بيراهه‌ها، بن بست‌ها - بيراهه ها، بن بست ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بيراهه ها، بن بست ها - نسخه متنی

هادی قطبی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيراهه‌ها، بن بست‌ها

اشاره

هادي قطبي

با مرور انديشه وهابيان افراطي به ويژه مؤسس اين مذهب، محمد بن عبدالوهاب، مي‏توان به آساني دريافت كه بدفهمي و تفسير به رأي‏هايي كه در حوزة توحيد و واژگاني همچون شرك، عبادت و اله صورت گرفته، آنان را به ورطة تكفير كشانيده است. اين نوشتار، عهده‏دار نقد و بررسي - هر چند كوتاهِ - انديشة محمدبن عبدالوهاب درخصوص توحيد و شرك است.

گفت و گو با شمشير

«همين است كه ما مي‏گوييم.» اگر اين جمله را خلاصة آيين وهابيت بدانيم، گزاف نگفته‏ايم، چراكه اين عده فقط خود را موحّد مي‏دانند و به گفته شيخ احمد زيني دحلان، وهابي‏ها هيچ كس را موحدّ نمي‏دانند مگر كسي كه از تمام گفته‏هاي آن‌ها پيروي كند!1 و چنان‌چه باب گفت و گو باز شود، سيل «أيها المشرك»، «اعداء الله» و «اعداء التوحيد»چنان سرازير مي‏شود كه گاه از طرح بحث جز پريشان خاطري، چيزي عايد نمي‏شود.

مؤسس اين مذهب مي‏گويد: «كسي كه در كفر شيعه شك كند كافر است»2، حال آن كه خود، پيرو ابن تيميه‏اي بود كه با آن همه غلو و عداوت نسبت به شيعه، آن‌ها را مسلمان مي‏شمرد و به صراحت مي‏گفت: آن‌ها كافر نيستند.3 محمد بن عبدالوهاب مي‏گويد: «هر كس يك فرد صحابي از صحابه پيامبر(ص) را لعن كند، كافر است»4، در حالي كه به گفته ابن فرحان مالكي، معاويه بنابر تصريح صحيح مسلم دستور سبّ حضرت علي(ع) را صادر كرد. آيا با اين حال معاويه مسلمان بود؟!5

حكم تكفير و دايره احكام و افتاي وهابيون هر چند بيش‌تر به مظاهر شرك نزد اينان - مانند توسل، شفاعت، تبرّك و... - بازگشت مي‏كند، اما اين بيراهه ناشي از تفسير و بدفهمي مباحث توحيدي است. كج‏فهمي از واژ‏گاني چون اله، شرك و عبادت و در پي آن دعا و شفاعت و بدعت، مباني تفكر اينان را تشكيل مي‏دهد. عالمان شيعي و پيش‏تر و بيش‏تر از آن‌ها اهل‏سنت، تفكر وهابيان و به طور عمده محمدبن ‏عبدالوهاب را مورد نقد و بررسي قرار داده‏اند. خشونت و تعصب اين عده، آن‏قدر بي‏وجه و منطق است كه از ميان وهابيون نيز گروهي به انتقاد برخاسته‏اند و اكنون وهابيان را به دو شاخه سلفي‏هاي متعصب و تندرو و وهابي‏هاي معتدل و اهل گفت و گو تقسيم كرده است.6 هر چند فراگيري وهابيت سلفي بيش از گروه ديگر است، اما قرائن نشان از «پايان تاريخ» اين گروه تندرو مي‏دهد.

حسن بن فرحان مالكي كه خود وهابي است، در كتاب «داعيه و ليس نبياً» در نقد وهابيت و افكار محمد بن عبدالوهاب، به اين حقيقت اعتراف مي‌كند كه وهابيت تندرو و خشونت طلب، تكفير ستمگرانه را به اوج خود رسانده و بر هر دانشمند و شهروند سعودي لازم است آنچه را كه موجب خروج ما از اين خشونت‏ها و تكفيرهاست، انجام دهد. او حتي در كتاب خود به اعمال خشونت‏ها عليه مردم عراق تصريح كرده، مي‏نويسد: «در اين هنگام كه اين سطور را رقم مي‏زنيم...هر روز ده‌ها و گاه صدها نفر به وسيله اتومبيل‏هاي بمب گذاري شده طعمة اين خشونت لجام گسيخته مي‏شوند كه بسياري از آن‌ها جنبة انتحاري دارد و نشان مي‏دهد كار كساني است كه خود را مسلمان و همه را كافر مي‏پندارند و جان و مالشان را مباح مي‏شمارند. اين‌ها محصول همان تعليمات مكتب شيخ است كه از حجاز به اردن و از اردن به عراق آمده است».7

وي همچنين با اشاره به خشونت‏هاي مناطق مختلف عربستان، مي‏نويسد: «افرادي كه اين خشونت‏ها و انفجارها را آفريدند، افراد بيگانه‏اي نيستند كه از سرزمين‏هاي ديگر به حجاز آمده باشند، بلكه همان وهابي‏هاي حجاز هستند و اگر بگوييم همگي از فرهنگ شيخ و تعليمات او الهام گرفته‏اند، راه دوري نرفته‏ايم». او در پاورقي كتاب خود حتي به كمك‏هاي اقتصادي غربي‏ها به ويژه امريكا و اسراييل غاصب، تصريح مي‌كند و آن را زمينه‏ساز اين‏گونه خشونت‏ها مي‏داند.8

غير ما كافر است...

وهابياني كه از تفكر محمد بن عبدالوهاب پيروي مي‏كنند، «كشف الشبهات»9 او را معيار سنجش در برخورد با ديگران مي‌دانند و فقط به آياتي كه در اين كتاب آمده است، براي اثبات و تبليغ عقايد خود، استشهاد مي‏كنند و مدعي‏اند تنها اين آيات از محكمات هستند10 و ديگر آيات از متشابهات؛ محكمات مورد نظر خود را نيز تفسير به رأي مي‏كنند.

حسن بن فرحان مالكي كه خود وهابي مسلك است، مي‌نويسد: «بعضي از پيروان شيخ چنين مي‏پندارند كه او وحيد عصر خود در علم و دانش بود و تمام كشورهاي اسلامي كه دعوت وهابيت را نپذيرفتند، بلاد شرك و كفر است و تمام علماي اين كشورها، جاهلاني هستند كه هيچ چيز از اسلام نمي‏دانند!»11 محمدبن عبدالوهاب، مخالفان و منتقدان خود را چنين ياد مي‏كند: «آن‌ها مي‏خواهند مردم را از دين خدا و رسولش دور سازند».12 به اعتقاد وي، اهل مكه و مدينه در آن روز كه مذهب وهابيت را نپذيرفته بودند، همه كافر بودند!13

اين عده (سلفي‏ها) برداشت خود از شرك و توحيد را بر ديگران تحميل مي‏كنند، هرچند به بهاي قتل و غارت اموال باشد. جنايت كربلا در سال 1216 يعني ده سال پس از محمد بن عبدالوهاب را حتي مورخان سعودي باز گفته‏اند.14

عقيده تحميل تنها درباره شيعيان جاري نمي‏شد. اهل سنت و بلكه خود وهابي‏ها نيز از اين جنايت‌ها در امان نبودند.15 ايوب صبري سرپرست مدرسه عالي نيروي دريايي در دولت عثماني مي‏نويسد: «عبد العزيز بن سعود كه تحت تأثير سخنان محمد بن عبدالوهاب قرار گرفته بود، در اولين سخنراني خود در حضور شيوخ قبايل گفت: ما بايد همه شهرها و آبادي‏ها را به تصرف خود درآوريم و احكام و عقايد خويش را به آنان بياموزيم... براي تحقق بخشيدن به اين آرزو ناگزير هستيم كه عالمان اهل سنت را كه مدعي پيروي از سنت سنيّه نبويّه و شريعت شريفه محمديه هستند، از روي زمين برداريم. مشركاني كه خود را علماي اهل سنت قلمداد مي‏كنند، از دم شمشير بگذرانيم؛ به ويژه علماي سرشناس و مورد توجه را، زيرا تا اين‏ها زنده هستند، هم‏كيشان ما روي خوشي نخواهند ديد. از اين رهگذر بايد نخست كساني را كه به عنوان عالم خودنمايي مي‏كنند، ريشه كن و سپس بغداد را تصرف كرد».16

وي در جايي ديگر مي‏نويسد: «سعود بن عبد العزيز در سال 1218ه‍.ق هنگام تسلط بر مكه مكرمه، بسياري از دانشمندان اهل‏سنت را بي دليل به قتل رسانيد و بسياري از اعيان و اشراف را بدون هيچ اتهامي به دار آويخت و هر كه را در اعتقادات مذهبي ثبات قدم نشان داد، به انواع شكنجه‏ها تهديد كرد. آن گاه منادياني فرستاد كه در كوچه و بازار بانگ زدند: ادخلوا في دين سعود و تظلوا بظلة الممدود».17 شاهد ديگر را مي‏توان بمب گذاري‏هاي متعدد در عراق در صفوف اهل سنت و شيعه و حتي در عربستان سعودي در شهرهاي رياض و الخبر دانست.18

با اين همه، حكومت وهابيان با همه مشركان جهان دست دوستي داده است! رابطه سياسي، اقتصادي و فرهنگي حكومت سعودي كه مهد پرورش وهابيت است و خود در سايه اين مذهب ساختگي به قدرت رسيده است، با فتاواي شيوخ وهابي چه تناسبي دارد؟!

در طول سال، ميزبان - به عقيده ايشان - مشركان سراسر دنيا مي‏شوند كه همگي براي زيارت بقيع و حرم پيامبر (ص) در زيباترين هتل‏ها جاي داده مي‏شوند! در حالي كه اگر غير خود را كافر و مشرك بدانند، بايست اين آيه شريفه را خوانده باشند:

«يا أيّها الّذين آمنوا انّما المشركون نجس فلايقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا؛19 اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند، پس نبايد از سال آينده به مسجد الحرام نزديك شوند.»

مبناي فكري محمد بن عبدالوهاب :
توحيد و شرك در وهابيت

خلاصه سخنان محمد بن عبدالوهاب در رساله «كشف الشبهات» چنين است:

- توحيدي كه اسلام بدان دعوت كرده، توحيد در عبادت است؛ زيرا مشركان عرب توحيد خالق را قبول داشتند و مي‏گفتند عالم هم مخلوق خداست:

«و لئن سألتهم من خلق السّماوات و الارض ليقولنّ خلقهنّ العزيز العليم؛20 و اگر از آنان بپرسي: آسمان‏ها و زمين را چه كسي آفريده؟ قطعاً خواهند گفت: آنها را همان قادر دانا آفريده است»

و در جاي ديگر مي‏فرمايد:

قل من يرزقكم من السماء و الارض أمن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل أفلا تتقون؛21

بگو: كيست كه از آسمان و زمين به شما روزي مي‏بخشد؟

يا كيست كه حاكم بر گوش‌ها و ديدگان است؟

و كيست كه زنده را از مرده بيرون مي‏آورد و مرده را از زنده خارج مي‏سازد؟

و كيست كه كارها را تدبير مي‏كند؟

خواهند گفت: خدا پس بگو: آيا پروا نمي‏كنيد؟؛

پس مشركان، منكر خالقيت و رازقيت و رب العالمين بودن خداوند نبودند، بلكه مشكل آنان شرك در عبادت بود.

- مفهوم شرك آن است كه انسان، غير خداوند يگانه را بخواند و براي حل مشكلات به او پناه برد؛ در حالي كه قرآن مجيد مي‏گويد:
«فلا تدعوا مع اللّه أحداً».22

- چنان‌چه كسي از پيامبر اسلام (ص) يا هر كس از پيشوايان اسلام و صالحان شفاعت بطلبد، كار او شرك و جان و مال او بر موحدان مباح است!

زيرا هر مشركي مهدور الدم و المال و النساء است. قرآن مجيد مي‏گويد:

«بگو شفاعت يكسره از آنِ خداست. فرمانروايي آسمان‌ها و زمين خاصّ اوست؛ سپس به سوي او بازگردانيده مي‏شويد»؛23

و پيامبر(ص) سخن مشركان را نپذيرفت كه در اعتراض به پرستش بت‏ها گفتند:

«ما نعبد هم الاّ ليقربونا الي الله زلفي؛24 ما آن‌ها را نمي‌پرستيم جز براي اين‌كه ما را هر چه بيش‌تر به خدا نزديك گردانند.»

بررسي مفهوم اله

«من در آن وقت معناي لا اله الا الله را نمي‏دانستم و نيز دين اسلام را نمي‏فهميدم... و نيز در بين مشايخم هيچ كس وجود نداشت كه اين معنا را درك كند. پس هر كس از علماي عارض گمان كند كه معناي لا اله الا الله را فهميده يا معناي اسلام را قبل از اين وقت شناخته، يا گمان كرده كه احدي از مشايخ اين معنا را فهميده‏اند، دروغ و افترا بسته و امر را بر مردم مشتبه كرده است و خودش را به چيزي نسبت داده كه در او نيست».25

اين سخن مؤسس آيين وهابيت است كه از توحيد انحصاري خبر مي‏دهد؛ توحيدي كه دعوت به آن تنها با زبان شمشير است.

او همچنين مي‏گويد: «علماي نجد و قضات آن منطقه، هيچ يك معناي لا اله الّا اللّه را نمي‏دانند و ميان دين محمد(ص) و دين عمرو بن لحي (بت پرست معروف عصر جاهليت) تفاوتي قائل نيستند، بلكه دين عمرو بن لحي را بهتر مي‏شمرند»!26

تصور شيوخ وهابيت بر اين است كه مراد از «لا اله الّا الله»، تنها ناظر به توحيد در عبادت است؛ چرا كه «اله» به «معبود» تفسير شده است. اين تفسير به دليل آن بود كه «اله»هاي پنداري، در ملل جهان مورد پرستش بودند. حال آن‌كه به طور دقيق، معبود از لوازم اله است، نه معناي آن.27 معناي حقيقي كلمه «اله»، همان الله و - در فارسي - خداست. گواه اين سخن، كلام شريف «لا اله الا الله» است. چرا كه اگر به معناي معبود باشد، جز خدا در جهان معبودهاي ديگري نيز هستند،28 اما اگر به معناي الله باشد، جز «الله»، الله ديگري در جهان نيست. و اين همان شعار وحدانيت است. عبادت نيز رفتاري است كه از اعتقاد به الوهيت سرچشمه مي‌گيرد و اگر چنين اعتقادي نباشد، تعظيم و تكريم او هم عبادت نخواهد بود. خداوند آن‌گاه كه دستور عبادت مي‏دهد، به دنبال آن «جز او معبودي نيست» را ذكر مي‏كند:

«يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره؛29 اي قوم من! خدا را بپرستيد كه براي شما معبودي جز او نيست.»

بر خلاف تصور وهابيون، شرك مشركان، تنها در معبود قرار دادن بت‏ها نبود، بلكه قرآن شريف، «اله» بودن بت‏ها را دليل شرك آن‌ها مي‏داند:

«انّهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الّا الله يستكبرون؛30 آنان - مشركان - بودند كه وقتي به ايشان گفته مي‏شد: خدايي جز خداي يگانه نيست، تكبر مي‏ورزيدند!»؛

چون به الوهيت ديگر موجودات معتقد بودند. همچنين در جايي ديگر مي‏فرمايد:

«أم لهم إلهٌ غير اللّه سبحان اللّه عمّا يشركون؛31 آيا ايشان را جز خداي معبودي است؟ منزّه است خدا از آن‌چه - با او - شريك مي‏گردانند»؛

و نيز در توصيف مشركان مي‏فرمايد:

واتّخذوا من دون اللّه آلهه لّيكونوا لهم عزّاً32؛ و به جاي خدا، معبوداني اختيار كردند تا براي آنان - مايه - عزت باشد.

در تمام اين آيات، «اله» به معناي الوهيت و خدايي گرفته شده است و مشركان - در عين آن‌كه آنان را مخلوق خدا مي‏دانستند - از آن رو به الوهيت معبودهاي خود معتقد بودند كه برخي از كارهاي خداي بزرگ به آنان سپرده شده و براي همين عمل آن‌ها را پرستش و«عبادت» مي‏كردند.33

و مشركان زمان جاهلي تنها به همين دليل كه در عبوديت كسي را شريك خدا قرار داده بودند، مشرك بوده‏اند اگر نه آنان نيز به خالقيت و ربوبيت خداوند اعتقاد داشتند. هر چند قرآن شريف، مشركان را به شرك در خالقيت نيز ياد مي‏كند34 و «اله» دانستن بت‏ها از سوي جاهليت را، شرك مي‏داند.35 مشكل مشركان فقط اين نبود كه بت را «عبادت» مي‏كردند، بلكه بت‏ها را «ربّ» مي‏دانستند. شاعر عرب جاهلي در مذمت طايفه بني‏حنيفه چنين گفته بود:

«أكلت حنيفه ربّها عام التقحم و المجاعه / لم يحذروا من ربّهم سوء العواقب و التباعه؛36 طايفه بني حنيفه خداي خود را در سال قحطي و سختي خوردند و از مجازات پروردگار خود (همان بت) نترسيدند».

و يا ديگري كه به رب بودن بت‏ها، چنين تشكيك كرده است: «آيا بتي كه روباه بر آن بول كند، رب است؟».37

مفهوم «اله» به عبادت محدود نمي‏شود و خالقيت و ربوبيت را نيز دربر مي‏گيرد.

بررسي مفهوم شرك

شرك در لغت به معناي «شريك قرار دادن براي خدا در حاكميت و ربوبيت»38 دانسته شده است و در توضيح آن گفته‏اند: «شرك در دين دو گونه است: شرك عظيم كه همان شريك و همتايي براي خدا قرار دادن است و شرك صغير كه در بعضي امور غير خدا را مورد توجه قرار دهد».39

در آيين وهابيت، بدون توجه به معناي روشن شرك، درخواست و استمداد از غير خدا را نيز شرك مي‏دانند؛ بدون آن‌كه توجه داشته باشند قرآن كريم از قول حضرت عيسي(ع) فرموده است:

«و ابري الاكمه و الابرص و احي الموتي باذن الله و انبئكم بما تأكلون و ما تدّّخرون في بيوتكم؛40 نابيناي مادرزاد و پيس را بهبود مي‏بخشم به اذن خدا و مردگان را زنده مي‏گردانم. و شما را از آن چه مي‏خوريد و در خانه‏هايتان ذخيره مي‏كنيد، خبر مي‏دهم».

وهابيان مي‏گويند، شفاعت مانند روزي دادن و ميراندن و زنده ساختن، حقّ خدا و فعلِ اوست. اما آيات ديگري كه خداوند واسطه فعل خود را ملائك يا پيامبران مي‏داند، ناديده مي‏گيرند.

محمدبن علوي كه از وهابيون است، خود در انتقاد از كساني كه مي‏گويند:

«مردم گاه از انبيا و صالحين چيزهايي مي‏طلبند كه جز خدا قادر بر آن نيست و اين شرك است»، مي‏نويسد:

«اين سخن ناشي از سوء فهم است نسبت به چيزي كه از قديم ميان مسلمانان بوده است. مردم از آن بزرگواران مي‏خواهند كه آن‌ها دعا كنند و از خدا بخواهند مشكل لاينحلي حل شود و در روايات معتبر اسلامي از اين نوع تقاضاها از پيشگاه پيامبر(ص) بسيار ديده مي‏شود، مانند درمان بيماري‌هاي غير قابل علاج، نزول باران، جوشيدن چشمه از انگشتان پيامبر(ص)، بركت يافتن غذاي كم به گونه‏اي كه جمعيت زيادي از آن تناول كنند و مانند اين‏ها...آيا اين‏ها (وهابيان متعصب) معناي توحيد و كفر را بهتر از پيامبر(ص) مي‏فهمند؟ اين سخني است كه هيچ جاهل، تا چه رسد به عالم، آن را تصور نمي‏كند».41

حسن بن‏فرحان در نقدي بر آراي محمد بن عبدالوهاب، مي‏نويسد: قرآن به صراحت از متهم ساختن مسلمين و حتي كساني كه در ظاهر ادعاي اسلام مي‏كنند منع مي‏كند: «و لا تقولوا لمن ألقي اليكم السلام لست مؤمناٌ»؛42و به كسي كه نزد شما اظهار اسلام مي‏كند، مگوييد: تو مؤمن نيستي».

بررسي مفهوم عبادت

در آيين وهابيت، هر نوع خضوع و خشوعي، به معناي عبادت گرفته شده و هر كس در برابر غير خدا چنين كند، مشرك است! اينان درخواست حاجت و شفاعت از پيامبران، پيشوايان دين و افراد صالح، همچنين تعظيم و تكريم صاحب قبر و ياري خواستن از رسول گرامي(ص) و اهل‏بيت آن حضرت را عبادت پنداشته، حكم كفر و شرك بر اين عده جاري مي‏كنند!

خضوع و اظهار ذلت، البته معناي لغوي «عبادت» است،43 اما از آن‌جا كه قرآن شريف خضوع و خشوع را در موارد غير خداوند نيز به كار برده و به آن امر كرده است، اين معنا نمي‏تواند درباره «عبادت» صحيح باشد. مانند آن‌جا كه قرآن شريف مي‏فرمايد:

«واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة؛44 و از سر مهرباني، بال فروتني بر آنان - والدين - بگستر».

هم‏چنين درباره سجدة فرشتگان بر آدم مي‏فرمايد:

«واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس أبي و استكبر و كان من الكافرين،45 و چون فرشتگان را فرموديم: "براي آدم سجده كنيد"، پس به جز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد، - همه - به سجده درافتادند».

و نيز فرمود: «فسوف يأتي اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه أذلّة علي المؤمنين أعزّة علي الكافرين؛46 به زودي خدا گروهي - ديگر - را مي‏آورد كه آنان را دوست مي‏دارد و آنان - نيز - او را دوست دارند. اينان با مؤمنان، فروتن - و - بر كافران سرفرازند.»

عبادت معنايي فراتر از آن چه وهابيان مي‏پندارند دارد و در اصطلاح قرآن و حديث به معناي خضوع و اظهار ذلت و ستايشي است كه با اعتقاد به «اله» بودن و ربوبيت كسي كه براي او خضوع كرده، همراه باشد.47 و چنان‏چه در آيات مذكور، اعتقاد به الوهيت و ربوبيت در ذلت و فروتني در نظر گرفته شود، اين عمل شرك است و عبادت غير خدا محسوب مي‏گردد:

«ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كلّ شي‏ء فاعبدوه؛48 اين است خدا، پروردگار شما؛ هيچ معبودي جز او نيست، آفريننده هر چيزي است. پس او را بپرستيد.»

در اين آيه شريفه، عبادت، از شؤون خالقيت - علاوه بر الوهيت و ربوبيت - شمرده شده است.

عبادت و پرستش، از احساس بندگي سرچشمه مي‏گيرد؛ اين‌كه انسان خود را مملوكِ كسي بداند كه او مالك وجود و هستي، موت و حيات، رزق و روزي است و اختياردار وضع قوانين و اداره زندگي دنيا و آخرت است. يعني اعتقاد به «ربوبيت» را بر زبان خويش جاري كند و در عمل خويش با خضوع و خشوع آن را نشان دهد. چنين فردي بي‏شك عبادت كرده است. كدام يك از مسلمانان كه مهر تكفير وهابيت بر او خورده است، به ربوبيت، الوهيت و خالقيت نبي‏اكرم(ص) و صاحبان قبور اعتقاد دارد؟!

تفكر وهابي(متعصب) بر اين عقيده است: چنان‌چه خداوند نيز به بنده خود دستور زيارت و توسل بدهد، - نعوذ باللّه - دستور به شرك در عبادت داده است و اين ضرري به آن‌چه ما مي‏گوييم، نمي‏رساند! تعظيم و تكريم كعبه و سنگ حجرالاسود و قرآن كريم و... كه توسط خود اينان صورت مي‏گيرد، عبادتي است كه خداوند خود دستور داده است! و يا مي‏گويند: سجده فرشتگان بر آدم و سجده برادران يوسف بر يوسف كه در قرآن آمده است، پرستش يا عبادت نيست، چون به دستور خدا صورت گرفته بود! غافل از آن كه
:
«انّ الله لا يأمر بالفحشاء أتقولون علي الله ما لا تعلمون بي‌گمان، خدا به كار زشت فرمان نمي‌دهد. آيا چيزي را كه نمي‌دانيد به خدا نسبت مي‌دهيد؟».49


1. احمد زيني‏دحلان، دعوي المناوئين، ص166؛ به نقل از: ناصر مكارم شيرازي، وهابيت بر سر دو راهي، قم، مدرسه الامام علي بن‏ابي طالب (ع)، چاپ سوم، 1384، ص163.

2. عبد الرحمن بن‏محمد بن‏قاسم الحنبلي، الدرر السنيه، ج10، ص369؛ به نقل از: همان، ص156.

3. حسن بن‏فرحان مالكي، داعيه و ليس نبياً، ص86؛ به نقل از: همان.

4. عبد الرحمن بن‏محمد بن‏قاسم الحنبلي، پيشين، ص 157.

5. حسن بن‏فرحان مالكي، پيشين.

6. عبد الله بن‏محمد، فرزند محمد بن‏عبدالوهاب، از مخالفان پدر خود بود كه به مكتب اعتدال روي آورد و حكم تكفير گروه‌هاي مختلفي از مسلمين را به سبب پاره‏اي از بدعت‏هايي كه پدرش به آن معتقد بود، نفي كرد. همچنين سليمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب اولين رديه‏هاي مكتوب بر آيين وهابيت را با عنوان «فصل الخطاب في الردّ علي محمد بن عبدالوهاب» و «الصواعق الالهيه في الردّ علي الوهابيه» نگاشت.

از جمله وهابيون معتدل، محمد بن علوي نويسنده كتاب «مفاهيم يجب أن تصحّح» است. او اين كتاب را در نقد افكار وهابي‏هاي متعصب نگاشت و مهم‌ترين پايه‏هاي فكري وهابيت را با استناد به روايات معتبر در منابع اهل سنت، مورد نقد و بررسي قرار داد.

ديگر از اين افراد، حسن بن فرحان - مالكي مذهب و از دانشمندان معروف اهل سنت عربستان - است. وي در كتاب «داعيه و ليس نبياً» مطالب و فتاواي كتاب‏هاي «كشف الشبهات» و «كشف التوحيدِ» محمد بن عبدالوهاب را به نقد نشسته و بسياري از سخنان و انتقادات خود را به «الدرر السنيه» نوشته بن باز ارجاع مي‏دهد. حكم تكفير وي توسط وهابيون صادر شده است. ر.ك: ناصر مكارم شيرازي، وهابيت بر سر دو راهي، ص 143، 144، 145 و ...

7. حسن بن فرحان، پيشين، ص62.

8. همان.

9. اين كتاب تقريباً 70 صفحه‏اي را محمد بن عبدالوهاب، به منظور پاسخ‏گويي از ايرادات علماي بلاد بر افكارش نوشته است. از جمله كساني كه بر اين رساله شرح نوشته‏اند، محمد بن صالح العثيمين است كه فردي عالم و نسبتاً معتدل بوده است، اما گويا به دليل تقيه يا ترس از دست دادن مقام، - جز در موارد معدودي - توجيه‏گر سخنان محمد بن عبدالوهاب گرديده است.

10. محمد بن صالح العثيمين، شرح كشف الشبهات عثيمين، ص74؛ به نقل از: وهابيت بر سر دو راهي، ص86.

11. حسن بن فرحان، پيشين، ص13؛ به نقل از: وهابيت بر سر دو راهي، ص146 و 147.

12. عبد الرحمن بن‏محمد بن‏قاسم الحنبلي، پيشين، ج10، ص113؛ به نقل از: وهابيت بر سر دو راهي، ص157 و 158.

13. همان، ج9، ص285؛ به نقل از: همان، ص159.

14. ر.ك: تاريخ المملكه السعوديه، ج3، ص73؛ عنوان المجد في تاريخ النجد، ج1، ص121؛ به نقل از: علي اصغر رضواني، سلفي‏گري (وهابيت) و پاسخ به شبهات، قم، مسجد مقدس جمكران، چاپ دوم، 1385، ص184.

15. ر.ك: حسن بن فرحان، پيشين، ص123 به بعد.

16. تاريخ وهابيان، ص33؛ به نقل از: سلفي‏گري (وهابيت) و پاسخ به شبهات، ص186.

17. همان، ص74؛ به نقل از: همان.

18. وهابيت بر سر دو راهي، ص86.

19. توبه، 28.

20. زخرف، 9.

21. يونس، 31.

22. پس هيچ‌كس را با خدا مخوانيد؛ جن، 18.

23. زمر، 44.

24. زمر، 3.

25. الدرر السنيه، ج10، ص561؛ به نقل از: سلفي گري (وهابيت) و پاسخ به شبهات، ص310.

26. همان، ج10، ص51؛ به نقل از: وهابيت بر سر دو راهي، ص156.

27. جعفر سبحاني، آيين وهابيت، تهران، مشعر، چاپ هشتم، 1386، ص192.

28. هر چند عده‏اي بالحق را پس از اله به تقدير گرفته‏اند (لا معبود بالحق الا الله)، اما گويا اين امر تكلّفي بيش نيست.

29. اعراف، 59. اين مضمون مكرر در قرآن شريف بيان شده است.

30. صافات، 35.

31. طور، 43.

32. مريم، 81.

33. ر.ك: آيين وهابيت، ص192 - 197.

34. ر.ك: انبيا، 21 و22؛ مؤمنون 91 و 92.

35. قل يا أهل‏الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم ألّا نعبد الّا اللّه و لا نشرك به شيئاً و لايتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون اللّه فان تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون. بگو: "اي اهل كتاب! بياييد بر سر سخني كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او نگردانيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به خدايي نگيرد." پس اگر (از اين پيشنهاد) اعراض كردند، بگو: "شاهد باشيد كه ما مسلمانيم (نه شما) "؛ آل عمران، 64.

36. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج7، ص209؛ به نقل از: وهابيت بر سر دو راهي، ص94.

37. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت 1404ق، ج3، ص253.

38. ر.ك: لسان العرب، ماده اشتراك.

39. نقل با تصرف: راغب اصفهاني، مفردات، ماده شرك.

40. آل‏عمران، 49.

41. محمد بن علوي، مفاهيم يجب ان تصحّح، ص181؛ به نقل از: وهابيت بر سر دو راهي، ص131 و 132.

42. نساء، 94.

43. راغب اصفهاني، مفردات، ماده عبد.

44. اسراء، 24.

45. بقره، 34.

46. مائده، 54.

47. ر.ك: محمد جواد بلاغي، آلاء الرحمان، ج1، ص57؛ امام خميني (ره)، كشف الاسرار، ص29؛ ناصر مكارم شيرازي، وهابيت بر سر دو راهي، ص98 و 99؛ جعفر سبحاني، آيين وهابيت، ص192 و 197.

48. انعام، 102.

49. اعراف، 28.

/ 1