دكتر علي دارابيبراي تبيين درست ماهيت اصولگرايي و بيان شاخصههاي آن، لازم است به بازشناسي اصولگرايي از برخي واژگان و مفاهيم پرداخته شود.
1- خودي و غيرخودي
رهبر خردمند انقلاب، حضرت آيتالله خامنهاي، در اواخر دهه 1370 از اين واژه استفاده کرد و مراد از «خودي»، کسان يا جريانات و اشخاصي بودند که «انقلاب اسلامي را بر پايه هويت اسلامي و لزوم تأسيس حکومت اسلامي به رهبري روحانيت و ولي فقيه را باور داشته» و در مقابل آنها «غيرخودي» که «بياعتنا به تفکر اصول اسلامي و آرمانهاي انقلاب و جريان سياسي آن، يعني اصل ولايت فقيه هستند.» به عبارت ديگر، مفهوم خودي از نظر رهبري، افراد يا جريانات سياسي را در بر ميگرفت که به انقلاب اسلامي، نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي، آرمانهاي حضرت امام خميني و رهبري و ولايت فقيه اعتقاد و التزام داشتند و طبيعي است غيرخوديها در نقطه مقابل آن قرار ميگرفتند.
2 - چپ و راستاصولگرايي چپ و راست ندارد
واژه چپ و راست از زمان انقلاب فرانسه، که در مجمع ملي آن نمايندگان انقلابي تندرو در طرف چپ و محافظهکارها در طرف راست مينشستند، در ادبيات سياسي جهان رايج شد. براساس اين دستهبندي، اختصاصات چپ در ميل به تغيير، اعتقاد به گريزناپذيري خشونت، مخالفت با مداخله مقامات ديني در سياست، اعتقاد به مسئوليت دولت در مورد بخشي از رفاه فرد، اعتقاد به مداخله دولت در امور، اعتقاد به آزادي فردي و... را در بر ميگيرد و نقطه مقابل آن، راست است که اعتقاد به حداقل تغيير دارد، خواهان محدوديت مداخله دولت است و توجه ويژه به احساسات و عواطف مليگرايي چون ناسيوناليسم دارد.کاربست مفهوم چپ و راست در ادبيات انقلاب اسلامي، از صفبنديهاي درون حزب جمهور اسلامي آغاز شد و سپس در ساير احزاب و تشکلها، دولت و مجلس گسترش يافت. امروزه اين مفهوم، معناي خود را از دست داده است؛ چراکه بسياري از چپها از راستها راستتر و بسياري راستها از چپها چپتر شدهاند.
3- اصولگرايي و محافظهکارياصولگراي محافظهکاري نيست
چراکه محافظهکاري يا کنسرواتيسم، هرگز صورت يک فلسفه تدوينشده و منظم نداشته و به طور عمده معنا و مفهوم آن در برابر تندروي و انقلابي بودن است. اين گرايش خواهان حفظ وضع موجود است.
4- بنيادگرايي اصولگرايي
بنيادگرايي رايج به مفهوم (Fundamentalism) نيز نيست؛ چراکه مراد از بنيادگرايي در دايرةالمعارف علوم سياسي جنبشي است در چارچوب يک دين يا آيين سياسي که گرايش به شکل اصلي و ارزشهاي اوليه آن دين يا آيين سياسي دارد و دو اطلاق مثبت و منفي دارد: مثبتبودن آن، اصولي بودن، ارتودوکس بودن و تمسّک به اصل است و کاربرد منفي آن قشريگري و تمسّک به ظواهر است. از سوي ديگر اصولگرايي، بنيادگرايي اسلامي (Islamic Fundamentalism) که در بعضي از رسانههاي غربي به معناي سلفيگري ترجمه و معنا يافته است، نيز نيست. هرچند که بنيادگرايي اسلامي بازگشت به ارزشهاي اوليه صدر اسلام و پيروينکردن از الگوهاي غربي و شرقي را مدّنظر قرار ميدهد و به آنها اعتقاد دارد، اما الگوهايي چون «طالبان» در افغانستان، که امروزه به عنوان نمادي از بنيادگرايي اسلامي معرفي شده است، نه تنها نميتواند اين گرايش را نمايندگي کند، بلکه الگوي طالبان با برداشت نادرست از مفهوم جهاد و بازگشت به ارزشها؛ چهرهاي خشن و ضدعقلانيت را در افکار عمومي متبادر به اذهان ميکند که فرسنگها با اصولگرايي اصيل و حقيقي فاصله دارد.
5- تحجّر و واپسگرايياصولگرايي با تحجر (Bigotry)
به معناي خشکنظري، خشکانديشي و چسبيدن به اصول کهنه و قديمي فرق دارد. اين گرايش ناتوان از درک و فهم اصول جديد و ترقيخواهي است. همچنين نبايد اصولگرايي با تعصب (Fanaticism)، جمود فکري، جزميت و تغييرناپذيري اشتباه شود.
6 - افراطگرايي و تندروي
اصولگرايي نبايد با افراطيگري و تندروي (Extermism)، که «اعتقاد به افکار يا اتخاذ تصميماتي افراطي» اعم از چپ و راست را نمايندگي ميکند، اشتباه گرفته شود.
ماهيت اصولگرايي و شاخصههاي آن
کاملاً روشن است که اصولگرايي هم ايدئولوژي، هم راهبرد و هم گفتمان است. اصولگرايي، در عين حال که خط تمايز خود را آشکارا با تحجر، واپسگرايي، بنيادگرايي و محافظهکاري اعلام کرده است، پارادايم و خطمشي و الگويي اصلاحطلبانه را که خواهان تغييرات تدريجي به صورت قانوني و مسالمتآميز است، در خود جاي داده است.البته بيان اين مطالب نبايد موجب خطاي فاحش در درک و تحليل مسئله اصولگرايي گردد و تصور شود که به دليل ترکيبي بودن آن، فاقد هويت و شناسنامه است؛ بلکه برعکس، اصولگرايي تلاش ميکند با تبيين تفاوتها و افتراقهاي خود با ساير مفاهيم و واژگان، از مصادره و تفسير به رأي آن جلوگيري کند. در يک نگاه کلّي، اهمّ شاخصههاي اصولگرايي را ميتوان به اين شرح بيان کرد:
1 ــ اعتقاد به جامعيت دين در اداره جامعه
اصولگرايي بر اين باور است که اسلام برنامهاي جامع و عملي براي اداره جامعه در عصر کنوني دارد. جمهوري اسلامي را بهترين شکل حکومت ميداند و معتقد است که اسلام؛ محتوا و جمهوري؛ شکل و فرم حکومت را بيان کرده است. بر اين اساس نه مانند محافظهکاران سنتي، خواهان «حکومت اسلامي»؛ است و نه مانند ليبرالها، خواستار «جمهوري و دموکراتيک اسلامي»، بلکه براساس همان قرائتي که حضرت امامخميني فرمودند: «جمهوري اسلامي، نه يک کلمه زياد، نه يک کلمه کم؛ فقط جمهوري اسلامي» را قبول دارد.
2 ــ قانونگرايي
اعتقاد و التزام به قانون اساسي به عنوان سند ميثاق عمومي ملت و کارکرد قانون در اداره امور را، بايد يکي از بايستههاي اصولگرايي برشمرد. اين گفتمان، اصل تفکيک قوا را به رسميت شناخته است و به هيچ وجه اجازه نميدهد هريک از قوا در کار ديگري مداخله کنند، زيرا نگاه گزينشي به اصول قانون اساسي را، به شدت نکوهش مينمايد. براساس اين اصل است که سليقهها و گرايشهاي شخصي به حاشيه رانده ميشود و مهمتر از آن، کشور از سليقههاي فردي نجات مييابد. اصولگرايي بر اين باور است که قانون بد، از بيقانوني بهتر است.
3ــ مردمسالاري ديني
هرچند ميتوان مردمسالاري ديني را مترادف جمهوري اسلامي دانست، امّا مردمسالاري ديني، آشکارا گوياي اعتقاد به لوازم مردمسالاري در اداره حکومت است. انتخابات، مشارکت، رقابت، احزاب سياسي، آزادي و حق اکثريت؛ از جلوههاي مهم مردمسالاري است. بنابراين، اصولگرايي که به حقِّ تعيين سرنوشت افراد به دست خودشان معتقد است، با بعضي از افراد و گرايشهايي که به شدت با رأي، حق انتخاب کردن، حکومت اکثريت و... مخالفت دارند؛ فاصله دارد و مرزهاي خود را روشن ميکند.
4 ــ شايستهسالاري
اصولگرايي با تبارگماري، باندبازي، جناحگرايي، قبيلهگرايي و فاميلبازي به شدّت مخالفت دارد. اين گفتمان؛ معيار عزل و نصبها و واگذاري مسئوليتها را شايستهسالاري براساس تخصص، دانش، تجربه، کارداني، مديريت، اهليت و صلاحيت ميداند. اصولگرايي مسئوليتها را به مثابه امانت و وديعه الهي برميشمارد و خود را در قبال وظايف محوّله در پيشگاه عدل الهي و مردم و نهادهاي ذيربط، پاسخگو و مسئول ميشناسد.
5 ــ پذيرش نظارت عمومي
اصولگرايي، پرسش مردم از مسئولان و پاسخگويي آنها را، نه يک وظيفه، بلکه حق ميداند. تعميم نظارت عمومي و نهادينه کردن فرهنگ پرسشگري و پاسخگويي را گامي در جهت عمل به آموزههاي قرآني و ديني مبني بر فريضه امربهمعروف و نهيازمنکر تلقي ميکند. بين نقد عملکرد مسئولان، با تخريب و مچگيري تفاوت قائل است و بر نقد درونگفتماني، به مثابه راهبردي براي خلاقيت و پويايي گفتمان اصولگرايي، تأکيد ويژهاي دارد.
6ــ پذيرش عقلانيت و خردجمعي
اصولگرايي با يکّهسالاري، پدرسالاري، شيخونيت و استبداد رأي نسبتي ندارد، بلكه بر اين باور است که اداره امور با عقل و تدبير و خردجمعي ميسّر است، نه با خرافات و موهومات. قبول نهادهاي برخاسته از آن چون شوراهاي اسلامي شهر و روستا يا ساير تشکلها و نيز تمکين به رأي اکثريت را سرلوحه امور خود برميشمارد.
7 ــ التزام عملي به اصول و مباني انقلاب اسلامي
اصولگرايي، علاوه بر اعتقاد به اصول و مباني انقلاب اسلامي، التزام عملي خود را بدانها براي همگان با افتخار آشکار ميسازد. بر اين اساس به تأسي از حضرت امامخميني(ره)، «حفظ نظام جمهوري اسلامي را بزرگترين واجب شرعي» ميداند. همچنين «ولايت فقيه» را بزرگترين ميراث ماندگار امام و نماد مردمسالاري ديني برميشمارد. اصولگرايي؛ «آزادي»، «استقلال» و «نه شرقي، نه غربي» را به مثابه شعارهاي راهبردي و آرمانهاي اصيل انقلاب ميداند.
8 ــ عدالتخواهي
اصولگرايي؛ عدالت را در ساحت سياسي، اقتصادي و اجتماعي ميبيند و بر اين باور است که واگذاري مسئوليتها و مناصب، توزيع ثروت و بهرهگيري از امکانات جامعه براساس عدالت بايد انجام شود. عدالت را مهمترين راه براي مقابله با اشرافيگري، تبعيض و فساد برميشمارد. اصولگرايي، فسادستيزي را در ذات و جوهره انقلاب اسلامي و آن را خواسته و مطالبه بِحقّ مردم ميداند. همچنين بر اين باور است که ميزان عدالتخواهي مسئولان را بايد با ميزان عزم و اراده آنان در مقابله با رانتخواري و ويژهخواري تعريف کرد. پاکدستي و سادهزيستي، مراقبت از بيتالمال و مقابله با اسراف و تبذير را، از نمادهاي عدالتخواهي مسئولان برميشمارد.
9 ــ اعتدال و ميانهروي
اصولگرايي با افراطيگري و راديکاليسم مخالف است. نه ماجراجويي و تندروي را در عرصه داخلي تجويز ميکند و نه در عرصه سياست خارجي؛ زيرا بر اين باور است که مشي اعتدال و ميانهروي، بهترين روش اداره امور داخلي براي تأمين حقوق شهروندان و برقراري انضباط اجتماعي است. از ديگر سو در عرصه ديپلماتيک، به دنبال بسط روابط دوستانه و مسالمتآميز با کشورهاي جهان و تنشزدايي است. اصولگرايي؛ خطوط قرمز و محدوده ممنوعه را در سياست خارجي به اقتضاي زمان و مصالح نظام، از طريق مراجع ذيصلاح قانوني، معتبر ميشمارد.
10 ــ توجه بايسته به علم و دانش
اصولگرايي علم و دانش را از عوامل مهم اقتدار ميداند. توجه بايسته به تخصص و واگذاري مناصب و مسئوليتها را يک اصل انکارناپذير ميداند. در عين حال اهتمام بايسته براي فراهم ساختن شرايط لازم در جهت روشنگري، نظريهپردازي و جهاد علمي را مورد توجه قرار ميدهد. بر اين اساس، نخبگان حوزه و دانشگاه را به عنوان مولّدان فکر و گروههاي مرجع؛ محترم ميداند و بر اين باور است که در محيطها و مراکز آموزش عالي، بايد علم و دانش و آزادانديشي محور همه امور باشد.
11 ــ تولّي و تبرّي
دوستشناسي و دشمنشناسي، از بنيانهاي مرصوص اصولگرايي است. استکبارستيزي در ذات و جوهره اعتقادات اصولگرايي است. اين گفتمان حمايت از محرومان و مستضعفان را وظيفه مبرم خود ميداند. اصولگرايي اصيل، توطئه دشمنان قسمخورده انقلاب اسلامي را «توهّم توطئه» نميداند و بر اين اساس جاي دوست و دشمن را با هم عوض نميکند. در اين نگاه همه ايرانيان در اقصي نقاط عالم، شهروند جمهوري اسلامي محسوب ميگردند، مگر ضدانقلاب و خيانتکاراني که از نظر ملت ايران، کارنامه سياه جنايات آنها - چون منافقين - کاملاً روشن و هويداست. مهرورزي، دوست داشتن و خدمت کردن به همه بندگان خدا، سرلوحه خادم است و اين امر گزينشي نيست. در عين حال اصولگرايي معتقد به: «هزاران دوست کم و يک دشمن بسيار» است؛ لذا در عرصه جهاني تلاش ميکند از شکلگيري اجماع و ائتلاف دشمنان عليه جمهوري اسلامي جلوگيري نمايد و به منظور افزايش ائتلاف دوستان، اقدام بايستهاي را دنبال ميکند.