تمدّن يا توحّش - تمدن یا توحش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تمدن یا توحش - نسخه متنی

آرزو نيكوييان، بتول مطهري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تمدّن يا توحّش

اشاره

تمدن‌ها كه به عنوان بزرگ‌ترين خاستگاه و هدف در زندگي كليه جوامع، مهم‌ترين قطب و عامل در روند حركت تاريخ مي‌باشند، اگر به طور كامل شناخته و تحليل نشوند، مسير درست يا نادرست يك جامعه را نشان خواهد داد. جامعة غربي نيز به عنوان اصلي‌ترين داعيه‌دار تمدن غرب اگر قرار است به طور كامل شناخته نشود، نيازمند آن است كه با رويكرد تحليلي عناصر تمدن، در آن، بررسي گردد. در اين مختصر با هدف شناخت اجمالي از پايه‌هاي تمدن غرب، ابتدا با بررسي مفهوم واژه، كاركرد آن‌ها را در هر جامعه‌اي بررسي مي‌نماييم تا در انتها، فضاي روشني براي نگاه بر روي نوع تمدن در غرب كه در واقع همان توحش حيواني است، باز گردد.

آرزو نيكوييان - بتول مطهري

تمدن چيست؟

در جهت شناختن اين مفهوم، تعاريف متعددي ارائه گرديده كه برخي از آن عبارتند از:

1. نگرش تمدن، نگرشي فراگير و جامع است. در اين رويكرد، تحولات اجتماعي در مقياسي كلان و در نسبتي با ديگر حوزه‌ها مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته و از تحليل‌هاي تك عاملي پرهيز مي‌شود. از سوي ديگر نگاه تمدني، نگاهي است كه كارآمدي نظام‌هاي انديشه‌اي از آن رهگذر رخ مي‌دهد.1

2. تمدن به معناي كننده آن، يعني نه فقط رفاه در زمينة‌ضرورت‌هاي روزانه، بلكه همچنين پالايش معرفت و پرورش فضيلت به نحوي كه زندگي بشري را به مرتبة بالا‌تر بكشد. اگر دانشمندان چنين تمايزي بين دو معناي تمدن قايل مي‌شدند، مي‌توانستند مقدار زيادي از بحث‌هاي بي‌ثمر را كنار نهند.2

3. تمدن عبارت است از مجموعة دانش‌ها، هنرها و فنون و آداب و سنن و تأسيسات و نمادهاي اجتماعي كه در پرتو ابداعات و اختراعات و فعاليت‌هاي افراد و گروه‌هاي انساني، طي قرون و اعصار گذشته توسعه و تكامل يافته و در تمام قسمت‌هاي يك جامعه و يا چند جامعه كه با هم ارتباط دارند، رايج است؛ مثل تمدن مصر، تمدن يونان، تمدن ايران و هر كدام داراي ويژگي‌هاست كه به عوامل جغرافيايي و تاريخي و تكنيكي خاصِ خود بستگي دارد.3

فرهنگ چيست و چه رابطه‌اي با تمدن دارد؟

يونسكو در سال 1988 در كنفرانسي جهاني در شهر مكزيك، اين تعريف را قبول كرد كه جامع تعاريفي است كه تا آن زمان وجود داشته است. طبق اين تعريف؛ فرهنگ، عبارت است از خصوصيات معنوي مادي و فكري و عاطفي كه به يك گروه اجتماعي و يا به يك جامعه هويت مي‌بخشد. اين فرهنگ‌ها، هنرها و ادبيات، باورها، شيوه‌هاي همزيستي و حقوق اساسي بشر را در بر مي‌گيرد.
هنري لوكاس در مقدمه كتاب تاريخ تمدن، تمدن و فرهنگ را هم‌معنا مي‌داند و تنها تفاوت ميان آن‌ها را، به قلمرو معنايي آن دو باز مي‌گرداند. وي فرهنگ را به لحاظ مفهومي، محدودتر از تمدن در نظر گرفته و براي تمدن، معنايي اعم قائل شده است. او مي‌گويد:

واژة Culture «فرهنگ» كه از ‍‍Cultura (كولتورا)ي لاتين گرفته شده، در اصطلاح‌شناسي انسان‌شناسان به خوبي جا افتاده است. پيشينة كاربرد واژة ‌تمدن ديرينه‌تر است. انسان‌شناسان چون از ابهام اين واژه ناخشنود بودند، آن را كنار گذاشتند و واژة «فرهنگ» را به كار بردند. البته هم اكنون دو واژه بر يك مفهوم دلالت مي‌كند. جز اين‌كه دامنه و زبان «فرهنگ»، محدود‌تر از «تمدن» است. از اين روست كه مي‌گوييم «فرهنگ هومري» يا «تمدن غربي».

«گي روش» تفكيك تمدن از فرهنگ را به كلي منكر شده و جدايي آن دو را كاملاً امري مصنوعي و غير معقول مي‌داند.
جوليوس گوله و ويليام م ل. كولب، در نگاهي جامع‌تر، هر دو مضمون از نسبت ميان فرهنگ و تمدن را در فرهنگ علوم اجتماعي مورد اشاره قرار داده، مضمون اصلي را نوعي ترازو ميان فرهنگ و تمدم مي‌دانند كه در آن تمدن صورتي از فرهنگ به حساب مي‌آيد.
آنچه سبب وجود اين تعاريف مختلف مي‌گردد، معيارهاي بخشي براي تعريف تمدن است. مثلاً برخي نسخه‌هايي را مورد تأكيد قرار داده‌اند كه قابل اندازه‌گيري است.

علت تفاوت تعاريف در راستاي تمدن، به علت تفاوت معيارهاي سنجش است. معيارهاي سنجش تمدن در انديشه علوم اجتماعي متفاوت بوده است. برخي نسخه‌هايي را مورد تأكيد قرار داده‌اند كه قابل اندازه‌گيري باشد؛ از اين رو، خط تكنولوژي و علم به مثابة‌عمر‌ترين معيار‌هاي شناخت تمدن، عنوان شده است. البته در كنار اين‌ها، از معيارهاي ديگري مانند «وجود شهرها، وجود ناهماهنگي جمعيتي كه بر اثر تقسيم پيچيده كار با هم مرتبط شده‌اند و تمركز قدرت اقتصادي و سياسي» به مثابه ملاك‌هاي تمدني مورد توجه قرار گرفته است. در اين ميان كساني هم بوده‌اند كه تمايل داشته‌اند تمدن‌ها را نه فقط بر بنياد سنجه‌هايي كه به آساني قابل اندازه‌گيري است، بلكه بر پاية تغيير و تنوع در نظام اخلاقي بازشناسي كنند.

نتيجه آن‌كه هر تمدني خاستگاه عقلاني است و مي‌توان آن را فرهنگ يك تمدن دانست. كساني كه فرهنگ را در برابر تمدن به كار برده‌اند، به همين بعد عقلاني در تمدن‌ها نظر داشته‌اند. اين اصول عقلي كه در تمدن‌ها وجود دارد، ناظر به هدف از زندگي و معنايي است كه در ذهنيت جمعي در مورد زندگي نقش بسته است. وسايلي مانند دولت، قدرت و مشروعيت در سياست، مقولاتي مانند انسان، دين، جامعه و زندگي، در ساحت فرهنگ و اجتماع و بالاخره مسائلي مانند كار، طبيعت و ثروت در عرصه اقتصاد و همين طور تكاليف يا حقوقي كه براي انسان در حوزه حقوق تعريف مي‌شود، از اين نقطه آغاز شده و جهت پيدا مي‌كند. در چنين استنباط مشتركي از زندگي است كه انسان‌ها هويتي واحد به دست آورده، به جمع خود انسجام مي‌بخشند. در اين كه حكومت‌ها دين محور باشند يا سكولار، سرمايه‌داري باشند يا سوسياليستي، دولت‌سالار باشد يا نه؛ برخاسته از همين اصول عقلي است كه عوامل حكومت‌ساز - البته هر يك به سهم خود - در عقلانيت جمعي دارد و بر اساس آن يك گفتمان سياسي و اجتماعي را ايجاد مي‌كنند.4

به راستي چه عواملي در تمدن و ساخت آن نقش خواهد داشت؟

در واقع هر تمدن، از نظام‌هاي تمدني موجود مي‌آيد كه البته اين نظام‌ها بايد ويژگي‌هاي خاص داشته باشند تا جمع شدن آن‌ها حول يك محور، يك تمدن را ايجاد كند. در واقع اين هماهنگي و همسويي عناصر تمدن است كه آن را شكل مي‌دهد و عامل تفاوت و تمايز ميان اين تمدن‌ها نيز، همين تفاوت در نوع هماهنگي و انسجام عناصر است. اما اين نقش محوري و اساسي، در واقع ويژگي‌خاص براي انسجام عناصر و نظام‌ها چه مي‌تواند باشد و در تمدن‌هاي بشري از چه مؤلفه‌هايي نتيجه مي‌گردد؟

عده‌اي در مقايسه ميان نظام ديني و اخلاقي، اين نقش محوري را به اخلاقيات مي‌دهند. اصولاً نظام‌هاي اقتصادي با تأكيد بر نظام اخلاقي است كه قدرت سياسي و ديني (به معناي عام) خود را توجيه كرده و مشروعيت لازم را كسب مي‌كنند، از اين رو اخلاق را مقدم بر دين دانسته و اين‌كه جوامع حتي چه ديني را برمي‌گزينند و براساس اين دين كه الهي يا غير الهي، حق‌گرا يا خودگرا، انسان‌گرا يا خداگرا و ... خواهد بود، منوط به تصميمي اخلاقي در آن جامعه است؛ لذا كليه نظام‌هاي تمدن بر پاية اين تصميم اخلاقي، با محوريت برگزيده شده، رشد خواهد كرد. در واقع اگر نظام اقتصاد با اين محوريت هدف خواهد گرفت؛ نتيجه‌اي جز عملكرد اقتصاد در تمدن امروز نخواهد داشت.

نكته قابل توجه در روند اين شكل‌گيري نسبت به گذر زمان در تمدن حاضر اين است كه حتي سهم عادلانه‌اي ميان نظام‌هاي موجود توزيع نكرده است. مثلاً در تمدن‌هاي پيشين، نظام اقتصادي به مثابة يك نهاد مستقل، كاركردهاي امروزين را در صورت‌بندي تمدن‌ها نداشته است. در دوراني نه خيلي دور، فلاسفه اسكولاستيك، اساساً اقتصاد را در حوزه اخلاقيات قرار مي‌دادند. مركانيتليست‌ها نيز آن را ذيل سياست مي‌گنجانيدند، ولي بين سال‌هاي 1756 تا 1778، فيزيوكرات‌ها علم اقتصاد را به طور مستقل در غرب بنا نهاده و آن را از اخلاق جدا نمودند.5

بر اين اساس هر چند در توصيف برخي تمدن‌هاي پيشين، مي‌توان اقتصاد را همچون رسانه و ارتباطات در عصر قديم، در حاشيه قرار داده، جايگاه آن را در شكل‌گيري تمدن‌ها ناچيز دانست، ولي امروزه در مواجهه با جهان مدرن كه در آن اقتصاد به منزلة يك واقعيت اثرگذار و فراگير در تعاملات تمدني اثرگذار است، نمي‌توان آن را چه در فهم تمدن‌ها و چه در تأسيس آن‌ها ناديده انگاشت و در تحليل‌هاي تمدني به آن اشاره نكرد.6 اين همان ديكتاتوري اقتصاد است كه در روند خود نه تنها مسيري جدا از انسان يافته، بلكه بشريت را جبراً در مسيري ناخواسته رو به سوي نابودي حيات طبيعي پيش مي‌راند و اين پندار كه يك تمدن مي‌تواند پايه‌هاي خود را بر روي چنين تجاوز و نابودي استوار كند، نتيجه يك شرارت اخلاقي و نماد حيواني خواهد بود.

اين نظام‌ها كه در واقع تمام مباني يك تمدن از آن‌ها نشأت مي‌گيرد، اگر هدفي ديني بگيرند، در واقع تمام قالب‌ها چون هنر، ادبيات، حركت‌هاي عرفاني و جنبش‌هاي اجتماعي و حركت‌هاي سياسي ظاهر خواهد شد. اين نظام معنوي زيربناي نظام و گرايش‌ها، بينش‌ها و كنش‌هاي روحي و باطني يك تمدن گشته كه از رهگذر آن، نيازهاي روحي، رواني جمعي و تمدني و تاريخي تأثير مي‌گيرد.

اما بشريت چگونه توانست يا درست‌تر اينكه چرا خواست با گزيدن محور اخلاق، به سوي هلاكت تمدن خويش حركت كند؟7

فضل بن عمر گويد: از امام صادق (ع) از علم امام پرسيدم نسبت به آن‌چه در افكار زمين باشد با اين كه خودش در ميان خانه است و پرده هم حادي او افتاده است. فرمود: اي فضل! به راستي خداي تبارك و تعالي، در پيامبر (ص) پنج روح نهاده: روح حيات و زندگي كه به وسيله آن بجنبد و راه برود، روح توانايي كه به وسيلة آن قيام كند و مبارزه نمايد، روح شهوت كه به وسيلة آن بخورد و بنوشد و به حلال با زن‌ها بياميزد، روح ايمان كه به وسيله آن عقيده دارد و عدالت مي‌ورزد و روح القدس كه به وسيله آن تحمل نبوت كند.8

در كتاب «بصائر الدرجات» در ادامة روايتي نظير آنچه ذكر شد، مي‌فرمايد: در مؤمنين چهار مرتبه از اين ارواح: روح ايمان، روح شهوت، روح قوت و روح حيات وجود دارد و كفّار فاقد روح ايمان هستند. روح ايمان مادامي كه انسان به گناه كبيره‌اي آلوده نشده، ملازم با اوست و چون كبيره‌اي مرتكب شود، از او جدايي حاصل مي‌كند و ...9

انسان مادامي كه ايمان نياورده، در مرتبه روح شهوت كه همان مقام حيواني است توقف خواهد كرد، فضايل، اعمال و افكارش همگي با اين مقام يعني حيوانيت، مناسبت دارد. اين ايمان تنها به مفهوم كلمه اسلام باز نمي‌گردد. اگرچه كمال آن در همين انديشه است، اما تقيد يا عبوديت تو، بندگي براي هر قيد و شرطي روح ايمان را در ذات سركش و شهواني انسان ايجاد مي‌كند. مثلاً تنبلي و تن‌آسايي، گرايش حيواني است كه با غلبه روح حيواني بر روح انساني، يك صفت ذاتي براي بشر مي‌شود. اما چگونه اين صفات حيواني در ذات انسان رشد خواهد كرد؟

به راستي چه رابطه‌اي با تمدن انساني خواهد داشت؟

اگر تمدني مثلاً در نظريه‌هاي علوم تجربي خويش، انسان را نسل پيشرفته حيوان بداند، اين تفكر تنها در محدوده زيست‌شناسي نخواهد ماند و بلكه بر فرهنگ بشر غلبه خواهد كرد و از اين طريق بنيان تمدن و مناسبات اجتماعي قرار گرفته و انسان نيز حيوان ميمون‌زاده گرگ صفتي است كه تكاملش در حد تنازع به صورت بقا است و ديني خواهد بود. و از اين قبيل تمام ديگر مؤلفه‌هاي تمدن غرب كه نتيجه‌اي جز باغ وحشي انساني نخواهد داشت (همان طور كه آقاي وزموند مدريس در كتاب بعدي خود به نام «باغ وحش انساني» در بيان وجه تسمية كتاب خويش، بعد از مقايسة نوع انسان و جانوران ديگر و ردّ اختلاف بنيادي في ما بين اين نوع و انواع ديگر جانوارن، شهرها و اجتماعات بشري را باغ وحش انساني مي‌نامد.)10صرف‌نظر از اين‌كه تفكر غالب بشري در مغرب زمين، انسان را صرفاً از دريچه حيوانيتش مي‌نگرد، آقاي موريس در اين مدعاي خويش چندان هم به خطا نيست، چرا كه در چهرة مسخ شده بشر غربي، ديگر هيچ نشاني از انسانيت باقي نمانده است.



1. جستاري نظري در باب تمدن، محمدتقي كرمي قمي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.

2. فركوستاوا يوكيچي، انديشمند ژاپني، نظرية تمدن، ص 111.

3. همان.

4. آشوري، داريوش، تعريف‌ها و مفهوم فرهنگ، ص 128.

5. ر.ك: شال ژيد، تاريخ عقايد اقتصادي صص 13 - 11 و نيرلويي بدن، تاريخ اقتصادي، ص 66 و سيدحسين نصر، جوان و مسلمانان و دنياي متجدد، ص 297 - 296.

6. اسل سر، نيل جي، جامعه‌شناس اقتصادي، ص 88.

7. در حالي‌كه ذاتي شدن مفتي از حيوان بشريت با توجه به روايات آمده است، در مورد صفات ذاتي انسان و ارايه مشترك او با حيوان مشخص مي‌گردد كه كاري است نه چندان ساده و زودگذر.

8. اصول كافي، 4 جلدي، آيت ا.... محمد باقر كمره‌اي، اسوه تهران، دوم، 1372، ج 2، ص 345، به نقل از كتاب توسعه و مباني تمدن غرب شهيد آويني.

9. ابوجعفر محمدبن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، اعلمي تهران، 1362، ص 67.

10. دزموند مدرس، باغ وحش انساني، پرويز پير، كتاب‌هاي جيبي، 1354، صص 4 - 1.

سوتيترها

علت تفاوت تعاريف در راستاي تمدن، به علت تفاوت معيارهاي سنجش است.

اگر تمدني مثلاً در نظريه‌هاي علوم تجربي خويش، انسان را نسل پيشرفته حيوان بداند، اين تفكر تنها در محدوده زيست‌شناسي نخواهد ماند و بلكه بر فرهنگ بشر غلبه خواهد كرد.

/ 1