من يك زن وهابيم
اشاره
مريم ماندگارپيشوايان فرقه وهابيت، با جعل حديث و يا برداشتهاي انحرافي از احاديث پيامبر گرامي اسلام (ص) احکامي را جعل و به جامعه وهابيت القا كردهاند که با احکام حقيقي اسلام فرسنگها فاصله دارد. نمونهاي از اين سوء برداشتها، مربوط به احکام پيرامون زنان و ممنوعيتهاي ايجاد شده براي اين قشر از سوي شيوخ وهابياست؛ ممنوعيتهايي ساختگي که زندگي خالي از رضايت و لذت را براي زنان رقم زدهاند؛ اما اين سکوت ناپايدار، مدتي است درهم شکسته و از گوشه و کنار جهان، فرياد اعتراض زنان وهابي به زندگي خفقانبارشان به گوش ميرسد. نوشتار زير گوياي اعتراضهاي اين قشر ستم ديده است.از پس پردههاي سکوت و رخوت سخن ميگويم؛ سکوتي به بلنداي عمر مادران و جدّههاي درگذشتهام که در ستم زيستند و در ستم آرميدند.من يک زن وهابيام؛ زني برخاسته از نسلي متعصب و متحجر؛ زني محروم از هرگونه حق انتخاب و حتي ممنوع از گريستن بر مرگ عزيزان.
علماي فرقهام، قائل به حرمت حضور من در قبرستانند.
زيارت قبور را بر من حرام کردهاند و حديثي را مهر دهانم که:
«لعن رسولالله زواراتالقبور».
از اين شعار حتي تابلويي ساخته و بر قبرستان بقيع آويختهاند و تنها با همين قول، زنان را از زيارت قبور منع کردهاند. شيوخ از جمله «بنباز» معتقدند که اين لعن نه تنها بر حرام، بلکه بر کبيره بودن گناه دلالت ميکند! يعني رفتن من به قبرستان، گناه کبيره است!؟ پس چگونه است که فاطمه دختر رسولالله هر جمعه و يا هفتهاي دوبار به زيارت قبر عمويش حمزه و ديگر شهداي احد ميرفت بيآنکه نهيي از جانب پدر يا همسرش به او برسد؟مگر نه اين که رسول خدا از کنار زني که نزد قبري ميگريست عبور کرد و به وي فرمود: تقوا پيشه کن و صبرنما.
اگر بناي بر حرمت است، چرا پيامبر، زن را به خارج شدن از قبرستان امر نکرد؟مگر نه اينکه عايشه نقل کرد که پيامبر زنها را به زيارت قبور امر فرمود، پس از آنکه پيشتر نهي کرده بود؟
پس چه حکمتي است که نهي اول را گرفته وامر دوم را نشنيده رها کردهاند؟من يک زن وهابيام؛ با هزاران سؤال مانده در گلو؛ مرا نه از رفتن بر سر قبور که حتي از گريه بر مردگانم نهي کردهاند؛ گريهاي که جزء فطريات آدمي است و جدايي انسان از فطريات، ناممکن. که اگر نباشد، قلب را زنگار غم ميگيرد و عقدهها و دلتنگيها در سينه باقي ميماند.چه منعي است از پيامبر بر گريه زنان، جز آنکه دربارة زنان نوحهسراي حرفهاي فرمود: اگر توبه نکنند در روز قيامت لباس مخصوص جهنميان را بر تن خواهند داشت. اما آنان نوحهسراياني حرفهاي بودند که از اين راه امرار معاش ميکردند، نه زناني که از شکسته دلي بر اموات خود ميگريستند.اما مفتيهاي فرقه ما، اينها را ناديده گرفتهاند و تنها به روايتي از پيامبر (ص) درباره گريه عدهاي بر يک زن يهودي تمسک ميکنند که فرمود: آنها براي اين ميت گريه ميکنند در حالي که او هم در قبر عذاب ميبيند. حال آن که او زن يهودي بود نه مسلمان و نشان ميدهد که زن به سبب اعمال خود در قبر عذاب ميشود و بازماندگانش به چنين گنهکاري ميگريند؛ نه اين كه او بيگناه بوده باشد و به سبب گريه اطرافيانش عذاب شود.مگر نه اينکه شخص پيامبر (ص)، هنگام ورود به مدينه، به زيارت مزار مادرشان رفتند و به يادش گريستند، به گونهاي که حاضران نيز به گريه افتادند.
احمد بن حنبل، نقل كرده است پيامبر (ص) در بازگشت از جنگ احد، وقتي زنان را ديد كه در فقدان شوهران كشته شدة خويش گريه ميكردند، فرمود: اما حمزه گريه كنندهاي ندارد. و زنان چون اين سخن را شنيدند، بر حمزه نيز گريستند. پس چرا پيامبر (ص)، زنان را از گريه منع نکرد؟
و حتي با گفتن جملهاي، گريه ايشان را شدت بخشيد؟مگر علي (ع) در هجر فاطمه (س) و فاطمه (س) در سوگ پدر (ص) نگريستند؟مگر فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) نبود که پس از دفن پدر کنار قبر ايستاده، خاک آن را بر سر ميريخت و ميگريست و ميسرود که:
ماذا علي من شمّ تربه احمد
صبّت عليّ مصائب لوأنها
صبّت علي الايام صرن ليالا
ان لايشم مدي الزمان غواليا
صبّت علي الايام صرن ليالا
صبّت علي الايام صرن ليالا
زن وهابي چنانچه چهره خود را در انظار عمومي نپوشاند، به حبس و تازيانه محکوم ميشود. زن تحت سلطه طالبان را نيز در صورت نپوشاندن چهره در ملأعام شلاق ميزدند.من يک زن وهابيام؛ در روزگاري که همه جا سخن از بزرگداشت زن و احياي حقوق اوست، علماي فرقهام، مرا فتنه مينامند. شيخمان ابنباز ميگويد: «به طور صحيح از رسول خدا رسيده که فرمود: من براي بعد از خود فتنهاي ضرردارتر از زنان براي مردان باقي نگذاشتم.» مرا فتنه ميدانند و از حضور در اجتماع منع ميکنند که نه فتنهگري کنم و نه ديگران را به فتنه بکشانم. اگر به راستي پيامبر خدا (ص) جنس زن را فتنه معرفي كرده است، چرا اسلام چنين ديدگاهي دربارة زن ندارد و مسلمانان او را اکرام ميكنند؟ زن در ميان فرقه وهابي به حدي كم ارزش است که طالبان، معتقد به حق به کنيزي گرفتن مادران و دختران مسلمانند و در طول حضور خود در افغانستان، چه ستمها که بر جنس زن روا نداشتند.من يک زن وهابيام؛ زنده در دنيايي که متفکرانش داعيهدار دفاع از حقوق زن وايجاد آزاديهاي نامحدود براي او هستند. حال آنکه من حتي در انتخاب آينده زندگي شخصي خود بيتأثيرم و بياختيار در انتخاب همسر آينده خويش.در مسلک ما، زن تا هنگام ازدواج حق ديدن همسر آيندهاش را ندارد و چه بسا چشم باز کند و خود را در کنار مردي مسنتر از پدر خويش ببيند، اما حتي حق اعتراض به پدر يا سرپرست خود را نخواهد داشت؛ زيرا اسلامِ خود تعريف کردة علماي مسلک ما، مرد را اختياردار کامل زن ميداند و زن را بياختيار در زندگي خود؛ چرا که صلاحيت و درايت لازم را براي انتخاب ندارد. زندگيام اسير تفکرات مردان است و خود در قفس تصميمگيريهايشان محبوس.من يک زنوهابيام؛ زني که تا پايان سال 2004 ميلادي فاقد شناسنامه بود و حتي پس از برخورداري از حق داشتن شناسنامه، علماي وهابي به شدت با عکسدار شدن آن مخالفت كردند؛ زني داراي شناسنامه بدون عکس؛ زني که تا سال 2005 ميلادي از داشتن حتي يک کارت شناسايي محروم بودم؛ تنها به دليل ضرورت الصاق عكس به آن! مردان ما با تکيه بر اين اصل اسلامي که مردان سرپرست و قيّم زنانند، خود را هويت ما زنان ميدانند و ما را بينياز به داشتن هويتي رسمي! حتي داشتن کارتي براي شناسايي يا شناسنامهاي داراي عکس!هويت من، نه هويتي مستقل که وابسته به مردان است؛ من با شناسنامه و کارت شناسايي شناخته نميشوم؛ شناسنامه من مردي است که بايد همواره در کنارم باشد و بدون همراهي او به هيچ وجه حق خروج از خانه را ندارم.
من زني بيهويتم؛ پس جاي تعجب نيست که داشتن حساب بانکي مستقل يا خريد و فروش بدون اجازه شوهر بر من حرام باشد. تخلف از اين ممنوعيتها مرا مستوجب مجازات ميکند و حق اعتراضي در برابر آن ندارم.من يک زن وهابيام؛ علماي فرقهام، رانندگي زن را حرام ميدانند و آن را مفسدهانگيز ميپندارند. در سال 1990ميلادي، 46 زن عربستاني در رياض راهپيمايي كردند تا اعتراض خود عليه وهابيت و سختگيريهايش را اعلام کنند اما راهپيماييشان توسط آلسعود سرکوب شد و تلاش در جهت احياي حقوق زنان بينتيجه باقي ماند. چه ميگويم؟
ما حتي از حق حضور در اجتماعات محروميم، چه رسد به رانندگي! زنان فرقه ما حتي براي حضور در مساجد به منظور عبادت، با محدوديت چشمگير روبهرو هستند. زنان تحت سلطه افغانستان از به كار بردن وسايل ارتباطجمعي مانند تلويزيون و راديو و حتي سوار شدن در وسايل عمومي به تنهايي محرومند، حال آنکه ما آزادي حق رانندگي زنان را از علماي وهابي خواستاريم. زهي خيال باطل...ما زنان وهابي، حتي حق خروج به تنهايي از منزل را نداريم. علماي فرقهمان، سفر زن بدون همراهي مردي از محارمش را حرام و ممنوع ميدانند؛ خواه سفرهاي داخلي و خواه خارجي؛ من بدون مرد هيچم و حتي حق مسافرت وحضور در اماکن عمومي را ندارم.
من يک زنوهابيام؛ در دنيايي که سياست، حرف اول را ميزند، من از حقوق اوليهاي چون حق رأي و کانديداشدن محرومم تا چه رسد، رسيدن به مناصب بالاي دولتي که حتي حق فکر کردن به آن را هم ندارم.علماي وهابي، زن را فاقد صلاحيت لازم براي قضاوت درباره کانديداهاي انتخاباتي ميدانند و رأي دادنش را موجب فساد در امت اسلامي! حضور مرا در سياست مفسدهانگيز ميدانند و عامل فتنهگري.
از حق شرکت در معاملات تجاري و بازرگاني محرومم، در تصميمگيريهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي دنياي اطرافم بيتأثير و از فعاليت اجتماعي و اشتغال به کار محروم و بينصيب.در تحصيل علم و حضور در آموزشگاهها محدود و در تحصيل کليه رشتههاي فني، مهندسي و حقوقي ممنوع.من يک زنوهابيام؛ خسته از ظلمهاي بر سر رفته و روز و شب در حسرت رسيدن به اسلام حقيقي.فريادي بيصدا و خاموش، مانده در سينهاي سوخته از تعصبات بياساس وهابيت.