اختراعي جديد به نام انسانِ مدرن - اختراعي جديد به نام انسان مدرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اختراعي جديد به نام انسان مدرن - نسخه متنی

امين بابازاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اختراعي جديد به نام انسانِ مدرن

اشاره

دنياي جديد در سيطرة تمدني است كه از غرب برخاسته و خاستگاه تمام و كمال آن بوده است. تأثير اين تمدن بر تمام زواياي حيات بشر هويداست؛ از فكر و فلسفة اين تمدن گرفته تا صنعت و تكنولوژي حاصل از آن؛ اما از مهم‌ترين جنبه‌هاي اين تمدن، تأثير آن بر ماهيت انسان است و اين‌كه تفاوت انسان مدرنيته با انسان‌هاي غير مدرن در چيست؟ در اين جهان شايد نتوان از تمام تأثيرات اين تمدن بر وجود بشر پرده برداشت، اما در حد وسع خود و به صورت موردي به برخي ويژگي‌هاي انسان مدرن اشاره كرده‌ايم.

امين بابازاده

اندر احوالات حكيمي آورده‌اند كه با چراغي، در شهر به دنبال چيزي مي‌گشت.

از او پرسيدند: يا شيخ! در پي چه مي‌گردي؟

گفت: انسان!

فلاسفه ماهيت انسان را به «حيوان ناطق» تعريف مي‌كنند. آيا مي‌توان ماهيت «انسان تمدن جديد» را در «حيوان ناطق» خلاصه كرده يا بايد صفت‌هاي جديدي چون «لذت‌گرايِ عقل‌پرستِ خود مختارِ قدرت‌طلبِ رفاه‌زدة نافي غيبِ» را بدان اضافه كرد؟

در اين صورت آيا مي‌توان او را انسان ناميد؟

تمدن جديد دنياي غرب، تعريفي جديد و به مقتضيات شرايط فكري و فرهنگي خود از انسان ارائه كرده است. تا آغاز دوران جديد، انسانِ شناخته شده مطلق‌گرا نبود؛ يعني در لذت، عقل، قدرت و اعتقاد به غيب، جانب اعتدال نگه داشته و آنها را با قيدهايي در زندگي خويش مي‌شناخت، اما «انسانِ جديد» مطلق‌گراست.

در دوران رنسانس، واژه‌اي بود كه مورد احترام و اعتبار قرار گرفت و از پيش، سراسر برنامه تمدن متجدد را در خود خلاصه مي‌كرد؛ اين واژه «اومانيسم» بود. فلسفه‌اي كه بشر را معيار ارزش هر امري مي‌داند. در واقع منظور از اين واژه اين بود كه همه چيز را محدود به موازين و مقادير بشري محض سازند و هر اصل و طريقي را كه خصلت معنوي و برين داشت، به صورت انتزاعي و مجرد درآورند. مقصود اين بود كه به بهانه تسلط بر زمين، از آسمان روي گردانند.

«اصحاب اومانيسم» مدعي‌اند كه از يونانيان پيروي مي‌كنند، اما آنها نيز حتي در زمان انحطاط عظيم معنوي خود نيز تا اين حد نرفته بودند و دست‌كم انديشه‌هاي سودجويانه هرگز در نزد آنان در طراز اول قرار نگرفته بود. در صورتي كه در عصر رنسانس چيزي نگذشت كه براي متجددين اين وضع پيش آمد. «اومانيسم» ديگر نخستين امري بود كه به شكل «نفي روح ديني» معاصر درآمده بود و چون مي‌خواستند همه چيز را به ميزان بشري محدود سازند - بشري كه خود نهايت خود قلمداد شده بود - سرانجام مرحله به مرحله به پست‌ترين درجات وجود بشري سقوط كردند. عبارتي از فوكو، فيلسوف قرن نوزده ميلادي، به اين مضمون نقل شده است كه «انسان، اختراع جديدي است؛ اختراعي كه كم‌كم به پايان خود نزديك مي‌شود».1

تمدن غرب مدرن؛ چند شاخصه دارد. يكي از شاخصه‌هاي‌بسيار مهم آن، اين است كه انسان را تبديل به «سوژه» مي‌كند و تمام اشياء، پديده‌ها و طبيعت را تبديل به مجرم مي‌كند. يعني وقتي شما در ساحت مدرنيته زندگي و سير مي‌كنيد، نمي‌توانيد از اين كه سنت «سوبژكتيو» با اشياء برقرار كنيد، رد شويد. سنت «سوبژكتيو» اين است كه هر فردي يا موضوعي كه خود را «سوژه» فرض مي‌كند، تنها خود را مركز هستي مي‌داند و در مقابل همة كائنات، طبيعت و همه آدميان «اثره‌هايي»‌اند كه او بايد آنها را تصرف كند و از آنها به نحوي به نفع قدرت خويش استفاده كند. اين مفهوم منفي «سوژه» است.

اگر به تاريخ تفكر غرب مدرن نگاهي بيندازيم، درمي‌يابيم كه اولين طلايه‌هاي آن از نيمة اول قرن پانزدهم آغاز مي‌شود. در نيمه قرن پانزدهم، متفكري به نام «لورنزو وانلا» مي‌زيست كه يكي از پيشگامان انديشه مدرن است. لورنزو وانلا به لذت‌گرايي معتقد بود. يا مثلاً ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن به سر آغاز دوره مدرن اشاره كرده و مي‌گويد: در واقع «فرانچسكو بوكاتيو» اولين انسان عصر جديد است و اولين انسان مدرن است. چرا بوكاتيو را انسان مدرن مي‌داند؟

بوكاتيو يك شاعر ايتاليايي است كه در دوره‌‌اي كه زبان لاتين بر همه جا تسلط داشته، عمدتاً به زبان رومي شعر مي‌سرود و با اين كار لهجه‌هاي محلي را رشد مي‌داد. او انسان را به گونه‌اي جديد تفسير مي‌كند. «انسان شعرهاي بوكاتيو» در ساحت ناسوت و زمين قرار دارد و از آسمان جداست. اين ويژگي مدرنيته و نگاه مدرن به انسان است كه در تاريخ تمدن ويل دورانت به آن اشاره شده است. از آنجاست كه فوكو معتقد است «انسان مدرنيته، يك اختراع جديد است».

انسان مدرنيته معيار هستي و مهم‌ترين موجود هستي است و تمام هستي، مشروط به وجود داشتن انسان است. سؤال اينجاست كه نتيجة اين نگاه چيست؟

نتيجة اين نگاه، نسبي‌گرايي و فرو ريختن بسياري از يقين‌ها باورها و نظام اخلاقي و فكري است.

احساس‌گرايي و لذت‌گرايي؛ از ويژگي‌هاي مهم انسان غرب مدرن است. انسان مدرن تنها معرفت‌هايي را حقيقي مي‌داند كه از طريق حس از عالم خارج به دست آمده باشند؛ خاستگاه اين تفكر «پوزتيويسم منطقي» است كه مي‌گويد: «فقط گزاره‌هاي تجربي كه به وسيلة تجربه حسي تحقق‌پذير هستند، معني دارند».2 با اين نگاه، آنچه كه با حس قابل فهم نيست، دچار تزلزل است و اين همان سرچشمه چاه ويل ايجاد شده بين انسان مدرن و عالم غيب است.

در نگاه لذت‌گرا، اخلاق خوب و بد آنست كه با طبيعت انسان سازگار باشد. اگر براي طبع انساني خوشي‌آور است، بايد انجام پذيرد؛ اما اگر رنج‌زا است، بايد از آن دوري گزيد. غالب لذات انسان مدرن، فردي و شخصي است و حول محور لذات دنيوي مي‌گردد. در اين نگاه، لذت منقطع از گذشته و آينده است؛ « دم را خوش است.»

امروزه در جهان جديد كه از غرب سرچشمه گرفته، انسان موجودي خودمختار است كه از سر تصادف و انتخاب طبيعي پديد آمده و بر سرنوشت خود حاكم است و بر زمين و كل محيط طبيعي فرمان مي‌راند.
«انسان اختراع جديد است. اختراعي كه كم‌كم به پايان خود نزديك مي‌شود.» اين همان جملة فوكو است كه از كتاب «كلمات و چيزها» نقل شده است.

نيچه را اولين روايتگر مرگ انسان مدرن مي‌دانند. نيچه - العياذ بالله - از مرگ خدا حرف مي‌زند و اندكي بعد، از مرگ انسان مدرن سخن مي‌راند. فوكو در تحليل گفته نيچه مي‌گويد: «آنچه نيچه مطرح مي‌كند، مرگ خدا نيست، حذف قاتل اوست. قاتل خدا در تفكر مدرن، انسان است».

قسمت دوم گفته فوكو يعني «پايان انسان مدرن»، يك بحث بسيار مهم و قابل بررسي است كه تفصيل آن در اين مقال نمي‌گنجد. از شكل‌گيري تمدن جديد، با همة نظام‌مندي‌ها و مكتب‌هاي مختلفش، صدها سال مي‌گذرد، اما حالِ انسان از آن حيث كه انسان است، بهبود نيافته است.

«يك سؤال بسيار مهم آن است كه هنگامي كه تمدن جديد به حركت درآمد، وضع انسان چگونه بود و امروز وضع او چگونه است؟ وقتي كه ديديم فرق انسان امروز از جهت سعادت و رفاه و انسانيت بهتر از وضع او در شروع تمدن جديد نيست، بايد درنگ كنيم و بپرسيم آيا اين تمدن جديد يك تمدن انساني است يا تمدن نيمه انساني كه فقط به گوشه‌اي از زواياي وجود انسان مي‌پردازد؟»3

منابع

1. بحران دنياي متجدد، رنه گنون، ترجمة ضياء الدين دهشيري، انتشارات اميركبير، 1378.

2. انسان و طبيعت، سيدحسين نصر، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1384.

3. انسان براي خويشتن، اريك فروم، ترجمه اكبر تبريزي، انتشارات بهجت، 1387.

4. فلسفة اخلاق، مجتبي مصباح، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1381.

5. اديان در خدمت انسان، امام موسي صدر، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي امام موسي صدر، 1384.




1. سايت باشگاه انديشه، سخنراني استاد زرشناس با موضوع «فوكو و روايت مرگ انسان».

2. ايان بادبود، علم و دين، ترجمة بهاء الدين خرّمشاهي (مركز نشر دانشگاهي، تهران 1362)، ص 152و 153.

3. امام موسي صدر، اديان در خدمت انسان، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي امام موسي صدر ، ص 47.

سوتيترها

فوكو در تحليل گفته نيچه مي‌گويد: «آنچه نيچه مطرح مي‌كند، مرگ خدا نيست، حذف قاتل اوست. قاتل خدا در تفكر مدرن، انسان است».

/ 1