محمد لطيفيخيلي وقتها چينش و کنار هم گذاردن وقايع تاريخي ميتواند گزارههاي جامعهشناسانه و مردمشناسانه ارائه دهد؛ گزارههايي که شايد قطعيت نداشته باشند اما در درجه بالايي از گمان قرار دارند. ديدن جرياني واحد در سير تاريخي يک ملت و در فراز و فرود روزگار، چيزي نيست که به آساني بتوان آن را اتفاقي دانست. اين قلم خواسته است با واکاوي تاريخي فرهنگي دو جامعه عربستان و ايران اشارهاي گذرا به زمينههاي شکلگيري دو فرقه وهابيت و بهائيت داشته باشد.نقطه برخورد يک دين تازه و فراگير با يک فرهنگ اجتماعي ديرپا، نقطه شروع چالشها و ناسازگاريها است. اين برخورد است که مردم يک جامعه را وا ميدارد تا بگويند: «انّا وجدنا آباءنا علي أمه و انّا علي آثارهم مقتدون». فرهنگها از آنجا که درکهاي مشترک اجتماعيهستند، زاييده جوامع انساني و بازتاب خصوصيات جغرافيايي و نژادياند. حکما و اطباي يونان قديم به روشني بر اين مطلب پاي فشردهاند که فصول سال، گرما و سرما، جغرافيا و مکان زندگي و اوضاع آب و هوايي بر طباع چهار گانه انساني و به تبع بر روحيات و حالات وي تأثير مستقيم دارد. به موازات اين زمينهها، ارتباطات، حوادث و دگرگونيهاي روزگار، اعم از جنگ و قحطيها و... به ظهور اين حالات و خصوصيات کمک بسزايي کرده و اسباب شکلگيري فرهنگها را فراهم آورده است. فرهنگ از آنجا که زبان مشترک رفتاري ميان افراد جامعه به شمار ميآيد، مانند عادتها بسيار ثابت و ديرشکن است. گزاف نيست اگر بگوييم فرهنگ جز با فرهنگ تغيير و اصلاح نمييابد و حتي اگر دين بخواهد عناصر غلطي را از يک فرهنگ بزدايد بايد به صورت فرهنگ و درک مشترک اجتماعي درآيد و در غير اين صورت فرهنگ ديني شكل نخواهد گرفت. تا هنگامي که آموزههاي ديني در حيطه درک اجتماعي قرار نگرفته و بخشي از حالتهاي واقعي افراد آن جامعه نشده باشد، نميتوان به اصلاح ديني و الهي آن جامعه اميدوار بود، حتي اگر در ظاهر شعائر مذهبي به خوبي اقامه شوند و پوسته جامعه، ديني به نظر برسد؛ چرا که گذشت زمان و دگرگوني ايام، متن واقع را بيرون خواهد ريخت و حقيقت امر را که همان عادات و باورهاي فرهنگي هستند به نمايش خواهد گذاشت.اين پديده الزاماً در مورد همه افراد جامعه اتفاق نميافتد، بلکه اختصاص به گروهي دارد که به جايِ آوردن دين به صحنه زندگي اجتماعي، رسوم و ارتکازات خود را اصول مسلّم حيات اجتماعي قلمداد کرده و قرائتي از دين ارائه مي دهند که هم اميال و ادراکات پيشين را برتابد و هم ايشان را در زمره متدينان و بلکه برتر از ايشان جلوه دهد؛ چرا که به زعم خويش، از پذيرش عوامانه و تسليم محض بودن در برابر تمام آموزههاي ديني سرباز مي زنند و به کمک انديشه و تحليل عقل مصلحتگراي خويش، «يؤمنون ببعض و يکفرون ببعض» مي شوند و به دستاويز اجتهاد از مهلکه خروج از دين مي گريزند. پيشتازان اين جريان در تاريخ چه در يهوديت و چه در مسيحيت و اسلام، به ظاهر عالمان ديني بودند که برخي از روي ناداني و عدهاي به واسطه غرضورزي منشأ تشکيل کانونهاي به ظاهر ديني اما در واقع ضد ديني شدند.
يک نمونه
حميت و عصبيت قومي عرب جاهلي از جمله فرهنگهاي راسخ مردم حجاز پيش از اسلام بود. غرور و تکبر نه تنها در حد يک صفت انساني مشترک بين همه انسانها، بلکه در حد يک فرهنگ ناشي از عروبت در اعماق جان اعراب ريشه داشت. نداي «انا رجل» بلندترين و مقدسترين ندايي بود که به گوش ميرسيد. زن در حکم حيوان و کالا بود و نوزاد دختر براي صيانت از شرافت و رجوليت زنده زنده دفن ميشد. غارت و راهزني و شمشير و شراب آرمان پهلوانان و جوانان بود و علم به آباء و انساب عرب و افتخار به تعداد قبور و... شغل پيران به شمار ميرفت. کوچکترين کلامي که منافي غرور و هويت عربي باشد، کافي بود تا جنگي تمام عيار را رقم زند و بالاخره بتپرستي اگر چه اعتقاد ظاهري مردم جزيرةالعرب بود اما باور واقعي آنان خودپرستي و قبيلهپرستي بود.در اين اوضاع، ديني ظهور کرد که انسان را به تسليم فرا ميخواند و از او ميخواست روزي 34مرتبه پيشانياش را که بلندترين و شريفترين اعضاي بدن اوست، به نشانه ذلت و خضوع در برابر پروردگار بر خاک بندگي بسايد. تعاليم بلند اسلام که بر نفي پرستش غير خداوند تعالي مبتني بود، جزيرةالعرب را تکان داد و دستکم در زمان حيات نبياکرم(ص) دوران تابان و ارزشمندي از فرهنگ تعبد و تسليم به تصوير کشيده شد. پيامبر اسلام (ص) هم در جايگاه پيامبر و هم در سمت امام و راهبر جامعه غرور و حميت شرکآلود را مطرود اعلام کرد و نوعي صلابت ديني را از اساس بنيان نهاد.پس از رحلت پيامبر(ص) چندي نگذشت که مناسبات قومي و قبيلهاي زنده و عصبيت خفته جاهلي بار ديگر بيدار شد و اين بار نام دين را با خود يدک کشيد و به همين سبب، رويارويي با آن بسيار مشکل مينمود، بنياميه که از احياگران پشت پرده اين جريان بودند و آن را خطدهي مينمودند، بيشترين سوء استفاده را از آن کردند. کار اين فرهنگ قومي عربي که صبغه ديني يافته بود، به جايي کشيد که آشكارا رو در روي حاکميت ديني اميرمؤمنان(ع) شمشير کشيد و به قتل و راهزني و غارت مسلمانان پرداخت، تا آنجا که خبّاب بن أرت را در برابر چشمان همسر حاملهاش سر بريد و پس از دريدن شکم او جنينش را بر نيزه زد. اين اعمال را کساني مرتکب ميشدند که روزها را به روزه و شبها را به عبادت ميگذراندند و از کثرت سجده پينههاي پيشانيشان را با قيچي ميبريدند.رفتهرفته و در بستر حکومت بنياميه اين جريان ادامه يافت تا اين که در زمان يزيد عدهاي به اسم اسلام و خليفه مسلمين و با نداي تکبير و تهليل، سر مطهر حسينبنعلي(ع) را جدا کردند واهل بيت او را به عنوان خارج شدگان از دين و کفار به اسارت بردند. با اين که انگيزه يزيد از اين حرکت پليد هيچ ربطي به تکبير و تهليل نداشت، خود او گفت: «ليت اشياخي ببدر شهدوا...»؛ اي کاش اجدادم زنده بودند و ميديدند چگونه انتقام بدر را از حسين و پدرش ستاندم و نام و آبروي خانوادگيام را زنده کردم. البته اين نگرش و کلام يزيدي نسبت به حادثه عاشورا و پايين آوردن آن در حدّ جنگ قدرت و حکومت، امروزه نيز از گوشه و کنار به گوش ميرسد. تأثير ماجراي کربلا در جامعه اسلامي به قدري عميق بود که خلفاي بنياميه و بنيعباس را اگر چه در ظاهر، به جانبداري از اهل بيت(ع) وادار ساخت و بنيعباس را با شعار «الرضا من آل محمد» به روي کار آورد. همچنين جريان خارجيگري و عروبت مذهبي را که توسط دشمنان اهل بيت(ع) سامان مييافت، به انزوا کشاند. اما از آنجا که اين تفکر در ذات فرهنگ عربي ريشه داشت، از بين نرفت و به حيات ضعيف خود ادامه داد.در قرن هشتم ابن تيميه مباني فکري اين جريان را با ظواهر آيات و روايات صحيح و مجعول تئوريزه کرد و براي اولين بار به عنوان مکتبي مبتني بر توحيد ناب ارائه کرد، اما شايد به دو دليل نتوانست مکتب خود را آن چنان که ميخواست ترويج کند؛ نخست، هوشياري دانشمندان اسلام از فرق و مذاهب مختلف و نوشتن رديههاي متعدد بر عقايد و افکار وي، و دوم اين که او مانند محمد بن عبدالوهاب، ابن سعودي نداشت که از قوت شمشير او براي رواج مکتب کمک گيرد. چند قرن بعد توافق محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود در درعيه، زمينهساز بروز نحلهايِ همان اسلام عربي متعصب شد. درک صحيح استعمار از وجود چنين بستر مناسبي در فرهنگ عرب حجاز، تشکيل فرقهاي جديد را نويد ميداد که حداقل در آغاز ميتوانست ساز مخالفي ميان بقيه سازها باشد؛ هدفي که استعمار پير از آغاز، آن را مبناي سياست استعماري خود تعريف کرده بود. بازوي خونريز ابن سعود، به عنوان امام سيف، آمال و آرزوهاي دور و خطرناک محمد بن عبدالوهاب را عملي ميکرد و ميتوانست به عربستان در خاورميانه قدرت و مرکزيت ببخشد؛ مرکزيتي که تابع استعمار و استکبار و نطفه شوم اسلام امريکايي بود. چيزي نگذشت که آييني به نام وهابيت، نماد مذهبي حکومت آل سعود شد و علماي طراز اول دربار سعودي را بزرگان وهابيت تشکيل دادند.پس از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي در ايران، امام راحل در عمل مروّج اسلام ناب محمدي و طلايهدار مبارزه با استکبار، و ايران امالقراي جهان اسلام شناخته شد. اين حقيقت براي فرهنگ «أنا رجل» بسيار ناگوار بود؛ از همين رو به تحريک استکبار و ميل ذاتي از هيچ کمکي به دشمنان ايران اسلامي دريغ نکرد. اين طيف در دهه اخير سلاح بر دوش و به نام ارگان نظامي القاعده كوشيده است در ظاهر از حکومت سازشکار خود فاصله بگيرد و با رجزخواني و غرور فزاينده، به اصطلاح جامعه جهاني را اصلاح کند؛ اما تاکنون دستاوردي جز کشتار انسانهاي مظلوم و بيگناه با بمب و ترور و ذبح و سوزاندن زندهزنده، نداشته است.
نمونهاي ديگر
ايران از زمان فهلويون تاکنون حکماي بزرگي را به خود ديده، و يکي از مهمترين خاستگاههاي تصوف شرقي است. با ورود آموزههاي قرآني و اسلامي، جهشي در سير معارف روحاني به وجود آمد و عرفان رونق بسيار يافت. مفاهيم عميق اسلام شيعي که از طريق اهل بيت بيان شده بود، نه تنها با ذوق حکماي ايراني سازگار بود که به آن تعالي نيز ميبخشيد. مفاهيمي چون پندار و کردار نيک، محبت، نور، انسان الهي، منجي موعود و... مفاهيمي بود که ايران از زمان حکمت خسرواني با آن آشنا بود. اما اکنون با تفصيل و ترتيب والاتر و به همراه معارف عميق ديگري آنها را از قرآن و عترت ميشنيد. حقايقي از قبيل اينکه صفات الهي در وجود انسان متجلي ميگردد، حقيقت وجود پيامبر و امام يکي است، امام نمونه انسان کامل و مظهر تمام تجليات الهي است، راه سير و سلوک روحاني براي انسانها وجود دارد و آنان نيز به فراخور استعدادشان ميتوانند تجلي صفات خداوند را در خود دريابند و صدها حقيقت معرفتي ديگر، بعدها توسط حکماي بزرگ اسلامي از راه برهان و استدلال نيز به اثبات رسيد و فرهنگ اعتقادي ايرانيان را متعالي و ممزوج با معارف قرار داد.تا اينجا جنبه مثبت قضيه بود؛ اما از سوي ديگر، عدهاي با سوء استفاده از اين معارف بلند و جاذبه و تأثير معنوي آن در جان مخاطبان دست به تشکيل فرقهها و سلسلههاي خاص زدند و بر شالوده همان اصول فلسفي و عرفاني که پيشتر اشاره شد، جريان جديدي را به وجود آوردند. در اين ميان مدعيان بيش از اهل حقيقت مطرح شدند و از هر حربهاي براي ارضاي مطامع نفساني خود بهره بردند. مريدان سرسپرده نيز با نگاه افراطي و غلوآميز به مرشدان روحاني خود در رشد اين روند مؤثر بودند. در سدههاي اخير اين بستر مناسب، استعمار پير را براي تشکيل فرقهاي جديد و متمايزتر در اين سوي خاورميانه به فکر فرو برد، او نميتوانست آييني چون وهابيت را در ايران پايهريزي کند؛ چرا که اصولاً مناسبات فکري فرهنگي با انديشه وهابي در ايران وجود نداشت، اما فرهنگ افراطي عرفاني که از عرفان قرآني و علوي پيش افتاده بود، سنگبناي آييني جديد ميشد كه علي محمد باب شيرازي مهره مناسبي براي تأسيس آن بود. تساهل و اباحيگري صوفيانه، سکولاريسم و سازش با هر خوي استعماري و دشمني با علماي اسلام از ويژگيهاي بنيادين بهائيت بود که آن را از تصوف منفي به ارث برده بود. ترديدي نيست که بيداري علماي بزرگوار شيعه نگذاشت بهائيت رونق مطلوب استعمار را بيابد و آنگونه که وهابيت سلوک رسمي عربستان شد بهائيت در ايران پا نگرفت؛ اما به صورت يک جريان استعماري مزاحم، اگر چه اندک و ناچيز، باقي ماند. ارتباط تنگاتنگ بهائيان با اسرائيل و انگليس چيزي نيست که بر کسي پوشيده باشد. اعطاي نشان دولتي انگليس در حيفا به عبدالبها و دريافت لقب «سر»، رضايت اربابان از عملکرد نوکران را نشان ميدهد.کلام آخر اين که خطر دينداري مشوب به اميال پست بشري تا حدي است که موجب رسوم و عادات غلط شده و منشاء بروز فتنهها و انشعابات در صراط مستقيم دين است. دشمنان فرصتطلب ديروز و امروز نيز هيچگاه سلاح شوم تفرقهانگيزي را كنار نگذاشته و نخواهند گذاشت؛ چرا که به روشني دريافتهاند تشتت و تفرق، بزرگترين نقطه ضعف جامعه اسلامي است که ميتوان از خلال آن به اهداف استعماري دست يافت.استقبال گرم و درخور توجه فرهيختگان عالم اسلام از فراخوان رهبر فرزانه انقلاب دربارة انسجام اسلامي، ظرفيت عظيمي را نويد ميدهد که براي تحقق اتحاد و همدلي در ميان مسلمانان جهان وجود دارد. اميد است که به لطف الهي پايان سال انسجام اسلامي آغازي براي رفع کينهها و اختلافها از جامعه مسلمين و قيامي يکپارچه در برابر کفر و استکبار و صهيونيزم جهاني باشد، انشاءالله.