فرياد درون
اشاره
انسان فقط جسم نيست و روح او پرتوي از روح خداست. تكاپوهاي انسان مدرن براي خدافراموشي اما، كارگر نيفتاد و در آستانة هزاره سوم، پوستة خودپرستي با فريادي از درون شكاف برداشت و معنويتهاي جديد از ميان آن سر بر كشيد. در اين آشفته بازار آنچه ديگر بار در كمين حقيقت وجود آدمي نشسته، كالاهاي بدلي است كه امروزه به وفور در دسترس ما قرار دارد. هرچند طرح گفتوگوي ما با جناب حجتالاسلام و المسلمين دكتر ابوالفضل ساجدي، عضو هيأت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) و فارغ التحصيل دكتراي فلسفة دين از دانشگاه كونكوردياي كانادا، به بهانه علل گرايش جوانان به عرفانهاي دروغين سامان يافت، اما بيفايده نديديم كه به عرفان سكولار و نسبت آن با عرفانهاي شرقي و عرفان اسلامي نيز نقبي بزنيم. از دكتر ساجدي آثاري چون «دينگريزي چرا؟ دينگرايي چه سان؟»، «زبان دين و قرآن»، «چالش يا سازش؛ نقدي بر آراي دكتر سروش در خارج از كشور»، «فلسفه زبان ديني»، «فلسفههاي مضاف»، «جستارهايي در باب دين»، «تاريخچة مكاتب تفسيري و هرمنوتيكي كتاب مقدس» و مقالات متعددي در حوزه فلسفه دين، كلام جديد و روانشناسي منتشر شده و كتاب «دين و دنياي مدرن؛ نياز و آغوش باز» را در دست چاپ دارد. آنچه در پي ميآيد، حاصل گفت و شنود با اين پژوهشگر حوزه و دانشگاه است.به كوشش: احمد يادگارپويا: امروزه در دنيا نوعي از معنويت را شاهد هستيم كه مدعي است براي درمان بحران معنوي بشر، نسخهاي شفا بخش را در دست دارد. از قضا كاركرد اين معنويت دروغين به تثبيت و تقويت نظام سلطه انسان بر انسان ميانجامد. اگر عرفان را تلاش و تكاپو براي پاسخ دادن به نيازهاي معنوي و روحي انسان معنا كنيم و از طرفي انديشة سكولار را انديشه اين جهاني بدانيم، آيا در تركيب «عرفان سكولار» شاهد يك نوع پارادوكس و تضاد شفاف و جدي نيستيم؟ دكتر ساجدي: نگاه امروز غرب به دين و عرفان، به كاركرد دنيوي آن منحصر ميشود و حتي پژوهشهاي جديد ديني غرب هم پژوهشهاي دنيوي دين است. اين امر نشان ميدهد كه گرايش به معنويت در غرب به خاطر حل يك معماي دنيوي است. بنابراين، عرفان سكولار يعني دست گذاشتن روي بعدي از انسان كه به اين دنيا محدود ميشود؛ اما در عرفان ديني، مرتبهاي بالاتر از نيازهاي آدمي برآورده ميشود. من اين دو را به عرفان داني و عرفان عالي تعبير ميكنم، عرفان داني، پارهاي از اين نياز را در سطح بسيار نازل برآورده ميكند و البته عوارض منفي فراواني نيز به همراه دارد؛ ولي اگر بخواهيد همين نياز را در سطح بالاتري اراده كنيد، عرفان شما عرفان عالي ميشود. اين، هماني است كه از آن به عرفان ناب اسلامي تعبير ميكنيم.پويا: آيا جنس عرفان داني با جنس عرفان عالي يكي است؟دكتر ساجدي: اغلب، همان احساس نياز معنوي است كه در زمرة آثار كاركردهاي مادي روي انسان به شمار ميآيد و از عرفان به صورت ابزاري براي آرامش روان استفاده ميكنند. بنده معتقدم همين عرفان داني ميتواند به آرامش روان بينجامد ولي سهم آن پنج درصد است؛ نود و پنج درصد آن را رتبهاي بالاتر از عرفان ميتواند به شما عطا كند.پويا: وقتي از «عرفان سكولار» نام برده ميشود، برخي ذهنها فقط به سوي عرفانهاي غربي منصرف ميشوند. به نظر جنابعالي چه وجوه اشتراكي ميان عرفانهاي غيرديني در نگاه سكولار به عرفان وجود دارد؟ دكتر ساجدي: بسياري از عرفانهاي رايج امروز غرب از شرق ريشه گرفته؛ از سوي ديگر، بوديزم و هندوئيزم و عرفانهاي شرقي نيز در غرب در حال گسترش است. خود غربيها هم از اين مسأله استقبال ميكنند و فقط ميترسند كه به گرايش به اسلام منتهي شود. بنابر اين آنچه امروزه در غرب رواج دارد، عرفان اديان بيخدا يا عرفان بدون خداست. اما هر دو نوع آن - چه شرقي باشد و چه غربي - از نگاه سكولار و فقط اين جهاني، اشتراك نظر دارند؛ اگر چه در عرفان شرقي، تكيه بر معنويت و اخلاق قويتر است.ما معتقديم هدفي كه عرفان شرقي دارد، بايد در سايه وحي تحقق يابد تا هم انسان پاك و مهذّب گردد و هم تمام نيازهاي او به نحو صحيح برآورده شود. اين يكي از وجوه تمايز شمرده ميشود. وجوه اشتراكشان در اين است كه اعتقادي به خدا در هيچ يك نيست؛ زيرا نه به او معتقد هستند و نه نگاهي فراتر از اين دنيا دارند؛ بلكه فقط به رفع نيازهاي اين دنيا ميانديشند. اما عرفان سكولار شرقي و غربي بدون تفاوت نيستند. عرفان شرق، دنياگريز و عرفان غرب، دنيازده است؛ در حالي كه عرفان اسلامي جامع ابعاد است؛ يعني آدمي را به گونهاي پرورش ميدهد كه در عين بهرهبرداري از اين دنيا به آن وابسته نشود و از همة امكانات به بهترين وجه براي كمال خودش بهره گيرد. اما عرفان شرق، انسان را به فرار از دنيا و وانهادن به اهلش تشويق ميكند و شايد همين امر يكي از دلايل تسلط عدهاي در كشورهاي شرقي باشد و ميتواند بستر انواع استعمار را فراهم كند؛ زيرا اگر تفسير از عرفان به گونهاي باشد كه دنيا را به اهل آن وانهيد، نتيجهاش همين خواهد بود كه به راحتي ميتوانند بر شما مسلط شوند و امكاناتتان را چپاول كنند. به هر حال هر دو در ورطة هلاكت هستند - هر كدام در درجه خاص خودش - و فقط عرفان اسلامي، جامع دنيا و آخرت و جامع درون و برون، فرد و اجتماع و ناسوت و لاهوت است. پويا: اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه چرا با وجود جامعيت عرفان اسلامي و فراواني جستجوگران آن به ويژه در قشر جوان جامعه ما، دستيابي به عرفانهاي دروغين، از دسترسي به حقيقت عرفان كه همان عرفان اسلامي باشد، آسانتر است؟!دكتر ساجدي: اين يك بحث مهم است و ابتدا بايد به علت روي آوردن به عرفان در عصر حاضر پرداخت. اين گرايش، هم دلايل دروني دارد هم دلايل بيروني. دلايل درونياش همين است كه انسان يك احساس نياز روحي و معنوي دارد و هنگامي كه از كانالهاي مختلف، نتوانست خودش را ارضا كند، متوجه ميشود كه بعد ديگري هم در درون او نهفته است و فريادي از درون را ميشنود كه بيا و من را نجات بده! از برون هم فشارهايي به آدمي وارد ميشود.نمونهاش همين اوج ماديگرايي غرب و شكستهايي است كه به خاطر آن متوجه او شده؛ البته امروزه غرب به اين مسأله پي برده و حتي در غربيها اين گرايشهاي معنوي به شكلهاي گوناگون ظهور يافته است. به ياد دارم در روزگاري كه ساكن غرب بودم، در جلسهاي حاضر شدم كه اهل تصوف سنيها برگزار ميكردند و جالب بود كه در آن جلسه كار عجيبي از آنها نديدم. آنها اذكار اسلامي خودمان را با صوتي زيبا تلاوت و تكرار ميكردند و بدين گونه به شكل عجيبي جوانها و مردم جذب ميشدند. عدهاي از اهل سنت كه برنامههاي تبليغي داشتند، به كشورها و مراكز مختلف ميرفتند و مورد استقبال فراواني هم قرار ميگرفتند؛ يعني در اوج آن فضاحت ماديگرايي و هلاكت دنيازدگي چنين تشنگي احساس ميشد كه با زمزمه همين اذكار مقدس متعارف ميان ما، روح با خدا انس ميگرفت و اثربخش ميشد.پويا: آيا تصور نميكنيد يكي از مشكلات ما اين است كه همين بروز اجتماعي آن را به شكل دائمي نداريم و فقط به شبهاي قدر و مواردي معدود اكتفا ميكنيم؟دكتر ساجدي: جمعهاي دينگريز در همين شبهاي قدر به دين گرايش پيدا ميكنند. چرا در ماه رمضان علاقه انسان به دين و خدا و معنويات افزايش مييابد؟ به دليل اينكه احساس ميكند در اين ماه شرايط و بستر براي رشد معنوي فراهمتر است؛ به همين سبب، نمازخوانها بيشتر ميشوند و در مقابل، ميزان جرم كاهش جدي دارد. نظير همين مسأله را در ايام محرّم داريم. كساني كه خارج از فضاي ديني و فرهنگي بودهو در ايران اين فضا را مشاهده كردهاند، برايشان ملموستر است. يكي از همين دانشجويان مسيحي فرقه منونايت كه قبلاً در ايران درس ميخواند، وقتي به كشورش كانادا بازگشته بود، ميگفت: من نميتوانم جرياني را كه روزهاي تاسوعا و عاشورا در ايران اتفاق ميافتد، توصيف كنم. اين جريان فقط يك عزاداري و سوگواري نيست؛ بلكه حاكم شدن يك فضاي روحي و عرفاني است كه نميتوان آن را وصف كرد.ما به هر شكلي كه بتوانيم فضاي معنوي را در جامعه برقرار بكنيم، گرايشهاي معنوي افزايش مييابد. به هر حال انسان دو بُعد در دريافت دارد؛ يكي بعد فكري و معرفتي و ديگري بعد انگيزشي و عاطفي. اين دو علت را ميتوانيم در پس اين امر جستجو كنيم، در بعد شناختي، حقيقتاً ناآشنايي با عرفان اسلامي وجود دارد و به رغم آن كه كتابهاي موجود در باب عرفان كم نيست، مشكل اين است كه ادبيات، سطح و محتواي اين كتابها براي قشر خاصي از جامعه است؛ بخش خاصي از علما كه فهم كلام ايشان هم آسان نيست. متأسفانه كتابهاي متناسب در سطوح مختلف براي معرفي عرفان اسلامي و جاذبهها و نتايج آن يا وجود ندارد و يا خيلي كم است. در نقطه مقابل، همانگونه كه آنها كالاهاي ديگرشان را خوب بستهبندي و روانه بازار ميكنند، عرفانهاي دستسازشان را هم خيلي خوب عرضه ميكنند. ما هم همانطور كه بهترين محصولات خودمان، براي مثال زعفران مرغوب را به بدترين شكل عرضه ميكرديم و ديگران آن را با بستهبندي جذاب به نام خودشان ميفروختند، در عرفانمان هم بهترين و جامعترين معارف را به بدترين شكل ارايه ميكنيم و ديگران با دست بردن در آن، عرفانهاي التقاطي را به خورد مخاطب تشنه و جستجوگر ميدهند. نكته دوم اين كه وجه برتري عرفان اسلامي بر غير آن آشكار و ملموس نشده است و مخاطب ميبيند كه عرفان غير اسلامي آسانتر است؛ زيرا شما هم لذتهاي متنوع دنيا را داريد هم عارفي، هم آزادي جنسي داريد هم عارفي، هم اباحيگري داريد هم عارفي؛ خوب چه از اين بهتر؟! از سوي ديگر براي عرفان حقيقي بايد بهاي سنگيني پرداخت و قيود و تكاليفي را پذيرفت.پويا: پس صرفنظر از كم كاري در تبيين و ترويج عرفان حقيقي، از آنجا كه عرفانهاي كاذب سازگاري بيشتري با نفسانيات و كششها و شهوات دارند، طبيعي است كه مخاطب بيشتري را هم به خود جذب كنند.دكتر ساجدي: همينطور است. اين وضعيت را در مسأله تقليد هم ميبينيد. اگر كسي بخواهد تقليد كند، از ديگران ميپرسد كدام مجتهد آسانگيرتر است؟ ميگوييم چرا؟ ميگويد دلم ميخواهد هم تقليد كنم هم كارم آسان باشد. همينطور ميگويند ميخواهيم عرفان آسان پيدا كنيم. طبيعي است در چنين شرايطي كه عرفانهاي آسان و اباحهگر فراوان هستند، ما نياز بيشتري براي تبيين عرفان حقيقي و وجوه ترجيح آن داريم. نكته ديگر، فقدان عرفان اسلامي به صورت منسجم و البته كاربردي و گام به گام است. متون عرفانهاي كاذب را كه بخوانيد، دستورهاي شسته و رفتهاي را در اختيار ميگذارند. تبليغشان هم خيلي زيباست؛ يعني به شكلهاي مختلف عرضه ميكنند. هم عملش آسان است هم مطلبش سهلالوصول و زيبا ارايه ميشود. ولي تصوري كه از عرفان اسلامي وجود دارد اين است كه حرفي از آن عرفان را حتي توده اهل علم و طلبهها هم نميفهمند. تا بگوييد درس عرفان، ميگويند يعني ما امام خميني (ره) يا آيت الله حسنزاده بشويم؟ اصلاً اين توان را نداريم و به درد عرفان و مباحث آن نميخوريم. چطور كسي ميگويد من نميتوانم فيلسوف باشم و ذهنم نميكشد؛ درباره عرفان هم همين جور شده است. كتابهاي خيلي سنگين كه بايد براي سطوح گوناگون سادهنويسي شود، انگيزه ورود مشتاقان را كاهش داده است.يكي ديگر از علل گرايش به عرفانهاي كاذب، نو بودن اينهاست. اساساً جوان به هر امر نويي گرايش دارد. احساس ميكند كه آن چيز جديدي است و همين جديد بودن سب ميشود كه جذابيتي داشته باشد. اگر ما در عرضههاي درجه عرفان خودمان روشهاي نو به كار بگيريم، ميتوانيم با اينها مقابله كنيم.دليل ديگر اين است كه جذب شدگان به عرفانهاي كاذب احساس ميكنند با آنكه مسلمان هستند و اسلام هم عرفان دارد، چيزي گيرشان نيامده است. يعني نوعي احساس كاذب از عرفان اسلامي دارند و ميگويند ما مسلمان هستيم، ولي از عرفان چيزي دست ما را نگرفت؛ پس سراغ مكاتب ديگر برويم!. يك جهل مركب نسبت به اسلام دارد و تصور ميكند اسلام در زندگي او حاكم است و به اسلام بدبين ميشود. وقتي به اسلام بدبين شود، به عرفانش هم بدبين ميشود. پس يكي از علتها به همان عواملي برميگردد كه سبب گريز از اسلام است. خود همين علت سبب شده كه جوان سراغ يك گزينه ديگر برود، گمان ميكند اين گزينه را در دست داشته ولي نتيجه نگرفته!؟ در حالي كه فقط ظاهر و پوستهاي از دين را داشته و از حقايق و ظرايف آن بهرهاي نبرده است.از علل ديگر گرايش اين است كه آثار عرفانهاي كاذب با سرعت بيشتري ظهور مييابد؛ ولي در عرفان ديني نياز به عمق وجود دارد و از آنجا كه نوع افراد به اميد دستيابي به آثار سراغ عرفان ميروند، عرفانهاي كاذب با جذب بيشتري همراه هستند.يكي ديگر از علتها، غربزدگي است. جوانان غربزده بيشتر به سمت اينها گرايش پيدا ميكنند. جريان غربزدگياي كه از دويست سال پيش در كشورهاي شرقي مثل ايران حاكم است، سبب ميشود نتنها به مظاهر مادي غربي علاقه داشته باشند، بلكه به عرفان غيرغربي علاقه پيدا كنند و هر چه غرب بپسندد در آنجا تبليغ شود. به همين سبب ميبينيد جوانان غربزده بيشتر به اينها رجوع ميكنند. يكي ديگر از علل هم بحث اساسي گريز از دين است؛ يعني افراد گريزان از دين و خدا و روحانيت كه دنبال جبران خلأ معنوي و روحي خود هستند؛ ميگويند دنبال عرفان هستيم، اما بدون نام خدا و دين و پيغمبر! از آنجا كه با دين و مظاهر آن ميانهاي ندارند و در مواردي تنفر هم دارند، به دامان نوعي عرفان ميافتند كه از قضا فقط نام عرفان را دارد. پويا: با بررسي مخاطبان عرفانهاي كاذب به اين نتيجه ميرسيم كه گرايش زنان به اين نوع مكتبهاي انحرافي، بسيار شديدتر و پردامنهتر از مردان است. علت اين امر را چگونه ارزيابي ميكنيد؟دكتر ساجدي: يكي از دلايل اين مسأله به روحيات خانمها برميگردد. عرفان با احساس پيوند دارد و احساس و لطافت روحي در خانمها قويتر است؛ به همين سبب رشد معنوي در آنها شدت بيشتري دارد. از نظر روحي آنها آمادهترند؛ چرا كه احساس در خانمها فقط احساس منفي نيست. اگر به دلايلي اسلام و احكام آن را درك نكرد و از سوي ديگر به دنبال برآوردن نيازهاي معنوي خود بود، زمينه براي افتادن در ورطه اين گروهها براي او فراهم ميشود. حالا اگر به او بگويند عرفاني هست كه با بيحجابي هم جمع ميشود، خيلي راحت قبول ميكنند.پويا: علل ديگر گرايش به عرفانهاي دروغين چيست؟ دكتر ساجدي: علل ديگري كه ميشود ذكر كرد، جمع بين عشق حقيقي و مجازي در عرفانهاي كاذب است. در عرفانهاي كاذب، عشق حقيقي و مجازي را يا با هم جمع و يا جايگزين ميكنند؛ اما در مقابل ما با نام عرفان اسلامي و به اشتباه، اينها را غير قابل جمع ارائه ميكنيم. يعني شخص احساس ميكند اگر ميخواهد عارف باشد، بايد از عشق مجازي بهره نبرد و همسرش را دوست نداشته باشد؛ در حالي كه اين تلقي درست نيست و جوان هم نميپذيرد. اگر جوان احساس كند كه عرفان مساوي با نفي كامل عشق مجازي نيست و به شناختي درست برسد، زمينه براي گرايش به مكاتب انحرافي از بين ميرود. بايد عرفان را چنان ارائه كنيم كه جوان احساس كند عرفان، زندگي است و فقط اخروي نباشد. برداشت برخي از جوانان ما اين است كه عرفان فقط بعد اخروي دارد؛ براي همين، دنبال عرفان دنيوي ميگردند. عرفان ما هم دنيوي و هم اخروي است؛ ولي سوءبرداشت سبب ميشود كه عرفان را مساوي عرفان اخروي بگيرند.پويا: به چگونگي ارايه عرفان اشاره فرموديد. ما با بررسي تاريخ و ادبيات ميبينيم كه در دورههاي مختلف، مفاهيم عرفاني در سطوح گوناگون براي مردم تبيين شده است؛ از سنايي تا مولوي چه در مثنوي و چه در شمس و حتي در آثاري مانند شاهنامه يا كليله و دمنه يا بزرگاني مانند سهروردي و عينالقضات تا عهد صفوي و مرحوم شيخ بهايي يا سيدنعمتالله جزايري و تا عهد قاجار. اما به راستي چه شده كه از دويست سال پيش به اين سو، اين خروجيها مثل گذشته ديده نميشود؟ دكتر ساجدي: يكي از علل اصلي اين مسأله، اوضاع جديدي است كه در دهههاي اخير بر ملل شرقي حاكم شده و آن حاكميت و تسلط فرهنگ غرب است. در عهد جديد، موانع بسيار بيشتري از گذشته وجود دارد. به اين مثال توجه كنيد: شما اگر بخواهيد كودكي را آموزش بدهيد، چنانچه در مكان آموزش هيچ سر و صدايي نباشد، اين آموزش با دشواري كمتري حاصل ميشود؛ اما اگر تلويزيون مقابلش روشن باشد، يك نگاه به من ميكند يك نگاه به تلويزيون و اين كار من را دشوارتر ميكند. البته بعد از انقلاب كوششهاي فراواني صورت گرفته و در عرصههاي علمي و عملي گامهاي بلندي برداشته شده است.
ما قبلاً هيچگاه در حوزههاي علميه اين اوج نگارش و تدوين و تحقيق و تنوع ابعاد مختلف اسلام را به اين شكل نداشتهايم؛ اما شرايط ما در مجموع دشوار شده است؛ چرا كه با معارضهاي جدي و همه جانبه روبرو هستيم. البته كار ما هم كافي نبوده است، ما همزمان ميبايست متناسب با آن خودمان را تجهيز ميكرديم؛ چرا كه «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه» فقط در مسايل نظامي نيست!پيشبيني ميشود كه در دهههاي آينده، چهرههايي مناسب در كشور مطرح شوند و مفاخري كه امروز همچنان نهان هستند، ظهور كنند و جامعة علمي و فكري مقدمات اين ظهور را به تدريج درك ميكند.پويا: از اينكه وقت شريفتان را در اختيار مخاطبان «فرهنگ پويا» قرار داديد متشكريم.سوتيترها:عرفان شرق، دنياگريز و عرفان غرب، دنيازده است؛ در حالي كه عرفان اسلامي جامع ابعاد است
اگر تفسير از عرفان به گونهاي باشد كه دنيا را به اهل آن وانهيد، نتيجهاش همين خواهد بود كه به راحتي ميتوانند بر شما مسلط شوند و امكاناتتان را چپاول كنند.
كتابهاي متناسب در سطوح مختلف براي معرفي عرفان اسلامي و جاذبهها و نتايج آن يا وجود ندارد و يا خيلي كم است. در نقطه مقابل، همانگونه كه آنها كالاهاي ديگرشان را خوب بستهبندي و روانه بازار ميكنند، عرفانهاي دستسازشان را هم خيلي خوب عرضه ميكنند.
متون عرفانهاي كاذب را كه بخوانيد، دستورهاي شسته و رفتهاي را در اختيار ميگذارند. تبليغشان هم خيلي زيباست؛ ولي تصوري كه از عرفان اسلامي وجود دارد اين است كه حرفي از آن عرفان را حتي توده اهل علم و طلبهها هم نميفهمند.ميگويند دنبال عرفان هستيم، اما بدون نام خدا و دين و پيغمبر! از آنجا كه با دين و مظاهر آن ميانهاي ندارند و در مواردي تنفر هم دارند، به دامان نوعي عرفان ميافتند كه از قضا فقط نام عرفان را دارد. شخص احساس ميكند اگر ميخواهد عارف باشد، بايد از عشق مجازي بهره نبرد و همسرش را دوست نداشته باشد؛ در حالي كه اين تلقي درست نيست.با معارضهاي جدي و همه جانبه روبرو هستيم. ما همزمان ميبايست متناسب با آن خودمان را تجهيز ميكرديم؛ چرا كه «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه» فقط در مسايل نظامي نيست!