ايران در تاريخ آستيا - ايران در تاريخ آستيا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ايران در تاريخ آستيا - نسخه متنی

ن.م. يمليانووا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايران در تاريخ آستيا

ن.م. يمليانووا

آستيا قبل از اسلام و بعد از آنكه ايران كشور اسلامي شد از روابط دائمي با ايران برخوردار بود. روابط اسكيف ها ،آلان ها و هم نژادان آنها، با ايران به مراتب زودتر از بعثت حضرت محمد (ص) شكل گرفت. بعد از آنكه اسلام به عنوان دين دولتي در ايران به رسميت شناخته شد، آستيا به حفظ مناسبات خويشاوندي با ايراني ها ادامه داد. ايران در جريان اجراي سياست قفقازي خود، چندين بار سعي كرد اهالي آستيا را يا با خود متحد كند و يا به زور اسلحه آنها را مطيع خود سازد. حتي بخشي از اهالي آستيا در نخستين دهه قرن 19 از ايران پيروي مي كردند. اما بخاطر استحكام مواضع روسيه در منطقه قفقاز، روابط آستيا-ايران به تدريج به حداقل رسانده شد.

آستي ها، تنها ملت ساكن در قفقاز شمالي هستند كه زبان آنها به خانواده زبانهاي هند و اروپايي تعلق دارد. به گفته و.اي.آبايف دانشمند معروف آستيا، آستي ها خودشان را “ايروني آدم” - “ملت ايروني” و كشورشان را “ايروستان” مي ناميدند. گرجي ها آنها را “اوسي” Ovsi و كشورشان را “اووستي” Ovseti يا اوستي مي ناميدند. چركس ها، اوستي ها را آسامي مي ناميدند و در دست نوشته هاي روسي آنها با نام آلان و ياسوف خوانده مي شوند.

آستي ها با سكونت در سلسله كوههاي قفقاز ، تا قرون 18-17 پنج گروه بزرگ را تشكيل مي دادند كه هم از نظر طرز زندگي و هم از لحاظ لهجه با يكديگر فرق داشتند: ديغورها كه به زبان ايغوري حرف مي زدند؛ آلاگرها، كورتاتين ها، تاگائورها (كه همه آنها زبان مشترك ايروني داشتند) و آستي هاي جنوبي. كاملاً محتمل است كه ايران باستان تا قبل از گرويدن به اسلام، از طريق گرجستان و شمال شرق قفقاز دين ميترايزم و زرتشتي را بين آستي هاي خويشاوند رواج داده است. شايد به اين سبب باشد كه بعد از آشنايي با اسلام، پيامبر اسلام (خوري فيرت) پسر خورشيد ناميده مي شد. تا اواخر قرن 19 آستي ها او را چنين مي ناميدند.

و.ي.آبايف، آستي شناس معروف در آثاري كه به دين زرتشت اختصاص دارد، به اين نتيجه مي رسد كه دين زرتشت تأثير ضعيفي بر آستا-آلان و پيشينيان اسكيف ها داشت. برهان اصلي چنين ادعايي را آبايف با فقدان عناوين آرامگاه خدايان زرتشتي مربوط مي سازد. اما درآنچه به مناسبات عادي آلان هاي اوليه و زرتشتي ها مربوط مي شود، دانشمندان اين موضوع را نفي نمي كنند كه “زرتشتي ها بدون شك با اسكيف ها در ارتباط بودند”. با توجه به اينكه نام فاميل زرتشت Spitama در هيچ يك از زبانهاي زنده ايراني به غير از آستيايي حفظ نشده است (به صورت نام Sidemon) و.ي.آبايف چنين فرضيه اي را مطرح مي كند “ كه ممكن است اسكيف ها از نژاد زرتشت باشند”.

در زمان حاضر نيز معلمان مدارس در دبيرستانها در كلاس هاي مذهب شناسي از تأثير اديان باستاني ايراني (از جمله دين زرتشتي) بر تاريخ آستيا، سخن مي گويند. طي يك مأموريت كاري به جمهوري آستياي شمالي، در ماه ژوئيه سال 2001، نويسنده توانست با گروه هاي زيادي از آستي هاي علاقمند آشنا شود كه سفرهاي داوطلبانه اي به گرجستان و آذربايجان ترتيب مي دادند تا يادبودهاي زرتشتي را پيدا كنند. آنها خود را پيروان دين زرتشت به حساب مي آوردند. لازم به ذكر است كه آنها از دانش ويژه مذهب شناسي برخوردار نبودند و در زندگي روزانه، به عنوان كارگران ساده كار مي كردند ولي تمام وقت و پول اضافي خود را صرف آن مي كردند تا به جاهايي برسند كه زرتشتي ها زماني در آنجا ساكن بودند و بتوانند مراسم خاص مذهبي را در آنجا بجا آورند.

مبارزه ايراني ها و اعراب در قفقاز و آستيا

در ابتداي لشگركشي اعراب به گرجستان شرقي، اراضي آذربايجان كنوني و بخش بزرگي از ارمنستان به خاندان ساسانيان ايراني تعلق داشت و گرجستان غربي و ارمنستان غربي جزو دارايي بيزانس بود. استيلاي اعراب در قرون 8-7 باعث بروز تغييرات زيادي در تناسب قواي سياسي در قفقاز شد. اعراب در سال 639 در ناحيه قفقاز ظاهر شدند. پيروزي آنها بر ايرانيان در نهاوند در نزديكي همدان در سال 642 (سال 21 هجري) باعث آن شد كه امكان ورود نيروهاي عربي به تمام اراضي تحت حكومت ساسانيان فراهم شود. يكي از اين نيروها به فرماندهي سوراقي ابن امر به سمت داغستان حركت كرد. اولين ضربه آنها متوجه شهريار حاكم دربند شد. اما شهريار بجاي مقاومت بيهوده در مقابل پيروزمندان، تصميم گرفت با آنها به مذاكره صلح بپردازد كه با ميانجيگري عبدالرحمن ابن رابي فرمانده سپاه عربي به موفقيت انجاميد.

پس از آن سوراق ابن امر چند دسته ديگر تشكيل داد كه يكي از آنها به فرماندهي بكر ابن عبدالله به سوي دشت مغان حركت كرد و ديگري تحت فرماندهي حبيب ابن مسلم بعد از تصرف ارمنستان و شيروان به سمت تفليس حركت كرد. دسته سوم به فرماندهي حضيف ابن اسد به سمت بخش كوهستاني گرجستان و يا با استناد به دستنوشته هاي تاريخي عرب به سوي كوههاي آلان حركت كرد. در دستنوشته هاي گرجي از ترس و وحشتي كه استيلاگران ايجاد مي كردند تعريف شده است. هجوم اعراب خشونت بار و شديد بود: اميران ارمنستان شمالي، گرجستان و قفقاز قبول كردند به حبيب ابن مسلم پيشكش و هدايا بدهند تا بدين وسيله مانع از ويراني كشور خود شوند. بين خليفه هاي عربي و بيزانس پيماني به امضا رسيد كه بر طبق آن، بخشي از گرجستان تحت كنترل خليفه معاويه درآمد.

ورودي تنگه داريال را عربها دروازه آلان (باب الالان) و سلسله كوهها را آلاني ناميدند. به احتمال قوي مي توان فرض كرد كه لشگر حضيف ابن اسد به سمت اراضي آستياي جنوبي حركت كرده است. بزودي، فرمانده سوراق ابن امر كه نيروهايش در قفقاز بودند جان سپرد و عبدالرحمان ابن رابي جاي او را گرفت كه همراه شهريار به منطقه دربند هجوم برد. اما اين حمله براي عربها پايان ناخوشايندي داشت. آنها از خزري ها جواب غير منتظره‌اي دريافت كردند و در اين حمله عبدالرحمان ابن رابي كشته شد.

مسعودي تاريخ دان عرب قرون وسطي يكي از دژ-قلعه هاي غير قابل نفوذ را به تفصيل شرح مي دهد كه مسلم آن را به تصرف درآورد: “بين پادشاهي آلانها و كوهاي كابخ Kabkh دژ و پلي وجود دارد كه روي رود بسيار بزرگي كشيده شده است. اين دژ-قلعه را “دژ آلان” مي نامند…مسعودي در ادامه توضيح مي دهد كه اين قلعه توسط اسفنديار شاه ايران باستان ، پسر گشتاسب ساخته شده است و در اشعار مردمي آمده است كه اسفنديار چطور اين قلعه غير قابل نفوذ را ساخت. اين قلعه در بين صخره هاي بلند ساخته شده بود و به هيچ شكل و بدون موافقت كساني كه در داخل آن بودند نمي شد به آن نزديك و يا وارد آن شد. هنگام حكومت پارسيان، نگهباناني در قلعه مستقر بودند كه وظيفه آنها دفاع از جاده هاي منتهي شده به ماوراي قفقاز در مقابل حمله آلان ها بود.

“براي آنها راه ديگري به غير از عبور از پل نبود كه قلعه مشرف به آن بود”.

در مركز قلعه، در قله صخره ها چشمه آب پاكي وجود داشت كه در صورت محاصره ، آب آشاميدني را براي ساكنان آن تأمين مي كرد. “ به اين ترتيب، اين دژ، به خاطر تسخير ناپذيري خود در جهان معروف است”. بعد از چندي، بعد از پارس ها، اين دژ توسط آلان ها براي برقراري كنترل بر راه عبور داريال مورد استفاده قرار گرفت. مسلم بعد از تصرف آن، پادگان عربي را در آنجا مستقر كرد كه مواد غذايي را از تفليس كه در فاصله پنج روز راه از قلعه قرار داشت تأمين كند. عربها آلان ها را “ كفارذمي” مي پنداشتند كه بايد جزيه بپردازند و جمع آوري كنندگان جزيه را در اين دژ در تنگه داريال مستقر كردند، زيرا” اگر حتي يك نفر در اين قلعه بود او مي توانست به خاطر وضعيت بسيار خوب قلعه كه در بالاي صخره قرار داشت و بر جاده، پل و دره مسلط بود همه شاهان كفار را كه از روي اين پل رد مي شدند، از بين ببرد”.

آستي ها در سياست قفقازي ايران

ايراني ها، آستي ها را همفكران و همدينان خود مي پنداشتند. هر چند در دوره هاي مختلف، اوضاع متفاوت بود. حمله مسلحانه ايراني ها عمدتاً به بخش شرقي قفقاز شمالي صورت مي گرفت، اما مناطق مركزي و غربي هم از هجوم ايراني ها در امان نماند. بويژه اگر اين نكته در نظر گرفته شود كه پارس (ايران) مثل گذشته براي برقراري كنترل خود بر ماوراي قفقاز مبارزه مي كرد. در قرن 17، اين لشگركشي ها شدت بيشتري يافت زيرا بخشي از مزدوران ترك به صفوف نظاميان ايراني پيوستند.

اوايل قرن 17، گرجستان مدت طولاني در مقابل سياست ايران كه مي خواست آن را به كشور تحت الحمايه خود مبدل كند مقاومت كرد. در سال 1614، لشگر شاه عباس اول صفوي به قره باغ حمله كرد. شاه عباس با تهديد كردن شاه كاختين تيمورضا به جنگ، از او خواست شاهزادگان الكساندرا و لوانا به عنوان گروگان به او داده شوند و بعد از مدتي كتوان Ketevan مادر تيمورضا را نيز طلب كرد.

تيمورضا با اين شرايط موافقت كرد، به اميد اينكه به اين ترتيب كشور را از حمله سپاه ايراني در امان نگه دارد. اما شاه عباس به يك بهانه كوچك لشگركشي به پادشاهي كاختي Kakheti را شروع كرد.

قبل از آنكه عمليات جنگي شروع شود، توطئه گران را به كاختي فرستادند تا شايعه كنند كه شاه عباس فقط مي خواهد تيمورضا تسليم شود و با مردم هيچ كاري نخواهد داشت. به زور و با حيله كارتلي و كاختي اشغال شدند. تعداد زيادي از شهرهاي گرجستان ويران شدند. قزلباشي (“سر قرمزي” ها به خاطر نشان خاصي كه داشتند، عمامه اي كه 12 نوار قرمز داشت، اينطور ناميده مي شدند.) كه از اتحاد تركهاي كوچ نشين تشكيل شده بود و نيروي اصلي سپاه شاه را تشكيل مي داد 30000 نفر را به اسارت گرفتند كه آستي ها نيز در بين آنها بودند.

در راه چمي-كاني كارتس Chemi-kani-karts سپاه شاه عباس وارد تنگه آلاقير شد. بنا به اسناد چندي، آنها توانستند فقط تا “زاراماگ” پيشروي كنند و بعداً به علت مقاومت شديد آستي ها مجبور شدند به دشتهاي قفقاز عقب نشيني كنند. در تاريخ داغستان آمده است كه شاه عباس نتوانست از گذر راه داريال وارد كاباردا شود زيرا “راه را پيدا نكرد” بنا به اسناد باقي مانده آستي ها، شاه عباس هم از تنگه آلاقير و هم از تنگه كورتاتين گذشت: در آلاقير، آستي ها در نوزال Nuzal با انداختن سنگ و مايعات جوشان از بالاي كوه با سپاه ايراني جنگيدند. از توپ هاي صومعه قديمي دزيوگيش Dzivgish در تنگه كورتاتين به سمت سپاه شاه عباس تير اندازي مي كردند و بعد آن را سوزاندند. آستي ها تا دژ خيلاك Khilak در عمق تنگه عقب نشيني كردند، اما به كمك خائنان آستي دژ به دست نيروهاي دشمن افتاد. در بعضي از جاهاي كوهستاني آستيا طي قرنهاي بعدي راه هاي كوهستاني با عنوان “شاهناد” (“رد شاه”) ناميده مي شد.

شاه عباس ، عيسي خان برادر زاده تيمورضا كه مسلمان شده بود را حاكم كاختي كرد. واحدهاي قزلباشي براي حمايت حاكم جديد مسلمان در آنجا باقي گذاشته شد. اما قيامي براي بركناري عيسي از صحنه سياسي و قزلباشي ها كه حكومت به زور سرنيزه هاي آنها پا برجا بود، كاختي را فرا گرفت. شاه عباس در سال 1616 با تهديد به اينكه كاختي را از صحنه زمين پاك خواهد كرد به گرجستان حمله نمود. “كارتليس تسخوربا” (Kartlis Tskhovreba) مي گويد كه در مبارزه نابرابر، صد هزار گرجي و متحدان آنها در ميدان نبرد به خاك افتادند و همين تعداد به اسارت گرفته شدند. شاه عباس دستور داد، شهرها، دژها، قلعه ها، كليساها و صومعه ها ويران شوند.

كليساهاي مسيحي قفقاز توسط ايراني ها بطور كلي نابود نشدند، اما اسقفهاي آنها مجبور شدند با حكومت ايراني به توافق برسند. هر طور كه لازم بود وفاداري خود را به آنها ابراز كردند. شاه اجازه اقامت اسقف هاي اعظم گرجي را داد و آنها فرستادگاني به ايران اعزام مي كردند تا در باره مسائل گوناگون كاري با دولت ايران به توافق برسند.

فرمان صادره شاه صفي، نوه شاه (وارث تخت و تاج شاه عباس اول در سال 1627) به نام اسقف گرجي زكريا گواه اين امر است: در اين فرمان بعد از احوالپرسي و ابراز آرزوهاي سنتي، اطلاع ميدهد كه تقاضانامه، چند باز (پرنده) و چند كيسه شراب دريافت شد كه نشان دهنده وفاداري آنهاست. شاه صفي نيز سعي كرد از طريق داريال وارد اراضي آستيا و كاباردا شود، اما به گفته ب.و. سكيتسكي، “توسط اقوام داغستاني متوقف شد”.

ايراني ها و قزلباشها عملاً كنترل كامل خود را بر گرجستان برقرار كرده و آن را تجزيه كرده بودند و از آنجا اراضي آستيا را تهديد مي كردند. لوآرسب پادشاه كارتالين در محاصره “سرقرمزي ها” در عذاب بود، تيمورضا حاكم كاختي و وارثان او از تاج و تخت كنار زده شدند و او مجبور شد در ايمرتيImereti پناه بگيرد. در اين موقع بود كه گرجي ها متوجه روسيه شدند كه در مرزهاي قفقاز در حال نيرو گرفتن بود. “كارتليس تسيخوربا” تعريف مي كند چطور تيمورضا تصميم گرفت شاهزاده ايراكل كم سن و سال، نوه اش را با هدايايي به روسيه بفرستد. در سلسله جبال قفقاز ابركها Abrek به آنها حمله كردند و تقريباً تمام هدايا و پيشكشها را غارت كردند و اسبها را با خود بردند. اما ايراكل كه نجات يافته بود، هر طور بود خودش را به مسكو رساند و مدت طولاني در دربار تزار روس الكسي ميخائيلويچ زندگي كرد. تيمورضا بدنبال ايراكل راهي روسيه شد. او كه اولين تزار گرجي بود از تزار روسيه تقاضاي كمك مالي و نظامي كرد. اما روسيه در آن زمان از قدرت كافي براي جنگيدن با ايران و تركيه برخوردار نبود.

با وجود اينكه كمك مالي و جنگي آشكار به تيمورضا رسانده نشد، اما نفوذ در حال رشد امپراطوري روسيه در قفقاز باعث نگراني ايراني ها گشت. سال 1652 شاه عباس دوم حاكم ايران از شماخي خان خسروي خواست تا شهر كوچك روسي سونژ Sunzh را ويران كند و بعد پيشروي بسوي شهر ترس Ters در كاباردا را آغاز كند. تاريخ بعدي حوادث مملو از شواهد زيادي در باره روابط متقابل آستي ها و ايراني ها در زمينه مبارزه روسيه و ايران بر سر قفقاز است. طي صد سال بعدي، ايران نفوذ و كنترل خود بر گرجستان را حفظ مي كند: تا اواسط قرن18 شاهان ايران، اراضي گرجي را در تصرف خود داشتند. املاكي در اختيار نظاميان خود مي گذاشتند و حاكماني براي حكومت منصوب مي كردند. مالكاني در كارتلي، در گوري و ديگر مناطق مي گماشتند و به جمع آوري مالياتهاي خيلي سنگين از اهالي ادامه ميدادند.

تا فروپاشي خاندان صفويان در سال 1736 ، مالكان و شخصيتهاي سرشناس كه در خدمت ايراني ها بودند و در گرجستان حكومت مي كردند، هر سال مقدار معيني مستمري و هدايايي از شاه دريافت مي كردند. آنها از دارايي هايي در ايران برخوردار بودند كه درآمد آن هر سال به گرجستان رسانده مي شد. شاهان گرجي مجبور بودند هر هفت سال يكبار هفت دختر و پسر اسير را به شاه ايران بدهند. نويسنده نتوانست مشخص كند كه با چه هدفي اين اسيران به ايران فرستاده مي شدند. اما مي توان حدس زد كه آنها فرزندان خانواده هاي سرشناس گرجي بودند كه در ايران به عنوان امانت تربيت مي شدند تا بعد از بازگشت خود بتوانند بر سياست خارجي گرجستان در جهت مناسب براي ايران، تأثير بگذارند.

تا اواخر حكومت صفويان گرجستان و اوستيا در عرصه زندگي مذهبي تحت فشار قرار نداشتند. دوره كوتاه حكومت امپراطوري عثماني كه ايراني ها را از گرجستان بيرون كردند دوره اي به مراتب خشن تر بود. گرفتن اسيران و برده هاي زياد و وضع ماليات سنگين و تغيير كامل ساختار جا افتاده زندگي اجتماعي به اين علت انجام مي شد كه “گرجستان را تحت كنترل قوانين اسلامي” درآورند. اما حكومت تركها كوتاه بود. نادرشاه با بيرون راندن عثماني ها از گرجستان، الكساندر باگراتيون را به عنوان شاه كاختي و كارتالين به رسميت شناخت. دوباره “ مقررات ايراني” برقرار شدند: شاهان گرجي، اميران، كارمندان دولت از شاه ايران حقوق و مواجب مي گرفتند. به فرمان شاه ارتش گرجي براي دفاع از مرزهاي دولتي تشكيل شد.

مواجب آنها از درآمدهاي گرجستان تأمين مي شد و در صورت كمبود پول، خزانه نظامي گرجي از طريق خزانه شاه تكميل مي شد. نادرشاه متوجه شد كه گرجستان اغلب مورد حمله لزگين ها قرار مي گيرد، به اين دليل، هر سال براي دفاع در مقابل چنين حملاتي، سردارها را با سپاهيان به آنجا مي فرستاد كه هزينه آنها از خزانه دولتي تأمين مي شد. در زمان حكومت نادرشاه فقط يكبار پسران و دختران به عنوان “امانت” گرفته شدند. بعد از مرگ او در سال 1747 “كشور ايران ضعيف شد و گرجستان به آزادي دست يافت”.

حكمفرمايي و تسلط نهايي روسيه بر گرجستان طي سالهاي 1801-1784با نارضايتي زياد ايران روبرو شد. زماني كه روسيه گرجستان را زير سلطه خود در مي آورد، ايران توجهش را متوجه اقوام قفقاز شمالي، بويژه آستيا و كاباردا كرد.

آستي ها در جريان مقابله ايران-روسيه

روسيه با تسلط خود بر قفقاز اواخر قرن 18 و اولين دهه قرن 19، تأثير و نفوذ ويژه تركيه و ايران بر منطقه و گرجستان را مد نظر داشت. اين يكي از مهم ترين مثلثهاي ژئوپليتيكي بود “زيرا تقسيم بندي اراضي و يا ملتها كم و بيش با نفوذ سه كشور بزرگ فوق در ارتباط بود”.

امپراطوري عثماني در اين زمان، كمتر روسيه را نگران مي كرد، زيرا مشغول حل مسائل بيشمار داخلي بود و كووالفسكي كارمند روسي كه براي مطالعه وضعيت قفقاز به آن منطقه اعزام شده بود در سال 1801 موقعيت تركيه در رابطه با منطقه قفقاز را چنين تعريف كرد: “در زمان سكونت من در اين ناحيه نه تنها هيچگونه خشونتي از سوي تركها مشاهده نمي شد، بلكه در مدتي كه من در گرجستان اقامت داشتم رفتار آنها خوب و صادقانه بود”. بدين ترتيب اوايل قرن 19 تركيه تقريباً هيچ تأثيري بر روابط آستيا - روسيه نمي گذاشت. وضعيت ايران كاملاً برعكس بود.

روسها فتحعلي شاه حاكم 30 ساله ايران (كه نزديكان او را باباخان مي ناميدند) را آدم آرامي مي‌دانستند “كه نبايد انتظار كارهاي بزرگي از او داشت.” اما او با مشاوران و راهنمايان زيادي احاطه شده بود كه از شيوه هاي دقيقي در اجراي سياست خارجي برخوردار بودند. ميرزا رضا قلي وزير وقت كه جواني مغرور و ظالم بود جاي خاصي در بين نزديكان شاه داشت و توانست اطلاعات كافي و خوبي در باره گرجستان جمع آوري كند. تمام اين اطلاعات از آن سخن مي گفت كه ثبات داخلي كشور از بين رفته است و در بين حاكمان گرجي شكاف ايجاد شده و تعدادي از آنها حاضرند برعليه روسيه و به نفع ايران قيام كنند. كلاً خاندان سلطنتي گرجستان در رابطه با الحاق به روسيه ضعيف شده بود، به اين ترتيب فئودالهاي بزرگ متحدان روسيه بودند. پديده مشابهي در زمان تسلط مغولها در گرجستان مشاهده شد.

اواخر سالهاي 90 قرن18، سپاهيان فتحعليشاه از گئورگي 12 (ايراكلويچ) حاكم كاختي و كارتالين خواستند تا ارتباط خود را با روسيه قطع كند. براي به كرسي نشاندن خواست خود، ايران سپاه چندين هزار نفري را به مرز گرجستان و كشورهاي ماوراي قفقاز اعزام كرد. چنين مانورهايي تا آغاز جنگ ايران و روسيه در سال 1804 ادامه داشت. پيوستن الكساندر ايراكلويچ در سال 1801 به ايران باعث بي ثباتي وضع داخلي گرجستان شد كه براي سالهاي طولاني آرامش در قفقاز را برهم زد. تأثير و نفوذ او به اين دليل نيز شدت مي گرفت كه شاهزاده الكساندر“..وفادار پر و پا قرص به اخلاقيات و آداب و رسوم ملل آسيايي بود و به خاطر شجاعت و دلاوري اش از احترام زيادي در بين تمام اقوام ساكن در اين منطقه برخوردار بود”.

پاول اول در سال 1800 از سرلشگر كنورينگ Knoring خواست تا گرجستان را سر و سامان بدهد و خواست كه در رابطه با الكساندر به مصالحه تن در دهد. اما به علت مرگ زودرس پاول اول ، طرح عفو شاهزاده الكساندر عملي نشد و او طي سالهاي طولاني دشمن روسيه در منطقه قفقاز باقي ماند. علاوه بر آن سرلشگر كنورينگ “به علت شكايات دريافتي از كم كاري و سوء مديريت” فرا خوانده شد و الكساندر اول امپراطور روسيه در سال 1803 سرلشگر پاول تسيسيانوف Tsitsyanov را به آنجا اعزام كرد. شاهزادگان گرجي يولون Yulon و پارنائوز Parnaoz متحدان نزديك الكساندر، امپراطور روسيه شدند.

آستي ها كه در بخش جنوبي قفقاز مستقر بودند و نيروهاي كمكي شاهزاده يولون به حساب مي آمدند و به كمك او چشم دوخته بودند، از الكساندر حمايت كردند و ماچابلي Machabeli از ناحيه اريستاو Eristav را كشتند. سرتيپ لازروف به سرهنگ دو سيمونويچ دستور داد آنها را سر عقل بياورد.

ماه مه سال 1803 هيأت نمايندگي از 12 شهر بزرگ ماوراي قفقاز به ايران سفر كرد تا از فتحعليشاه تقاضاي كمك كنند و از او بخواهند در مقابل نيروهاي روسيه كه “قصد دارند تمام شهرهاي آنها را تصرف كرده و به روسيه ملحق كنند” از آنها دفاع كند. شاه قول كمك به آنها را داد. از تهران پيك هايي با فراخوان مبارزه برعليه روسها بطور مخفيانه به تفليس، نخجوان و ايروان فرستاده شدند. همزمان فرمان فتحعليشاه به تاگورها، ديگورها، اهالي آستياي جنوبي و كاباردا و لزگيها رسانده شد تا “ از جهات مختلف و از خارج اقدامات آنها هماهنگ شده باشد”. در فرمان از حركت سپاهيان شاه به سوي گرجستان و تارومار كردن نيروهاي روس سخن گفته مي‌شد. شاه ايران و كساني كه اداره حكومت را در واقع در‌دست داشتند از محمد خان حاكم ايروان خواستند تا به عنوان ميانجيگري بين ايران و روسيه عمل كند.

بنا به فرمان دريافتي، محمد خان مي بايست يك آدم مورد اعتماد خود را به قرارگاه نيروهاي روسيه در گرجستان بفرستد و از سپهسالار و پيشوايان آن قبايل غدار بخواهد كه «دستشان را از املاك ايراني كوتاه كنند و به وطن خود برگردند». همزمان فتحعليشاه فرمان داد كه نيروهاي روسي از گرجستان خارج شوند و در فرمان مربوطه آمده بود كه سرپيچي از اين درخواست دليلي براي آن خواهد شد كه كشوري تا اين حد باستاني به مصيبت و بلا گرفتار و زير و رو شود و مردم آن كشته و از بين بروند.

ايران درحاليكه آماده جنگ با روسيه مي شد، دنبال متحداني براي خود مي گشت؛ آنها سعي كردند تركيه و انگليس را وارد ائتلاف ضد روسيه كنند. فتحعليشاه حاجي خليل تاجر مشهور قزويني را همراه فرستاده انگليسي از طريق بغداد اعزام كرد تا او 300 استاد معمار را براي ساختن كشتي و تهيه تمام وسايل لازم نظامي به ايران بياورد.

فتحعليشاه به كنسول انگليسي قول داد كه اگر اين سفارش او عملي شود، او اجازه تجارت در بندر عباس و شش بندر ديگر را به آنها خواهد داد. دومين قولي كه فتحعليشاه به انگليسي ها داد اين بود كه او بسوي افغانستان لشگركشي نخواهد كرد زيرا“ جنگ با آنها مانع از حمله به هندوستان خواهد شد” كه در اينصورت افغانها مي توانند به هند حمله كرده و آن را ضعيف كنند و زمينه اي براي انگليسي ها بوجود خواهد آمد تا آنها بخوبي در آنجا پابرجا شوند.
به اين ترتيب مقابله و رويارويي روسيه و ايران بر سر قفقاز دليل ديگري براي تقسيم بندي نقشه ژئوپليتيكي خاور نزديك و ميانه شد.

در آستانه جنگي كه در پي ورود نيروهاي روسيه به گنجه آغاز شد، 600 لزگي و همچنين واحدهايي كه از نيروهاي نوشين، پشاو، خواسور و آستي شامل بودند به سپاه ايران پيوستند. نويسنده نتوانست تعداد واحدهاي فوق‌‌الذكر را معين كند.23‌سپتامبر سال‌ويساريون اسقف‌گرجي به ميخائيل‌اريستوف نوشت كه حاكم پارنائوز با نيروي خود در متيئولتي گرجستان مستقر شده‌است. در تركيب نيروهاي او بنا به گزارش ويساريئون واحدهايي“از كوه و دشت” از جمله تمام حاكمان تاگور و درباريان حضور داشتند”.

اهالي كورتاتين و تاگور كه فرمانهايي براي آنها ارسال شده بود، “در ايجاد موانع گوناگون” و همچنين ربودن نظاميان روس و فرستادن آنها به ماوراي قفقاز و ايران شركت داشتند. طي يكي از ديدار ها با محمد خان حاكم ايروان، گنتسائور مشاور نظامي روس فهميد كه دو اسير روسي را به شهر آوردند. گنتسائور توانست مشخص كند كه يكي از آنها سرباز هنگ 17 يگرياي Egeriya ارتش قفقاز بوده است كه هنگام جمع آوري گلابي در جنگل توسط كورتاتين ها اسير مي شود تا به ايران فرستاده شود. چنين مواردي كم نبودند. شاهزاده الكساندر مدام به آستي هاي مستقر در شيبهاي جنوبي و شمال قفقاز نامه مي فرستاد. الكساندر با تعريف در باره لشگركشي ها و پيروزي ها در تركيب ارتش ايران، مثل گذشته از آستي ها مي خواست در مقابله با پيشروي دشمن از ايجاد هر گونه مانعي بهره گيرند. در يكي از اين نامه ها آمده بود: “ حالا كه شما زحمت زيادي كشيديد، اميدوارم بيشتر از آن زحمت بكشيد…شما بايد چنان از جاده هاي خود حفاظت كنيد كه هيچ كس نتواند از هيچ طرف سلسله كوهها رد شود”. بعدا به آستي ها اطلاع داده شد كه شاهزاده پارنائوز برادر الكساندر در باره “لطف هاي كوچك” برايشان توضيح خواهد داد.

بدون شك، همه آستي ها طرفدار ايران نبودند. در سال 1804 نمايندگان “قبيله آستيا” را كه طرفداري خود را از روسها به نمايش گذاشته بودند اسير و در تهران حبس كردند. حمايت تاگورها، ديگورها و چركس ها از ارتش ايراني در سال 1804 به عنوان “خدمت عالي آنها به كشور بزرگ ايران و جنگ با حاكمان روس” مورد توجه قرار گرفت و فتحعليشاه به آنها قول داد 10 اسير آستي را آزاد و راهي وطن كند. در فرمان مربوطه آمده بود: “بگذار اين نشاني از لطف و مرحمت ما باشد…” فتحعليشاه خطاب به مرشدان تاگائوري گفت: “ شما كه به لطف و توجه ما اميدوار شديد، دست از ادامه مقابله بي امان در برابر روسها نكشيد؛ سعي كنيد قبل از هر چيز جاده هاي آنها را از بين ببريد تا راه فراري براي هيچ يك از آنها باقي نماند. خلاصه كلام اينكه نگذاريد در اين نواحي مستقر شوند”.

زماني كه ايران روي كمك ملل قفقاز، از جمله آستي ها و كاباردا ها حساب كرده بود، تحليل گران نظامي روس نقش سياسي آنها در تقسيم بندي قفقاز را چندان مهم ارزيابي نكردند. طي چهار سال ‌روسيه توانست مواضع دفاعي خود را در قفقاز تحكيم بخشد. كووالفسكي Kovalevski در گزارش خود نوشت كه “ كيستين ها، آستي ها، ديگورها و ديگران كه پيوند مشتركي ندارند، نمي توانند خطر بزرگي براي گرجستان به حساب آيند. از آنها مي توان فقط انتظار حملات كوچك و راهزني در تنگه هاي قفقاز و مسيرهايي را داشت كه به روسيه ختم مي شوند.” به اين دليل قرار شد توجه اصلي به خانواده هاي تاگائور كه در نزديكي تنگه داريال زندگي مي كنند معطوف شود و هر گونه كمك بويژه كمك مالي مختصر از طرف دولت روسيه به آنها داده شود.

بدين ترتيب حكومت روسيه متحداني در حفاظت از گذر راه داريال براي خود تأمين كرد. بخشي از تاگائورها كه تن به مصالحه با روسها ندادند، اگر در اكتبر سال 1803 با حمله اپيدمي طاعون روبرو نشده بودند احتمالاً به مقابله خود ادامه مي دادند. بيماري شيوع يافته در بين ساكنان تاگائور باعث آن شد تا مسلماناني كه براي انجام فرايض حج به مكه رفته بودند برگردند. تعدادي از ساكنان از ترس اين بيماري خانه هاي اجدادي خود را ترك كردند و وارد جمعيتهاي ديگر آستي شدند. تعدادي از ترك محلات خود خودداري كردند كه اين امر باعث مرگ آنها شد. در نتيجه تنگه تاگائور در مقابل دشمنانشان كيستين و اينگوشها، باز شد…” امير تسيتسيانوف Tsitsiyanov با بهره گيري از موقعيت موجود زمينهاي مالك دوداروف تاگائوري را خريداري كرد كه در نقطه استراتژيكي خيلي مهمي واقع بود. از اراضي تاگائوري نيز مانند خود تاگائورها در اجراي “پروژه راه الكساندر كه از قفقاز به گرجستان كشيده شده بود” استفاده شد. به اين ترتيب ساخت جاده نظامي گرجي شروع شد.

شاهزاده گرجي الكساندر ايراكلويچ طي ده سال بعدي به ارسال نامه براي تاگائور و ديگورها ادامه داد. او اميدوار بود كه تحت حمايت ملل قفقاز بتواند املاك از دست رفته خود را بازگرداند. آستي ها چندين بار دست به قيام زدند و از سياست ايران در قفقاز حمايت كردند.

شاهان ايران نيز فرمانهايي براي حاكمان آستيا، كاباردا و چچن ارسال مي كردند و در آنها وعده هاي زيادي داده و از آنها طلب مي كردند مسلمان، وفادار و در خدمت دربار ايران” باقي بمانند. در سال 1825 در مرحله ديگري از وخامت روابط روسيه و ايران، در مساجد ايران، روحانيون مسلمان در موعظه و خطبه هاي خود از مسلمانان بدبخت و زجر كش قفقاز تعريف مي كردند. اما اين حرفها ديگر نمي توانستند جهت گيري سياسي را كه به نفع حكمفرمايي روسيه در قفقاز پياده مي شد تغيير دهد. با اتمام جنگ بزرگ قفقاز در سال 1859 (در شمال شرق قفقاز)-1864 (شمال غرب قفقاز) بخشي از آستي ها (هم مسلمانان و هم مسيحيان) به تركيه تبعيد شدند. مكتب سني در بين بخش مسلمان جمعيت‌آستيا جا افتاد. به دلايل تاريخي، مكتب شيعه (يعني“اسلام ايراني”) توسط آستي‌ها پذيرفته‌نشد.

با وجود اين، اواخر قرن 19، اوايل قرن 20 در ولادي قفقاز دو مسجد ساخته شد كه يكي از آنها در بين مردم “مسجد سني” و ديگري “مسجد شيعه” يا “مسجد ايراني” نام گرفته بود. هر دوي اين مساجد مانند يادبود وجود جمعيتها كثيرالعده ايراني در ولادي قفقاز از سال 1917 تا كنون حفظ شده‌اند.

/ 1