تمدني كه از بيداري مسلمانان مي‌هراسد - تمدني كه از بيداري مسلمانان مي‌هراسد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تمدني كه از بيداري مسلمانان مي‌هراسد - نسخه متنی

هادي الياسي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تمدني كه از بيداري مسلمانان مي‌هراسد

اشاره

در دوره‌هاي اخير و به ويژه با ظهور انقلاب اسلامي ايران، موضوع «اسلام و غرب» مورد عنايت بيشتري از سوي نويسندگان و صاحب‌نظران، روزنامه‌ها و مجلات اسلامي و غير اسلامي قرار گرفته است. اين موضوع در پستي و بلندي‌هاي خويش، از جانب برخي از متفکران غربي، به نظرية جنگ تمدن‌ها هم منتهي شد.1 نظريه‌اي که اساساً به جنگ ميان تمدن غرب؛ همان تمدن اروپايي آمريکايي با تمدن اسلامي پرداخته و محوريت اين نزاع را «اسلام و غرب» مي‌داند؛ نزاعي که در آينده حاکم جهان خواهد شد.

اسلام و غرب؛ تقابل‌ها و تعامل‌ها

هادي الياسي

اگرچه رابطة ميان جهان اسلام و غرب، با تولد اسلام آغاز شد، نگاهي به آيات سورة روم نشان مي‌دهد که مسلمانان به رغم ارتباط کُند در آن عصر، با نگراني کامل، حوادث و جريان‌هاي جهان را دنبال مي‌کردند. ما در اين مجال، کمي به ارتباطات اولية اسلام و غرب خواهيم پرداخت، تاريخ تقابل و تعامل اسلام و غرب طولاني است و اين بحث سابقه‌هاي تاريخي فراوان دارد. براي وضوح بيشتر مي‌توان اين بحث را به سه بخش تقسيم كرد:

الف) حوزة تاريخي

ب) حوزة ديني و فرهنگي

ج) روابط سياسي

الف) حوزة تاريخي

وقتي پيامبر اسلام (ص) مأمور به دعوت همگاني شدند، نامه‌اي به انوشيروان پادشاه وقت ايران و نامه‌اي به قيصر بزرگ روم نگاشتند؛ در نامة آن حضرت، خطاب به قيصر روم آمده است: «تو را به اسلام فرا مي‌خوانم، اسلام آور تا در امان بماني و خداوند تو را دوباره پاداش خواهد داد ... اي اهل کتاب بياييد بر سر سخني که ميان ما و شما يکسان است، بايستيم که جز خدا را نپرستيد و چيزي را شريک او نگردانيد...». 5 طولي نکشيد که هر دو امپراتوري بزرگ، در برابر اين قدرت خدايي نوپا، نابود شدند . گسترش اولية اسلام به قدري چشمگير و پرشتاب بود که هر دو امپراتوري‌را بهت‌زده کرد. يعني امپراتوري شرقي ايران فرو پاشيد و امپراتوري غربي روم، حکمفرمايي شام، مصر و مغرب را پس از نزديک به هزار سال از زمان تصرف آنها رها کرد و به عمق اروپايي خويش عقب نشست.

اين پيشرفت موجب شگفتي تاريخ‌نگاراني چون: «ثور استروب»، «گوستاو لوبون»، «توماس آرنولد» و ديگران شد. به رغم مقاومت ايرانيان و روميان که خشونت‌آميز بود،6 اسلام آن‌چنان انقلابي در ميان اعراب مسلمان برانگيخت که مقاومت‌پذير نبود. اين برتري تا جايي ادامه پيدا کرد که تأثير خود را در غرب بر جاي گذاشت.

استاد انور الجندي مي‌گويد: «دولت روم پس از يورش ژرمن‌ها به مرزها و استقرار در نواحى مختلف آن، پابرجا و تمدنش باقى بود. آنچه اتفاق افتاد، انتقال مركزيت آن از روم به بيزانس و نيز رويارويى با نوعى ركود و فساد در اوضاع مادى و عقلى آن بود، ولى با وزش توفان اسلام و حركت گردان‌ها و پيشقراولان آن در سرزمين روم، همة آثار و نشانه‌هاى آن فروپاشيد. تو گويى خاكسترى بود كه با وزش باد، به هر سو پراكنده شد؛ دولت جديدى تأسيس گرديد و تمدن تازه‌اى پيدايش يافت كه از شرق و جنوب، اروپا را محاصره كرد؛ اگر اسلام ظهور نمى‌كرد، امپراتورى روم همچنان پابرجا بود و انقلاب‌هاى ملى كه به اروپاى جديد شكل بخشيدند، به وجود نمى‌آمد».7

زماني که اروپا در حال گذراندن دورة تاريک قرون وسطي (از قرن پنجم تا پانزدهم) بود، در شرق و حتي در بخشي از اروپا يعني اندلس، نور اسلام بود که تابش چشمگيري داشت. درست در سال 1099 ميلادي و با تحريک کليسا، جنگ‌هاي صليبي آغاز شد و فجايعي اسف‌بار بر جاي گذاشت که خود اگرچه بيانگر عمق و کينه و نفرت و تعصب اروپايي‌ها بود، نشانة هراس و بيم زايدالوصف غرب از تمدن گسترش‌يابندة اسلام نيز بعد، ترسي كه پيش از جنگ‌هاي صليبي نيز وجود داشته سرآغاز تابش خورشيد اسلام در اندلس و اروپا در سال‌هاي 95 ـ 92 هجري (714 ـ 711 ميلادي) بود که به مدت هشت قرن ادامه پيدا کرد. اگر چه در آغاز رنسانسِ اروپا؛ اسلام، اندلس را از دست داد، ولي در همان قرن و در آفريقا، امپراتوري مالي و کادا را به پا داشت.

استاد سمير سليمان8 معتقد است که يورش دوم غرب در سال 1792 ميلادي و در زمان ورود ناپلئون به اسکندريه، آغاز شد و بعد از آن نيز بلافاصله يورش‌هاي ديگري صورت گرفت که مهم‌ترين آنها عبارتند از:

- سال 1800 چيرگى هلنديان بر اندونزى.

- سال 1830 چيرگى فرانسه بر الجزاير.

- سال 1869 گشايش كانال سوئز.

- سال 1875 چيرگى بريتانيا بر هند.

- سال 1882 اشغال مصر از سوى انگلستان.

- سال 1892 اشغال سودان به وسيله انگلستان.

- اواخر قرن نوزدهم ميلادى سقوط قفقاز و تركستان به دست روسيه.

- سال 1917 ورود هم‌پيمانان به بيت‌المقدس و آغاز سقوط عثمانى.

- سال 1918 تحقق چيرگى تقريباً كامل انگلستان و فرانسه بر جهان اسلام.

- سال 1924 سقوط دولت عثمانى.

- سال 1948 تأسيس كشور اسرائيل.

اين يورش همه‌جانبه و فراگير، جهان اسلام را دچار نوعى بهت و سرخوردگى كرد، اما اندكى بعد واكنش‌هاى نيرومندى مطرح شد كه به اين موارد مى‌توان اشاره كرد:

- سال 1930 انقلاب الجزاير آغاز شد.

- در سال‌هاى 1897 - 1839 حركت اصلاحى به رهبرى سيدجمال‌الدين اسدآبادى، محمد عبده و الكواكبى، صورت گرفت.

- سال 1831 حركت سنوسى‌ها در ليبى مطرح شد.

- سال 1857 مسلمانان در هند، دست به انقلاب زدند.

- سال 1882 انقلاب عُرابى در مصر پديد آمد.

- سال 1889 انقلاب سودان.

- سال 1895 ميلادى انقلاب مشروطه در ايران صورت گرفت.

- سال 1919 انقلاب مصر.

- سال 1920 انقلاب «العشرين» در عراق.

- سال 1924 انقلاب‌هاى سوريه و سودان.

- سال 1924 انقلاب الخطابيه و انقلاب روستا.

- سال 1930 انقلاب عمر مختار در ليبى.

- وقوع انقلاب اسلامى در هند شرقى، تركستان و قفقاز (انقلاب شيخ شامل) و عمانى‌ها و سواحيلى‌ها.

- قيام‌هاى ايرانيان عليه اشغالگران و مزدوران آنان در آغاز قرن بيستم ميلادى از جمله: قيام تنگستانى در جنوب و قيام جنگل در شمال ايران.

- انقلاب فلسطين در سال 1935.

ب) حوزة ديني و فرهنگي

اکثر صاحب‌نظران بر اين عقيده‌اند که فرهنگ حاکم بر غرب، فرهنگ مسيحي نيست. دست کم اين است که فرهنگ مسيحيت همان فرهنگ پيامبري زاهد يعني حضرت عيسي (ع) است. همان پيامبري که اسلام او و مادرش مريم (ع) را به رسميت مي‌شناسد و تعليمات او را از جانب خدا مي‌داند و از او به عنوان روح خدا و کلام خدا ياد کرده و معتقد است از مادري پاک و به طرزي کاملاً متفاوت به دنيا آمده است. اينها مشترکات کلي اسلام و مسيحيت است.

فرهنگ پيامبر مسيحيت زهد و سادگي بود، اما فرهنگ امروز حاکم بر غرب ، فرهنگ ‌سرمايه‌داري و اصالت لذّت است. اگر آرمان و افتخار حضرت عيسي (ع) بندگي خدا بود و قرآن از او به عنوان «عبدالله»9 ياد مي‌کند، هژموني غرب، ليبرال سرمايه‌داري است و اساساً بندگي خدا را قبول ندارد، بلكه غرب به فکر خدايي است، نه بندگي.

طبق تعريف غرب از سنت ، اسلام هم جزء سنت قرار گرفته و لذا براي دوران قبل از مدرنيته؛ يعني همان دوران سنتي مسيحي کاتوليکي در قرون وسطي است؛ دوراني که از قرن 16 ميلادي به فراموشي سپرده شد و جايش را به مدرن و مدرنيته داد.

از سويي اسلام دين زندگي است، برخلاف مسيحيت و بوديسم و ساير اديان که از اقتصاد، سياست، علم و دنيا جدا هستند؛ اسلام نه تنها خود را از اين موارد جدا نمي‌داند، بلکه به حکومت و تمدن اسلامي معتقد است. از سوي ديگر اسلام از حق‌الناس به هيچ وجه نمي‌گذرد و در دستورهايش حقوق انسان‌ها را فراموش نمي‌كند. اگر در فرهنگ غرب از اومانيسم در برابر خداپرستي سخن به ميان آمد، شايد به اين دليل بود که حق‌الناس يعني همان حقوق بشر با حق‌الله تضاد داشت. در قرون وسطي از خدا صحبت مي‌شد، ولي حقوق انسان‌ها جايگاهي نداشت و در نتيجه مسيحيت کليسايي در همان قرون وسطي يک دين بدون شريعت و بدون حقوق بشر بود، بر خلاف اسلام که در دل خود دستگاه بزرگ فکري و قانوني حقوق بشر دارد. لذا در دوره‌اي بر اين طبل نواخته شد که ديگر صحبت از خدا بس است و اکنون نوبت انسان است، زيرا رشد انسان در ترک اخلاق و معونيت و خداپرستي ديده مي‌شد و حاصل اين تفکر؛ جنايات، خشونت، فساد و بي‌بند و باري‌هايي است که اکنون گريبانگير غرب و ديگر جوامع همفکر و همطراز با آنها شده است. حتي امروزه در غرب کساني که مدعي اومانيسم هستند، بيشترين کشتار بشريت را انجام داده و بمب‌هاي شيميايي، ميکروبي و هسته‌اي را توليد و بر سر انسان‌ها مي‌ريزند.

اسلام، مصلحت هماهنگ با اهداف خود را نيز ارزش تلقي مي‌کند اسلام داراي عناصر انعطاف‌پذير فراواني است که بر امت امکان و توانايي همسويي و همگامي با تغييرات زماني و مکاني و نيز خروج از بن‌بست‌ها را متناسب با تعالي حقيقي انسان و نه براي پيروي از هواهاي نفساني فراهم مي‌سازد. با اين حال نمي‌توان رفتار وحشيانة غرب را (که فوکوياما آن را نهايت تکامل تاريخي مي‌شمارد) اصل قرار داد و از اسلام خواست که خود را با آن هماهنگ سازد؛ به عنوان مثال از فلسطيني‌ها خواسته شود که از سرزمين و کرامت انساني خود در برابر اشغالگران براي تحقق صلح و همزيستي چشم بپوشند.

آيا اين شيوه درست است که برخي از نويسندگان غربي و پيروان آنها، غرب را معيار و ملاک پيشرفت و مدرنيسم قرار داده و بر اين عقيده پافشاري مي‌کنند که اگر جهان اسلام خواهان پيشرفت است، بايد خود را با غرب هماهنگ سازد؟

ج) روابط سياسي

اسلام و ارزش‌هاي اسلامي، جنبه‌هاي ضداخلاق و ضد انساني فرهنگ غرب از جمله بي‌بند و باري جنسي، استثمار ملت‌ها، نفي زندگي اخلاقي و کوشش در راستاي فرهنگ‌هاي ديگر و انواع استعمار و امثال آنها را نفي مي‌کند. غرب همواره با چنگ زدن به ابزارهاي مختلف نظامي، فرهنگي و... سعي در يورش به تمدن اسلامي و مقهور ساختن امت‌هاي اسلامي داشته است. استعمار مستقيم و غير مستقيم بعضي از مناطق اسلامي، يکي از راه‌هاي مقابله با قدرت اسلام بود که غرب به خيال خام خويش از اين طريق مي‌توانست انديشة فراگير و جهان‌شمول اسلامي را نابود سازد، اما بعد از جنگ جهاني دوم و پس از مدت زماني کوتاه، جهان‌شمولي اسلامي و نهادهاي آن به شکلي سريع رشد يافت.

از جمله نقاط عطف حساس که به اين حرکت جان ويژه بخشيد؛ به آتش کشيدن مسجدالاقصي بود که منجر به شعله‌ور شدن خشم مسلمانان و جهان اسلام شد. همچنين پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و سرنگوني رژيم وابسته به غرب، پيروزي مجاهدين افغاني بر ابرقدرت روسيه و سرانجام فروپاشي بزرگترين قدرت الحادي جهان يعني اتحاد جماهير شوروي سابق و رهايي ملل اسلامي دربند، از ديگر نكات بارز بود.

اين پديده‌هاي فراگير خيزش اسلامي، غرب را غافلگير کرد؛ لذا به تجزيه و تحليل نقاط ضعف و قوت پرداخت تا بتواند به رويارويي با آن بپردازد. چنانچه اگر به تحليل‌ها و اظهارات سردمداران غرب طي زمان و سطوح مختلف بنگريم، درمي‌يابيم که عمده نگراني غرب از ارائة اسلام به منزلة جايگزين تمدني ويژه با جنبه‌هاي ارزشي است که در عين حال که با ارزش‌هاي غربي هماهنگ نيست، داراي عنصر بقا، رشد مداوم و حفظ منافع خود و منع ديگران از استثمار نيز هست. نتيجة اين جريان چيزي جز سقوط و نابودي الگوي غربي و فروپاشي برتري تمدني انسان اروپايي سفيدپوست نيست؛ يعني نفي تمام تبعيض‌هاي نژادي به خاطر ارزش‌هاي ظاهري انساني به دور از يکتاپرستي. اين دغدغه و نگراني‌ها همواره در سخنان سياستمداراني مانند چرچيل، دوگل، برلوسکني (نخست‌وزير ايتاليا)، جرج بوش و امثال آنها وجود داشته و در افکار تاريخ‌نگاراني مثل توين بي و فيلسوفاني چون ويليام جيمز و نويسندگاني چون هانتينگتون، فوکوياما، برايان و ديگران انعکاس پيدا کرده است. از آن جمله:

- اظهارات «ريچارد نيكسون» رئيس‌جمهور اسبق آمريكا در توصيف ايران با عنوان «جزيرة ثبات».

- سخنان «برلوسکني» نخست‌وزير ايتاليا كه تمدن مسيحيت را بر تمدن اسلام ترجيح داده بود.

- اظهارات دادستان كل آمريكا در زمان جورج دبليو بوش كه در كمال وقاحت، به مقايسة ميان خداى مسيحيت و خداي اسلام مى‌پردازد؛ به اين ترتيب كه خداى مسيحيت خود را قربانى و فداى بشريت مى‌كند و خداى اسلام، كه از بشريت مى‌خواهد فرزندان خود را به عنوان قربانى، به بارگاهش تقديم كنند.

- هراس برخى كشورهاى غربى همچون فرانسه از بازگشت حجاب.

- اظهارات جورج بوش مبني بر اينکه جنگ عليه تروريسم، جنگ صليبي است.

- اظهارات پياپى در اين خصوص كه اسلام غول خوابيده‌اى در خاورميانه است و بايد مراقب بيدار شدنش بود.

(وصيتنامه ژنرال دوگل و يادداشت‌هاى روزنامه‌هاى اروپايى از جمله تايمز لندن در 29/4/1987)

- آنچه ريچارد پرل، مشاور پنتاگون ـ كه روزنامه ديلى‌تلگراف او را انديشمند دينى توصيف كرده است ـ و ديويد فرام نويسندة سخنرانى‌هاى جورج بوش كه در كتاب مشترك خود: «دلايل پيروزى در جنگ عليه تروريسم» نوشته‌اند، و حاكى از اين است كه بنيادگرايى اسلامى، بزرگترين پشتيبان تروريسم است و بايد آن را هدف قرار داد.

اين انديشه و نگراني‌ها غرب را بر آن داشت که با روش‌هاي مختلف به رويارويي با اسلام و جهان اسلام بپردازد و در اين راه از شيوه‌هايي مانند عقب‌ماندگي، تفرقه پراکني، تحميل لائيسم و ... سود جويد.

دست اندازي غرب بر ثروت‌هاي جهان اسلام و به استعمار کشاندن بخش اعظم کشورهاي اسلامي، هويت فرهنگي مسلمانان را مورد تجاوز قرار داد و حتي غرب به اين هم بسنده نکرد و بر بنيادهاي عقيدتي و اخلاقي اسلام و مسلمانان يورش برد و به گسترش رذايل اخلاقي همت گماشت و بافت اجتماعي جامعة مسلمانان را به وسيلة مزدوران و شيفتگان غرب، دچار از هم گسيختگي کرد. قرار دادن رژيم غاصب صهيونيستي در مرکز کشورهاي اسلامي، يورشي ديگر از سوي آنان بود.

البته کوتاهي‌هاي بعضي از کشورهاي اسلامي و مسلمانان آن کشورها در اين عرصه قابل توجيه نيست، ولي اسلام دين پيشرفت است و مسلمانان را به فراگيري انواع دانش‌ها فرا مي‌خواند و از آنان مي‌خواهد که با تلاش و کوشش، از تمام قدرت خويش استفاده کنند و پيشگام مردم جهان باشند.

شهيد محمد باقر صدر (ره) در اين باره مي‌گويد:

«امت اسلامى در همان حال كه به كارزار خود عليه عقب‌ماندگى و گسيختگى خود مى‌پردازد و سعى در تحرك سياسى و اجتماعى در جهت وضعيت برتر، وجود استوارتر و اقتصاد غنى‌تر و مرفه‌ترى براى خود دارد، در پى يك سلسله آزمون و خطا، هيچ راهى جز راه اسلام و پى‌گيرى خط اسلام در پيش‌رو نمى‌يابد... زمانى كه جهان اسلام چشم به زندگى انسان اروپايى دوخت و به جاى ايمان به رسالت اصيل خود و قيمومت آن بر زندگى بشريت، پيشوايى فكرى و رهبرى كاروان تمدن از سوى او را پذيرا شد، نقش خود را در زندگى در همان چارچوب و تقسيم كار سنتى‌اى قرار داد كه انسان اروپايى جهان را براساس سطح اقتصادى هر كشور و توان توليد آن، به كشورهاى غنى يا پيشرفته اقتصادى و كشورهاى فقير يا عقب‌ماندة اقتصادى تقسيم كرد و كشورهاى جهان اسلام را همگى در نوع دوم؛ يعنى كشورهاى عقب‌مانده قرار داد.»10

فرهنگ؛ همان سرمشق بنيادين زندگي است که انسان‌ها در دل او وجاهت و جايگاه خود را تعريف مي‌كنند و بسياري از مفاهيم برايشان معنا پيدا مي‌کند، اما ميزان پايبندي به دين است كه در اين تعيين هويت، نقشي مهم و اساسي ايفا مي‌کند و واضح است هنگامي که دينداري مورد هجمه و تهديد واقع شود، از سوي دينداران پاسخ‌هايي را به همراه خواهد داشت. حال اين سکولاريسم افراطي غربي است که خواهان کم‌رنگ کردن نقش دين در همه عرصه‌هاي زندگي است و اين همان چيزي است که غرب امروز بيشتر با اين مشخصات شناخته و معرفي مي‌شود. نمونه‌هايي از اين جداسازي و تفکيک در مسائل آموزشي در غرب جلوه پيدا مي‌کند تا جايي که ارزش‌هاي خانواده که در اسلام بسيار مورد توجه است، از سياست‌هاي عمومي و ملي حتي در سطح جهاني رخت بر مي‌بندد.

بدين ترتيب ما در زمينة برقراري تعامل ميان اسلام و غرب، آينده‌اي بسيار دشوار پيش رو داريم و مواجهة اين دو تمدن در آينده‌اي نه چندان دور، بسيار پر رنگ خواهد بود. دو تمدني که يکي همه چيز را بر اساس انسان تفسير مي‌کند و ديگري قايل به مبدأ و منشأيي به نام خداست. شايد بتوان اين را بزرگ‌ترين چالش قرن 21 دانست!

اما پرسش مهم آن است که براي تعامل اين دو تمدن و تغيير موقعيت و فضاي کنوني چه بايد کرد؟

هم اکنون در غرب مراکز مطالعاتي زيادي درباره اسلام و اسلام‌شناسي وجود دارد که از جملة آنها مرکزي است در دانشگاه جورج تاون به نام مرکز مطالعات اسلام و مسيحيت که در آمريکا به سختي مي‌توان نظير آن را پيدا کرد. در اروپا نيز مطالعات اسلامي رشد فزاينده‌اي داشته و حتي مراکزي تحت عنوان شيعه‌شناسي به وجود آمده است.

بي‌شک اسلام‌پژوهان بيشتري بايد در اين زمينه فعاليت کنند، چرا که به جهت وجود مباني عميق دين اسلام، توجه بيشتري بدان خواهد شد. بي‌ترديد اسلام از غني‌ترين منابع براي دست‌يابي به زندگي با کيفيت و ايجاد اميد و انگيزه براي همة انسان‌ها برخوردار است، چرا که کامل‌ترين برنامة هدايت را داراست.

منابع

1. اسلام و غرب ؛ سخنراني استاد رحيم‌پور در جمعي از مسلمانان بوسني و هرزوگوين.

2. تعامل اسلام و غرب؛ جورج مکين، مترجم: شيدا اميني؛ باشگاه انديشه.

3. اسلام و غرب، پيوندها و گسست‌ها؛ پرفسور عبدالجواد فلاطوري؛ روزنامه همشهري.

4. غرب و بيداري اسلامي؛ محمدعلي تسخيري.

5. اروپا و اسلام؛ برنارد لوئيس.



1. نظرية‌جنگ تمدن‌ها:‌ساموئل هانتينگتون.

2. مکاتيب الرسول، ج 2، ص 390.

3. ر.ک: حركة الفتح الاسلامي، شکري فيصل.

4. الاسلام و العالم المعاصر، ص 130.

5. الاسلام و الغرب، ص 34، كتاب التوحيد.

6. سورة مريم: آيه 30.

7. مستقبل الاسلام و الغرب، ص 99.

8. «اقتصادنا»، مقدمه؛ شهيد محمدباقر صدر.

سوتيترها

زماني که اروپا در حال گذراندن دورة تاريک قرون وسطي (از قرن پنجم تا پانزدهم) بود، در شرق و حتي در بخشي از اروپا يعني اندلس، نور اسلام بود که تابش چشمگيري داشت.

فرهنگ پيامبري زاهد يعني حضرت عيسي (ع) است. همان پيامبري که اسلام او و مادرش مريم (ع) را به رسميت مي‌شناسد و تعليمات او را از جانب خدا مي‌داند و از او به عنوان روح خدا و کلام خدا ياد کرده و معتقد است از مادري پاک و به طرزي کاملاً متفاوت به دنيا آمده است.

نمي‌توان رفتار وحشيانة غرب را (که فوکوياما آن را نهايت تکامل تاريخي مي‌شمارد) اصل قرار داد و از اسلام خواست که خود را با آن هماهنگ سازد.

اگر به تحليل‌ها و اظهارات سردمداران غرب طي زمان و سطوح مختلف بنگريم، درمي‌يابيم که عمده نگراني غرب از ارائة اسلام به منزلة جايگزين تمدني ويژه با جنبه‌هاي ارزشي است.

انسان اروپايى جهان را براساس سطح اقتصادى هر كشور و توان توليد آن، به كشورهاى غنى يا پيشرفته اقتصادى و كشورهاى فقير يا عقب‌ماندة اقتصادى تقسيم كرد و كشورهاى جهان اسلام را همگى در نوع دوم؛ يعنى كشورهاى عقب‌مانده قرار داد.»

اين آگاهي غرب از مفاهيم عميق و ژرف اسلامي است که مي‌تواند غرب را از اين وضعيت و منجلاب کنوني نجات دهد و دل‌هاي مردم را به سوي مبدأ حقيقي هدايت کند.

/ 1