فرهنگ دوران بعد از شوروي - فرهنگ دوران بعد از شوروی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ دوران بعد از شوروی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرهنگ دوران بعد از شوروي

برگرفته از کتاب درسي فرهنگ شناسي با عنوان « تاريخ فرهنگ جهاني »

توصيه شده براي تدريس در موسسات عالي آموزشي فدراسيون روسيه

بحران فرهنگ شوروي که در سال هاي 1950-1960 ميلادي در دوراني معروف به « اتپل » (1) ( باز شدن يخها ) آغاز شده بود با شروع « پرسترويکا »ي ( اصلاحات ) گورباچف در نيمه دوم دهه 80 قرن 20 کاملا خود را آشکار کرد. اين استهزاي تاريخ بود که ميخائيل گورباچف و طرفدارانش در آن موقع تصميم گرفتند نظام سوسياليستي را بازسازي کنند ( بر خلاف سنني که همواره براي ساختن و استحکام سوسياليسم در کشور وجود داشته است ) يا به عبارتي تلاش کردند در نظام اجتماعي موجود اصلاحات اساسي را جامه عمل بپوشانند. البته از همان آغاز نيز روشن بود که « پرسترويکاي » آنان به علت شيوه هايي که طراحي شده است بناگزير شکست خواهد خورد. طراحان « پرسترويکا » در صدد بودند تا با انجام اصلاحات سطحي و نمايشي با اعطاي چهره انساني به نظام توتاليتر، آن را حفظ نمايند اما در واقع باعث نابودي قطعي آن شدند. سپس دوران « گلاسنوست » ( آزادي بيان و انتقادات ) فرا رسيد و موجب شد نه تنها تمام پديده ها و موضوعاتي که پيشتر از سوي دولت ممنوع شناخته شده بودند، آشکارا در معرض عموم قرار بگيرند بلکه عملا زمينه هايي فراهم شد تا کليه پديده هاي فرهنگ شوروي بدون استثنا در جامعه مورد بررسي، تحليل و ارزيابي گسترده قرار بگيرد.

فرهنگ توتاليتر که در خدمت رژيم خودکامه ايفاي وظيفه مي نمايد از لحاظ مفهومي پديده اي جامع، فراگير و متجانس است. لذا هر گونه تلاش براي دمکراتيزه و ليبراليزه کردن يا ترويج نظريه هاي کثرت گرايي و فردگرايي در چنين جامعه بناگزير موجب فروپاشي، انحلال و به ويژه آسيب رساني به حوزه فرهنگي آن مي شود. طبيعي است که اقداماتي نظير لغو ممنوعيت ها، توسعه حوزه آزادي ها، مجاز شناخته شدن مباحثه هاي فرهنگي مختلف وکثرت گرايي در ايدئولوژي، قطعا موجب رهايي از قالب ها و تک مفهومي ها مي شود که جزو مشخصه هاي لازمه فرهنگ خودکامه تک محوري ( مونيستيک ) مي باشند.

فرهنگ خودکامه يا توتاليتر ساختار يکپارچه و به هم پيوسته اي دارد: در آن کليه عرصه ها و عناصر تشکيل دهنده از جمله هنر، زندگي و سياست، استبداد دولتي، ابتکار مردمي و خلاقيت هاي فردي، تفکر، عمل و نتيجه، علم، فن آوري ها و انسان، شخصيت، گروه ها و جميعت ها با هم متحدند و پيوندهاي قوي دارند. فرهنگ خودکامه موقعي که چنين اتحاد و وحدتي را از دست مي دهد ( يا اينکه حتي خود را ديگر منسجم احساس نمي کند ) به اين معنا است که ديگر نمي تواند به عنوان عنصر لازم الاجرا براي همگان ايفاي نقش نمايد. فرهنگ شوروي دقيقا دچار همين مشکل شده است: ابتدا در دوران « باز شدن يخها »، سپس در دوران « زاستوي » (2) ( رکود ) و بالاخره در زمان « پرسترويکا » ي معروف.


(1)- زماني که خورشچوف به عنوان دبير کل حزب کمونيست شوروي انتخاب شده و از تندروي هاي رژيم کاست.

(2)- زمان رياست برژنف که عملا تغييرات سازنده در جامعه شوروي انجام نمي شد و بيشتر امرو دچار زوال و فاسد بود.

در نتيجه پرسترويکا محتواي فرهنگ شوروي دچار فرسايش سياسي- ايدئولوژيکي شده، تبديل به موضوع مورد تمسخر و استهزاء، ياس و ابطال گرديد. همزمان با پديده بازنگري و ارزيابي مجدد گذشته ها در جامعه،مسائلي که با سوسياليسم و رژيم شوروي سابق اصلا سازگاري نداشته اند و بيشتر محصولات بورژوازي غربي بودند به صورت گسترده مطرح شدند. ساختار و عنصرهاي « فرهنگ شوروي سابق » به گونه اي دست خوش تغيير و تحولات قرار گرفتند که اين تغييرات را بسيار سريع و در واقع انقلابي عنوان کرده اند. در اين راستا شکافي را که در فرهنگ شوروي ايجاد و منجر به تقسيم فرهنگ شوروي به دو بخش از جمله رسمي و غير رسمي، کلاسيک و غير کلاسيک ( مدرن و غير سنتي )، مجاز و غير مجاز شده بود مي توان به عنوان مقدمات خطرناک اين تحولات ارزيابي نمود. در نتيجه، فرهنگ رسمي شوروي،انسجام، هدفمندي و محوريت سياسي- ايدئولوژيکي خود را از دست داد و بدان بيشتر به عنوان مانعي سر راه پيشرفت ها و توسعه فرهنگي ملي و جهاني تلقي شد.

از زمان پرسترويکاي گورباچف تصورات ما در باره « فرهنگ شوروي » به صورت چشمگير متحول شد. از سويي، تحت شعارهاي « گلاسنوست » پديده هاي جديد فرهنگي ( از بايگاني هاي « ويژه و محرمانه »، نشريات مخالف خارج از کشور و انتشارات مخفي ) ظهور کردند که پيشتر به دليل ممنوعيت هاي سابق توجه ويژه مردم را به خود معطوف ساخته بودند. از سويي نيز اهميت و ارزش عناصر فرهنگي شوروي، به ويژه بخش هاي مربوط ايدئولوژي و سياست که قبلا مورد استقبال همگان بود شديدا کمرنگ شد. آثاري که سابقا به عنوان موارد پايبند و وفادار به رژيم شوروي محسوب مي شدند اکنون از سوي جامعه به صورت روزافزون با ديدگاه هاي منفي و شکاکانه مواجه بودند. ظهور و پيدايش آثار و نام هاي غير مترادف و غير سازگار در جامعه، نه تنها باعث به حاشيه رانده شدن محافل کلاسيک و نخبگان فرهنگ شوروي در اواخر قرن 20 گشت، بلکه گروه آخر مجبور به تقسيم افتخارات با مخالفان ديروزي خود و بازنگري نسبت به جايگاه خويش در فرهنگ جامعه نيز شدند. سئوالي که در اين زمينه مطرح مي شود اين است که چگونه بايد در چارچوب نظام واحد فرهنگي کشور کليه طرفداران و پيروان سبک هاي « قديمي » و « جديد » را متحد کرد و چگونه بايد خصوصيات تمرکز گرايي را که مختص نظام فرهنگي قرن 20 روسيه به حساب مي آمد ولي از آن برداشت جديد و غير سنتي شده است را مشخص و تعين نمود؟

بايد اعتراف کنيم که اعطاي اتحاد به دو فرهنگ قرن 20 که با يکديگر هم ديگر طبق اصل جنگ داخلي يا حداقل بر اساس جريانات متضاد مفهومي- ايدئولوژيکي مقابله مي کردند و تنها داراي زمينه هاي مشترک فرهنگي- تاريخي بودند، عملا غير قابل اجرا بود. فرهنگ رسمي شوروي، از لحاظ ايده و اصولي که اين فرهنگ از ابتدا بر اساسش پايه گذاري شده بود، کاملا با اصول و اهداف فرهنگ « غير رسمي » دوران شوروي ناسازگار بوده و به همين دليل فرهنگ غير رسمي از سوي دولت دائما مورد تعقيب، ممنوعيت ها و محکوميت هاي گوناگون قرار مي گرفت. در اين راستا لازم به ذکر است که اختلافات موجود بين فرهنگ رسمي دولت و فرهنگ روس هاي خارج از کشور از شدت و عمق بيشتري برخوردار بود.

درک اين واقعيت که فرهنگ روس قرن 20 وحدت دروني نداشته و طي دوران حکومت کمونيستي مشحون روح جنگ داخلي، دشمني بين طبقات جامعه، تلفات بسيار گسترده فرهنگي و جاني متعدد بوده و همچنين وضعيتي که بعد از دوران استالين در کشور ايجاد شده بود، به خودي خود تصورات مربوط به وحدت و يک پارچگي اين فرهنگ را که جزو مشخصه اساسي آن شناخته مي شود، مخدوش و غير ممکن مي ساخت.

خوشبختانه فرهنگ شوروي تنها بخشي از فرهنگ روس قرن 20 را تشکيل مي داده و آن هم به عنوان بخشي شناخته مي شد که از اهميت تام برخوردار نبوده است [ همزمان، فرهنگ عهد نقره اي، فرهنگ روس هاي خارج از کشور و فرهنگ ممنوعه ( فرهنگي که از سوي دولت رسما پذيرفته نمي شد ) نيز وجود داشتند ].واقعيت هاي موجود به حدي با پندارهاي توتاليتر فرهنگ شوروي در تضاد بود که از کسي بحران و حتي آغاز پايان فرهنگ مذکور پوشيده نبود.

و اين پايان بسيار سريع با آزادي هاي فراوان و فراگير در تمام عرصه هاي زندگي اجتماعي- سياسي، اقتصادي و... کشور، فاش شدن اسناد مربوط به « گولاگ شوروي » ( سيستم اردوگاه هايي که در آن مخالفان سياسي رژيم شوروي زنداني مي شدند )، احتضار حزب کمونيست شوروي و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي فرا رسيد. بنابراين چيزي که نامش فرهنگ شوروي بود از بين رفت. نبود انسجام مفهومي در فرهنگ معاصر کشور مشخصه اي است که به عنوان عامل اساسي وضعت اجتماعي- فرهنگي روسيه اواخر قرن 20 تلقي شده است. اختلاط سبک ها و استانداردها، تضاد در اصول جهان بيني و الگوهاي اخلاقي، اختلافات فاحش در تفسير و تعبير پديده هاي يکسان، مواردي اند که نشان از عدم هدفمندي، نظم و محوريت در فرهنگ دارند و به نوبه خود کليه جريانات و پديده هاي زندگي معاصر را تحت تاثير قرار داده اند.

همزيستي متوازن و متعادل پديده هاي « آشکار » و « پنهان »، نيروهاي موافق و مخالف توتاليتاريسم، سنن شوروي و ضد شوروي در جامعه که عملا امکان گفتگو بين آنها وجود ندارد، ولي عناصر مذکور تاثيرات متقابل و تعديل کننده اي بر وضعيت کشور دارند و اين وضعيت قابليت حرکت هم به جلو ( از توتاليتاريسم به سوي دمکراسي ) و هم به عقب به سوي توتاليتاريسم را [ البته تحت ايدئولوژي ديگر ( مانند جنبش و تشکل هاي « اتحاد احياء شده »، « وحدت ملي روس »، « حاکميت روحانيان مسيحيان ارتدوکس » و... ) دارا مي باشد. و از بين رفتن تمدن موجود، اساسي ترين مقدمه توسعه فرهنگ پست مدرن امروزه را تشکيل مي دهد.

در تمدن معاصر روسيه اصول و ارزش هاي غير سازگار به شکل باورنکردني با هم توام شده اند: فردگرايي و اشتراک گرايي، سياست زدگي و اجتناب آشکار از سياست، غربگرايي و مخالفت با آن، گرايشات انزواگرايي ( ايزولاسيون ) و الحاق به تمدن جهاني، دين زدايي و دين گرايي ( سکولاراسيون و ضد سکولاراسيون )، ايجاد عرصه هاي مختلف اجتماعي و فرهنگي و تمرکزگرايي دولتي، اقتدارگرايي مطلق دولتي و آزادي هاي بي حد و حصر نخبگان و عامه مردم از چارچوب و قالب هاي حزبي و دولتي... در فرهنگ پست توتاليتر روسيه معاصر عملا، اسامي مربوط به مشاهير دوران شوروي، آثار و آرمان هاي آن دوران، ارزش هايي که جديدا از فرهنگ روس هاي خارج از کشور منتقل شده اند، ميراث فرهنگي شخصيت هاي برجسته قرن 20 ( آثاري که در دوران شوروي از سوي دولت وقت پذيرفته نشده بود و در مجموعه هاي شخصي و بايگاني هاي ويژه دولتي نگهداري مي شد ) به صورت همزمان وجود دارند. آثار مذکور که نه تنها با هم سازگاري نداشته و بلکه با هم ديگر در تضاد نيز بوده اند در جامعه از نو مورد بازنگري قرار مي گيرند.

وضعيت معاصر کشور در وهله نخست با مبارزه دو عنصر خودکامگي و ضد خودکامگي که داراي ريشه هاي عميق در تاريخ فرهنگ روسيه مي باشند مشخص مي شود. البته بايد گفت که در اين زمينه مشکل اصلي حتي به رودررويي « دمکرات ها »، « کمونيست هاي جديد » [ کمونيست هايي که بعد از فروپاشي شوروي اعلام موجوديت نموده و خود را از کمونيست هاي سابق متفاوت معرفي مي کنند ] و انواع مختلف ملي گرايان [ که در جمع بندي، صرف نظر از گستره عقايد ليبرالي و يا دمکراتيکشان نيروهاي اصلي طرفداران نظام توتاليتر روسيه معاصر محسوب مي شوند ] منتهي نمي شود، بلکه به موضوع خود استعدادها و مهارت هاي مختلف آزاد و غير آزاد که قادرند قالب ها و استانداردهاي فرهنگي تحميل شده از بالا بر جامعه را بشکنند و از ميان بر دارند بر مي گردد. عناصر مذکور در جامعه کنوني به عنوان عوامل متضاد و در عين حال داراي سازگاري هاي باورنکردني، وجود دارند. بديهي است چنين اتحاد سياسي که ميان نيروهاي متفاوت فرهنگي و اجتماعي کشور به وجود آمده است نمي تواند شکننده و بي ثبات باشد. و در اصل تنها چنين اتحادي است که ويژگي هاي واقعيت هاي دوران بعد از شوروي را مشخص و معين مي کند.

در فرهنگ عصر بعد از شوروي نه تنها انسجام ويا وحدت خاصي وجود ندارد بلکه اين فرهنگ در وضعيتي به سر مي برد که کاملا تجزيه و پراکنده شده است. اين پراکندگي و تناقض در سبک و عقايد جزء ويژگي هاي فرهنگ دوران مذکور به حساب مي آيد. در ضمن در جامعه کنوني اجزاي تشکيل دهنده اين فرهنگ جهت حفظ بقاي خود متاسفانه بيشتر به عنوان طرفين مخالف ايفاي نقش مي نمايند. طرفين ضمن پرداختن به بحث، تنها به نظرات خود توجه مي کنند. آنها در اين بحث ها فقط به سنن، ارزش ها و دلايل برگرفته از موازين ليبرالي، کمونيستي و گاه هر دو آنها ( همزمان و يا متناوبا ) تکيه و استناد مي کنند. مباحثه ميان دو « کر » را مي توان تنها به عنوان گفتگوي خيالي در نظر گرفت. چنين بحثي به طور معمول درک متقابل را در نظر ندارد بلکه قصد دارد مقررات مباحثه هاي ايدئولوژيکي را مراعات کند ( براي نمونه در بحث هاي مذکور سعي مي شود تا با استفاده از فنون و مهارت هاي متقاعد ساختن روحي- رواني و با تکيه بر احساسات بر رقيب چيره شوند ). بحث هاي فوق در جهت خلاف منطق علمي و عقلاني و با تکيه بر اصول عوام فريبي، سنن کهنه، خرافات قصه پردازي و با هدف ايجاد رعب و وحشت، شوک عمومي و... صورت مي گيرند. در واقع با نوعي از مونولوژيسم ها ( تک سخنگويي کردن ) روبرو هستيم که ريشه در سنن فرهنگي و ديدگاه هاي اجتماعي مختلف دارد. لذا در اصل نمي تواند ثمر بخش و موثر واقع شود.

فرهنگ معاصر روسيه در آستانه قرن هاي 20-21 در موقعيتي قرار گرفته است که همزمان موجب جذب آن به عرصه ارتباطات تجاري و جريانات رکود دوران پست توتاليتر شده است. اين فرهنگ ضمن اينکه کاملا انحصاري شده است طبق گرايشات پاترناليسم دولتي ( وابستگي دولتي ) عمل مي کند و براي حفظ بقاي خود متحمل مبارزات طاقت فرسايي شده است. فرهنگ مذکور از « فرهنگ عامه » متنفر است ( به ويژه از فرهنگ غرب ) و به شدت تلاش مي کند خود را مبدل به فرهنگ گسترده مردمي و عام سازد. البته در اين زمينه مايل است رقيب هم نداشته باشد و انحصار کامل را نيز به دست بياورد. اين فرهنگ به منظور جامه عمل پوشانيدن به اهداف خود با عوامل و فرهنگ مافيايي ( و گاه کاملا بر اساس فرهنگ مافيايي پايه گذاري شده است ) نيز در ارتباط است و از سوي نهادهاي امنيتي کشور، احزاب، جنبش ها و دولت حمايت آشکار مي شود. به سرعت، مرز و چارچوب هاي مسايل طبيعي و ساختگي از بين مي روند، موضوعيت فرهنگي سريعا وارد فضاي اجتماعي مي شود و مطالب نه چندان مهم قصه هاي پليسي طوري جلوه داده مي شوند که به عنوان معرف جريان و حوادث اصلي اجتماعي پذيرفته شوند. تمام موارد فوق الذکر ويژگي هاي تلويحي وضعيت معاصر تمدن روسيه را تشکيل مي دهند.

روسيه کنوني بعد از اينکه از چارچوب هاي جامعه « بسته » رهايي يافت، تنها در سخن و آن هم به کندي بسيار، به سوي جامعه « باز » ( آزاد ) حرکت مي کند. سنن حکومت غير مدني در چارچوب تمدن روس موجب شده است تا پديده اي با عنوان « جامعه بيش از حد باز » مطرح گردد. نکته جالب ديگر اين است که در سيستم مذکور ساختارهاي « باز » و « بسته » از جمله عناصر دولت مدني، ساختارهاي مافيايي و نهادهاي بوروکراتيک، پديده هاي فرهنگ کلاسيک شوروي و فرهنگ روس هاي مهاجر مقيم خارج از کشور و بيش از هر مورد ديگر- فرهنگ عام غربي، ايدئولوژي هاي کمونيستي، ليبرالي، ملي، جهان وطني، ضد خدايي و مذهبي به صورت مساوي حضور دارند. البته بايد گفت چنين پيوندهايي که بين اجزاي « باز » و« بسته » وجود دارد از ويژگي خاص برخوردار است: يا ساختارهاي « باز » توسط ساختارهاي « بسته » و جامع تر بلعيده شده به سيستم هاي « دوباره بسته » تبديل مي گردند يا اينکه سيستم هاي « بسته » به سيستم هاي « باز » منضم گرديده آن را طبق خواسته و سليقه هاي خويش دگرگون مي نمايند. چنين سيستم هايي مايلند « آزادي » و « باز » بودن را تنها به عنوان وسيله اي استفاده کنند که حق مطلق آنان را بر سايرين ثابت کند.

در ضمن کليه سيستم هاي « باز » با سيستم هاي « بسته » طبق اصل « آزادي » وارد گفتگو مي شوند. اين در حالي است که سيستم هاي « بسته » با نهادهاي « باز » طبق قوانين « جامعه بسته » رفتار مي کنند ( براي مثال آنها ساختارهاي « باز » را عوامل بيگانه يا ماموران مستقيم سرويس هاي اطلاعاتي کشورهاي خارجي، عوامل مافيايي و يا نمايندگان شرکت هاي رقيب معرفي مي کنند ). درگيري هاي اين دو سيستم باعث ابهامات و سردرگمي مردم در مسائل سياسي، معنوي، اخلاقي، مذهبي، فلسفي، تشکيلاتي، اقتصادي، معيشتي و... مي گردد. با نگاه جامع به مساله فوق نيز روسيه کشوري است با ويژگي دوگانه. فضاي کشور هم براي ساختارهاي دمکراتيک و هم براي نهادهاي « بسته » و غير دمکراتيک به صورت مساوي باز مي باشد. و اين امر عاملي محسوب مي شود که سياست خارجي روسيه دوران بعد از شوروي را در نزد جهانيان متناقص جلوه مي نمايد.

در روسيه بعد از شوروي، از نظريه نزديکي در روابط بين شرق و غرب ارائه شده از سوي پ. سوروکين ( اين نظريه در اعماق دمکراسي غرب به وجود آمده و داراي کليه مشخصات ليبراليسم کلاسيک مي باشد ) درک صحيحي وجود ندارد. اين برداشت نادرست موجب شده که در روسيه کنوني هر نوع پديده هاي فرهنگي و تمدني و از جمله موارديکه اساسا غير سازگار و متناقص هستند به صورت غير اصولي به هم پيوند داده شوند.

خستگي از رودررويي ها، افشاء گري ها، سلطه طلبي ها و بي اعتمادي به سياست موجب سلطه فرهنگ استاندارد شده ( تحميلي از سوي قدرت هاي ذينفع ) و عاري از ايدئولوژي ( مانند شوهاي تلويزيوني و...، برنامه هاي بازي و بخت آزمايي و... ) شده اند که طبق نظر طراحان آنان مي توانند از طريق ايجاد فضاي خاص در داخل کشور از احتمال انفجارهاي اجتماعي- فرهنگي بکاهند. لازم به ذکر است فرهنگ روسيه با توجه به ساختار دوگانه خود همواره از لحاظ بروز چنين انفجارهايي، متزلزل شناخته مي شد. از سوي طراحان مذکور اختلافات و تناقص بين خودکامگي و دمکراسي با « خوشبختي خيالي » پوشانيده مي شود. البته اينکه تنها يک سوم جامعه ( به ويژه جوانان ) مبدل به مصرف کنندگان چنين فرهنگي گرديده اند، اميدوار کننده است. بنابراين فضاي « بي تفاوتي » ايجاد شده در روسيه بيانگر وجود گرايشات بي شکل و بي نظم در جامعه است. به وسيله چنين گرايشاتي مي توان به مقابله موفق عليه افراط گرايي هاي فرهنگ هاي خودکامه و ليبرال، افراط گرايي هاي احزاب و جنبش هاي راست و چپ پرداخت و در ايجاد و شکل گيري استانداردهاي جديد زندگي و فرهنگ مربوطه کوشا بود. در اين راستا دلتنگي براي دوران شوروي سابق و آرزوها در باره اينکه بازار آزاد موجب خواهد شد تا روسيه در مدت کوتاه و به صورت خودکار از لحاظ سطح زندگي به استانداردهاي اروپايي نزديک شود ديگر تازگي ندارند و بيشتر اوقات به عنوان نظريه هاي کهنه و غير عملي کنار گذاشته مي شوند.

در زندگي شخصي و به ويژه در حوزه هايي که از سوي دولت و سياستمداران به سختي قابل کنترل مي باشد فرهنگ روزمره و سطحي به عنوان حافظ منافع درجه يک اجتماعي- فرهنگي روسيه معاصر ايفاي نقش مي نمايد ( پديده هاي ذيل رونق ويژه پيدا کرده اند: غير سياسي و غير ايدئولوژيکي کردن بيشتر امور، ترويج و توسعه عقايد بي بند و باري اخلاقي، لذت جويي، اروتيک، پرنوگرافي، سبک و روش هاي تسهيل شده فرهنگي و هنري، شو گرايي، بازي هاي رايانه اي و... ).

در روسيه معاصر اشکال حاشيه اي و پراکنده فرهنگي و تمدني از توسعه و ترويج خاصي برخوردار است. جامعه بيش از پيش دچار تجزيه مي شود. از نظر ساختاري چارچوب هاي مفهومي به سوي بي شکلي ها و بي نظمي ها سوق داده مي شوند. کليه موارد فوق را مي توان به عنوان زوال فرهنگ ملي و حتي « ضد فرهنگ » تلقي نمود. لازم به ذکر است در جامعه معاصر و سکولار روسيه، مدرنيسم ديني، فرقه گرايي، تصوف، علوم و گرايشات خرافي جاي اديان سنتي را به خود اختصاص داده اند که به نوبه خود منجر به رودررويي نهاد و ساختارهاي ديني رسمي و دولتي با موارد فوق الذکر گشته است. تمام موارد شمرده شده خواسته و يا ناخواسته مبدل به موضوعات و اجزاي ادبيات و سپس فرهنگ جديد روسيه مي شود.

تنزل شديد اعتبار فرهنگي- اجتماعي و تمدني، تضاد در سبک و ايده ها، کثرت و تنوع فرهنگي و در فرهنگ معاصر کشور نه تنها بيانگر بحران فرهنگي، بلکه باز بودن اين فرهنگ براي نوآوري ها، تغيير و تحولات آينده در آستانه قرن 21 نيز مي باشد. البته بديهي است چنين آينده اي تا حد زيادي قابل پيشگويي نمي باشد.

/ 1