پيوند زور و زنّار :
واتيكان؛ گستره حكومت «مسيحيت» يا «پاپ»
اشاره
گويا بايد رد پاي تناقض را در همه جاي مسيحيت ديد. در اعتقادش به تثليث و تجسم خدا در عيساي ناصري، اين تناقض نمود بيشتري دارد. اين تناقض را در تعامل دين مسيحي با عالم سياست نيز ميتوان يافت. اين ارتباط و تعامل؛ فراز و فرود بسياري دارد و تمام اين قبض و بسطها بر اساس دين رخ داده است. هم آنان که قصر را به قيصر وانهادند؛ خود را تابع کتاب مقدس ميدانستند و هم آنان که تنها به فرمانبرداري حاکمان از واتيکان خشنود ميگشتند، اينگونه بودند. شايد بايد هر دو گروه را راست کيش بدانيم و اين دو موضع متناقض را بپذيريم؛ چرا که در عالم مسيحيت، هر امر متناقضي را سرّي از اسرار الاهي ميدانند!محمدرضا فلاح تفتينظريه عهد جديد
موضوع دخالت دين در سياست، در عهد جديد مطرح شده است. عهد جديد در قرن نخست ميلادى پديد آمد، يعنى زمانى كه يهوديان زير سلطه امپراتورىِ بتپرست روم قرار داشتند. حضرت عيسى (ع) دقيقاً سه روز پيش از دستگير و مصلوب شدن، با اين پرسش فريسيان و هيروديان (طرفداران هيروديس پادشاه) روبه رو شد كه آيا پرداخت ماليات به قيصر كارى قانونى است؟مسيح پاسخ داد: «يكى از سكههايى را كه با آن خراج مىدهيد، به من نشان دهيد».
آنها يك دينار رومى را به او نشان دادند كه بر روى آن تصوير قيصر و اين نوشته حك شده بود:
«امپراتور تيبريوس پسر اگوستُس خدا».
عيسى (ع) پرسيد: «عكس و اسم چه كسى بر روى آن است؟»
پاسخ دادند: «عكس و اسم امپراتور».
پس او فرمود: «آنچه را كه از امپراتور است به امپراتور و آنچه را كه از خداست، به خدا بدهيد»
(متى، 22: 15; مرقس، 12: 13; لوقا، 20: 21).
اين گفته مسيح، احترام ويژه وى را به حاكميت قانونى دولتها، هرچند بتپرست باشند، نشان مىدهد و با اين همه، قلمرو متمايز حاكميت خدا را كه نمىتواند مورد ادعاى دولتها باشد، نيز مشخص مىسازد. در ديگر بخشهاي کتاب مقدس نيز، موضعي مشابه با اين ديدگاه حضرت عيسي (ع)، از سوي ديگر نويسندگان کتاب مقدس اتخاذ شده است.
پولس که او را دومين شخصيت بزرگ در عالم مسيحي ميشناسند و از نويسندگان کتاب مقدس نيز است، در نامهاي خطاب به روميان نوشته است:
" هر شخص، مطيعِ قدرتهاى برتر بشود؛ زيرا كه قدرتى جز از خدا نيست و آنهايى كه هست، از جانب خدا مرتب شده است. حتى هر كه با قدرت مقاومت نمايد، مقاومت با ترتيب خدا نموده باشد و هر كه مقاومت كند، حكم بر خود آورد؛ زيرا از حكام، عمل نيكو را خوفى نيست، بلكه عمل بد را. پس اگر مى خواهى كه از آن قدرت ترسان نشوى، نيكويى كن كه از او تحسين خواهى يافت؛ زيرا خادم خداست براى تو به نيكويى. ليكن هر گاه بدى كنى، بترس؛ چون كه شمشير را عبث برنمىدارد، زيرا او خادم خداست و با غضب، انتقام از بدكاران مىكشد. لهذا لازم است كه مطيع او شوى، نه به سبب غضب فقط، بلكه به سبب ضمير خود نيز، زيرا كه به اين سبب نيز باج مىدهيد؛ چون كه خدام خدا و مواظب در همين امر هستند. "( روميان1:13-2 )
نويسندهاي مسيحي با توجه به نوشتههاي پولس، ديدگاه وي را درباره حاکميت سياسي و وظايف رعيت در برابر حاکمان چنين گرد آورده است:
1. هر قدرتي از خداست
2. حاکمان سياسي از طرف خدا داراي مقامند
3. مقاومت در برابر آنان، مقاومت در برابر خداست؛ زيرا آنان خادماني هستند که قدرت خدا را بين مردم جاري ميکنند
4. اطاعت از آنان بر ضمير واجب است و بخشي از اطاعت خداست. همين ديدگاه نيز در رسالههاي پطرس پژواک افکنده است.
او ميگويد:" لهذا هر منصب بشرى را به خاطر خداوند اطاعت كنيد: خواه پادشاه را كه فوق همه است و خواه حكام را كه رسولان وى هستند به جهت انتقام كشيدن از بدكاران و تحسين نيكوكاران؛ زيرا كه همين است اراده خدا كه به نيكوكارى خود، جهالت مردمان بىفهم را ساكت نماييد. مثل آزادگان، اما نه مثل آنانى كه آزادى خود را پوشش شرارت مىسازند، بلكه چون بندگان خدا. همه مردمان را احترام كنيد؛ برادران را محبت نماييد، از خدا بترسيد و پادشاه را احترام نماييد.(رساله اول 13:2ـ17 )
پس از دوران رنج و محنت: دوران امپراتورى مقدس
مسيحيت در طى قرن نخستِ شكلگيرى كليسا در امپراتورى روم، در اينجا و آنجا دورهاى از رنج و محنت را تجربه كرد؛ ايذا و آزار مسيحيان هم جنبه مذهبي داشت و هم جنبه سياسي. در دوره آغازين کليسا، جفا از جانب يهوديان وارد ميآمد. فقط در دوره نرون بود که جفاي سازمان يافته از سوي حکومت روم اعمال گرديد، ولي حتي اين جفاها نيز محلي و موقتي بود، تا اين که از سال 250 ميلادي، تحت فرمانروايي دسيوس، جفاهاي عمومي و خشونتبار آغاز شد. گستردهترين و بدترين شكنجه و آزار در دوران ديوكليتوس در آغاز قرن چهارم ميلادى رخ داد. موضوع اصلى، امتناع مسيحيان از پرستش امپراتور يا انجام آيينهاى بتپرستان بود. البته پنهاني بودن جلسات مسيحيان نيز خود اتهاماتي عليه آنان به دست ميداد.شايعات؛ ايشان را به زنا با محارم، آدمخواري و ديگر کارهاي غير طبيعي متهم ميساخت، امّا روزگار اندک اندک چهره مهربان خويش را نيز به مسيحيت نشان داد و دوران رنج مسيحي به پايان رسيد. در سال 311 ميلادي، منشور بردباري از سوي امپراتوري روم صادر شد و اندکي بعد رويدادي مهم در تاريخ مسيحي رخ داد. سالگرد جلوس ماكسنتيوس در بيست و هفتم اكتبر نزديك بود و (نخستين) پنج سال حكمرانى او به پايان نزديك مىشد. قسطنطين ]كه در مقابل نيروهاى ماكسنتيوس در كنار پل ميلويان نزديك رم اردو زده بود[ در خواب، دستور يافت كه نشان آسمانى خدا را روى سپرهاى سربازان خويش نقش كند و پس از آن به جنگ مشغول شود. وى فرمان را اطاعت كرد و با حرف X كه به شكل صليب و بالاى آن افراشته بود، مسيح را بر سپرها نقش كرد و در جنگ به پيروزي رسيد. امپراتور قسطنطين به مسيحيت گرويد و بدين ترتيب دوران اوج و شكوفايى مسيحيت فرا رسيد و وضع كاملاً نوينى پيش آمد.نتايج ورود قسطنطين به مسيحيت به سرعت ظاهر شد:
منافع و معافيتهايى براى روحانيون در قانون رومى وارد كردند، كليساهاى تازهاى از هزينه دولت بهرهمند شدند و به خصوص در فلسطين، قسطنطين به ساختن بناى عظيمى بر اماكن مربوط به حيات و مرگ عيسى (ع) علاقه پيدا كرد. همين قسطنطين بود كه نخستين شوراى مسكونى را از اسقفان كليساى عظيم نيقيه در سال 325م. تشكيل داد و رياست جلسات آن را نيز بر عهده گرفت. وي در اين جلسات خود را رسول براى همه كسانى كه خارج از كليسا هستند، معرفى كرد. او هم پادشاه بود و هم كاهن. امروزه هم در گرويدن قسطنطين به مسيحيت و هم سودمند بودن اقدام وي در پيوند دادن مسيحيت با سياست ترديد ميکنند و اقدامات وي را نه از سر اعتقاد به مسيحيت، بلکه به خاطر انگيزههاي سياسي ميدانند و بر اين باورند که اقدام وي در داخل کردن سياست به مسيحيت، سبب شد که مسيحيت صفا و پاکي نخستين خود را از دست بدهد. ارل کرنز مي نويسد: " درست است که مسيحيت باعث اعتلاي اخلاقيات جامعه گرديد...، اما کليسا پي برد که همکاري نزديک با دولت، در عين حال که مزايايي دارد، داراي مضراتي نيز ميباشد. حکومت در مقابل حمايت و کمک به کليسا، خواهان حق مداخله در امور روحاني و تعليمي بود. قسطنطين در شوراي آرل در سال 314 و شوراي نيقيه در سال 325، گستاخانه حق داوري و قضاوت در امور کليسايي را به خود اختصاص داد، در حالي که او فقط حاکم امور دنيوي امپراتوري بود. ... به نظر مي رسد که نزديکي کليسا و دولت، بيشتر از آن که حامل برکات براي کليسا بوده باشد، حامل نکات منفي بوده است.
(سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ارل کرنز، مترجم آرمان رشيدي، ص 99.)
نظريه دو شمشير
همانطور که اشاره شد، قسطنطين خود را، هم پادشاه ميدانست و هم کاهن و اخلافش نيز، هم براي خودشان حکومت دنيوي قائل بودند و هم خود را نماينده خدا در زمين ميدانستند. آنان همواره بر اين اعتقاد بودند که کليسا بايد تابع حکومت باشد، اما كليسا در امپراتورى روم غربى در اروپا و به ويژه پاپ در رم، تفوق دولت در امور مربوط به كليسا را نپذيرفت و البته تاوانش را نيز پرداخت و بارها مورد تعدي قرار گرفت.در غرب ديدگاهي شکل گرفته بود که اندک اندک نظر غالب در مسيحيت شد. بر اساس اين ديدگاه که شايد بتوان ريشه اوليه آن را در شهر خداي آگوستين يافت، ملکوت خدا دو بازو دارد: يک بازوي روحاني به پيشوايي پاپ که مسئول روح انسان ها بود و يک بازوي دنيايي که نسبت به سلامت جسمي و رفاه انسانها مسئوليت داشت. پاپ و امپراتور ميبايست يکديگر را به طور متقابل حمايت کنند. اين ايده سرانجام در دوره شارلماني به تحقق پيوست.پاپ لئون سوم، زماني که به دست گروهي از مخالفان تا حد مرگ مضروب شد، روم را ترک كرد و به دربار شارلماني حاکم فرانک پناه برد. شارلماني همراه او به روم بازگشت و طي شورايي، از پاپ اعاده حيثيت گرديد . پاپ نيز در مراسم باشکوه عشاء رباني در روز کريسمس سال 800 ميلادي، در حالي که شارلماني در مقابل مذبح زانو زده بود، تاجي بر سر او گذارد و او را امپراتور روميها ناميد و بدين ترتيب يک امپراتوري جهاني در کنار کليساي جهاني پا به عرصه وجود گذارد و ميراث کلاسيک روم و ميراث مسيحي در يک امپراتوري مسيحي به يکديگر پيوند خوردند. پس از اين رخداد بود که نظريه دو شمشير اندک اندک طرح شد و مستند آن، کتاب مقدس بود. از نصوص عهد جديد که نظريهپردازان به آن استناد ميکنند، آيه 38 از فصل 22 انجيل لوقا بود که در آن به دو شمشير اشاره شده است. تعبير دو شمشير در اين آيه که از آغاز سده دهم تا نيمه نخست سده دوازدهم به تدريج و با تحول علم تفسير کتاب مقدس به دو قدرت دين و دنيا تمايز و استقلال آن دو در عين وحدت کلمه صاحبان دو شمشير تفسير ميشد، با آغاز جدال تنصيص به يکي از آيههاي مورد مناقشه نظريهپردازان موافق و مخالف کليسا تبديل شد. برنار قديس، پاپ را صاحب اصلي هر دو شمشير دانست، اما در عين حال او بر آن بود که پاپ رهبر دنيوي نيست و نبايد ولايت او به تغلب باشد، بلکه رفتار او اسوهاي براي مؤمنان است. برنار قديس، در فقرهاي با اشاره به آيه ياد شده مينويسد:
«پس هر دو شمشير مادي و روحاني از آن کليساست. يکي بايد براي کليسا کشيده شود و شمشير ديگر به وسيله کليسا. يکي به دست روحاني و ديگري به دست شهسوار، اما به خواست روحاني و به فرمان امپراتور.»
جان اهل ساليسبوري، از پيروان برنار مينويسد : کوتاه سخن اين که شهريار وکيل کليساست. او آن بخشي از وظايف مقدس را انجام ميدهد که انجام آنها به دست روحانيان شايسته به نظر نميرسد.
4. حكومت خداسالار يا كليساسالارى
گفتيم که بر اساس نظريه دو شمشير و تفسيري که از آن شده است، شمشير مادي نيز از آن کليسا است، ولي پاپ رهبر دنيوي نيست، اما تقريباً به صورتى اجتنابناپذير، با رو به افول نهادن قدرت سياسى در اروپاى قرون ميانه، رهبرى كليسا وسوسه شد تا به قلمرو سياست پا گذارد. آغاز اين ادعا به زماني برميگردد که پپن - جد شارلماني - در سال 756، زمينهايي را در ايتاليا به پاپها اعطا کرد و آنان بر فرمانروايان ملي ادعاي حاکميت مينمودند، اما قرون يازدهم، دوازدهم و چهاردهم، اوج اين استيلاطلبي کليسا و دخالتش در عرصه قدرت مادي است و در اين ميان دو شخصيت نمود بيشتري دارند که نخستينشان گريگوري هفتم است. پاپ گريگورى هفتم، نامهاى نوشت كه موضوع آن استيلاى پاپ بر اقتدار دنيوى بود.عنوان اين نامه در بايگانىهاى پاپى چنين است:
« بر ضدّ كسانى كه از روى نادانى معتقدند اسقف اعظم رم نمىتواند امپراتور را تكفير كند».
وي در اين نامه درصدد آن برآمد كه اين حكم را در حق امپراتور هِنرى چهارم عملى سازد. پاپ آنقدر مقتدر بود که هنري چهارم براي در امان ماندن از خشم پاپ، همراه همسر و پسر نوزادش، در زمستان سال 1077 از کوههاي آلپ گذشت تا با پاپ ديدار کند. پس از اين سفر خستهکننده، زماني که به اقامتگاه پاپ رسيد، گريگوري او را سه روز متوالي بيرون از دروازههاي قصر خود، پاي برهنه بر روي برفها در انتظار نگاه داشت. پس از آن او را به حضور پذيرفت و او را از حکم تکفير خود آزاد ساخت.ديگر پاپ مقتدر، اينوسنت سوم است. وي خود را نماينده مسيح و صاحب اقتدار برتر بر روي زمين ميدانست. او معتقد بود که پادشاهان و بزرگان مملکتي، قدرت و حاکميت خود را از او دريافت ميکنند. از اين رو او ميتواند ايشان را تکفير و خلع کند و يا مملکت ايشان را تحريم مذهبي نمايد. او توانست با اقتدار خويش، فرمانروايان حکومتهاي ملي و بزرگ انگلستان و فرانسه را تحت کنترل در آورده و فرمانرواي امپراتور روم مقدس را شکست دهد. اينوسنت سوم، جنگ صليبي چهارم را که منجر به اشغال قسطنطنيه شد، رهبري کرد.حضور كليسا در رأس قدرت سياسي به خودي خود اشكالي نداشت. مقتدر بودن كليسا ميتوانست به نفع جامعه اروپا باشد، اما كليسا در دوران اقتدار خويش به جاي منش عيسي (ع)، شيوه شاهان را برگزيد و به جاي آن كه دست عطوفت بر سر مردم كشد، پاي ستم بر گردة آنان فشرد.
آيا ميتوان رفتار گريگوري با هنري چهارم و زن و فرزند خردسالش را عيسيپسندانه دانست؟
همين تضادهاي رفتاري حاكمان كليسا، مردم را به شورش فرا خواند و عصر جدايي در تاريخ رقم خورد.
5. جدايى كليسا و دولت
کليسا در دوره قرون وسطا، روز به روز فربهتر ميشد و امکانات مالي گسترش مييافت؛ اما اخلاق و تعاليم اخلاقي عيسي (ع) از کليسا رخت برميبست. کليسا به معضلي تبديل شده بود که زندگي را براي همگان دشوار کرده بود. پاپها از قدرت خويش سوءاستفاده ميکردند و کليسا به جاي آن که محل عبادت باشد، به دکّاني تبديل شده بود. کشيشان به جاي آن که الگوي اخلاق باشند، جرثومههاي فساد بودند. بازرس ويژه پاپ، در گزارشي که از وضع اخلاقي راهبان تهيه کرده بود، چنين به پاپ گزارش ميدهد: بسياري از راهبان قمار ميبازند؛ لب به لعن و نفرين ميآلايند؛ در قهوهخانهها ميلولند؛ قداره ميبندند؛ مال مياندوزند؛ زنا ميکنند و چون بادهخواران عياش زندگي ميکنند. (تاريخ تمدن، ج5، ص 62) اين مسائل باعث شد که نهضت اصلاحطلبانه پروتستان در قرن شانزدهم ميلادى در واكنش به آن شکل بگيرد. دغدغه پروتستانهاي نخستين، موضوعات بنيادىتر معنوى و آموزهاى، چون مرجعيت كتاب مقدس و راه نجات بود و آنان خواهان بازگشت به کتاب مقدس بودند، ولى در عمل، شناخت قلمرو مشروعيت دولت به يگانه جنبه اصلاحطلبىِ پروتستانى تبديل شد. فرآيند جدايي سياست از کليسا و سکولاريزاسيون، در دوره رنسانس و بعد از آن عوامل متعددي داشت. بخشي از آن، دغدغه بازگشت به کتاب مقدس بود؛ کتاب مقدّسي که خود مروّج اين جدايي و حامي آن بود که عباراتي از عهد جديد، در بخش آغازين اين نوشته نقل شد. علت ديگري که در پيدايش مکتب تفکيک نقش دارد، فقدان قوانين اجتماعي در مسيحيت است. در اين آيين نه تنها قوانين اجتماعي نيست، بلکه مسيحيان که در ابتدا به تورات که حاوي برخي احکام اجتماعي بود عمل ميکردند، تورات را نسخ کردند که خود به معناي حلال شدن ربا، شراب، گوشت خوک و ... بود و تنها به حرمت زنا، خوردن حيوانات خفه شده و خون و ذبيحه بتها اکتفا کردند.فساد دستگاه پاپي نيز در اين تفکيک مؤثر بود، زيرا باعث شد که در ميان ملل و امم اروپايي، احساس مليّت و قوميّت ايجاد شود که همين، افتراق آنها را باعث شد. مخصوصاً دو کشور فرانسه و انگليس توانستند به طرف استقلال گام بردارند. با استقلال فرانسه، مابين منافع آن کشور با منافع پاپ تزاحم روي داد. در اين ميان طبقه کشيشان فرانسه مجبور شدند که يکي از دو طرف پادشاه و پاپ را انتخاب کنند که اغلب آنها به طرفداري پادشاه فرانسه اقدام کردند. پادشاه نيز در اين تقابل، پارلمان را براي حل و فصل اختلاف خود با پاپ مأمور کرد که پارلمان نيز به نفع پادشاه رأي داد. پاپ بونيفاکوس هشتم نيز در واکنش به اين اقدام، پادشاه فيليپ را تکفير کرد. پس فيليپ براي آن که پاپ را مغلوب سازد، بار ديگر پارلمان را به ياري طلبيد و اين بار پارلمان، پاپ را مردي جاني و کافر و فاسدالاخلاق اعلام کرد و نيروهاي فيليپ نيز پاپ را با کمال ذلّت اسير کردند.به دنبال اين جريان بود که سلسله پاپي به فرانسه منتقل شد و پاپها مطيع و تحت اراده پادشاهان فرانسه قرار گرفتند.( تاريخ جامع اديان، جان باير ناس، ص 664) اين انتقال براي فرانسويان خوش بود، ولي ديگر ملتها گفتند چرا به کشور ما منتقل نشده است و همين، حس مليگرايي را گسترش داد و کليساي کاتوليک که ادعاي فراملي داشت، رو به افول نهاد. در آن سوي اصلاحطلبان بر اين باور بودند كه در هر ملّت ـ دولتى، بايد كليسايى تثبيت شده وجود داشته باشد، تا جايى كه در آلمان و كشورهاى حوزه اسكانديناوى، آيين لوترى، در انگلستانْ انگليكان (كليساى اسقفى)، در اسكاتلندْ آيين پرسبيترى و در هلند و سوئيس كليساى اصلاح شده (كالونيزم) بروز و ظهور يافتند.به دنبال افزايش حس استقلالخواهي در ميان ملتها، کمکم از قدرت دستگاه پاپي کاسته شد. داراييهاي کلان دستگاه پاپ ملي اعلام شد؛ محاکم پاپي تعطيل شد و بدين ترتيب کليسايي که گستره خويش را تمام دنيا ميدانست و سرتاسر اروپا را ملک خويش به حساب مي آورد، به سرزمين کوچک واتيکان بسنده کرد.سوتيترهاپاپ نيز در مراسم باشکوه عشاء رباني در روز کريسمس سال 800 ميلادي، در حالي که شارلماني در مقابل مذبح زانو زده بود، تاجي بر سر او گذارد و او را امپراتور روميها ناميد و بدين ترتيب يک امپراتوري جهاني در کنار کليساي جهاني پا به عرصه وجود گذارد.
كليسا در دوران اقتدار خويش به جاي منش عيسي (ع)، شيوه شاهان را برگزيد و به جاي آن كه دست عطوفت بر سر مردم كشد، پاي ستم بر گردة آنان فشرد.بازرس ويژه پاپ، چنين به پاپ گزارش ميدهد: بسياري از راهبان قمار ميبازند؛ لب به لعن و نفرين ميآلايند؛ در قهوهخانهها ميلولند؛ قداره ميبندند؛ مال مياندوزند؛ زنا ميکنند و چون بادهخواران عياش زندگي ميکنند.