بحران مسيحيت
نويسنده: ولاديمير پودوفمنبع: سايت «رليگاره»، 26 اكتبر 2005در حال حاضر مردم زيادي با نگراني و گاهي با ترس و لرز تلويزيون را روشن مي كنند. ما هر روز شاهد رشد خشونت و زورگويي، فريب و تحقير ارزشهاي اساسي اخلاقي خدادادي ميشويم. سطح اخلاقي جامعه مرتباً در حال افت است و ما به پرتگاه عميق فقدان معنويت ميافتيم. اگر واقعاً به فكر سرنوشت ميهن خود باشيم، بايد درباره تغيير اين وضعيت بيانديشيم و تا دير نشده اقدام كنيم.همه ميفهمند كه وضعيت اخلاقي جامعه رضايتبخش نيست ولي معمولاً علت اين وضعيت نامطلوب را در آن مي بينند كه دين طي سالهاي زيادي از ميان نهادهاي فرهنگساز جامعه حذف شده بود كه همين امر موجب بروز مشكلات متعدد معنوي شد. گفته ميشود كه مردم را به زور از ديانت ذاتي آنها دور كردند، به آنها اجازه ندادند به كليسا بروند و به خدا ايمان داشته باشند. تأكيد مي شود كه سيستم ارزشهاي مسيحي كه پايه و اساس جامعه ما را تشكيل مي داد، كاملاً ويران شده است. در اين صورت، چرا در اروپاي غربي هم بحران معنوي مشاهده ميشود و تعداد مسيحياني كه به كليسا ميروند كاهش مي يابد؟ چرا در اروپاي غربي هم ارزشهاي مسيحي بيش از پيش فراموش ميشوند و مردم بيشتر به فكر رفاه مالي و ارزشهاي مادي هستند و حتي نكاح همجنسطلبان مجاز ميشود؟و بالاخره بايد به اين سئوال پاسخ داد كه چرا طي سالهاي زيادي كه از زمان فروپاشي رژيم كمونيستي گذشتهاند، در مرحلهاي كه مسيحيت در مناسبترين شرايط قرار دارد، ذهنيت مسيحي در روسيه نه تنها احيا نشده بلكه ماند سابق ضعف فزايندهاي از خود نشان مي دهد؟ طبق برآوردهاي محققان، تعداد مسيحياني كه يك سوم جمعيت كره زمين را تشكيل مي دهند، 2.5 برابر كندتر از ما بقي جمعيت زمان رشد مي كند. در صورت حفظ اين گرايشات، تعداد مسيحيان در اروپا تا 50 سال آينده مي توانند به ميزان 67 ميليون نفر كاهش يابد. در كشورهاي اروپاي شرقي تعداد مسيحيان ظرف 50 سال آينده از 220 تا 212 ميليون نفر كاهش خواهد يافت. اين نشانه بحران آشكار مسيحيت است كه حالت منطقهاي و محلي ندارد بلكه يك روند سراسري اروپايي است كه بايد ريشههاي آن را در تاريخ جستجو كرد.در طول قرنهاي 19-18 در اروپا روند گسترده و سريع صنعتيسازي جريان داشت كه در نتيجه آن رشد توليد مادي و تجارت بيسابقه بود. در جريان اين روند، ثروتهاي مادي قابل توجهي اندوخته شدند كه در اين شرايط سيستم جديد ارزشها به وجود آمد كه تحت تأثير تمايل به كسب ثروتهاي بيشتر توسعه يافت. همزمان با توسعه ابعاد توليد، وابستگي اكثريت مردم به كار دشوار روزمره پديد آمد و شكاف بين اقشار متمول و فقير گسترش يافت. روسيه از اين نظر با مابقي جهان تفاوتي نداشت. همه تغييرات مذكور در روسيه ديرتر از كشورهاي ديگر ولي با سرعت بالاتري رخ مي دهند.بر اساس همين واقعيت مي توان گفت كه انديشه «تمايل سنتي» ملت روس به مسيحيت كمي اغراقآميز است. ولاديمير سولوويوف، فيلسوف معروف روس اواخر قرن 19، بارها به بيتفاوتي و حتي دشمني جامعه روسي با مسيحيت اشاره داشت كه اين نتيجه تشديد وضعيت بحراني مسيحيت تا اواخر قرن 19 بود. جامعه سعي ميكرد همراه با ارزشهاي منسوخ فئودالي، مسيحيت قديمي را هم كنار بگذارد. به نوشته نيكلاي برديايف، فيلسوف مذهبي روس نيمه اول قرن بيستم، مسيحيت «كهنه و فرسوده» شده بود. مسيحيت نتوانسته بود نظم جديد جهاني را منعكس كند و به همين دليل مدتها قبل از حوادث اكتبر سال 1917 با كاهش قابل توجه پيروان خود روبرو شده بود. به عقيده بعضي كارشناسان، مسيحيت در روسيه از شانس خوبي براي رستاخيز برخوردار بود. ولي اوايل قرن بيستم انقلاب اكتبر رخ داد كه مسيحيت را مورد آزمايش سخت جديدي قرار داد. با عنايت به توسعه ادواري تاريخ، مسيحيت در طول تاريخ دو هزارساله خود بارها با اين تكانها و بحرانها روبرو ميشد ولي در نهايت امر در درون خود استعداد رستاخيز را پيدا مي كرد. در ميان مهمترين حوادث از اين قبيل در اروپا مي توان به عصر رفرماسيون اشاره كرد. در روسيه اصلاحات كليسايي دوران پطر اول نيز يكي از اين تكانهاي شديد بود. به عقيده نيكلاي برديايف، «پطر اول تا اندازهاي به بلشويكها شباهت داشت. او راهپيماييهاي كفرآميز ضدكليسايي بر پا مي كرد كه به تبليغات ضدمذهبي بلشويكها شباهت زيادي داشتند».گئورگي فدوتوف نيز نتايج اصلاحات دوران پطر اول را همينطور ارزيابي كرده بود:
«كليسا غارت و تحقير شده و از رياست و استقلال خود محروم شده بود».ذكر اين حقايق تاريخي براي اثبات اين واقعيت لازم است كه معضلات قرن بيستم در روسيه، براي مسيحيت تازگي نداشت و نيز اينكه بحث درباره ديانت ذاتي ملت روس كه گويا در يك آن به دست بلشويكها محو شد، چيزي جز يك افسانه ايدئولوژيكي نيست. اين افسانه مانع از درك صحيح واقعيات ميشود.مسيحيت اروپايي مدتهاست كه به ورطه ليبراليسم غلتيده است كه مانند كرم، آن را از درون ميجود و ممكن است موجبات شكست كامل آن را فراهم آورد. مسيحيت ليبرال كنوني با هر چيزي اعم از عقد نكاح همجنسبازان، وجود كشيشهاي همجنسطلب، كشيش شدن زن و حق كورتاژ سازش مي كند. در آلمان، كليساها را به نمايندگان مذاهب ديگر اجاره مي دهند. مسيحيتي كه دروازههاي خود را براي ارزشهاي دنيوي باز كرد، از دين زنده به مراسم خشك و رسمي تبديل شد. فراموش نشود كه اروپاي غربي، بر خلاف روسيه، نه انقلاب اكتبر را تجربه كرده بود و نه دوران فرمانروايي ايدئولوژي كمونيستي و بيديني دولتي را. چه چيزي باعث اين وضع شده است؟ جواب اين سئوال به اين خاطر هم اهميت دارد كه ما در روسيه روند شبيهي را مشاهده مي كنيم ولي با اين حال مي خواهيم كوركورانه در مسير اروپايي حركت كنيم و به فكر مفيد بودن اين راه براي خود نيستيم.فقط در بعضي كشورهاي اروپايي حكومت دمكراتيك به تعبير عادي كلمه وجود داشت. كشورهاي ديگر اينطور نبودند. به عنوان مثال، آلمان كشوري با سيستم حكومتي متمركز توتاليتر بود. اروپاييها در مبارزه در راه پيروزي آزادي و دمكراسي از حدود مجاز الهي پا فراتر گذاشته و متوجه نشدند كه جامعه آنها دچار بدقوارگي اخلاقي شده است. نفوذ كليسا در جامعه به شدت كاهش يافت و كليسا نقش سنتي خود يعني نقش «وجدان جامعه» را از دست داد. مقامات رسمي حقوق كليساهاي مسيحي و مردم متدين را تضييع مي كنند، برگزاري مراسم انجيلي را در خيابانها (فرانسه) يا قرائت پيام اول پالوس مقدس به روميها را كه در آن همجنسبازي محكوم ميشود، ممنوع اعلام مي كنند (سوئد). اولويتهاي اخلاقي خود كليسا هم تغيير كرده است. در شرايط ليبراليسم عمومي، علوم ديني ليبرال نيز به وجود آمده و توسعه يافته است كه باعث برخورد ليبرال با رفتار ناپسند مسيحيان ميشود.موج تسامح فراگير و ارزشهاي ليبرال كه جهان مسيحي اروپايي را فرا گرفت، وارد روسيه نيز شده است. ما با برداشتن «پرده آهنين»، همراه با هواي تازه، پديدههاي نامطلوب زيادي را به خانه خود راه دادهايم. بعضي نيروهاي سياسي روسيه سعي مي كنند روسيه را با «استاندارد ليبرال» تطبيق دهند كه در آن جايي براي ارزشهاي مسيحي وجود ندارد. هر چيزي كه ماهيت مسيحيت سنتي را تشكيل مي دهد، منسوخ و مغاير با اصول دمكراتيك جامعه معاصر اعلام ميشود. همين نيروها با هر گونه ابراز جهانبيني مسيحي در صحنه سياسي و اجتماعي و با وضع قوانيني كه از ارزشهاي مذهبي در انسجام با حقوق بشر دفاع مي كنند، مخالفت ميورزند. و اين در حالي است كه در روسيه ارزشهاي مسيحي براي تأمين رفاه شخصيت و جامعه اهميت كليدي داشته و مي توانند در طراحي انديشه ملي روسي نقش بسزايي بازي كنند. در تفكر مذهبي هميشه بين مجاز و غير مجاز فرق مشخصي گذاشته ميشد. غيرممكن است كه هر كاري براي انسان مجاز باشد و هيچ محدوديتي براي خواستها و فعاليتهاي انسان وجود نداشته باشد.مباني جامعه روسي متزلزل شده است ولي نيروهاي معيني به تكان دادن پايههاي جامعه براي پيشبرد منافع «دمكراسي» به تعبير كاذب گروهي ادامه مي دهند. آنها آرمانهاي مسيحي را ذكر مي كنند ولي در عمل دين مسيحي را با توجه به نيازهاي خود «مي برند و ميدوزند». اسلام برنده ميشود زيرا به خود و آرمانها و اصول خود وفادار است ولي مسيحيان به خود خيانت مي كنند. بديهي است كه ما نبايد از اين مسأله چشم بپوشيم.