظم نوين جهاني را در راستاي آرمان هاي انبياء و مصلحان الهي براي ايجاد و برپايي حكومت جهاني توحيدي و از سنخ آن بدانيم. ـ هرگز نبايد و نميتوان سلطة سياسي، اقتصادي و نظامي غرب بر بخش عظيمي از جهان معاصر را نشان و نمادي از قابليت جهاني غرب در راستاي برپايي حكومت جهاني برشمرد.ـ جهاني سازي معاصر روي ديگري از سكة غربيسازي و يا آمريكاييسازي جهان ميباشد.ـ خوشبيني غرب در سلطة بر جهان، رؤيايي و خيال پردازانه است و نه واقعگرايانه و آيندهنگرانه.ـ غرب بخشي از تلاش خود را به كار بسته است تا به مفهومسازي و اصطلاح آفريني و مصادرة مفاهيم و ارزش هاي غير غربي، به ويژه ارزش هاي برگرفته از دكترين نجات و انتظار، در راستاي حفظ و استمرار سلطة خود بر جهان بپردازد.ـ جز اين نيست كه غرب در نظر دارد ادبيات جهاني را در مسير تحقق آرمان هاي ماترياليستي و برداشتن هرگونه مانع از سر راه سلطة جهاني خويش بازآفريني و بازسازي كند تا فرصتي براي خود و تهديدي براي ديگران فراهم سازد.ـ صرف نظر از تصرف در قلمرو ادبيات، غرب در عرصة انديشهسازي نيز تلاش ميكند تا انديشة ادعايي خود را جايگزين انديشة مهدويت و نجات اسلامي كند.ـ غرب اصرار دارد انديشة سلطة ليبرال- دمكراسي خويش را جايگزين انديشة مهدويت سازد. اين تلاش غرب با اصول انساني انديشهورزي سازگار نيست و براي جوامع بشري راهگشا نخواهد بود. صورت مسأله را پاك كردن و به جاي آن مسألة جديد دلخواه ايجاد كردن، هنر نمي باشد.ـ ليبرال ـ دموكراسي به عنوان روح مشترك و حاكم بر انديشههاي ماترياليستي غربي مربوط به حكومت جهاني، تاكنون پيامدهايي جز شبيخون و تجاوزگري عليه ارزش ها و منافع جوامع انساني چيزي ديگر در بر نداشته است. آن را كه عيان است، چه حاجت به بيان است؟
غرب و حكومت جهاني به چهار روايت
غرب با شعار نظم نوين جهاني كوشيده است الفباي حكومت جهاني واحد را تنظيم و تدوين كند. در اين ارتباط چهار نظريهپرداز سياسي بيش از همه فضاي بحث را معطوف انديشههاي خود ساخته اند. در دهه هاي اخير در آمريكا، ميشل فوكوياما1 با ديدگاه آخرالزمان، مارشال مك لوهان2 با نظرية دهكدة جهاني، آلوين تافلر3 با تئوري برترين ها و ساموئل هانتينگتون با طرح انديشة برخورد تمدن ها بيشترين سر و صدا را نسبت به حكومت جهاني از نوع غربي-آمريكايي برپا ساخته اند.فوكوياما و نظرية آخرالزمان
بر اساس اين ديدگاه، كمال مادي و معنوي تاريخ در گرو باز ايستادن تاريخ از حركت و جريان است. هنگامي كه تاريخ پايان پذيرد و زمان از حركت باز ايستد، آخرالزمان ميشود. اين امر به صورت جبري بر تاريخ تحميل ميگردد و در نتيجه تاريخ به كمال ميرسد. كمال مادي تاريخ با ظهور انديشة ماترياليستي-ديالكتيكي هگل به وقوع پيوست، در صورتي كه كمال معنوي تاريخ به دنبال كمال مادي در آخرالزمان تحقق مي يابد. در اين هنگام زمينه براي حكومت جهاني واحد فراهم مي آيد. حكومت جهاني بر اين اساس يكي از ضروريات نظرية كمال تاريخ و پديداري آخر الزمان است.4 فوكوياما دو اشتباه بزرگ مرتكب شده است: اولاً، تحت تأثير انديشة هگل و ماركسيسم ـ لنينيسم تئوري پايان يا نفي تاريخ را به صورت جبري پذيرفته است؛ نظريه اي كه براي بارها مورد نقد و انكار خود غربي ها، به ويژه انسانمداران، قرار گرفته است. ثانياً، تحت تأثير انديشة نارساي سياسي خود، آمريكا و حاكميت ليبرال-دمكراسي آن را كمال معنوي و مادي و پايان بخش تاريخ دانسته است و تصميم سازي نهايي و جدي و كارآمد در پايان تاريخ را به آن نظام سپرده است.5مك لوهان و ديدگاه دهكدة جهاني
پديدة انقلاب و انفجار اطلاعات پاية اساسي اين ديدگاه به شمار ميرود. در نگاه مك لوهان جهان به سوي يكساني و يكنواختي فرهنگي به پيش ميرود. فرهنگ ها به تدريج ساختار و محتواي واحدي پيدا ميكنند، به گونهاي كه جهان به اين بزرگي؛ اين همه جمعيت چند ميلياردي، با سوار شدن بر امواج اطلاعات و نهضت اطلاعرساني حكم يك دهكده كوچك و محدود را پيدا ميكند. در اين صورت، زمينه حكومت جهاني واحد فراهم ميگردد.اولين اشتباه بزرگ مك لوهان اين است كه انقلاب و انفجار اطلاعات و دسترسي افراد و جوامع به يكديگر را تنها عامل اساسي شكل پذيري سامان نوين اجتماعي و تحقق حكومت جهاني دانسته است و در نتيجه نسبت به ساير عوامل مهم فرهنگي و اجتماعي غافل مانده است. دومين اشتباه وي اين است كه غلبه و پيروزي نهايي را در عصر ارتباطات و اطلاعات از آن غرب و فرهنگ ليبرال-دمكراسي آن برشمرده است و از عناصر قدرتمند آشكار و نهان ساير فرهنگ ها غفلت ورزيده است. 6تافلر و تئوري برترينها
به عقيدة تافلر برخورداري از بالاترين سطح قدرت در مقياس جهاني، معيار اساسي حق حاكميت بر جهان را تضمين ميكند. سرچشمة قدرت را در عصر حاضر كه عصر ارتباطات و اطلاعات است، بايد قدرت علمي و اطلاعاتي و اطلاع رساني دانست. معيار قدرت در دو قرن نوزدهم و بيستم، نخست بر محورهاي نظامي و سياسي و سپس اقتصادي و پس از آن بر هر سه محور استوار بوده است. امروزه بيش از همه، جنبش هاي علمي، اطلاعاتي و اطلاع رساني را بايد قدرت برتر دانست كه حرف نخست را در عالم همين قدرت ميزند. تافلر صاحب اين برترين قدرت را شايستة سروري و سرآمدي در جهان مي شناسد و بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه غرب به ويژه آمريكا در سدة اخير از اين برترين قدرت برخوردار بوده است. طبعاً حق غرب خواهد بود كه مقام حاكميت جهاني را تصاحب كند.7 نظر به اين كه در حال حاضر الگوي حكومتي غرب، ليبرال ـ دمكراسي است؛ تافلر چنين فرهنگ و سياستي را بهترين راه و رسم زندگي سياسي- اجتماعي در چارچوب حكومت جهاني واحد برميشمرد.به نظر مي رسد تافلر، متأثر از انديشة افرادي چون ماكياول و نيچه كه قدرت و قدرتمداري را معيار اصلي حقيقت و ارزش مي دانند، بدون اراية برهاني روشن و تنها با ذكر مثال و نمونههاي موردي، نظرية فوق را به تصوير كشيده است. اظهارات تافلر به يك خطابة سياسي بيشتر مي ماند تا يك تئوري علمي، محققانه و كاربردي.8ساموئل هانتينگتون و نظرية برخورد تمدن ها
به نظر هانتينگتون، در برتري بر جهان و فرهنگ ها و جوامع، هيچ عاملي به اندازة فرهنگ و تمدن كارآمد و تعيينكننده نيست. از آن جا كه در انديشة هانتينگتون، فرهنگ غربي از نوع ليبرال-دمكراسي در مقايسه با ساير فرهنگها در اوج قدرت و تعالي خود قرار گرفته است، ارزشهاي برگرفته از اين فرهنگ بايد به عنوان ارزش هاي سرآمد و فراتر به كل جهان سرايت يابد تا نظام غربي برتري خود را در رويارويي با ساير نظامها حفظ و تثبيت كند.9 در اين ميان تمام تلاش هانتينگتون بر آن است كه اسلام و فرهنگ اسلامي را تهديد جدي در برابر قدرت جهاني غرب معرفي كند و در نتيجه غرب را براي حفظ و ثبات حيثيتش به رويارويي با جهان اسلام فراخواند.هانتينگتون به غلط ميپندارد كه عامل تنش موجود ميان اسلام و غرب، به فرهنگ و ديانت و تمدن اسلامي بر ميگردد، در حالي كه چنين تنشهايي را بايد در درون اردوگاه غرب و سياستگذاريهاي غلط و ظالمانة دولت آمريكا و ساير دولتهاي غربي هم سو با آمريكا جستجو كرد و نه در اسلام و فرهنگ و ارزش هاي حيات بخش آن.10جمع بندي ديدگاه هاي چهارگانه
نقاط مشتركي كه چهار نظرية مربوط به اردوگاه غرب، يعني: نظريههاي ”پايان جبري تاريخ“،”دهكدة جهاني“، ”برترينها“و ”برخورد تمدنها“را ـ با وجود همة وجوه متمايزي كه دارند ـ به يكديگر ربط ميدهد، به قرار زير است: 1. هر چهار نظريه به نام آزادي بشر و به بهانة ايجاد برابري و رفع هرگونه تمايز، حتي تمايزات جنسيتي، در انديشة تبيين و توجيه نفوذ و سيطرة ليبرال- دموكراسي در جهان است. 2. صاحب نظران همة اين نظريه ها به نوعي حركت غرب، به ويژه آمريكا را به منظور زمينهسازي براي سلطة ليبراليسم جهاني ميستايند و آمريكا را شايستة منزلت حاكميت جهاني ميشناسند. 3. هر چهار ديدگاه نارساييهاي حاكميت ليبرال-دمكراسي در غرب و تجربههاي تلخ و ناكارآمد ناشي از ليبراليسم و دموكراسي را ناديده ميانگارند. 4. اين نظريهها، سرنوشت جهان را به سرنوشت غرب به فرماندهي آمريكا، به عنوان ژاندارم جهاني متصل ميكنند. 5. هر چهار نظريه، رهبري جهان را از آنِ غرب ميدانند و ملاك اين رهبري را نيز شايستگي و توانايي آمريكا در ترويج دموكراسي و ليبراليسم ميشناسند. 6. هر چهار نظريه ميكوشند تا با مصادرة ايدة منجي جهاني، آن را تحتالشعاع انديشههاي خود قرار دهند و خود را نجاتبخش بشر در آخرالزمان بنمايانند. 7. هيچ يك از اين ديدگاه ها يادآور قدرت و تأثير شگرف دين و آموزه هاي ديني و معنوي در آخرالزمان نيستند. برعكس، به نوعي به تخريب ذهنيت و تفكر نجات بشر با محوريت دين ميپردازند. 8. از آنجا كه همة اين ديدگاهها تصاحب و تملك آيندة جهان و تاريخ را از آنِ آمريكا ميدانند و با ظرافت روانشناسانه سعي دارند به جهان بقبولانند كه هر جامعه يا كشوري همراه آمريكا نباشد، متضرر خواهد شد.عوامل دستآويز غرب در سلطه بر جهان
ـ عوامل و عناصر زير از جمله دستآويزهاي غرب سلطهجو براي حفظ و ثبات سلطة خود بر جهان به شمار ميروند:1.انقياد و سلطهپذيري دولتها و حكومتهاي كوچكتر و ضعيفتر
طبيعي است تا سلطه پذير نباشد، سلطه گر نخواهد بود. دولتمردان بسياري از دولتهاي دست نشانده، از آنجا كه نوعاً جايگاه مردمي ندارند، به منظور حفظ كيان و تاج و تخت خود، روي به دامان قدرتهاي بزرگ ميآورند. قدرتهاي بزرگ نيز در قبال پشتيباني ظاهري از دولتهاي مزبور، انتظار سلطهپذيري و خوشخدمتي دارند. اين ارتباط دوجانبه رفته رفته به تقويت سلطهگر و تضعيف سلطهپذير ميانجامد.2.غفلت و بيخبري جوامع بشري
غفلت را يكي از بزرگترين و كشندهترين دردهاي بشري برشمردهاند. قرآن در توصيف كساني كه منزلتشان از چهارپايان هم پايينتر ميرود، عنوان غافلون را برگزيده است.11 غفلت موجب سردرگمي و گمراهي است كه بسياري از آسيب هاي شخصي، شخصيتي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي، ازجمله سلطه پذيري را به دنبال دارد.3.بازبودن فضاي سلطه و تكتازي به دنبال فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق
صرف نظر از اين كه طرح اصلي فروپاشي شوروي سابق در دستور كار كاخ سفيد و سيا بود و از آن جا هدايت شد و توسط گورباچف به اجرا درآمد، اين پديده پس از يك دورة نسبتاً طولاني جنگ سرد به نفع معادلات غرب رقم خورد و زمينه را براي سلطة بلامنازع غرب به سركردگي آمريكا فراهم ساخت، اما آيا اين سلطه ادامه خواهد يافت؟4.حضور فعال مهرهها، مزدوران و ستون پنجم اردوگاه غرب در ساير جوامع
آمريكا رقمهاي سنگين دلاري را هزينه ميكند تا جاي پاي خود را در ساير جوامع و دولتها محكم سازد. مزدوران داخلي اعم از جاسوسان و قلم به مزدها از جمله عواملي هستند كه نقش سربازان پياده، خاموش و بينام و نشان آمريكا را در چنين جوامعي ايفا ميكنند و زمينه را براي نفوذ و سلطة او فراهم ميگردانند.5.سرسپردگي بسياري از سران كشورها در برابر غرب
در برخي از كشورهاي دست نشاندة غرب، لزوم چنداني به سرمايهگذاري از جانب غربيهاي سلطهگر احساس نميشود، بلكه دولت مردان و سياست بازان تنها معادل دريافت مقام و منصب و ثروت و موقعيتي ناچيز، با باج دادن به آمريكا مراتب سرسپردگي خود را نسبت به آن و سياستهاي سلطهطلبانهاش ابراز مي دارند.6.برخورداري غرب از قدرت و سلطة ظاهري
مزيد بر بهرهمندي غرب از وضعيت سياسي، نظامي و اقتصاديِ به ظاهر قويتر و جداي از قدرتمداري غرب به ويژه در عرصة سياست خارجي، تبليغات فراگير و پر هياهوي غرب موجب گرديده برخي از جوامع و دولتمردانشان مرعوب و يا حتي مسحور اين قدرت ظاهري شوند و در نتيجه در مقابل آن سر فرو آورده، زمينهساز حاكميت غرب بر سرنوشت خود گردند.متأسفانه عواملي از اين دست و نظاير آن در جوامع و ممالك اسلامي، مصاديق بارز مييابد، به گونهاي كه جاي هيچ شك و ابهامي در سلطه پذيري آن جوامع و دولت هايشان باقي نميگذارد. با اين وجود از سوي ديگر، خوشبختانه طي دو دهة اخير نهضت عظيم بيداري ملت ها و جوامع بشري عرصه را تا حدود زيادي بر سلطه جويان غربي تنگ و باريك كرده است و موجب گرديده به طور پي در پي ساز ناسازگاري مردم با نظام سلطه در كشورها و جوامع گوناگون به گوش رسيده، آهنگ خوش خيزش انساني فضاي جهاني را درنوردد.1. Francis Fukuyama2. Marshal Mcluhan3. Alvin Tafler4 . محمد جواد لاريجاني، كاوش هاي نظري در سياست خارجي، (تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374)، ص 183 و صص 269- 280. 5 . سيد احمد رهنمايي"در انديشة حكومت جهاني واحد" ، معرفت، ش. 94، ص. 16، مهر 1384.6 . همان، صص 16 و 17.7 . ر.ك. آلوين تافلر، تغيير ماهيت قدرت،دانش، ثروت و خشونت در آستانة قرن بيست و يكم، ترجمة حسن نورايي بيدخت، شاهرخ بهار، با مقدمه اي از دكتر جواد لاريجاني (تهران: مركز ترجمه و نشر كتاب، 1370)، ص 64.8 . سيد احمد رهنمايي، "در انديشة حكومت جهاني واحد"، معرفت، ش. 94، ص. 17.9 . محمد جواد لاريجاني، كاوش هاي نظري در سياست خارجي ( تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374)، صص. 275 و 276.10 . سيد احمد رهنمايي، "در انديشة حكومت جهاني واحد"، معرفت، ش. 94، ص. 18.11 . “و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الإنس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالأنعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون" أعراف: 179.