نظام جمهوري اسلامي در ايجاد انسجام بين حوزه و دانشگاه، بسيار موفق بوده است - نظام جمهوري اسلامی در ايجاد انسجام بين حوزه و دانشگاه، بسيار موفق بوده است نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نظام جمهوري اسلامی در ايجاد انسجام بين حوزه و دانشگاه، بسيار موفق بوده است - نسخه متنی

مصاحبه شونده: سيد احمد رهنمايی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظام جمهوري اسلامي در ايجاد انسجام بين حوزه و دانشگاه، بسيار موفق بوده است

اشاره

اصرار فراوان ما براي مصاحبه و گفت‌وگو با مدير مسئول نشريه خودمان، بامخالفت جدّي وي مواجه مي‌شد. هرچه تأکيد کرديم که اين مسئله نه خلاف عرف است و نه موجب حرف و حديث، اما مديرمسئول بر حرف خود باقي مانده بود تا اين‌که عاقبت با پي‌گيري و البته سماجت زياد و اشاره به اين نکته که حيف است در اين شماره «فرهنگ پويا» که اختصاص به بحثي علمي و مهم به نام «وحدت حوزه و دانشگاه» دارد، از نظرات شما که دانش‌آموختة هر دو نهاد هستيد، استفاده نگردد؛ عاقبت با اکراه پذيرفت، مشروط بر اين‌که براي اولين و آخرين بار باشد. (!!) چه مي‌شود کرد؟

در جايي که برخي مديرمسئولان نشريات - البته تعداد اندکي - هر چند وقت در ميان با حضور در صفحة روزنامه يا ماهنامه و يا فصلنامة‌شان، قصد تبليغ خود را دارند، مديرمسئول ما اين‌گونه خود را از هرگونه حرف و حديثي به دور مي‌دارد. بگذريم... صحبت از حجت‌الاسلام و المسلمين دکتر سيداحمد رهنمايي است؛ متولّد 1338 شهرضاي اصفهان. وي سال 1353 وارد حوزة‌علميه شد و سال‌ها در محضر اساتيد برجسته حوزه از قبيل حضرات آيات عظام: تبريزي(ره)، وحيد خراساني، سبحاني،‌مظاهري و ... تلمّذ نمود و همزمان با تحصيل در حوزه علميه، با ورود به مؤسسه در راه حق تحت اشراف و سرپرستي آيت‌الله محمدتقي مصباح يزدي، دورة عمومي آشنايي با معارف اسلامي را طي کرد و پس از چندي در سال 1364 دوره کارشناسي رشته روان‌شناسي را در بنياد فرهنگي باقر العلومj با موفقيت به اتمام رسانيد.

وي در مهرماه 1372 جهت ادامه تحصيل عازم کانادا شد و در مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه معروف مگ‌گيل دورة کارشناسي‌ارشد را آغاز کرد و در سال 1374 به اتمام رسانيد و همزمان با قبولي در دورة دکتراي همين دانشگاه، در سال 1377 با موفقيت کامل اين دوره را به پايان برد و در همين سال به ايران بازگشت و در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) قم به فعاليت علمي اشتغال يافت. وي غير از آن‌که عضو هيئت علمي اين مؤسسه است، معاونت تربيتي - فرهنگي و همين‌طور معاونت اطلاع‌رساني و امور بين‌الملل مؤسسه امام خميني(ره) را بر عهده دارد. گفت‌وگوي ما با مديرمسئول نشريات «معرفت» و «فرهنگ پويا»، خواندني از آب درآمده که توجه شما خوانندگان ارجمند را بدان جلب مي‌نماييم.

در گفت و گو با حجت‌الاسلام و المسلمين دکتر سيداحمد رهنمايي

فرهنگ پويا: با تشکر از حضرت‌عالي به خاطر حضور در اين گفت‌وگو، در ابتداي بحث در مورد «رابطه علم و دين» نکاتي که به نظرتان مهم ارزيابي مي‌شود را تبيين فرماييد.

دکتر رهنمايي: من هم تشکر مي‌کنم از فرصتي که از طرف فصلنامه فرهنگ پويا در اختيار بنده قرار گرفت. در خصوص موضوعي که طرح شد، بايستي ابتدا يادآور بشوم که بحث رابطه علم و دين، يک بحث باسابقه‌اي است که به نظر مي‌رسد بر اساس اظهارات و رهنمودهايي که از جانب معصومينj و قبل از آن از طريق وحي براي هدايت انسان‌ها توسط پيامبر اعظم(ص) ايراد شده، متوجه مي‌شويم که اين بحث از ديرباز مطرح بوده است. اصولاً وقتي که ديني نازل مي‌شود، پيامبر آن دين مبلّغ و مروّج آن دين است. قرآن برداشت‌هاي خيلي جالب توجهي راجع به علم و دين دارد. و يا همان‌طور که گفتم، گفتار بزرگان ما، حکايت از نوعي رابطه خاص بين اين دو مقوله دارد. خب از اين‌که صرف‌نظر کنيم و فرصتي هم نيست که به تفصيل وارد آن بشويم، بهتر است که ابتداي امر بدانيم منظور ما از علم، چه علمي است و مراد از دين، چه ديني است؟

تا تفهيم و تفاهم بر سر اين دو متغير يعني علم و دين حاصل نشود، ما به سختي مي‌توانيم رابطه اين دو متغير و همبستگي مثبت و منفي اين دو را يادآور شويم.

يک وقت است ما مي‌گوييم منظورمان از علم، مطلق دانش و معرفت است که در اختيار بشر قرار مي‌گيرد؛ يعني هر چيزي که بشر مي‌تواند به آن عالم و واقف بشود، البته با توجه به تفاوت‌هايي که بين دانش و معرفت است. يک وقت مطلق علم و دانش و آگاهي و معرفت را در نظر مي‌گيريم و مي‌خواهيم آن را با دين بسنجيم که اين‌جا يک نگاه سرياني وجود دارد و مطلق قوانيني است که براي اداره زندگي بشر وضع مي‌شود و حالا يک ماهيت معنوي و قدسي هم داشته باشد. خب ما دو تا مقوله را کنار هم مي‌گذاريم با ويژگي‌هاي خاصي که از اين دو بروز مي‌کند. به فرض مي‌پذيريم که دين، مطلق قوانيني است که با يک ماهيت قدسي براي اداره زندگي بشر وضع مي‌شود. خب اداره زندگي بشر منوط به چيست؟

منوط به بهره‌برداري از يک سلسله راهکارها و تدابير علمي است و اگر همين قوانين بخواهد اجرا بشود يا حتي بخواهد قبل از اجرا وضع بشود، منوط به اين است که با يک آميزه‌اي از علم و دانش بشري به معناي مطلق خودش توأم باشد. مگر مي‌شود قانون براي اداره زندگي وضع کرد که هيچ ارتباطي با علم نداشته باشد يا ارتباطش خيلي ضعيف باشد؟

اصلاً معقول و منطقي نيست.
ببينيد من در يک فضاي خيلي وسيعي فعلاً دارم اين رابطه را تبيين مي‌کنم. مطلق قوانين براي اداره زندگي بشر که احياناً بگوييم ماهيت قدسي داشته باشد، ارتباطش با مطلق علم و دانش چگونه است؟

خيلي روشن است. اگر بخواهد واقعاً قوانين عالمانه‌اي وضع و اجرا بشود، از ماهيت اين قوانين و حيثيت و جنبه‌هايي که اين قوانين براي بهره برداري زندگي بشر دارد، مشخص مي‌شود که علم بايستي دخالت کند. يک وقت است که ما از علم به عنوان مطلق دانش و معرفت بشري صحبت مي‌کنيم و منظورمان آن دسته از معلومات تجربي، آزمايشگاهي و علوم پايه است که به نوعي تنظيم فرمول‌ها و قواعد و ضوابطش در اختيار خود بشر است. بشر يک سلسله تجربه‌هايي را کشف مي‌کند و به دست مي‌آورد و به يک سلسله واقعيت‌هاي علمي و احياناً حقايق علمي مي‌رسد.

اگر منظورمان از علم اين دسته از علوم باشد و در ارتباط با دين بگوييم که دين، منظور آن دسته قواعد و ضوابط و قوانيني است که با در نظر گرفتن ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان با وحي و نبوت و ارتباط انسان با فرجامي شايسته همراه با يک سعادتي که در انتظارش هست، مي‌باشد و سه مقوله را ما در تعريف دين در نظر بگيريم که از مقوله باورهاست، بايد بگوييم دين مجموعه‌اي از باورها نسبت به خداوند، نسبت به پيامبران و نسبت به سرانجام زندگي بشر نسبت به معاد است. ماهيت اين آموزه، اعتقادي است و سه جنبه دارد. خب حالا صرف‌نظر از اين‌که اين دين، دين اسلام باشد يا هر دين ديگري و بگوييم اين مجموعه باورها از طرف خداوندي بر انسان نازل شده است که ما به او اعتقاد پيدا کرديم، دايره دين را محدود مي‌کنيم. اين‌ها مجموعه‌اي از باورها و بايدهاست که از جانب خداوند تعريف و تعيين شدة يک دين الهي است.

اگر مرادمان از دين اين باشد و بخواهيم رابطه علوم تجربي را به طور اخص با دين اسلام و اين مجموعه از ارزش‌ها و بايدها در نظر بگيريم، اين‌جا باز ما به يک مفهوم دقيقي از ارتباطات فيمابين علم و دين دست پيدا مي‌کنيم. در کمتر مقوله‌اي ما مي‌توانيم اين رابطه را کشف کنيم. اين‌جا متوجه مي‌شويم که اصلاً مقوله دين اگر باورها و ارزش‌ها شد، بر يک پايه از معرفت و علم و دانش استوار است که بخشي از آن مي‌تواند مورد تجربه روزمره زندگي بشري باشد و آن بخش که قابل تجربه نيست و تنها متکي به يک نوع احساسات بشري است را مي‌توانيم با يک سلسله برداشت‌هاي علمي تکميل و تأييد کنيم؛ نه اين‌که احياناً علم بخواهد به تأييد دين بيايد، بلکه در مقام کشف اين ارتباط متوجه مي‌شويم که حتي آن دسته از معارف ديني که نصيب انسان مي‌شود، بر اساس يک سلسله علوم و انديشه‌هايي است که انسان با يک سلسله معادلات خاص علمي و فلسفي به دست آورده است. اين‌جا باز ما رابطه علم و دين را خيلي روشن مي‌بينيم. سواي اين‌که يک قدري اگر بخواهيم باريک‌تر بشويم، در اين زمينه متوجه مي‌شويم ما همه علوم بشري از علوم پايه گرفته تا علوم تجربي آزمايشگاهي تا علوم انساني، همه اين‌ها را مي‌توانيم تحت‌الشعاع دين قرار بدهيم؛ يعني همه اين‌ها در پرتو دين يک معناي خاصي پيدا مي‌کند.

وقتي در علومي مثل فيزيک، شيمي، هندسه، رياضيات، معماري و حتي هنر دقت مي‌کنيم، مي‌بينيم هميشه در ارتباط با اين علوم يک جايگاه ويژه‌اي براي دين مي‌توانيم در نظر بگيريم. اين علوم مي‌تواند توسط نورانيت دين، نورانيت و جهت پيدا کند؛ همان جهتي که به علم يک روحانيت خاصي مي‌بخشد. يعني در مقام بهره‌برداري از علم، کاملاً ذهنيت عالم آن علم را توجيه مي‌کند. ما اين‌جا باز نقش دين و رابطه علم را با دين خيلي بارز مي‌بينيم. آن تعبير انيشتين شايد خاطرمان باشد که اظهار کرده علم بدون دين کوري است و متقابلاً هم گفته است دين بدون علم هم لنگ است.

يا نيوتن اظهار کرده است که اگر من روزي به اين نتيجه برسم که کشفيات علمي که نصب من شده در تعارض جدي با معارف ديني‌ام هست، کشفيات علمي را زمين مي‌گذارم و معارف ديني را مي‌گيرم. البته افرادي هم به نوعي آمده‌اند و يک سلسله مدعيات ديگري داشته‌اند که از بار ارزشي دين در ارتباط با علم کاسته‌اند، اما در مجموع در مواردي که به حسب ظاهر در ساختار علمي جايگاه خاصي براي دين مشاهده نمي‌شود، مي‌گوييم علم فيزيک فرمول‌هاي خاص خودش را دارد، علم شيمي هم همين‌طور. در همين موارد هم اگر واقعاً بخواهيم اين دين يک روحانيت و معنويت خاصي به علم القا کند، مي‌بينيم عُرضه و استعداد اين کار را دارد. شواهد آن هم خيلي براي ما روشن است. آن جايي که دين اشراف بر علم نداشته، آن علم بيش از آن که به مصلحت بشر تمام بشود، به زيان بشر تمام شده است.

اگر صحنه‌اي که علم در پرتو دين جهات خودش را پيدا مي‌کند و در زندگي بشر مورد بهره‌برداري قرار مي‌گيرد، با موردي که علم بدون بهره‌برداري از نورانيت دين کار خودش را انجام مي‌دهد، مقايسه کنيم؛ تفاوت آشکاري مي‌بينيم. زماني ما با يک سلسله پديده‌هاي خيلي زيبا و جذاب در طول تاريخ بشر برخورد مي‌کنيم که بايستي به عنوان يک پديده خيلي برجسته به آن نگاه کرد؛ نه به عنوان يک شخص يا شخصيت، گرچه آن پديده متکي به يک شخص يا شخصيت است. فرض بفرماييد به حضرت سليمان نبي برخورد مي‌کنيم که وزير اعظم دربار ايشان کسي است که خداوند در مورد او اظهار مي‌فرمايد ما به او علومي را آموخته بوديم که بر اساس همان مکاشفات علمي قدرت و مهارت داشت که تخت بلقيس را از بارگاهش به بارگاه سليمان بکشاند؛ آن هم بر اساس علم. چون معياري را که خداوند در بيان اين واقعه ذکر مي‌کند و متکايي که براي اين امر خارق‌العاده ذکر مي‌کند، علم است؛ نه اعجاز. هيچ‌وقت ما نمي‌گوييم آصف بن برخيا وزير اعظم حضرت سليمان اعجاز کرد. مي‌گوييم با علمش اين کار را کرد، چون خداوند اين طور به ما تعليم داد.

خب بسياري از علوم با همه معادلاتش در اختيار سليمان بود تا بتواند مورد بهره‌برداري بشر قرار بگيرد، اما اين علم حضرت سليمان يا آن دانش آصف بن برخيا تحت‌الشعاع دين نشان داد. يعني بسم الله الرحمن الرحيم اشراف داشت بر اين علم و اذن الله اشراف داشت بر اين علوم. يا اقداماتي که ساير انبيا انجام مي‌دادند نه به عنوان يک اعجاز، بلکه به عنوان بهره‌برداري از فنون و علومي که در اختيارشان قرار گرفته بود. مثلاً حضرت داود که صنعت زره‌سازي را ابتکار به خرج مي‌دهد و ابداع مي‌کند، باز اين‌ها در مايه هاي علم و فنون است و مي‌بينيم که تحت‌الشعاع يک معنويت ديني قرار مي‌گيرد. در زمان خودمان بسياري از دانشمنداني که با يک جنبه‌هاي ايماني و معنوي، اشراف الهي را بر کار و محيط فعاليت علمي خودشان پذيرفته‌اند، ابتکار عمل به خرج مي‌دهند و در رشته‌هاي علمي فعاليت مي‌کنند و پيچيدگي‌هاي علم را کشف مي‌کنند و با دست خودشان به يک سلسله معلوماتي مي‌رسند و آن را درست در جهت تأمين مصالح بشر به کار مي‌گيرند.

اين هنر علم است. اگر ما اين هنر را از علم سلب کنيم که نتواند تحت اشراف دين الهي قرار بگيرد، چيزي جز خسارت براي بشر نخواهد داشت. بر فرض که دو سه مشکلي هم از بشر حل کند، اما آسيب‌هايش به مراتب بيش از منافعي است که مي‌رساند. اين نکته‌اي است که ما از قرآن الهام مي‌گيريم و از روايات به دست مي‌آوريم. اين‌جا به راحتي مي‌توانيم با کمال شهامت و با قوّت قلب ادعا کنيم که علم و دين با هم رابطه دارند؛ يکي نسبت به ديگري اشراف دارد و يکي نسبت به ديگري ابزار تأمين منويات قرار مي‌گيرد.

فرهنگ پويا: آيا مقوله رابطه بين علم و دين را مي‌توان پيش‌زمينه بحث وحدت حوزه و دانشگاه قلمداد كرد؟

دکتر رهنمايي: اصلاً رابطه اين دو مقوله، محتواي وحدت حوزه و دانشگاه است. متن است، زمينه نيست تا چه رسد به اين‌که پيش‌زمينه باشد. وقتي ما مي‌گوييم پيش‌زمينه، مقداري شأن اين دو مقوله را پايين مي‌آوريم. من مي‌خواهم بگويم ما اصلاً دنبال همين هستيم. وحدت حوزه و دانشگاه، دنبال ايجاد ارتباط راسخ و کشف اين رابطه است. باز بايد اين‌جا يک مقداري احتياط کنم. ما رابطه بين علم و دين را ايجاد نمي‌کنيم، بلکه با نظارت دين و برداشت‌هايي که از دين مبين اسلام داريم، کشف مي‌کنيم. اگر اين رابطه قبلاً ايجاد شده باشد و با قوت تمام بتواند کارآيي لازم را در سطح زندگي بشر ايجاد کند، خودش مي‌آيد جزو متن وحدت حوزه و دانشگاه قرار مي‌گيرد و اين از عناصر اصلي وحدت است، نه اين‌که پيش‌زمينه باشد يعني يک چيز فراتر از آن است. بنابراين اگر ما به وحدت حوزه و دانشگاه مي‌انديشيم، قبل از آن و مهم‌تر از آن بايستي به ارتباط دين و علم بينديشيم.

فرهنگ پويا: به اعتقاد شما معناي صحيح وحدت حوزه ودانشگاه چيست ؟

دکتر رهنمايي: يک وقت مرادمان وحدت فلسفي است که چنين چيزي را ما اين‌جا منظور نمي‌کنيم تا دو چيز ماهيت و هويّت يکساني داشته باشند. فرض بفرماييد ما راجع به اتحاد عاقل و معقول مي‌خواهيم صحبت کنيم، که اين اتحاد کاملاً اتحاد فلسفي است و هويت اين دو مقوله را يکسان مي‌کند. وحدت فلسفي منجر به تشکل واحد با هويت واحد، ساختار واحد و محتواي واحد مي‌شود. يعني ما جنبه‌هايي از يک حقيقت را در وحدت فلسفي بيان مي‌کنيم، نه اين‌که حقايق مختلفي را بخواهيم.

وحدت حوزه و دانشگاه يعني آن‌كه بين اين دو فضا، يك انسجام فکري و عملي ايجاد کنيم. اين دو فضا منظورمان فضاي فيزيکي و ظاهري نيست، بلكه فضاي انساني و علمي و روانشناختي حاکم بر اين دو فضا است. ما به انسجام اين دو واحد که منجر به هم‌انديشي دو فضا و هم‌انديشي انديشه‌ورزان در دو فضا مي‌شود، مي‌انديشيم. يعني در باب وحدت حوزه و دانشگاه انديشه‌ورزان دانشگاهي بيايند از نورانيت ديني که حوزويان کسب کرده‌اند، الهام بپذيرند و انديشه‌ورزان حوزوي براي هدايت‌هاي معنوي اقدام کنند و زمينه را براي بسط و گسترش علمي که تحت اشراف دين است، فراهم بياوند. به اين صورت ما به وحدت حوزه و دانشگاه مي انديشيم.

دليل اين‌که ما چنين فضايي را تصور مي‌کنيم، اين است که در هر دو نهاد حوزه و دانشگاه ما يک سلسله امکانات، ‌يک سري نقاط مثبت و برخي کمبودها و نقاط ضعف را مشاهده مي‌كنيم. ما حوزه را به خودي خود کامل و مطلق نمي‌بينيم، همين‌طور که دانشگاه را به خودي خود کامل و مطلق نمي‌بينيم، اما معتقديم اين دو مجموعه مي‌توانند مکمل همديگر باشند و از امکانات و نقاط قوت همديگر کمال بهره‌برداري را در جهت اهداف خودشان داشته باشند. همچنين مي‌توانند با به هم پيوستن و انسجام لازم و ايجاد ارتباط راسخ، نقاط ضعف و کمبودهاي خودشان را برطرف کنند.

اگر احياناً حوزه خودش را مطلق ديد، هيچ‌وقت براي ايجاد ارتباط و وحدت، قدم پيش نمي‌گذارد. الحمدلله رفتار حوزه و حوزويان در طول سال‌هاي به خصوص بعد از انقلاب نشان داده که حوزه خواهان يک چنين معامله و معادله خيلي روشن و مطلوبي هست. ما در طول دوران پس از انقلاب، به عنوان حوزه، تحت اشراف هدايتگري‌هاي امام و مقام معظم رهبري پيش قدم بوديم. در بسياري از موارد حوزه پيش‌قدم ايجاد انسجام و وحدت بوده است. و نمونه آن همان سال‌هاي اول انقلاب است که بلافاصله بعد از بسته شدن موقت دانشگاه‌ها، دفتر همکاري حوزه و دانشگاه راه‌اندازي مي‌شود. سال‌هاي بعد با ورود بزرگاني مثل شهيد بهشتي، مطهري و مفتح به عرصه دانشگاه و تدريس در آن، عملاً نشان مي‌دهد که حوزه چقدر در اين زمينه پيش‌قدم است و اکنون هم همين‌گونه است. دليل عمده‌مان اين است که به هر حال بايستي يک سلسله امکانات مورد بهره‌برداري هر دو گروه قرار بگيرد و يک سلسله نقاط ضعف هم از جانب دانشگاه برطرف بشود.

اکنون وضعيت به گونه‌اي است که در همه سطوح علمي در فضاي دانشگاه، به خصوص در علوم انساني، فرهنگ بدآموز غربي رسوخ کرده است. دست دانشگاهيان امروز ما هم نبوده است. از 150 يا 160 سال قبل از زماني که دارالفنون در کشور ما فعال شد، با حضور استاداني از دانشگاه‌هاي فرانسه و انگليس و نفوذ خاصي که اين دانشگاه‌هاي غربي در بدنه نظام فکري و علمي ما پيدا کردند، به جرأت مي‌توان گفت که تا الان رسوب آن نفوذ هنوز مشهود است. فرهنگ غربي يک نفوذ خاصي به ويژه در علوم انساني داشته است و بايستي اين فرهنگ با فرهنگ آموزنده اسلامي جايگزين بشود. رسالت حوزه، ترويج همين فرهنگ آموزنده اسلامي است و از اين جهت حوزه مي‌تواند آن بدآموزي‌ها را از بين ببرد و با فرهنگ اسلامي سطوح علمي دانشگاهي را سيراب کند. روي اين حساب، براي ايجاد هر چه پربارتر وحدت حوزه و دانشگاه، يک توجيه جدي خواهيم داشت. بد نيست اين‌جا اشاره کنم به مطلبي از امام(ره) که فرمودند خروج از فرهنگ بدآموز غربي و نفوذ و جايگزين شدن فرهنگ آموزنده اسلامي ملي و انقلاب فرهنگي در تمام زمينه‌ها در سطح کشور آنچنان محتاج تلاش و کوشش است که براي تحقق آن ساليان دراز بايد زحمت کشيد و با نفوذ عميق و ريشه‌دار غرب مبارزه کرد.

اين مطلبي است از صحيفه نور، جلد 17، صفحه 322. تاريخ 22/بهمن/1361. پيوند حوزه و دانشگاه و انسجام اين دو به خصوص بعد از انقلاب، زمينه‌ساز خروج از فرهنگ بدآموز غربي و جايگزين شدن فرهنگ ارزشمند اسلامي است. وقتي به اين هدف بينديشيم، بايستي بيش از پيش در اين زمينه فعال باشيم.

فرهنگ پويا: از نقطه نظر تاريخي، بحث وحدت حوزه و دانشگاه به چه زماني برمي‌گردد؟

دکتر رهنمايي: اگر بخواهيم يک مقداري واقع‌بينانه‌تر در سطح تاريخي نگاه کنيم، به نظر مي‌رسد که زماني اصلاً تمايزي بين حوزه و دانشگاه نبوده است و علوم در تصرف فضاي خاص يا افراد خاصي نبوده است. اگر نخواهيم از عصر پيامبر(ص) مثال بزنيم، از عصر امام صادقj که مي‌توانيم بگوييم. دانشگاهي که مشهور است توسط امام محمد باقرj زمينه‌اش فراهم آمد و توسط امام صادق j راه‌اندازي شد و طبق نقل تاريخ دست‌کم چهار هزار دانشجو در رشته‌هاي مختلف از جمله شيمي داشته است و از دانشجويان آن، فردي سرشناس مثل جابر بن حيان است که در جهان اسلام لقب ابوالکيميا دارد. همچنين در طب ساير رشته‌هاي رايج آن عصر، افرادي صاحب‌نظر بوده‌اند. همه آن‌ها هم اذعان داشته‌اند که علمشان به دانش امام صادقj برگشت مي‌کند اصلاً آن‌جا مرزي بين علوم نبوده است.

اين مرزها رفته‌رفته در طول تاريخ ايجاد شده است و آن هم به اين صورت که افراد زورمدار که بر اريکه قدرت مي‌نشستند، احساس مي‌کردند که دين مورد نيازشان نيست و نه تنها مورد نيازشان نيست، بلکه مزاحمشان هم است، لذا گفتند ما کاري به دين نداريم،‌پس بياييم سراغ يک رشته هاي علمي که بتواند دنياي ما را آباد کند. در همين راستا براي آن رشته‌هاي علمي، به انديشه تأمين دنيا و مصالح دنيايي‌شان، سرمايه‌گذاري کردند و بودجه‌هاي کلاني را از اموال عمومي و دولتي اختصاص دادند. در نقطه مقابلش حوزه‌ها و علوم ديني را رها کردند. رفته‌رفته حوزه‌ها و معارف اسلامي متصديان خاصي پيدا کرد. و در طرف مقابل ساير علوم تجربي و آزمايشگاهي در فضاهاي خاصي ارائه شد. ما بعد از عصر امام صادقj عصر فلاسفه‌اي مثل فارابي و ابن‌سينا را داريم که اين‌ها هم ذوفنون و در رشته‌هاي مختلف علمي سرشناس بودند که هنوز هم دنيا از اندوخته‌هاي علمي‌شان بهره‌برداري مي‌کند. به هيچ مورد هم که نخواهيم استناد کنيم، به حداقل کتاب قانون، شفا و ساير کتب بوعلي سينا مي‌توانيم اشاره کنيم که همه علوم در اختيار يک فرد و يک حوزه است.

ابوعلي سينا اين‌ها را ترويج مي‌داد و طبعاً کساني بودند که نسبت به اين علوم گوش شنوا داشتند. ابوعلي سينا دانشگاهي را پايه‌گذاري کرد که در آن دانشجويان مختلفي در رشته‌هاي گوناگون مي‌آمدند و کارشناس مي‌شدند و از سوي آن‌ها علم انتشار پيدا مي‌کرد. هيچ مرزي نبود و اين وحدت، اصلاً تحصيل حاصل بود؛ بدون اين‌که به هويت علوم تعرضي شود و احياناً بخواهد ماهيت علمي را تحت‌الشعاع ماهيت علم ديگري قرار بدهد رفته رفته به دليل همان اهداف شوم قدرت‌طلبانه‌اي که بعضي از صاحبان قدرت نسبت به جهان اسلام داشتند از سده نوزدهم به بعد، اين رشته‌هاي علمي از همديگر گسست و به تبع آن، هواداران و داوطلبان اين رشته‌ها هم از همديگر گسستند. تلقي بر اين شد که کسي که دانشگاه مي‌رود، ديگر کاري به دين ندارد. کسي هم که به حوزه مي‌رود، کاري به علوم ندارد.

به اندازه رفع نيازشان همين قدر کفايت مي‌کند که بدانند چگونه نماز بخوانند و چطور روزه بگيرند. همين قدر بداند که اگر مريض شد بايد به نزد پزشک برود يا اگر احياناً به يک سلسله محصولات رشته‌هاي خاص علمي دانشگاهي نيازي داشت، به همان اندازه اکتفا کند؛ اما اين‌که بيايد يک انسجام ايجاد کند، نه در اين انديشه نبود. اين جدايي با حاکميت طاغوت قبل از انقلاب، تشديد شد و اگر انقلابي نمي‌شد، خدا مي‌دانست همين ته‌مايه‌ها و همين ارزش‌هاي پيش پا افتاده ديني در سطوح مختلف دانشگاهي به چه سرنوشتي گرفتار مي‌شد و حوزه کجا مي‌رفت، دانشگاه کجا مي رفت؟

به برکت انقلاب و اشراف خاصي که حضرت امام(ره) نسبت به هر دو قلمرو دانشگاه و حوزه داشتند و در مجموع با توجه به اهداف و چشم‌اندازي که نظام مقدس اسلامي پيگيري مي‌کرد، الحمدلله زمينه‌هاي خوبي براي آن وحدت از دست رفته فراهم شد.

فرهنگ پويا: آقاي دکتر! اين سؤال به ذهن متبادر مي‌شود، که با توجه به تفاوت‌هاي ساختاري حوزه و دانشگاه، آيا وحدت بين اين دو نهاد امکان‌پذير است. همچنين آيا نظام جمهوري اسلامي در نزديکي و البته وحدت حوزه و دانشگاه موفق بوده است؟

دکتر رهنمايي: براي اين‌که ميزان موفقيت انقلاب اسلامي را در ايجاد انسجام و وحدت حوزه و دانشگاه روشن کنيم، بهتر است به شرايط قبل از انقلاب برگرديم. در آن زمان اگر هم احياناً فرد روحاني حضور داشت که حضورش خيلي کمرنگ بود و در ذهنش مي‌گذشت که قدمي براي انسجام اين دو فضا داشته باشد، فوراً ذهنيت او را کور مي‌کردند يا سد راه او مي‌شدند. ما در آن دوران يک مقاله، يک نظريه و يا يک برداشت ساده در ارتباط وحدت حوزه و دانشگاه سراغ نداريم که از کسي صادر شده باشد. اگر هم بوده، در محافل خصوصي مثلاً گروهي از دانشجويان، يک انجمن اسلامي تشکيل داده و دوست داشته باشند با يک روحاني برجسته‌اي ارتباط علمي و معرفتي ايجاد کرده باشند. اين خيلي محدود و خودخواسته اتفاق مي‌افتاد، نه اين‌که بگوييم نظام دانشگاهي ايجاب مي‌کرد. نظام دانشگاهي بر طبل تشتت و اختلاف مي‌کوبيد. نظام اين‌طوري بود، چون تابعي از نظام سياسي حاکم برکشور بود. بنابراين براي اين‌که ما به موفقيت نظام در ايجاد الفت و صميمت بين حوزه و دانشگاه پي ببريم و ميزان موفقيت را کشف کنيم، لازم است اين مقايسه را انجام بدهيم.

اگر به اين مقايسه توجه کنيم، نتيجه کاملاً روشن است. نظام در ايجاد الفت، صميميت و انسجام بسيار موفق عمل کرده است. البته من معتقدم درصد عمده اين موفقيت رهين حضور حوزويان است تا دانشگاهيان و در اين زمينه حوزه را پيش‌قدم‌تر تا دانشگاه مي‌بينم و هنوز هم به اين عقيده خودم پايبند هستم. برگزاري همايش‌هاي مفصّل در طول بيش از سي سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نشان دهنده اين است که وحدت حوزه و دانشگاه يک دغدغه ملي است، نه قشري و صنفي؛ يعني مي‌آيد در سطح عمومي رسانه‌ها و رسانه ملي مطرح مي‌شود. از اين فراتر اصلاً دغدغه نظام است. يعني در کلام رهبري نظام مطرح مي‌شود. چه‌طور رهبري نظام در سياست بين‌الملل رهنمود مي‌دهد، همان‌گونه در ارتباط با وحدت حوزه و دانشگاه هم رهنمود مي‌دهد. اين همه صحبت که هر سال به مناسبت همين وحدت حوزه و دانشگاه، از ساحت امام و مقام معظم رهبري صادر شد و مي‌شود،‌اگر دغدغه نظام و علامتي بر موفقيت نظام در اين امر نباشد، پس دليل چيست؟

اين زمينه‌ها را ما اصلاً قبل از انقلاب نداشتيم. زمينه براي تمسخر حوزويان در نظر دانشگاهي‌ها و همچنين براي بي‌دين جلوه دادن دانشگاهي‌ها در نظر حوزويان خيلي موفق بودند، به گونه‌اي که مرز حوزه و دانشگاه، مرز کفر و ايمان بود، اما امروزه مرزي در اين زمينه نداريم و اصلاً برداشته شده است. خداي دانشگاه با خداي حوزه يکي است، ايمان دانشگاه با ايمان حوزه يکي است. دغدغه دانشگاه، دغدغه نظام است و دربارة‌حوزه هم همين‌طور. دغدغه اصلي دين است،‌نه مطلق. ما مطلق‌نگر نيستيم، همان‌طور که در مورد حوزه اين نظر را نداريم، اما درصد بسيار معتنابهي از دغدغه‌هاي دانشگاه ما، دغدغه دين و نظام است. دغدغه اداره کشوري است که تحت اشراف نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران مي‌خواهد حاکم باشد و مي‌خواهد خودش را در عرصه‌هاي داخلي و عرصه‌هاي بين‌المللي نشان بدهد. ما اگر اين را دليل بر موفقيت نبينيم، پس دليل چيست؟

شما در دولت‌هاي جمهوري اسلامي طي سه دهه گذشته، شاهد حضور هر دو قشر هستيد. از مقام رياست جمهوري گرفته تا مقام وزارت تا معاون وزير يا مشاور وزير. اين يک دست شدن و همبستگي خاص در سطح عالي و به مراتب در سطح داني نشانه موفقيت نظام در ايجاد الفت و صميميت بين حوزه و دانشگاه است.

حضور تعداد زيادي از حوزويان در دانشگاه‌ها و بالعکس حضور دانشگاهيان در حوزه‌ها، نه فقط در مقام تحصيل؛ بلکه در مقام تدريس، انجام پروژه‌هاي عظيم پژوهشي، مشورت‌هاي علمي، برگزاري همايش‌ها؛ همه بيانگر انسجام است و اين‌گونه نيست که سرنخ دست يک فرد خاص باشد، بلکه دست نظام است. اين از هدايتگري‌هاي اين نظام است. گرچه حالا توسط يک شخص خاص اداره مي‌شود، اما آن نظام است که اين زمينه‌ها را فراهم مي‌آورد. روي اين حساب تلاشي که صورت گرفته موفق بوده، البته بهتر از اين‌ها مي‌شود کار کرد و تا رسيدن به مرحله نهايي وحدت حوزه و دانشگاه، فاصله زياد داريم. البته نظام مي‌تواند در اين زمينه‌ها هم تلاش و برنامه‌ريزي کند و پيگير مسائل باشد.

بد نيست بين وضعيت خودمان از وحدت حوزه و دانشگاه در عصر حاکميت ديني و موقعيت غربي‌ها در عصر حاکميت ديني در دوره مشهور به قرون وسطي، مقايسه‌اي داشته باشيم. يازده قرن است که کليسا حاکميت و اشراف دارد و حتي مؤسس دانشگاه‌ها است. هر چه زمان مي‌گذرد، مي‌بينيم که ارتباط فضاي ديني با فضاي علمي در غرب کم‌رنگ‌تر مي‌شود و خاصيت خودش را به مرور زمان بيشتر از دست مي‌دهد. اين ارتباط آن قدر کم‌رنگ مي‌شود تا به جريان سکولار مي‌رسد و کلاً اين دو مجموعه در دو محور به چرخش و حرکت خودشان ادامه مي‌دهند، در صورتي که در ابتداي امر در يک محور بودند و يک مديريت داشتند، اما در پايان قرون وسطي در عصر رنسانس و بعد از آن در دوران مدرنيسم تا به حال مشاهده مي‌کنيم که اين دو مجموعه در دو محور جداگانه و خيلي وقت‌ها در ستيز با همديگر به کار خودشان ادامه مي‌دهند.

در مقابل در نظام مقدس اسلامي، الحمدلله هر چه از عمر نظام مي‌گذرد، اهميت اتحاد و الفت و صميميت بين اين دو مجموعه بيشتر محرز مي‌شود. تنها دليل آن هم حفظ نظام و حفظ منويات انقلاب و نظام است، گرچه در کنار آن هم يک تعرضاتي مي‌شود و اين طبيعي است. اصلاً حضور اين معارضان علامت موفقيت نظام در اين زمينه بوده و الّا کسي به خودش دردسر نمي‌داد که معارضه کند. حضور اين معارضان که سنگ جدايي را به سينه مي‌زنند و سعي دارند با قلم و انديشه‌شان اين دو مجموعه را از هم جدا کنند و در اين کار شيطنت‌آميزشان جدي هم هستند، نشان دهنده موفقيت نظام در ايجاد الفت و صميميت بين حوزه و دانشگاه است.

فرهنگ پويا: به نظر شما مهم‌ترين مؤلفه‌هاي وحدت بين حوزه و دانشگاه چيست؟

دکتر رهنمايي: اولين مؤلفه به عوامل انساني حاضر در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها در هر مقطع و سِمَتي به عنوان دانشجو، استاد، پژوهشگر، مربي يا حتي کارمند برمي‌گردد. به نظر مي‌رسد ذهنيت حتي کارمندان جزء دو مجموعه را بايد نسبت به همديگر مأنوس کنيم؛ چون کافي است در يک مجموعه‌اي رؤسا و هيأت امنا توجيه باشند، اما کساني که تحت امر آن‌ها هستند اعم از دانشجو استاد و کارمند، توجيه نباشند. پس مؤلفه اول خود انسان‌هايي هستند که در اين دو مجموعه به هر نوعي مشغول فعاليت و خدمت‌رساني هستند.

مؤلفه دوم فضايي است که اين گروه‌هاي انساني متكثّر در آن تنفس و كار مي‌كنند. ما به متغيّر فضا هم توجه داريم و حالا اين فضا، فضاي ظاهري، فضاي روحي رواني و فضاي معنوي است که هر سه قسمش بايست متناسب و متناظر به هم باشند؛ يعني ما در محيط‌هاي حوزوي بارقه‌هاي علوم دانشگاهي و حضور دانشگاهيان را و آثار و اهميتي که براي اين مجموعه قائل هستند نظاره کنيم و در فضاي دانشگاهي بارقه‌هاي نوراني حوزه و دين و معنويت حوزه را مشاهده کنيم. نه اين‌که بگوييم حالا يک مسجدي ساختيم، دلمان خوش باشد که يک مسجد در دانشگاه داريم. حتي در کلاس درس اين بارقه را احساس کنيم.

مؤلفه سوم ابزاري است که در اختيار اين دو مجموعه است. اين ابزار يک معناي وسيعي دارد از کتاب و آزمايشگاه گرفته تا امکانات ماشيني که در اختيار هر دو مجموعه است. اين‌ها بايستي متناظر هم باشند. اگر در مجموعه‌اي که علومي تدريس مي‌شود، ملاحظه مي‌کنيم که امکانات آزمايشگاهي، کتابخانه، ابزارآلات، نيروي انساني و فضاي مساعد و احياناً جاي تفريح و تفرج فراهم است، اما وقتي مي‌آييم در حوزه، در قلمرو تفسير آن حداقل امکانات هم نيست، حتّي کتابخانه‌اي که بشود به آن اتکا داشت، وجود ندارد. اين‌جا ما نمي‌توانيم با اين وضعيت رو به رو بشويم و در عين حال اصرار بر وحدت حوزه و دانشگاه داشته باشيم. اين‌جا نقش دولت بايد خيلي محرز باشد. ما نمي‌خواهيم حوزه وابسته به دولت باشد، اما در تأمين امکاناتي که واقعاً حوزه ضعيف است و نمي‌تواند امکانات اوليه خودش را تأمين کند، بايد کمک کند.

چطور دولت مي‌آيد براي دانشگاه تا منتهااليه نيازشان را دقت مي‌کند و وسايل و امکانات را به هر قيمتي تدارک مي‌بيند، بيايد امکانات حوزه را هم تا آنجايي که واقعاً حوزه نياز دارد تأمين کند تا بتوانيم در يک فضاي هم‌سطح قدم برداريم و حوزه انگيزه لازم را براي ايجاد الفت و صميميت به دست بياورد.

چهارمين مؤلفه، جوّ حاکم بر هر دو فضا است. ببينيد ما يک فضا داريم، يک جو حاکم بر فضا داريم، ما اين فضا را داريم، جوّ حاکم بر اين فضا چيست؟

‌اين جوّ پشتکار داشتن، فعال بودن، صميمي بودن با رييس اين مجموعه، خيلي صميمي بودن رياست با اين مجموعه، جوّ رفاقت، جوّ صرفه‌جويي، جوّ احساس مسئوليت و مسئوليت‌پذيري است. در فضاي دانشگاه ممکن است به دليل مکانيسمي که آن فضا ايجاد مي‌کند و رشته‌هاي علمي خاصّ، جوّي حاکم باشد و در فضاي حوزه به دليل ساختاري که دارد، يک جوّ ديگري حاکم باشد. يکي از مؤلفه‌هاي وحدت اين است که اين جوّها هم متناظر به هم عمل کنند. اگر در حوزه جوّ صرفه‌جويي، احساس مسئوليت، همدلي، هم‌گرايي و هم‌بحث شدن حاکم است، حوزه بتواند همين جوّ مطلوب را در دانشگاه هم القا کند و يا اگر در دانشگاه جوّ روش‌مندي و انسجام علمي و برنامه‌ريزي دقيق حاکم است، دانشگاه بتواند آن را در فضاي حوزه القا کند. اين موضوعي است که خيلي بايستي روي آن توجه داشت و آن را تأمين کرد تا به جايي برسيم که وقتي فرد دانشگاهي وارد حوزه مي‌شود، احساس بيگانگي نکند يا وقتي حوزويان ما وارد دانشگاه مي‌شوند، دچار خودباختگي يا دچارزدگي نشوند.

مي‌بينيد که مقوله‌هاي مختلفي در تعريف جوّ مي‌گنجد اعم از صرفه‌جويي، احساس مسئوليت و ساير مقوله‌هايي که گفته شد. پشتوانه اين مؤلفه‌ها ديگر تدابيري است که توسط مسئولان هر دو مجموعه انديشيده و توسط دولت در نظر گرفته مي‌شود و امکاناتي است که از جانب دولت يا مردم يا هر نهاد ديگري بايستي تأمين بشود. اين‌ها ديگر از مؤلفه‌هاي اصلي اين دو نهاد نيستند، بلکه حالت لجستيک دارند. نيروهاي پشتيباني و فکري هستند که اين مؤلفه‌ها را تدبير و تنظيم مي‌کنند.

فرهنگ پويا: شما در بيان مؤلفه سوم به مسئله‌اي اشاره کرده‌ايد که اتفاقاً اين روزها به يک بحث چالشي در سپهر سياسي ايران تبديل شده است. همانگونه که مي‌دانيد، برخي افراد و جريان‌ها در صدد آن هستند که دولت نهم و دهم را متهم به دولتي کردن حوزه‌ها و به عبارتي در اختيار گرفتن حوزه‌ها از طريق ارائه کمک‌هاي مالي و خدماتي مي‌کنند. آيا اين نکته‌اي که حضرت‌عالي به آن اشاره نموديد، شائبه فوق را تقويت نمي‌کند؟

آقاي دكتر رهنمايي: بايستي ببينيم اين اتهام که از يك طرف به دولت و به صورت ظريفش متوجه خود حوزه است،‌از چه ناحيه‌اي سر مي‌زند. مسبب اصلي اين اتهام و عامل اصلي آن چيست؟

طي چندين سالي كه دولت آقاي احمدي‌نژاد مسئوليت اداره كشور را بر عهده گرفته اين مسئله مطرح بوده كه احياناً دولت ايشان مي‌خواهد حتي حوزه را هم قبضه كند. سرنخ اين اتهام و شايعه در دست كساني است كه از ابتدا روي خوشي به اين دولت نشان ندادند، بلكه در مقام تعارض با اين دولت برآمدند؛ لذا هر قدمي كه دولت در خصوص حوزه برداشت، برچسبي از طرف اين‌ها متوجه دولت شد. حتي آن جايي كه دولت يك نفر را به عنوان مشاور رييس‌جمهور در امور روحانيت منصوب کرد كه كمتر در دولت هاي گذشته يا به اين حالتي كه الان هست، سابقه داشت، مي‌بينيم كه فوري انگ زده مي‌شود. وقتي ما بفهميم سرنخ‌ها كجاست، متوجّه مي‌شويم كه واقعاً دولت جز نيّت خدمت، آن هم خدمت خالصانه و بدون منّت، چيز ديگري ندارد وقتي اين را ضميمه كنيم با روحيه آقاي احمدي‌نژاد و وزرايي كه ايشان معرفي كرده و در مصدر كار هستند، مي‌بينيم كه چنين چيزي اصلاً به ذهن ما نمي‌رسد كه بگوييم آن‌ها مي‌خواهند يك چنين مصادره‌اي نسبت به حوزه داشته باشند.

وقتي باز برخورد مي‌كنيم به توانايي آن‌ها، مي‌بينيم اصلاً اين‌ها در حدّ و قواره اين نيستند كه بخواهند حوزه را مصادره كنند. نه تنها در انديشه آن نيستند، اصلاً در قد و قواره اين نيستند. مگر به اين سادگي است كه بگوييم حوزه در تصرف يك دولت در مي‌آيد. دولت‌هاي طاغوت با آن همه يد طولايي كه داشتند، نتوانستند حتي براي يك نيم‌ساعت حوزه‌ها را تصاحب كنند تا چه رسد به اين كه حالا اين دولت‌هاي همگرا بخواهند اين كار را انجام بدهند.

از طرفي شما با يك پديده جديد، اما بسيار مطلوب بعد از روي كار آمدن آقاي احمدي‌نژاد مواجه مي‌شويد و آن پديده خاص، توجه ويژه به حوزه‌ها است. در دولت‌هاي گذشته سابقه نداشته که چنين عنايتي از طرف دولت به حوزه‌ها بشود، البته يك چيزي از باب صدقه آن هم با منّت در اختيار افراد خاصي قرار مي‌گرفت، بعد متوجه نمي‌شدي كجا هزينه مي‌شود، اما اين كه نمودي در سطح حوزه داشته باشد، اين نبود. من به نظرم اين كمال اهتمام شخص آقاي احمدي‌نژاد و دولت ايشان به حوزه است كه مي‌خواسته تا آن جايي كه از دستش بر مي‌آيد، حق حوزه را ادا كند، نه اين كه بخواهد منّتي سر حوزه بگذارد. لذا براي راهكارهاي كمك‌رساني، دولت تدبير كرده و گفته ما در توسعه عمراني حوزه مي‌توانيم بودجه تعريف كنيم. اصلاً تعريف بودجه براي حوزه در اين است که ما نمي‌توانيم در سرفصل‌هاي بودجه دولتي چيزي را به عنوان شهريه طلاب و يا حتي كمك‌شهريه طلاب ببينيم دولت يك سهميه‌اي را در توسعه عمراني که حق حوزه است و مغفول‌عنه واقع شده، ارائه مي‌دهد. اين‌ها را طبعاً حوزويان با تدبير بايستي پيگير باشند.

من خودم شاهد اين مسئله بوده‌ام که چه طور از طرف دولت، جناب آقاي دکتر بي‌ريا به عنوان مشاور رييس‌جمهور در امور روحانيت آمده‌اند در حضور بزرگان حوزه و مسئولان که خود من هم در آن جلسات حضور داشتم، اظهار کردند که ما اين روال را مي‌توانيم براي کمک‌رساني به حوزه تدبير کنيم و اين حق حوزه است. حوزه بايد حقش را بگيرد، اگر نگيريد کسي به شما نمي‌دهد. اين حقي است که شما از بيت‌المال مسلمين مي‌بريد. اين مسأله به معناي رفع يد کردن از حوزه و يا دست گذاشتن روي حوزه يا ضايع کردن استقلال حوزه نيست، بلکه به معناي تقويت حوزه است. هيچ‌وقت دولت در هيچ سطحي از نظام مديريت حوزه دخالت نکرده است. نه کار به مديريت آموزشي دارد و نه به مديريت تربيتي.

حتي کار به مديريت سياسي هم ندارد. دولت مي‌داند که در سطح سياسي، برخي از حوزويان گرايش مطلوبي نسبت به دولت ندارند، اما به اين‌ها که نگاه نمي‌کند. هر وقت دولت آمد در ارکان چنبره زد و چنگ انداخت، آن موقع بايد بترسيم. چنين چيزي اصلاً نه در ذهنيت دولت است، نه توانايي اين کار را دارد. به فرض هم که بگوييم ذهنيت دولت در اين جهت باشد، اصلاً توانايي‌اش را نخواهد داشت. دولت که سهل است، اگر تمام دُوَل دنيا جمع بشوند و دست به دست هم بدهند و بخواهند حوزه را قبضه کنند، به هيچ وجه نمي‌توانند. ممکن است لطمه به حوزه بزنند، مدرسه‌اي را خراب کنند، لباس از روحانيت بگيرند، عمامه از سر روحانيون بردارند؛ اما حوزه را نمي‌توانند از حيز انتفاع بيندازند.

حوزه شجره طيّبه‌اي است که «اصلها ثابت و فرعها في السماء». حوزه ريشه در مدينة‌النبي دارد و بنيانگذارش خود پيغمبر است. اگر توانستند دين را ضايع و زايل کنند، حوزه را هم مي‌توانند زايل کنند. اين دغدغه،‌دغدغه نابجا و اتهام غيرمنصفانه‌اي است. حالا که دولت دارد واقعاً خدمت مي‌کند، ما زبان تشکر و تقدير داشته باشيم و اين کار بايستي به صورت رسمي انجام شود.

/ 1