اين فصل را با من بخوان، فصل جدايي است...
اشاره
گذشت، زماني كه تقياراني سير ترقّي ايران را به دنبال اروپا و آمريكا يك جبر تاريخي ميخواند و ملّت ايران را يك مشت افيون يا كهنهپرست و مردهپرست ميدانست و يا تقيزاده شعار «يا غربي شويم و يا دست به انتحار بزنيم»1 را سر ميداد، يا به عقبتر آن برگرديم که وقتي پدر فكري اين دو روشنفكر ميگفت «عقل تعطيل، هر چه معلّم فرنگ بگويد»... اينان خواسته يا ناخواسته قلبشان و نه چشمها را به روي آنچه اسلام از قداست علم و دانش ميگفت و فراگيري آن را بر هر زن و مرد واجب ميدانست، بستند تا مظهر «ختم الله علي قلوبهم»2 باشند.اينان حتماً معماري مسجد شاه اصفهان را ديده بودند كه چطور توانايي معمارش در اصول رياضيات و هندسه و شكلهاي سهموي، بنايي به اين زيبايي آفريده تا هنوز هم كه هنوز است يك مستشرق، ما را با نقشها و نمادهاي مسجد با آنچه در فرهنگ قرآني ماست، آشنا كند3 و حتماً ميدانستند كه خواجهنصير يكي از كساني است كه با تشكيك در هيئت بطلميوس، زمينه را براي هيئت جديد فراهم كرده است و آيا نميدانستند... و حتماً ميدانستند. اما اينها با همه دانستهها و ندانستههايشان پياده نظام جرياني شدند كه اولش تغيير ذائقه مردم به دست سرآشپزان روشنفكري بود؛ ورود نشانههاي غربي در جاي جاي فرهنگ ايراني اسلامي و پيدا كردن بازاري براي كالاهاي غربي. دهها سال طول كشيد تا مباني فلسفي و متافيزيكي غرب را در فرهنگ مكتوب جامعه وارد و بعدها تدريس و تعميق آن را به صورت درسهاي دانشگاهي القا كنند؛ روندي كه ميرفت تا علم را فارغ از دين و مذهب تحقّق بخشد و كماكان ادامه دارد...معصومه زارعي«... ايران مثل خزهاي است كه به ديوار استخر چسبيده باشد و دولت انگليس مانند آن ديوار است كه اگر نباشد، خزه وجود خارجي ندارد [!!]»4 اين ادبيات سياسي، نه فقط مخصوص به سيد ولياللهخان نصر، استاد مدرسه علوم سياسي بود، بلكه ديگر اساتيد اين مدرسه كه از برجستهترين مهرههاي فراماسونري بودند، به هدف جذب نخبگان جامعه ايراني و پرورش آنان با روح فرهنگ استعمارزدگي و غربزدگي، در راستاي منافع استعماري اروپاييان به ويژه بريتانياي كبير، ادبياتي مشابه داشتند.چارلز ترولين در كتاب «آموزش و پرورش در هندوستان» (چاپ لندن، 1838 م) مينويسد: «جوانان هندي پرورشيافته تحت سرپرستي غرب، كاملاً آشنا با فرهنگ و تمدن ما، ديگر ما را (بريتانيايي و بطور كلي غرب را) بيگانه نميدانند، بنابراين سلطه استعماري ما را تشخيص نميدهند... ما را الگوي خود قرار ميدهند، ما را حاميان خود ميشناسند، آرزوي آنان اين است كه مانند ما شوند.» و همو در كنار دوست فرهيخته خود «لرد ماكائولي» طراح فرهنگ نو استعماري در هندوستان عقيده دارند: «يك طبقه از هنديها تربيت شوند كه بتوانند نقش رابط بين ما و ميليونها هندي تحت سلطه ما را ايفا نمايند و وسيله تفاهم بين ما باشند. يك طبقه كه از نژاد هندي و خون هندي؛ ولي داراي سليقه، اخلاق و فرهنگ انگليسي باشند.»5مكانيسم جذب نخبگان بومي و پرورش آنان با فرهنگ و تمدن غرب، از مهمترين اهرمهاي سيطره غرب در كشورهاي جهان سوم است اين هدف در محافل سرّي فراماسونر، لژهاي بيداري و جامع آدميت؛ تجربهاي جديد از خدمت غربزدگان به سياست غرب را در ايران به نمايش گذاشتند. مدرسه علوم سياسي توسط دو فراماسونر پدر و پسر؛ ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله و ميرزا حسنخان مشيرالملك، با هدف استحاله فرهنگي جوانان ايراني تأسيس شد.
«از درون شاگردان همين مدرسه است كه برجستهترين مهرههاي انگليس و آمريكا بيرون آمدند و در رژيم پهلوي به كارگزاران درجه اول سياسي و فرهنگي كشور بدل شدند.» در زمره مدرّسين اين مدرسه، اردشير ريپورتر - از بنيانگذاران شبكههاي فراماسونري در تاريخ معاصر، زرتشتي و عضو شبكههاي اطلاعاتي انگليس - به عنوان معلّم تاريخ باستان در كنار چهرههايي چون محمدعلي فروغي، رجبعلي منصور (پدر حسنعلي منصور)، اديبالسلطنه سميعي، ابوالقاسم انتظامالملك و ... خودنمايي ميكند؛6 رجال و نخبگاني روشنفكر كه در مكتب فكري ميرزا ملكمخان و فراموشخانه او الفباي سياست آموختند.جريان روشنفكري ايران از ابتداي قرن نوزدهم ميلادي و با آغاز ارتباطات گسترده از غرب شكل گرفت و از حوزه مشروطه به طور جدي وارد صحنه سياسي و مهمتر از آن پايگاه فرهنگي جامعه شد. عصر تجدّد ايران، بازخورد و ترجمهاي بود از عصر رنسانس اروپايي. دورهاي كه ملّت اروپايي خود را از زنجير خرافات و قوانين خشن كليسا رها كرد و با كنار زدن تئولوژي و الهيات مسيحي، به سمت سيانيسم (علمگرايي) رفت و حكومت بلامنازع عقل و حس را گردن نهاد، اما منوّرالفكران عصر ناصري، ايرانيان فرنگرفتهاي بودند مجذوب و مبهوت تمدّن غرب. اينان با ناديده گرفتن بستر اجتماعي جامعه غربي، نتوانستند شناخت دقيق و بنيادين از مباني توسعه و رشد تمدن غربي داشته باشند، ايشان بدون درك عميق از اسلام و شناخت سطحي مدرنيسم، فرهنگ و تمدن اسلامي را آماج انتقادهاي كوبنده خود قرار دادند و به سنّتستيزي و دينگريزي روي آوردند. ميرزا ملكمخان با پيروي از مكتب سيانيسم و طرفداري پروپاقرص از انديشه علمي، اصول و باورهاي متعالي و ملّي را كه ميتوانست پشتوانه متحرّك هرگونه تحوّل قرار بگيرد، به سخره گرفته، آنها را جزء «اموات» به حساب آورد.7ميرزا ملكمخان؛ تريبون آزاد سيطره استعمار سرمايهداري بود. او بدون توجه به دستاوردهاي علمي، معماري، رياضيات، هيئت و نجوم نامداران جهان اسلام كه ريشه در آموزهها و معارف ديني داشت، اصل ترقّي را در پيروي از آيين و تمدّن غرب به تبليغ گذاشت، از كارخانجات انسانسازي غرب دم زد و از لزوم تربيت شاگرد در فرنگستان سخن گفت و از ورود مستشاران خارجي استقبال كرد. نظريهاي كه بعدها شاگردان مكتب فكرياش به اوج خود رساندند و در پيروي كردن غرب از فرق سر تا نوك پا، خودباوري ملّي را نفي كردند و از هبوط دوباره انسان ايراني سخن گفتند؛ همانگونه كه انسان در هبوط اول از بهشت رانده شد، اين بار ايرانيان بايد از وهم و خودستايي به درآيند، داروين انسانمداري را از ميان برد، كپرنيك اسطوره زمينمداري را در هم شكست و نسل ما نيز اگر ميخواهد به راستي در راه تعالي اجتماعي حركت كند، بايد خودمداري قومي را از ميان بردارد. ايرانيان بيجهت خود را نخبه جهان و اشرف مخلوقات ميدانند، تنها راه نجات ايران، وانهادن اين توهّم است.8اين اوّلين بار نشريه كاوه نبود كه به هتك حرمت مقدّسات مذهبي ميپرداخت و از تجدّد و نوخواهي در مسير تخريب دين سينه چاك ميكرد و استغاثه به غرب را فرياد ميكشيد؛ بلكه پيشقراولان و ايدئولوگهاي فكري پيش از او، هر كدام با تراوشات ذهن و زبان، آثار قلمي خود را متوجه اسلام، دين و روحانيت كردند. آخوندزاده اشعاري به زبان تركي در اهانت به عزاداري محرّم سرود و طالبوف، تاريخ مصرف احكام شرعي را گذشته اعلام كرد. او اگرچه به صراحت دين و اسلام را نفي نميكرد، اما ارائه افكار التقاطي در سايه تفسيري غير اصيل و مخالف با شرع اسلام باعث شد تا شيخ فضلالله نوري او را تكفير كند. قضيه به همين جا ختم نميشد. براي نيل به دستيابي به ايده ناسيوناليسم باستانگرا و بازگشت به تمدّن و تفاخر ايراني، بايد رگههاي فرهنگ و تمدن اسلامي را نشانه گرفت؛ فرايندي هدفمند كه نقطه شروع آن نظريه تغيير خط آخوندزاده بود.آخوندزاده پيشنهاد ميكند تغيير خط از علوم جديد آغاز شود و خط فارسي به متنها و كتابهاي قديمي و ديني محدود شود: «خط قديم اسلام به جهت قرآن شريف و به جهت كتابهاي فقهي و جميع علوم ديني هرگز تغيير نيابد و علماي روحاني ما هميشه علوم خود را از اين خط قديم ياد بگيرند و براي تعليم علوم دنيايي و صنايع مختلف كه هرگز دخلي به امور ديني ندارد، خط جديد در مدارس دولتي به كار گرفته شود.»9 اجراي ايده تغيير خط ميتوانست ايران را از پشتوانه غني ادبيات ايراني اسلامي تهي كند و آيندگان را با دستاوردهاي معارف اسلامي در حوزههاي علمي و هنري بيگانه سازد و چون الفباي فارسي همان الفباي عربي است، اين نظريه به منظور از بين بردن مهمترين نشانه فرهنگ اسلامي برميداشت.
تئوري كه اگر به بار مينشست، شايد امثال تقيزاده او را بسان «يكي از مشاهير بزرگ عالم تمدّن جديد ايران» ميستودند، همانگونه كه لوتر را با اين عنوان ستايش ميكرد و ديگر نيازي به آرزوهاي دست نيافتني نداشت كه «لوتري لازم است تا اين مكتب را از بند تعصبات برهاند». آخوندزاده فريادگر اصلاح دين با انديشههاي مادّي نيز بود. چيزي كه ملكمخان عقيده داشت بايد آن را در لفّافه دين به مردم عرضه داشت و طالبوف براي ترويج فيزيك و علوم جديد، قالب داستاني را برگزيد و سِر احمدخان - همكار ديگر روشنفكرشان در هندوستان - سعي در توجيه و تأويل مفاهيم ماورالطبيعي قرآن داشت.پياده كردن طرحهاي غربپسندانه با آزادي قلم و مطبوعات به اوج خود رسيد. ماههاي اوليه مشروطه، فضاي نسبتاً باز سياسي را به وجود آورد و به دنبال آن دهها روزنامه متولّد شد. بابيها، فرقههاي ازلي و مادّيگراها با غنيمت شمردن فرصت پيش آمده،اقدام به چاپ و پخش مطالب ضد اسلامي كردند و دست فرقههاي زنادقه در حمله و نفي به اسلام باز شد. نوك تيز بعضي از قلمها روحانيت را نشانه گرفت و برخي ديگر اسلام را ريشه عقبماندگي مشرق زمين و ايران ميدانستند. روزنامه «صور اسرافيل» دين پيامبر را بازيچه قرار داده و روزنامه «كوکب درّي» عقايد و اعمال سابق اجداد خود را ابلهانه و احمقانه خواند. روزنامه نداي وطن كار را به جايي رساند كه اخذ ماليات از روسپيخانه و شرابفروشي را براي تأمين مخارج دولت و آباداني مملكت لازم ميشمرد. جايي كه روحانيت و در رأس آن شيخ فضلالله نوري ترور شخصيت ميشد، بعضي از روزنامهها به مديحهسرايي از عوامل فراماسونر و غربزده پرداخته، ايشان را خدمتگزار ترقّي و پيشرفت و آخوندها را عامل بدبختي و تحجّر و استبداد ميدانستند. كار عوامل فرنگ رفته منوّرالفكر آن چنان دقيق بود كه بسياري شيخ فضلالله را به بهانه مبارزه با آزادي، پيشرفت و ترقّي به پاي چوبه دار كشيدند. ضربه استعمار در فرو ريختن روحانيّت آن چنان كاري بود كه پسر شيخ در كف و سوت زدن زير جنازه پدر از ديگران پيشي ميگرفت.شيخ فضلالله را عصر روز سيزده رجب به دار زدند تا نمايشي جانانه از انزواي دين و روحانيت در جامعه علمي روشنفكر باشد. ايادي غرب نقش خود را براي از بين بردن سلطنت كهنه، پوسيده و عقبمانده قاجار و روي کار آوردن سلطنت نو و غربزده پهلوي به خوبي فراهم كردند. روشنفكران محصول مشروطهخواهي، گروههاي غربگرا، سوسيالها و ماركسيستها به سياهي لشكر استبداد مدرن پيوستند و همصداي با هم، مذهب را عامل عقبماندگي فرياد كشيدند.
در اين دوره، تجدّدي كه پنجاه سال تبليغ ميشد، به بار نشست. مبارزه بيپرده و صريح رضاخان با ريشه و پايگاه دين آغاز و خوف روحانيون و حوزههاي علميّه، مقدمه نابودي اسلام شد. از طرف ديگر دانشگاه تهران به عنوان نماد آموزش عالي و تحوّل در امر توسعه و پيشرفت، در سال 1312 هـ. ش افتتاح شد. توسعه دانشگاه و مدارس جديد مقارن است «با حضور حداكثري گروههاي اجتماعي غربپسند و برنامههاي اجرايي آنان براي منطبق كردن اوضاع اجتماعي و فرهنگي جامعه ايران با آن نوعي كه در اروپا وجود داشت.»10 در راستاي همين هدف، معتبرترين دانشگاههاي ايران براساس دانشگاههاي غربي به ويژه آمريكا طراحي شد. دانشگاه تهران به عنوان اولين مركز آموزش عالي، از نظر اداري و سازماني به تبعيت از آمريكا و به لحاظ نظام آموزشي به تقليد از فرانسه بود. طرحي كه بعدها در دوره محمدرضا به صورت جديتري دنبال شد؛ دانشگاه صنعتي آريامهر - صنعتي شريف - از دانشگاه MIT آمريكا الگوبرداري شد و به تقليد از دانشگاه ملّي آمريكا، دانشگاه ملّي ايران - شهيد بهشتي - در سال 1329 هـ ش افتتاح شد.»11آموزش عالي وقتي به كمال مطلوب خود ميرسيد كه به موازات آن، هويّت ملّي و ديني ناديده گرفته شود و شيوههاي سنّتي تربيتي و تعليماتي حذف شود. مقدّمه اين كار از سالها قبل آغاز شده بود. براي اين منظور، تمام حوزههاي علميه تعطيل شد و طلَاب با تهديد گروه گروه حوزه و لباس روحانيّت را ترك كردند و راهي ادارهها، سازمانها و پستهاي دولتي شدند، عدهاي به عنوان وكيل دعاوي دادگستري به استخدام درآمدند و تنها افراد كمي اجازه يافتند تا در كسوت روحانيّت باقي بمانند. اين سياست ديكته شده استعماري در ديگر كشورهاي اسلامي به دست رژيمهاي دست نشانده به مرحله اجرا درآمد. حوزه قديمي هزار ساله «جامع قرويين»مراكش با امتياز گرفتن طلاب از دولت استعماري فرانسه و راهي شدن به سوي مدارس جديد، ادارهها و مناصب دولتي خالي شد.
اگرچه بعدها نام دانشگاه «جامعة القرويين»را به خود گرفت، اما دانشگاهي اسلامي شد به سبك و سياق مورد نظر استعمار تا رييس و پيشكسوتان آن، زبان به شِكوه گشايند كه «ديگر نميتوانيم عالم ديني و روحاني تربيت كنيم.» در كشور تركيه نيز مدارس اسلامي به كلي نابود شد و بعضي از مدارس قديمي آن به اقامتگاه دانشجويان و بعضي ديگر به محلي براي آموختن رقصهاي محلي يا لباسهاي بومي بدل شد. اگرچه حوزه قم با تدبير و مديريت آيتالله حائري يزدي به حيات خود ادامه ميداد، اما ديگر حوزههاي علميه وضعيتي مشابه داشتند؛ مدرسه نوّاب مشهد در اختيار دانشجويان دانشسراي عالي قرار گرفت و مدارس يزد به اختيار آموزش و پرورش درآمد.سياست ضد اسلامي رضاخان همزمان با اجرايي شدن در قالبهاي تبليغاتي نيز به شكلي گسترده دنبال شد. «متفكّران، شاعران و برجستگان اين دوره، يعني كساني كه محصول جريان مشروطهخواهي هستند؛ نه به مرزداري داشتهها و سرمايههاي ديني، بلكه به پاسداري از ميراث ملّي باستاني و ترجيحاً غير ديني يا ضد ديني مشغول بودند.» شاعران از خطدهندگان باستانگرايي رضاشاه شدند و در شعرهايشان وي را به احياي فرهنگ و آداب و تاريخ عصر باستان توصيه ميكردند.12 اين مقدّمات يا حذف دروس ديني از مدارس، زمينه تفكّر لائيسم را در دانشگاهها و آموزش و پرورش به وجود آورد و تار و پود نظام آموزش عالي به مانند آنچه در دارالفنون رخ داد، به ورود كتابهاي ترجمهاي و اقتباس از منابع و كتابهاي آموزشي بيگانگان آستين همّت بالا زد! اگر چه اميركبير مسير تربيت و متخصّص كردن جوانان كشور را به دست معلّمان و استادان اتريشي سپرد تا هم از كشورهاي پيشرفته علوم و صنايع بوده و مهمتر از آن نسبت به ايران بيطرف و بيخطر باشد، اما عنان افسارگسيخته دانشگاههاي پهلوي، به دست غربزدگان، شرقزدگان، منحرفان از اسلام و ساير اديان13 و اساتيد غربي افتاد. دانشگاه پهلوي شيراز - اوّلين دانشگاه مشترك ايران و آمريكا - شعبهاي از دانشگاه پنسيلوانيا شد؛ چرا كه نظام درسي، واحدهاي درسي، كتابها و استادان دعوت شده همه از آنجا تدارك ديده ميشد و نيز مركز مطالعات ايران يكي از چندين مراكز آموزشي بود كه فقط به لحاظ مكاني و جغرافيايي در ايران قرار داشت، اما از لحاظ نظام درسي و آموزشي و اداري، سرمايه و مدرك، تمام عيار با دانشگاههاروارد همخواني داشت14 و شعبهاي از آن به شمار ميرفت.
وضع اسفناك دانشگاهها وقتي روشن ميشود كه بدانيم تقيزاده سمت استادي دانشگاه، آن هم در دانشكده الهيات را بر عهده داشت و تقي اراني كه در لفّافه و واژهپردازيهاي نشريهاش (دنيا) به نشر عقايد ماترياليستي ميپرداخت و معتقد بود با ورود علوم و نظريات جديد مانند فرضيه نسبي، اسلوب ديالكتيك، اتومبيل و آئروپلان، مقدّسات به پشت پنجرههاي موزهها تماشايي ميشود، مُبلّغ و مروّج افكار ماركسيستي در دانشگاه بود.«به انزوا كشيدن روحانيت در زمان رضاخان، با فشار و سركوب و خلع لباس و حبس و تبعيد و هتك حرمات و اعدام و امثال آن [آغاز شد] و در دوره محمّدرضا با نقشهها و روشهاي ديگر [دنبال شد] كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيون بود.»15سالها بعد روحانيون و فعّالان مذهبي نظير شهيد مفتّح، شهيد بهشتي، شهيد باهنر و ... در طرف ديگر موازنه فرهنگي قرار گرفتند و با نشر كتاب، پاسخگويي به شبهات و برگزاري جلسات اسلامشناسي، براي بازمعرفي اسلام به نسل جوان دانشگاهي در تلاش بودند. استعمار به خوبي دريافته بود كه با مبارزه صريح بر ضد مظاهر و تمدّن اسلامي «نميتواند جوان دانشگاهي را آنچنان كه ميل اوست به انقياد خود درآورد، مگر اينكه موفق شود نظام حاكم را بر مبناي فلسفةمدرن پيريزي كند، لذا سرسپردهترين وابستگان به ساواك و سيا و زيردستترين جاسوسان و روانشناسان صهيونيست، دست به كار تدوين و ايدئولوژي شاهنشاهي زدند تا از مسير تدوين محتواي درسي و رشتههاي علوم انساني، هويتي تاريخي، فلسفي و شبه انساني به نظام شاهنشاهي ببخشند.»16
از اين رو ايسمهاي گوناگون در لابهلاي كتابهاي درسي تبليغ شد، مباني متافيزيكي ديني و عقلي در معرض تأثيرپذيري نسبت به القائات و ارزشهاي غربي قرار گرفت. اگر چه علوم پايه و تجربي در اين نهادها، نيازهاي كاربردي نظام را در حد صنعت مونتاژ و وابسته به غرب تأمين ميكرد، اما سياست اسلامزدايي و سلب اعتقادات ديني و اسلامي دانشجويان به صورت نامريي و جدّي در رشتههايي نظير ادبيات، حقوق و ديگر علوم انساني حضوري پررنگ داشت.17 پازل مهرههاي فرهنگي نظام استعماري با حضور پروفسورهاي آمريكايي، انگليسي، استراليايي و جمع تودهايها و ماركسيستها يك قطعه گمشده داشت که آن هم با پيوستن بهاييان در نهادهاي آموزشي كامل شد.در اين معادله فرهنگي، درخشش شاه فرهنگدوست و اسلامياور! به معادله چند مجهولي بدل شد و آن زماني بود که وزير فرهنگ در سال 1334 هـ. ش به ايجاد مدرسه وعظ و تبليغ، آن هم در دانشگاه معقول و منقول مشهد مشغول شد؛ طرحي كه ساواك با همكاري آستان قدس رضوي در ارتباط با مذهب ترتيب داده بود. چند سالي بيشتر طول نكشيد كه شاه در اوج هياهوي دستگاههاي مدّاحي آريامهر به فكر تأسيس يك دانشگاه اسلامي به سبك و سياق مورد علاقه خود افتاد. اين اقدام كه نفوذ شاه را در حوزه علميه شدت ميبخشيد، از سوي امام(ره) به چالش کشيده شد. ايشان در سخنراني سال 1343 فرمودند:«ميخواهند آقايان (خنده دارد واقعاً) دانشگاه اسلامي تأسيس كنند، شنيدهام چندين ميليون هم بودجه برايش درست كردهاند ... مگر اينها ميتوانند که اسلام و مسلمين و علماي اسلام را تحت وزارت فرهنگ قرار بدهند؟ غلط ميکند آن وزارت فرهنگي که دخالت در امر ديانت و اسلام ميکند...»18
دستهايي بيرون آمده از آستين خدا
اما دستهايي خدايي نيز در اين زمان بود تا با انقلابي فرهنگي، قلبهاي دو قشر «حوزوي» و «دانشگاهي» را به هم نزديك كند. طلايهدار نهضت فرهنگي بر ضد رژيم پهلوي را علّامه طباطبايي(ره) به عهده داشت. ايشان طي بحثهاي فلسفي و تفسيري خود، كليه مسائل مورد نياز جامعه را با روشهاي علمي و تحقيقي مورد بررسي قرار داده و با ارائه طرحي نو از اسلام، جهشي تازه در حوزه علميه قم به وجود آورد. تفسير الميزان ايشان بُن مايههاي تحقيقي و علمي انديشمنداني چون شهيد مطهري(ره) شد19 تا با نفوذ در جامعه دانشگاهي، بازخوان اسلام حقيقي از اسلام آمريكايي باشد.كتابهاي «توحيد، نبوت و معاد» ايشان نتيجه حضور او در جمع انجمنهاي پزشكي و دانشگاهيان بود؛ جلساتي كه در آن ديدگاههاي اسلام و علوم تجربي به بحث و تبادل نظر كشيده ميشد و نوعي همانديشي و پاسخگويي را از منظر اسلام به وجود ميآورد.اما طلوع فجر پيروزي...
امام(ره) وحدت و تلاش مشترك حوزه و دانشگاه در پيروزي انقلاب را به عنوان دستاوردي مهم بيان كردند و عقيده داشتند:«اگر اين نهضت غير از اين يك خاصيت را نداشت كه بين طلّاب علوم ديني و قشر دانشگاهي يك رابطه پيدا شود ... اين بالاترين نتيجهاي بود كه حاصل شد از اين نهضت، اگر بگذارند بماند، اگر بگذارند كه باز اين نتيجه باقي بماند.»20اما گويي كه «بيهويّتي فرهنگي»، «خودفراموشي» و «غربزدگي» در فكر و زبان بعضي از روشنفكران آنچنان ريشه دوانده كه گاه و بيگاه در افكار و اطوارشان خودنمايي ميكند. جلال آلاحمد در نشانههاي روشنفكران چنين ميگويد: «حالت جديد در جامعه ما، بيان يك بيماري است همچون سنزدگي. ديدهايم كه گندم را چطور ميپوساند؟ از درون ... به هر صورت سخن از بيماري است عارضهاي از بيرون آمده و در محيطي آماده براي بيماري رشد كرده است.»21 اگرچه جامعه كنوني ما، مانند جامعه زمان جلال، زمينهاي براي رشد طرحهاي غربپسند و روشنفکرمآب - آنگونه که مبلّغان محصولات وارداتي غرب در پي آن هستند - ندارد و آزادگي در انديشه همراه با توجه به داشتههاي سنتي و مباني فکري اسلام ميرود تا جايگزين رکود فکري و غربگرايي شود؛ امّا عدهاي قليل نه به ديدن تجربههاي روشنفكري امثال خود درس گرفته و نه به شيوهها و منشهاي انقلاب اسلامي خود را درمان كردهاند.
شايد به قول فرانتس فانون «سالها و قرنها حوادث دردناك لازم است تا اينگونه روشنفكران از خواب خرگوشي بيدار شوند.» اين گروه به خلاف غرب كه درصددند آب رفته را به جوي بازگردانند و راهي به سوي بازگشت به دين هموار كنند، هنوز در كوچه پس كوچههاي اوّليه معرفت ماندهاند و دين را افيون تودهها ميدانند و با تمسخرِ مقام روحانيت، سعي در تضعيف اين نهاد دارند. عدهاي ديگر حكومت ولايت فقيه را استبدادي و ديكتاتوري ميدانند؛ امري كه آيتالله جوادي آملي در تبيين، آن را ولايت فقاهت و عدالت ميداند و روزي ديگر به بهانه اين كه دين امري است قدسي و كشورهاي با حكومت ديني، فلسفه سياسي سنتي دارند و به خاطر قداستشان قابل نقد نيستند، نطقهايي سر ميدهند تا شايد مهرهاي هر چند كوچك در ادامه چرخهاي لهكننده تخريب ميان دو قشر حوزوي و دانشگاهي باشند.آنچه گذشت برگي است از دفتر خاطرات تلخ و بيصدا و آنچه برگهاي روزگار آينده را به روشني ورق ميزند، گوش دادن به نداي ملكوتي امام عزيزمان است. ايشان در وصيتنامه سياسي الهي خطاب به دانشجويان و طلّاب ميفرمايند: «توصيه اينجانب آن است كه نسلحاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هرچه بيشتر با روحانيون و طلاب علوم اسلامي پيوند دوستي و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و از نقشهها و توطئههاي دشمن غدّار غافل نباشند و به مجرّد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه با گفتار و رفتار خود درصدد است بذر نفاق بين آنان افكند، او را ارشاد و نصيحت نمايند؛ و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني ميتوان گرفت و مخصوصاً اگر در اساتيد کسي پيدا شد كه ميخواهد انحراف ايجاد كند، او را ارشاد و اگر نشد، از خود و كلاس خود طرد كنند و اين توصيه بيشتر متوجّه روحانيون و محصّلين علوم ديني است و توطئهها در دانشگاهها از عمق ويژهاي برخوردار است و هر قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند، بايد مواظب توطئهها باشند.»22
ديگر منابع
1. محمد طلوعي؛ بازيگران عصر پهلوي؛ ج 2، علم، چاپ سوم، 1374.2. رسول جعفريان؛ جريانها و سازمانهاي مذهبي - سياسي در ايران؛ مورخ، چاپ هفتم، تهران، 1386.3. مرتضي مطهري؛ خدمات متقابل اسلام و ايران؛ صدرا، چاپ سي و چهارم، قم 1386.4. سخنراني رحيمپور ازغدي با عنوان مشروطهخواهي، پيشرفتطلبي و فلسفه سياسي انقلاب؛ برنامه شبكه 1، 27/10/87.5. مقاله حسين عميد، شماره 3 فصلنامه فرهنگ پويا1. محمدشرفزاده بردر؛ انقلاب فرهنگي در دانشگاههاي ايران؛ پژوهشكده امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي؛ چاپ دوم، تهران، 1384، ص 93.2.بقره، آيه 7: «خدا بر قلبهاي ايشان مهر زد».3. هانري استيرلن؛ نقشها، رنگها و نمادهاي معماري مسجد اصفهان را با تطبيق آنچه كه از آموزهها و فرهنگ قرآني ماست، به زيبايي به تصوير ميكشد. ن.ك به مقالههاي او در هنر و معماري مساجد. ج 1، نشر رسانش و براي تأثير تجدّد و تفكّر روشنفكري در معماري ايران اسلامي، ن.ك به مقاله حسين سروش در شماره 3 فصلنامه فرهنگ پويا.4. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست؛ ويراستة عبدالله شهبازي؛ ج 2، اطلاعات، چاپ پانزدهم، تهران، 1382، ص 140.5. طبري؛ شناخت و سنجش ماركسيسم؛ صص 407 - 406، به نقل از ص 138 ظهور و سقوط پهلوي، ج 2.6. عبدالله شهبازي، همان، ص 140.7. محمد شرفزاده بردر، همان، ص 92.8. عباس ميلاني؛ تجدّد و تجددستيزي در ايران؛ نشر آتيه، چاپ اول، 1387، ص 184.9. فتحعلي آخوندزاده، الفباي جديد و مكتوبات، ص 140، به نقل از مقاله سيدحسين ذوالفنون در فصلنامه فرهنگ پويا، شماره 3.10. شرفزاده بردر، همان، ص 91، با تصرّف.11. همان، ص 95 و 97.12. رسول جعفريان؛ جريانها و سازمانها؛ مورّخ، چاپ هفتم، تهران 1386، ص 25.13. تعبير امام(ره)، در وصيت نامه سياسي الهي.14. شرفزاده بردر، همان، ص 97.15. وصيتنامه سياسي الهي امام(ره)، با تصرف.16. شرفزاده بردر، همان، ص 129، با تصرف.17. برگرفته از: حميد پارسانيا؛ حديث پيمانه؛ چاپ پنجم، قم: معارف 1380، ص 410، 404، 403.18. صحيفه نور؛ سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي؛ چاپ اول، 1369، ج 1، ص 74 و 79.19. برگرفته از:يادنامه استاد شهيد مرتضي مطهري؛ انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي؛ تهران، 1360، مقاله واعظزاده خراساني، ص 342 و 343.20. صحيفه امام، ج 6، ص 48.21. جلال آلاحمد؛ غربزدگي؛ فردوس، تهران، 1357، ص 21.22. صحيفه نور؛ سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي؛ چاپ اول، 1369؛ ج 21، ص 183.