بتپرستي به اضافه مسيحيت، تصوير جديد جهان در نگاه مردم روسيه ـ بخش اول
نويسنده: ژيدكوف ـ سوكولوفمنبع: تاريخ سياست فرهنگي روسيهدولت قديمي روسي در نتيجه پذيرش دين ارتدوكس بيزانسي كه در آن زمان نيروي مهم سياسي و فرهنگي بود، با كمك مسيحيت به مدرنيزه كردن تصوير قديمي اسلاوي جهان پرداخت. ولي كريل و مفودي، اولين ميسيونرهاي يوناني، با الفباي يوناني به روسيه نيامدند بلكه خط اسلاوي سيريليك را اختراع كردند كه كتابهاي مذهبي به همين خط تبديل شدند. بدين وسيله، روسيه از فرهنگ باستاني كه از زبان يوناني و لاتين استفاده مي كرد، جدا شد.پذيرش دين مسيحي به تعبير ارتدوكس، اولين نقطه عطف مهم در تاريخ روسيه بود كه تصميم يك شخص يعني امير ولاديمير، سرنوشت كشور بزرگ و مردم آن را براي قرنهاي زيادي تعيين كرد. بديهي است كه اگر در آن زمان روسيه اسلام را انتخاب كرده بود، اين كشور ناگزير آسيايي مي شد. ولي روسيه با پذيرش دين كاتوليك مي توانست به طايفه اقوام اروپايي بپيوندد و از طريق زبان لاتين كليسايي بر منابع ادبي رم باستان مسلط شود. ولي دين مسيحي با خط سيريليك كليسايي و ويژگيهاي جغرافيايي روسي (يعني امكانات تقريباً نامحدود براي توسعه و گسترش) روسيه را به يك قدرت اورآسيايي تبديل كرد كه هم عناصري از برداشتهاي اقوام دشتهاي شرقي را در بر مي گرفت و هم ارزشهاي ملتهاي اروپايي. تنوع بي نظم قبايل اوليه اسلاوي جاي خود را به اولين تلاش براي نظم بخشيدن به آن ها بر اساس نظريه مذهبي توحيدي داد. اگر خدا يكتا و واحد است، دولت كه تبلور سلطنت الهي روي زمين است نيز بايد واحد باشد.نه تنها يونانيان بلكه سوريها، قبطيها، ارامنه و ديگران جمعيت بيزانس را تشكيل مي دادند. در قرنهاي11-10 يعني در زمان به وجود آمدن روسيه دوران كييف، شهرهاي بيزانس وارد مرحله رشد و شكوفايي شدند. پيشرفت امكانات فني ساختماني، علوم طبيعي و رياضيات، ستاره شناسي و طب، از جمله ويژگيهاي آن زمان بودند. با وجود رقابت از سوي عربها و نورمانها، كشتيراني بيزانس در حوزه درياي مديترانه نقش اساسي را بازي مي كرد و سكه طلايي بيزانس در همه بازارها از فرات تا جبل الطارق، اعتبار و ارزش زيادي داشت.همين امر به بيزانس كمك كرد در توسعه خود از بسياري از كشورهاي شرق و غرب سبقت بگيرد. بدون شك، بيزانس از نظر سطح آموزش، زندگي معنوي و عمق و قدرت بيان هنر تجسمي از كشورهاي اروپاي قرون وسطي جلوتر افتاده بود. نظام دولتي، دين، علم، صنايع و هنر اين كشور به قدري بالا بود كه روسيه ناگزير بايستي از اين دستاوردها استفاده كند. قبل از همه، در زمينه نظام دولتي چيزهاي زيادي اقتباس شد. بيزانس، نظام سلطنت مطلق داشت و قدرت امپراطور با هيچ گونه شرطي و يا معاهدات اجتماعي محدود نشده بود. كليساي بيزانسي تماماً تابع دولت بود. مسيحيت در قرن 4 در اين كشور دين دولتي شد و با مقدس كردن قدرت امپراطور، به تكيهگاه نيرومندي براي مقامات حاكم تبديل شد. در بيزانس بود كه يكي از انديشههاي اساسي علوم ديني مسيحي قرون وسطي به وجود آمد و آن انديشه اتحاد كليساي مسيحي با “امپراطوري مسيحي”بود. در بيزانس كيش امپراطور، “حاكم سراسر گيتي ارتدوكس” به وجود آمده بود. مراسم تاجگذاري كليسايي در قرن 5 در بيزانس به وجود آمده بود. امپراطوري روسيه در مرحله بعدي توسعه خود، از همه اين مراسم تقليد كرد. سلطنت مطلق و نامحدود، تابعيت كامل كليسا از دولت، انديشه نقش استثنايي دولت روسي به عنوان حامي مسيحيان ارتدوكس و اسلاوها، بردگي به صورت نظام سرفاژ و ايدئولوژي امپراطوري نيرومند بزرگ از جمله اقتباسات روسيه از بيزانس بود.جهان بيني بيزانسي، سلسله مراتب روابط دولتي و اجتماعي را به وجود آورد كه در فرهنگ هنري، در ساختار معماري، رنگ آميزي نقاشيهاي ديواري و شمايل، انعكاس پيدا كرد. در قرون وسطي، آثار هنري و صنايع دستي بيزانس از شهرت و جايگاه جهاني برخوردار شده و طي مدت زيادي سليقههاي هنري جهان را تعيين مي كردند. آثار صنعتگران بيزانسي طي مدت زيادي نمونهاي براي تقليد در سراسر جهان محسوب مي شدند.تقريباً در قرن 5، جهان بيني بتپرستانه باستاني جاي خود را به جهان بيني مسيحي داد.خدا، سيماي مركزي جهانبيني جديد بيزانسي گرديد و به عنوان علت وجود، منبع كمال و نظم هستي و هدف دست نيافتني شناخت تلقي شد. برداشت از جهان، زمان و مكان نيز تغيير کرد. در حالي كه قبلاً تاريخ جهان به عنوان يك سري ادوار بسته تاريخي تصور مي شد، در عصر جديد انديشه پيشرفت تاريخ به حكم خدا بر اذهان مردم مستولي شد. برداشت از مكان و فضا تغيير كرد و علاقه به ايجاد تصوير كامل و فراگير گيتي و بشريت افزايش يافت.در اين رابطه بايد تأكيد كرد كه جهانبيني مسيحي يونانيان بيزانس با برداشتهاي مسيحيان غربي تفاوت زيادي داشت. در حالي كه لاتينيها در تصوير جهان خود بيشتر به رنجهاي مسيح روي صليب و شكنجه گناهكاران در جهنم توجه مي كردند، در تصوير جهان ارتدوكس، لحظات مسرت و خوشحالي مسيح، رستاخيز وي و حركت جان انسان با ايمان به سوي نور و پيروزي خير بر شر در مقام اول قرار داشت. همين تفاوتها باعث اختلافات بين فرهنگهاي بيزانس و اروپاي غربي شد كه در ادبيات و هنر نيز انعكاس پيدا كرد.بنا بر اين، آميختگي فلسفه يونان باستان، مكتب مذهبي مسيحي و انديشههاي مذهبي عرفاني خاور ميانه، اساس تصوير جهان بيزانسي را تشكيل دادند كه اسلاوها همراه با دين ارتدوكس از بيزانس اقتباس كردند.غسل تعميد اسلاوهاي كييف با دستور امير ولاديمير مبني بر نابود كردن بتهاي قديمي شروع شد. سرگي سوسولويف در اين مورد مي نويسد: “برخي از بت هاي سرنگون شده را به چند قسمت تقسيم كردند، بتهاي ديگر را سوزاندند و پرون، بت اصلي را به دم اسب بستند و از روي كوه پايين كشيدند كه در همان حال دوازده نفر اين بت را شلاق مي زدند. وقتي اين بت را به رود دنپر انداختند، مردم گريه كردند… بعد از آن مسيحيسازي مردم كييف شروع شد. مطران و كشيشها در سراسر شهر خطبه و موعظه مي كردند. امير دستور داد اعلام كنند كه همه كساني كه مسيحي نشدهاند، فرداي آن روز به سوي رودخانه بروند و اگر كسي اين كار را نكند، دشمن امير شناخته خواهد شد. عدهاي بالاجبار كنار رودخانه رفتند ولي عده اي از پيروان مصمم دين قديمي، با شنيدن دستور ولاديمير سر به دشتها و جنگلها گذاشته و فرار كردند”. (1).تغيير زورگويانه تصوير جهان (جهانبيني) هميشه با مقاومت روبرو مي شود. به گفته ي. گلوبينسكي، “بدون شك، عده زيادي چه در كييف و چه در سراسر روسيه مخالف غسل تعميد بودند. در شهر كييف اين مخالفان جايي نداشتند كه خود را پنهان كنند و خواه نا خواه مجبور شدند مسيحي شوند، فرار كنند يا شكنجه شوند. فقط وطن پرستان افراطي ما ادعا مي كنند كه روسها بدون مقاومت با تغيير دين سازش كردند و اينكه مسيحيت به صورت مسالمت آميز در سراسر روسيه گسترش پيدا كرد. اين افراد عقل سليم را قرباني وطن پرستي خود مي كنند. شكي نيست كه معرفي دين جديد با ناآرامي هاي مردمي زيادي روبرو شده و اينكه مقاومت و طغيانهاي آشكاري رخ داد. ولي ما از جزئيات آن ها اطلاعي نداريم”.(2).در كتابهاي تاريخي به مواردي از، قيامهاي گسترده “قيامهاي مغان” در سال هاي 1026 و 1071 عليه مسيحي نمودن اجباري،اشاره شده است. در يكي از اين كتابها آمده است كه در سال 1024 مردم منطقه سوزدال گرسنگي كشيدند و ناآرام شدند. وقتي كه عده اي از مغان بتپرست و مردم عادي با امير و اصلاحات مذهبي وي مخالفت ورزيدند، ولاديمير بدون كوچكترين ترديدي اين مقاومت را به وسيله زور سركوب كرد. بخش ديگر مردم به حواشي كشور فرار كرده و آنجا به رعايت آئين باستاني خود ادامه دادند. بدين وسيله “زمينه براي انشعاب فاجعهآميز آتي در فرهنگ روسي” فراهم شد. ولاديمير سولوويوف به حق مي گفت كه غسل تعميد روسيه توسط امير ولاديمير چيزي شبيه به امتناع از اصالت ملي خود و ايجاد شكاف در سنت ملي بود (3).پذيرش مسيحيت ارتدوكس توسط روسيه قديم باعث تغييرات جدي در جهانبيني مردم اين سرزمين شد. جهانبيني آن ها نه بت پرستانه و نه مسيحي بلكه مخلوطي از آن دو شد. اين امر كاملاً طبيعي بود زيرا هيچ ملتي نمي تواند فوراً تصوير جديد جهان را به طور كامل قبول كند. لذا همانطور كه اثرات بت پرستي باستاني در جهانبيني بيزانس وجود داشتند، جهانبيني روسيه كييف نيز كاملاً بيزانسي نشد.روند مسيحي كردن مردم بسيار طولاني و آهسته بود. به نوشته ميليوكوف، “تودههاي مردم با علاقه زيادي آهنگهاي هنرپيشههاي مردمي را گوش مي كردند و به تفريحات بتپرستانه تن مي دادند ولي خطبه كليسايي و افسانه مسيحي را گوش نمي كردند. يك كشيش در كتابي كه حوالي سال 1400 نوشته شد، گله مند شد كه “وقتي بايد به كليسا برويم، خوابمان مي آيد و كش وا كش مي كنيم و مي گوييم كه هوا سرد و باران مي بارد. ولي وقتي رقاصان و مطربان ما را براي بازي يا جمع شيطاني دعوت مي كنند، همه با كمال ميل آن جا مي دوند و در طول روز ايستاده و زل مي زنند” ولو آنكه باران و بوران كمتر نمي شود و اين بازي ها در هواي آزاد برگزار مي شوند. ما روح خود را با اين نمايشها خراب مي كنيم و باران را تحمل مي كنيم. اما در كليسا سقف بالاي سر و دفاع در برابر باد هست ولي باز هم كسي نمي خواهد به كليسا برود تا تربيت شود. همه تنبلي مي كنند” (4).از اينجا مي توان نتيجه گرفت كه مردم روس عصر ولاديمير دوم مونوماخ (1125-1053) كه مسيحي محسوب مي شدند، مانند سابق خدايان قديمي خود را عبادت مي كردند. به عبارت ديگر، تصوير جديد جهان به وسيله اضافه شدن سيماهاي جديد به سيماهاي قديمي به وجود آمد.آ. خومياكوف در اين ارتباط نقطه نظر درستي دارد كه روسيه قديم“تنها شكل ظاهري فرايض ديني و نه روح و ماهيت دين مسيحي را پذيرفته بود” (5). بتپرستي از بين نرفت. در اعماق مبهم ناخودآگاهي ذهنيت مردم گويا در يك زيرزمين تاريخي، زندگي مخفي و پنهاني ادامه داشت كه تا اندازهاي حالت دو ديني و دو ايماني را ايجاد مي كرد. گئورگي فلوروفسكي در اين مورد مي نويسد: “در حقيقت امر، دو فرهنگ روزانه و شبانه كنار هم همزيستي مي كردند. طبيعتاً، اقليت پيرو فرهنگ روزانه بود. فرهنگ اقتباسي بيزاسني-مسيحي به فرهنگ تمام ملت تبديل نشد بلكه طي مدت زيادي دستاورد اقليت كتابخوان و با فرهنگ بوده است… در لايههاي زير خاكي فرهنگ دوم توسعه مي يافت كه در نتيجه پيدايش آن، مخلوطي از احساسات بت پرستانه، سوژههاي سيار اسطورههاي قديمي و تصورات مسيحي به وجود آمد.
اين زندگي دوم اغلب به صورت مخفي جريان داشت و كمتر بروز مي کرد. ولي هميشه زير لايه فوقاني زندگي ملت يك نوع جريان مواد مذاب پر جوش و خروش احساس مي شد. اين منبع و مبدأ همان تضادي است كه مي توان آن را تضاد بين نظريه “خشك” بيزانسي و “احساسات “نرم” اسلاوي دانست”. (6).واقعاً بسياري از باورهاي بتپرستانه از بين نرفت بلكه شكل مسيحي به خود گرفت. به نوشته م. تيخوميروف (1965-1893)، “حالت مخلوط دو ايمان به وجود آمد كه مقامات كليسايي در مبارزه با بتپرستي از آن استفاده مي كردند. پرون را به عنوان نبي ايليا جلوه دادند كه در بحبوحه رعد و برق تابستاني با گاري آتشين خود از آسمان مي گذرد (20 ژوئيه). ولس، خداي اغنام و احشام، به ولاسي، قديس سرپرست حيوانات اهلي تبديل شد. شمايل قرن 14 نوگورود اين قديس را به شكل بچگانه در ميان گاوان و گوسفندان مي نماياند. بدرقه زمستان و مراسم قديمي تفريحي مربوط به اين مقطع زماني (“ماسلنيتسا) در دوران مسيحي به اندازه زمان اسلاوهاي شرقي قبل از مسيحيت، با مشروبخواري و تفريحات خشن آميخته بود. همه اين واقعيات نشاندهنده آن است كه بتپرستي اسلاوهاي شرقي طي مدت زيادي به عنوان جهانبيني تحت تعقيب ولي مورد علاقه مردم، در اين سرزمين اهميت خود را حفظ مي كرد” (7).از بت پرستي تا كنون اصل تعدد مدافعين انسان يعني دهها و صدها قديس و فرشته باقي ماندهاند. حرفهايي كه به هنگام اجراي برخي مراسم بت پرستانه زمزمه مي شدند، به تدريج به دعاي مسيحي تبديل شدند. بنا بر اين، نبايد فكر كرد كه جهانبيني مردم روسيه قديم بعد از غسل تعميد فوراً مسيحي شد. آميختگي دو دين قديمي و جديد، واقعاً تصوير جديد جهان را ايجاد كرد. در اين تصوير، آسمان به نيروهاي آسماني و الهي اختصاص يافت ولي جهنم، دنياي زير زميني، مردابها، باطلاقها و چالهها در دست نيروهاي ناپاك و تيره پنداشته مي شد. زمين به محل مبارزه بين دو جهان و دو مبدأ تبديل شد و انسان و روح او، محل تمركز اين مبارزه گرديد. در عين حال مشيت الهي بر همه چيز فرمانروايي مي كرد و همه چيز را تعيين مي نمود. سيماي مردمي نيروي الهي از مسيحيت سرچشمه مي گرفتند ولي نيروي ناپاك به بتپرستي اسلاوي متعلق بود.با اين حال، مي توان گفت كه بالاخره اين يك تصوير واحد و غيرمتضاد جهان بود كه عناصر گوناگون آن همديگر را تكميل ميكردند. ن. گالكوفسكي (1917-1868)، مورخ و مردمشناس مي گويد:“ما هيچ جا اثرات و نشانه هاي آن را نمي بينيم كه روسيه قديمي سعي كند دين قديمي را با دين جديد مقايسه كند يا آگاهانه بت پرستي را به مسيحيت ترجيح دهد. جالب است كه مردم روس معمولاً به حالت دو ايماني خود توجه نمي كردند و تودههاي مردم خود را كاملاً مسيحي محسوب مي كردند و در عين حال اعياد قديمي را برگزار مي كردند و خدايان قديمي خانگي را مي پرستيدند”(8).
براي مثال، زن دهقاني كه نبي نيكلاي را مي پرستيد و در عين حال به مراسم مختلف براي دفاع از خود در برابر شيطان دست ميزد، پيرو دو دين نبود. هر دو كار مذكور براي او طبيعي بودند. با اين وجود، عنصر بيزانسي-مسيحي در جهانبيني جديد اسلاوهاي شرقي باعث تغيير برخورد آنها با محيط پيرامون خود شد. اگر ما موفق به بازسازي تصوير جهان در ذهن يك ساكن روسيه كييف در مرحله بعد از غسل تعميد مي شديم، متوجه مي شديم كه در اين تصوير (همانند بيزانس) تمام نظام هستي حالت عمودي، از زمين تا آسمان، دارد و به عنوان همزيستي دو سلسله مراتب زميني و آسماني جلوه مي كند. خداوند، پروردگار هستي، در رأس سلسله مراتب آسماني قرار دارد در حالي كه تزار رهبر سلسله مراتب دنيوي است. در طول تاريخ همين ويژگي تصوير جهان باعث پرستش دائمي تبلور قدرت مي شد زيرا او را “جانشين خدا” روي زمين محسوب مي كردند. در روسيه، تزار براي همه اتباع و رعاياي خود، ايدهآلي بدون كوچكترين گناه جلوه مي كرد. در خاطره مردم امير بزرگي كه گناهان فراواني را مرتكب شده بود، به نام «ولاديمير، آفتاب تابان » و در افسانههاي ملي « امير مهربان » ذكر مي شود. همين پرستش فرمانروا در داستانها درباره نبرد كوليكوو، تذكرههاي امراي روس و حتي در داستان مردمي در باره ايوان مخوف مشاهده مي شود.با اين وجود، در اين برداشتها تأثير آشكار تركها هم قابل تشخيص است. سياحان خارجي مكرراً به برخورد بردهوار مقامات دولتي با مردم و همينگونه رفتار تزار نسبت به مسئولين دولتي اشاره مي كردند. ولي از قرار معلوم، تابعيت بي چون و چرا، اساس نظام دولتي آسيايي را تشكيل مي دهد كه همانند هر چيزي در اذهان تركها، شامل حال تمام سلسله مراتب تا رهبر عالي مي شود و اين رهبر نيز تماماً تابع يك اصل عالي است. در روسيه قديمي، دين ارتدوكس نقش اين اصل رهبري را ايفا مي كرد كه به عنوان تلفيق طبيعي احكام و فرايض ديني با فرهنگ خاص ارتدوكس تلقي مي شد در حالي كه نظام دولتي و سلسله مراتب مربوطه، بخشي از اين فرهنگ محسوب مي شد. همين اصل والا كه براي رعيت و تزار يكسان بود، روسيه را به يك كشور متحد تبديل كرد.مي توان فرض كرد كه تصوير جديد جهان با پذيرش همه پديدههاي قابل قبول از مسيحيت و بتپرستي و “هضم” اين مشخصات، براي انسان عادي روس قرون وسطي و براي انسان روس دوران بعدي به يك چيز « قابل قبول » و «مناسب» تبديل شد. اين تصوير جديد جهان احتمالاً به صورتي تنظيم شده بود كه ك. كاسيانوا آن را توصيف كرد:“اجداد ما كمتر گيتي را به تنهايي ذكر مي كردند. اصطلاح مورد علاقه آنان،«جهان خدا» بود. «جهان خدا »، يك چيز دلنشين و دلچسب است كه مرتباً مارا با زيبايي و انسجام خود به وجد مي آورد. با ذكر “جهان خدا”، ما گويا از زاويه ديد پروردگار به اين دنيا مي نگريم كه در اين صورت تماميت، كمال و هماهنگي معقولانه همه اجزاي آن ( كه ما هم بخشي از اين اجزا هستيم ) براي ما روشن مي شود. وقتي من همه اجزاي جهان را هماهنگ و متناسب مي دانم، احساس راحتي مي كنم و حتي مصيبتهايي كه گاهي نصيب من مي شوند، اين حس دروني را از بين نمي برند زيرا مصيبت، رنج و شر نيز بخش ضروري جهان است و لذا رنجهاي من در يك سيستم كامل بزرگ “جهان خدا” معني و مفهوم معيني پيدا كرده و موجه جلوه مي كنند” (9).اگر اين تصوير دلنشين و قابل فهم را با تصويرجهان اسلاوهاي قديمي كه مملو از نيروهاي شرور و شوم بود، مقايسه كنيد، ميتوانيد به تغييرات مهم و اساسي در جهانبيني مردم روسيه آن زمان پي ببريد.م. پوگودين (1875-1800)، نويسنده و مورخ، اخلاق بت پرستانه اسلاوها را چنين توصيف مي كند: “غرور، خشونت، انتقامجويي (كه قانون آن ها را به انتقام گرفتن وادار مي كرد)، حيلهگري و شهوت از جمله معايب آن ها است. مسيحيت محاسن انساني را باز كرد در حالي كه در زمان بت پرستي، اسلاوها فقط به شجاعت، جسارت و صبر و بيباكي افتخار مي كردند”. (10).اسلاوهاي قديمي از يك سري ويژگيهاي روان شناختي برخوردار بودند كه در آثار تاريخي قيد شده است. يكي از ويژگيهاي آن ها يعني آرامش، اطاعت و حتي بي تفاوتي، توسط پوگودين ذكر شد:
“اسلاوها، ملتي آرام، ساكت و صبور بودند. به همين دليل آن ها اربابان بيگانه را بدون كوچكترين مقاومتي قبول كردند و همه خواستهاي آنها را با علاقه اجرا مي كردند. قبيله “پوليان” به خزرها باج مي دادند؛ وقتي آسكولد آمد، به او باج دادند و وقتي امير اولگ حاكم آنها شد، بي چون و چرا به او باج مي دادند”. (11).ويژگي ديگري كه توسط سياحان خارجي ذكر شد، نبودن تمايلات معنوي و علاقه بيش از حد به مشروب بود. يك سياح عرب نيمه اول قرن 10 نوشت: “روسهايي را ديدم كه با كالاهاي خود سفر مي كردند و در ساحل رود ايتيل اطراق كردند. آن ها عاشق مشروب هستند و شب و روز شراب مي خورند و حتي گاهي يكي از آنها با جام شراب در دست مي ميرد” (12). ويسياريون بلينسكي تأكيد مي كند كه “اخلاق اجتماعي روسيه قديم، مشروبخواري را جزو معايب محسوب نمي كرد. در دوران باستان در روسيه پهلوانان بزرگ، كتابخوانان، خردمندان، صنعتگران و نقاشان مشروبخوار بودند. پهلوانان روس يک نفس يك جام شراب سبز را كه برابر يك و نيم سطل بود، سر مي كشيدند. مگر مي توان از اين موضوع تعجب كرد كه مشروبخواران در روسيه، ميهن را از مصيبت هاي مختلف نجات مي دادند؟” (13).روابط زن و مرد تابع هيچ مقررات خاصي نبود. البته، اخلاق اروپايي قرنهاي 13-12 هم دور از عفت و پاكيزگي بود ولي در روسيه قديم همه چيز بدتر بود. طبق تواريخ، امير يوري ولاديميرويچ “از بسياري از زنان درباريان خود بازديد مي كرد و با آن ها بيشتر از همسر خود تفريح مي كرد. تمام شب را با شراب و موسيقي پيش معشوقههاي خود مي گذراند كه درباريان زيادي از اين امر مي رنجيدند ولي جوانان از او تقليد مي كردند”. تااريخ امير وسوولود را چنين توصيف مي كند:“معشوقههاي زيادي را داشته و بيشتر به آن ها مي رسيد تا به امور دولتي. به همين دليل حكومت او براي مردم كييف بار سنگيني بود. وقتي كه او جان سپرد، كسي جز معشوقههايش براي او شيون و زاري نكرد” (14).بردهفروشي در ميان اسلاوها رواج داشت و آنها به راحتي هموطنان خود را داد و ستد مي كردند. زنان اسلاوي در مقام “بردگان خانگي” قرار داشتند. نيكلاي كارامزين خاطرنشان مي كند“آن ها زنان خود را برده بي جواب مي دانستند. به آن ها اجازه نمي دادند حرف روي حرفشان بزنند و شكايت كنند. كارشان را سنگين مي كردند و خيال مي كردند كه زن بايد در آن دنيا نيز در خدمت شوهر خود باشد” (15).تعدد زوجات كه نزد اسلاوهاي شرقي رواج داشت، يكي از عوامل اين وضع بوده است. سرگي سولويوف مي نويسد “تعدد زوجات نزد اسلاوهاي شرقي، پديده اي است غيرقابل انكار.در تاريخ ما نيز آمده است كه اسلاوها معمولاً دو يا سه زن داشتند. رسم تعدد زوجات حتي بعد ازپذيرش دين مسيحي طي مدت زيادي حفظ شده بود” (16).در حالي كه زنان را به برده تبديل مي كردند، وضعيت كودكان از اين هم بدتر بود. والدين حق داشتند فرزندان خود را بكشند. نيكلاي كارامزين در اين مورد مي گويد:“هر مادري چنانچه اعضاي خانواده بيش از حد زياد مي شد حق داشت دختر نوزاد خود را بكشد،”. پدر و مادر پيري را كه تأمين معاش آنها براي فرزندان دشوار ميشد، نيز مي كشتند. احترام به والدين به طور عجيبي با “حق فرزندان براي كشتن والدين پير و بيماري كه براي خانواده بار سنگيني ايجاد كرده و براي جامعه بي فايده بودند، تلفيق مي شد. اين فرزندان كه از رسم قديمي پيروي مي كردند، قاتل محسوب نمي شدند. بر عكس، آن ها به خاطر احترام به والدين معروف بودند و هميشه از بهروزي پدر و مادر خود مواظبت مي كردند”.(17). در شرايط قحطي، افراد ضعيف و ناتوان، حق نداشتند شريك زندگي افراد قوي و مفيد جامعه شوند و بايستي جاي خود را به اعضاي نيرومندتر قبيله بدهند.خارجياني كه در آن زمان با زندگي اجداد اسلاوي آشنا شده بودند، از اصول اخلاقي زندگي اسلاوهاي شرقي انتقاد مي كردند. ماوريكيوس استراتيگ از بيزانس در باره اسلاوهاي قديمي چنين مي نويسد: “آن ها در مجموع غدار هستند و در زمينه قراردادها و معاهدات به قول خود وفادار نيستند. آن ها را با ترس بهتر از هديه مي توان تحت سلطه در آورد. با توجه به اينكه آن ها وحدت فكري ندارند، هيچ وقت با هم جمع نمي شوند؛ اگر هم جمع شوند، همه تصميمات آنها توسط ديگران نقض مي شود زيرا همه آنها دشمن همديگر هستند و هيچ يك از آن ها نمي خواهد در حق ديگري گذشت كند” (18).در اين نظام اخلاقي، زندگي انسان هيچ ارزشي نداشت.سرگي سولويوف در اين مورد ميگويد: « انتقام خون در برابر خون و احتمال كشته شدن در دعوا يا در بزم، از جمله مشخصات جامعه بت پرستانه است. شتابزدگي در رنجش و انتقام، برتري تمايلات جسماني بدون محدودياتي كه توسط قوانين مذهبي و اخلاقي تعيين مي شوند هم قابل ذكر است ». وي ضمن توصيف اخلاق اسلاوها به خصوص بر جايگاه زور جسماني تأكيد مي كند:
« زور فيزيكي در مقام اول قرار دارد و بيشتر از هر چيزي ديگر مورد عنايت قرار مي گيرد. پهلواني كه زور او در اذهان مردم ابعادگسترده اي كسب كرده باشد، قهرمان واقعي آن زمان است. ما همه جا نمايش زور مادي را مي بينيم. انسان عادي مي توانست با استفاده از زور فيزيكي خود به دولتمرد مهمي تبديل شود. در اين شرايط، اخلاق نمي توانست “لطيف” باشد. هنگامي كه به وسيله زور مي توان هر چيز مورد نياز را به دست آورد و حق زور، بالاترين حق محسوب مي شود.، شخص نيرومند حاضر نيست در برابر انسان ضعيفتر خويشتنداري به خرج دهد”. ثروت و اعمال حماسهاي، دو ارزش اصلي در جهانبيني روسيه قديم بود. “اعمال حماسهاي براي كسب ثروت و ثروت براي اعمال حماسهاي لازم بود. اين دو خواست شديد دروني همديگر را تغذيه مي كردند”. از نظر ما، راههاي رسيدن به اين اهداف نيز مشكوك بودند. به نوشته سولويوف، وسيله اول زور بود و وسيله دوم، مكر و حيله: “با وجود احترام به زور، اين تنها وسيله رسيدن به پيروزي محسوب نمي شد. حيله به همين اندازه مورد احترام بود و خردمندي محسوب مي شد؛ رسيدن به پيروزي به وسيله حيله هم يك كار بزرگ محسوب مي شد” (19).با توجه به قوانيني كه در آن زمان وجود داشت، نمي توانستند براي بروز زيادهرويهاي زور جسماني و حيلهگري محدوديت ايجاد كنند، يك وسيله ديگر براي تغيير تصوير جهان لازم بود. به نوشته سرگي سولوويوف، “ قانون كمتر از بروز زور فيزيكي جلوگيري مي كرد و در عين حال انتقام خصوصي و پرداخت ديه را مجاز مي دانست. آيا دين بتپرستانه اسلاوها مي توانست با اين پديدهها مقابله كند؟ بعيد است. جامعه نوبنياد روسي در همين حالت قرار داشت كه مسيحيت وارد اين سرزمين شد” (20).فقط با پذيرش مسيحيت تغيير تدريجي سيستم اخلاقي اسلاوهاي قديمي شروع شد. كليسا در نوبت اول به نبرد با مشروبخواري، يكي از بزرگترين معايب روسيه قديم، بر خاست. نيكلاي خلبنيكوف (1880-1840) مي نويسد:
« مشروبخواري، از جمله معايب اجتماعي بود كه كليسا آن را يكي از بازمانده هاي دوران [ بت پرستي شاد ] محسوب كرده و به هر وسيله ممكن، اين عيب اجتماعي را تعقيب مي كرد” (21). به نظر مي رسيد كه روايات مسيحي و ادبيات قديمي كليسايي بيش از هر چيز ديگر به انتقاد از مشروبخواري پرداخته بود. در روايات مسيحي تأكيد مي شد كه شراب از ريشهاي بر آمده است كه شيطان در جهنم كاشت » (22).آ. كارتاشوف (1960-1875)، مورخ كليساي روسي مي گويد “كليسا انديشههاي اخلاقي بت پرستان سابق را كاملاً دگرگون كرد. كليسا مفهوم گناه را براي او باز كرد و گناه را حتي در كوچكترين و نامرئي ترين حركات قلب و روان انسان كشف كرد و خدا را به عنوان قاضي حاضر و ناظر، بر فراز دنياي دروني انسان و همه جزئيات رفتار بيروني وي قرار داد. انديشه دادگاه اجتناب ناپذير الهي بر ذهن فرد بت پرست ترسو اثر زيادي گذاشته و رفتار اخلاقي او را اصلاح كرد» (23).واقعاً، مسيحيت ارتدوكس كه دربرگيرنده تصوير متفاوت جهان بود، مي توانست روابط انساني بين مردم روسيه را به صورت كامل تغيير دهد. ك. بستوژف-رومين (1897-1829) درست خاطر نشان مي كند كه “نفوذ اخلاقي، مهمترين نفوذ مسيحي بود زيرا اخلاق مسيحي كه به صورت يك وظيفه در آمد،با اخلاف بت پرستانه تفاوت داشت. مسيحيت، انسان را موظف مي کرد به نيازمندان به عنوان برادران مسيح كمك كند؛ فرد مسيحي با كمك به نيازمندان، حكم مرشد الهي خود را اجرا مي كرد. كليسا با پذيرش اين انسانها تحت حمايت خود، محيط جديد را به وجود آورد كه بالاتر از منافع جداگانه فردي بود. منافع عموم بشر كه يك اصل اخلاقي است، بالاتر از منافع شخصي و قبيلهاي گذاشته شد.
كليسا همين مبدأ اخلاقي را به روابط خانوادگي بخشيد كه تا آن زمان يك امر كاملاً شخصي و خصوصي بود. دادگاهي براي قضاوت درباره امور خانوادگي به وجود آمد. روابط خانوادگي از پاكيزگي بيشتري برخوردار شد زيرا بر خلاف گذشته، اصل تكزوجي برقرار شد. البته، جامعه طي مدت زيادي با اين اصل جديد سازش نمي كرد و فرزندان امير كه توسط معشوقههاي وي به دنيا آمده بودند، همانند فرزندان همسر رسمي، ورثه مشروع امير محسوب مي شدند. كليسا در ميان جامعه اي كه زور فيزيكي را مي پرستيد و زور پهلوانان خود را امر الهي مي دانست، اصل جديد برتري توان اخلاقي بر زور جسماني را اعلام كرد. فداكاريهاي اخلاقي در برابر اعمال حماسهاي گذشته گذاشته شدند؛ فروتني در مقابل غرور و تواضع و قناعت در مقابل سلطهجويي قرارگرفت”.(24). بسيار مهم است كه كليسا بردگي را محكوم كرده و با فروش انسانهاي مسيحي به صورت برده به ملتهاي غيرمسيحي مخالفت شديدي مي ورزيد. كسي كه اين حكم كليسا را رعايت نمي كرد، به عنوان “بت پرست بيگانه” تلقي مي شد.يك برجستگي ديگر كليساي ارتدوكس در زمينه ايجاد اخلاق جديد، تأكيد بر همدردي و نيكوكاري بود. بتپرستي (چنانچه سيستم اخلاقي آن به صورت ساده فرمولبندي شود) تأكيد مي كرد كه اگر خدا كسي را تحقير كرده است، مردم هم بايد اين شخص را تحقير كنند. زنان بيوه، نابينايان، معلولين، ولگردان و همه كساني كه به تعبير بت پرستانه از رحمت خدا بيبهره مانده بودند، مورد تحقير قرار مي گرفتند. ولي مسيحيت انديشه بزرگ نيكوكاري و شفقت را به سرزمين اسلاوهاي بت پرست آورد. كليسا اعلام كرد كه انسان في نفسه، اعم از ثروت و اصل و نسب اجتماعي، ارزش دارد. اين بزرگترين برجستگي كليساست.در عين حال واسيلي كلوچفسكي به يك نتيجه ديگر غسل تعميد روسيه اشاره كرده كه نمي توان آن را كاملاً مثبت دانست: “همراه با مسيحيت، انديشه دوري از دنيا به عنوان بهترين راه نجات و نيز انديشه ايثار و فداكاري دشوار مسيحي از مشرق به روسيه آورده شد” (25). آ. كاستوماروف در توضيح اين مسأله نوشت: “اين برداشت به وجود آمد كه انسان قبل از همه به وسيله محروميتهاي داوطلبانه، سركوبي جسم، امتناع از نعمات اين دنيا و جدايي از امثال خود، مي تواند رضايت خدا را به خود جلب كند. گفته مي شد كه حزن، غم و غصه و اشك انسان براي خدا عزيز است در حالي كه شادي و زندگي آرام انساني، خدمت به شيطان است كه راه نجات را مسدود مي كند. فرد مطرودي كه از هر گونه ارتباط با انسانهاي ديگر دوري جسته باشد، به چهره عادي انسان مورد رضايت خدا تبديل مي شد” (26).تمايل كليسا براي جدا كردن دنياي ارتدوكس از مابقي جهان براي روسيه قديم زيانهايي نيز به ارمغان آورد. درتصوير جهان كه كليسا ايجاد كرد، انسان پيرو دين ديگر، به عنوان يك غول وحشتناك جلوه مي كرد. در اساسنامه كليسا آمده بود: “اگر كسي با فرد غيرمسيحي بنوشد يا غذا بخورد، توسط مطران مجازات خواهد شد” (27). اين اصل شامل حال همه پيروان اديان ديگر شده و تا اندازه زيادي باعث انزواي روسيه مسكو شد.در عين حال بايد خاطرنشان كرد كه تصوير جهان در روسيه دوران كييف، در گروههاي مختلف جامعه يكسان نبود. در قرنهاي 9-6 در ميان اسلاوهاي شرقي يك هرم اجتماعي نسبتاً پيچيده شكل گرفته بود كه شامل كشاورزان، اشراف فئودال، لشگريان و مغان بت پرست بود. طبقهبندي روسيه كييف در مرحله پختگي آن باز هم پيچيدهتر جلوه مي كرد: امير بزرگ روس، امراي قبايل همسايه، اشراف بزرگ، ”مردان” (شواليهها)، بازرگانان، مردم عادي و بردگان.
هر يك از اقشار مختلف اصولاًمي توانست فرهنگهاي فرعي مربوطه را به وجود آورد كه از نظر جهانبيني با هم تفاوت داشتند كه اين نتيجه وجود سيماي خاص قهرمان ايدهآل هر گروه بود. اين سيما، هدف عالي نمايندگان فرهنگهاي فرعي مربوطه را كه اصولاً دست نيافتني بود، در خود مجسم مي كرد.بنا بر اين، يك سيماي ايدهال، هسته تمركز و شكلگيري فرهنگهاي فرعي قديمي بود. اين نمونههاي مورد تقليد، اساس جهانبيني هر فرهنگ فرعي را تشكيل داده و از طريق خانواده در جريان تربيت كودكان به نسلهاي بعدي منتقل مي شد.
1- سرگي سولويوف. تاريخ روسيه از دوران باستان. كتاب 1، جلد 1، مسكو، 1959، ص. 185-184.2- ي. گلوبينسكي. تاريخ كليساي روسيه. مسكو، 1880.3- ولاديمير سوسولويف. ولاديمير مقدس و دولت مسيحي. مسكو، 1989، جلد 2، ص. 251.4- پ. ميليوكوف. شرح تاريخ فرهنگ روسيه. جلد 2، مسكو، 1994.5- همانجا، ص. 18.6- گئورگي فلوروفسكي. وسوسه اورآسيايي. مسكو، 1994.7- م. تيخوميروف. فرهنگ روسي قرنهاي 18-10. مسكو. 1968.8- ن. گالكوفسكي. مبارزه مسيحيت با بازماندههاي بتپرستي در روسيه باستان. خاركوف، سال 1916.9- ك. كاسيانوا. درباره خصلت ملي روسي. مسكو. 1994، ص. 227.10- م. پوگودين. تاريخ روسيه باستان. مسكو، 1871.11- همانجا، ص. 227.12- ابن فضلان. سفرنامه. سنت پترزبورگ، 1870، ص. 102.13- ويساريون بلينسكي. اشعار قديمي روسي. كليات، جلد 5، مسكو، 1954.14- ن. خلبنيكوف. جامعه و دولت در تاريخ روسيه قبل از مغولها. سنت پترزبورگ، 1872، ص. 380-376.15- ن. كارامزين. تاريخ روسيه. ص. 43-41.16- سرگي سولويوف. اثر مذكور. ص. 108-107.17- ن. كارامزين. اثر مذكور. ص. 43-41.18- ماوريكيوس استراتيگ. ستراتگيكان. پيك تاريخ باستان. سال 1941، ص. 254.19- سرگي سولويوف. اثر مذكور. ص. 248-245.20- همانجا.21- ن. خلبنيكوف. اثر مذكور. ص. 339-337.22- پ. ميليوكوف. اثر مذكور. ص. 294-293.23- آ. كارتاشوف. شرح تاريخ كليساي روسي. جلد 1، پاريس، 1959. ص. 245.24- ك. بستوژف رومين. تاريخ روسيه. جلد 1، سنت پترزبورگ، سال 1872، ص. 135-132.25- و كلوچفسكي. دوره تاريخ روسيه. جلد 1، مسكو. 1956.26- كاستوماروف. تاريخ روسيه در شرح حال شخصيتهاي اصلي آن. سنت پترزبورگ، 1873.27- ن. خلبنيكوف. اثر مذكور. ص. 456-453.