فرهنگ مردمي: حوزه‌ها، انواع و مسايل مطالعه - فرهنگ مردمي: حوزه‌ها، انواع و مسايل مطالعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ مردمي: حوزه‌ها، انواع و مسايل مطالعه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرهنگ مردمي: حوزه‌ها، انواع و مسايل مطالعه

منبع

مجموعه مقالات «از منطقه‌شناسي تا فرهنگ‌شناسي»، مسكو سال 2002

با عنايت به اهميت كشف عناصر، حوزه‌ها و انواع فرهنگ، بايد به شناخت و پژوهش بيشتر علمي مسايل فرهنگ پرداخت زيرا فرهنگ، همان حيطه زندگي است كه انسان را از دنياي حيوانات جدا مي كند. از اين نظر است كه فرهنگ بايد به عنوان پديده اجتماعي تلقي شود. و اين بدان معناست كه فرهنگ بخشي از حوزه اجتماعي و فرهنگي زندگي انسان را تشكيل مي دهد كه كاركرد مديريت نيز آن را در بر مي‌گيرد. تشخيص اجزاي تركيبي فرهنگ سنتي و معيشتي كه به عنوان موضوع اين مقاله مطرح شده است، به همين دليل اهميت كاربردي دارد. سعي كرده‌ايم يك بار ديگر بينش عمدتاً قوم‌شناسانه و تا حدودي فرهنگ شناسانه مسأله ساختاربندي فرهنگ را ارائه دهيم.

معمولاً تمام فرهنگ به عنوان مجموعه‌اي از دستاوردهاي جامعه بشري، مجموعه اشيا و پديده‌هاي ساخت شده با عقل و توان خلاقانه دسته‌جمعي انسان و روش‌هاي اجتماعي فعاليت انسان‌ها تلقي مي‌شود. تعبير فرهنگ نه تنها به عنوان ارزش‌هايي كه توسط بشريت توليد شدند بلكه به عنوان يكي از روش‌هاي زندگي بشريت، به برداشت قوم‌شناسانه ما از اين موضوع نزديك است. اين تعبير وسيع فرهنگ دربرگيرنده همه زمينه‌هاي فعاليت انساني اعم از فرهنگ توليد، امور اجتماعي، فرهنگ اقتصاد و غيره است. تعريف تنگ‌تر فرهنگ نيز وجود دارد كه اين مفهوم را دربرگيرنده علم، آموزش و پرورش، هنر، دين، اوقات فراغت فرهنگي، موازين رفتار، پديده‌ها و اشياي مادي كه توسط بشر ساخته شده‌اند و امثال آنها مي دانند. ولي بينش «مديريتي» فرهنگ اين بخش را تا حد هنر، تنوير افكار و اوقات فراغت فرهنگي محدود مي كند.

در اين مقاله به برداشت‌هاي معاصر از كثرت فرهنگها نيز استناد مي كنم كه از نظر علمي توسط كريل رازلوگوف و مكتب علمي وي طراحي مي‌شود. از نظر علمي، از انديشه رازلوگوف درباره نقش فرهنگ به عنوان عامل يكپارچگي جامعه طرفداري مي‌كنيم. در چارچوب اين انديشه تأكيد مي‌شود كه «فرهنگ در مجموع به جامعه امكان حفظ وحدت خود و جلوگيري از فروپاشي را مي دهد كه مردمي كه در يك جامعه زندگي مي كنند،‌مي توانند به زبان مشترك (به معني وسيع اين اصطلاح به عنوان مجموعه‌اي از معاني رايج در جامعه) گفتگو كنند».

ما در اين مقاله به بررسي نه فرهنگ حرفه‌اي بلكه فرهنگ مردمي و ساختار آن خواهيم پرداخت ولو اينكه اين تقسيم‌بندي نسبتاً مشروط است. يوري بروملي اصطلاح «فرهنگ سنتي و معيشتي»‌را به گردش انداخت كه در مجموع با مفهوم «فرهنگ مردم» مترادف است ولي دقت بيشتري دارد. اين تعريف اصطلاح اجازه مي دهد كه در كل فرهنگ معيشتي حوزه خصوصيات قومي (اعم از عيني يا ذهني بودن جنبه قومي) تشخيص داده شود و سهم كمي هر قومي ارزيابي شود.

طبقه‌بندي فرهنگ مردمي (سنتي-معيشتي) همچنان ادامه دارد. در بعضي آثار پژوهشي اين انديشه بيان مي‌شود كه تشخيص فرهنگ مادي، معنوي و فرهنگ «قواعد اجتماعي» كفايت نمي‌كند. تأكيد مي‌شود كه اين تقسيم‌بندي بسيار مشروط و تقريبي است. براي مثال، س.آروتيونوف فرهنگ را به حوزه‌هاي فرهنگ توليد اوليه، فرهنگ تأمين زندگي، قواعد و مقررات اجتماعي و فرهنگ علوم انساني تقسيم‌بندي مي‌كند و دو بخش اخير الذكر را عناصر اساسي فرهنگي معنوي محسوب مي كند. آ. گولونيوف انواع زيست محيطي، مادي، مقرراتي و معنوي فرهنگ را تشخيص مي دهد.

به نظر ما، طبقه‌بندي چهار حوزه‌اي فرهنگ براي بعضي پژوهش‌هاي علمي كافي نيست. پيشنهاد مي كنيم كه پنج حوزه فرهنگي در نظر گرفته شوند و از جمله فرهنگ محيط طبيعي (كه در بر گيرنده فرهنگ زيست محيطي باشد) و نيز فرهنگ تأمين زندگي، مادي، مقرراتي و معنوي تشخيص داده شود.

هدف از معرفي مفهوم «فرهنگ محيط طبيعي»، بررسي مناسبات بين اقوام و محيط زيست آنهاست زيرا آنها هدف پژوهش «علم محيط زيست قومي» را تشكيل مي دهند. اين جهت گيري جديد علمي است كه در تقاطع قوم‌شناسي و پژوهش محيط زيست به وجود آمده است. مي توان گفت كه روابط بين همه انواع ديگر جمعيت‌هاي انساني با محيط زيست، بخشي از «محيط زيست اجتماعي» را تشكيل مي دهد كه به نوبه خود زيرمجموعه رشته «محيط زيست انساني» است. در همينجاست كه به مفهوم محيط زيست بر مي‌خوريم كه اين قسمتي از طبيعت است كه در آن فعاليت اقتصادي و انواع ديگر فعاليت‌هاي انساني صورت مي‌گيرد. به عقيده ما بهتر است كه از اصطلاح «محيط طبيعي» استفاده شود كه دربرگيرنده محيط زميني، بيولوژيكي و اجتماعي است. روابط بين انسان و طبيعت و روابط بين گروه‌هاي انساني در ارتباط با طبيعت را بايد روابط اجتماعي-فرهنگي دانست و لذا محيط طبيعي هم (بر خلاف طبيعت ساده)، پديده‌اي است اجتماعي.

خصلت اجتماعي محيط طبيعي اكثراً دربرگيرنده پديده‌هايي است كه به صورت مصنوعي توسط انسانهايي ايجاد شده‌اند كه محيط طبيعي خود را تغيير مي دهد. منظورم مزارع، آبادي‌ها، تأسيسات اقتصادي و صنعتي، سدها، بركه‌ها، كانالها، راه‌ها و غيره هستند.

در نتيجه روابط گروه‌هاي انساني با محيط طبيعي و فعاليت آنها در داخل محيط طبيعي يك سري پديده‌هاي فرهنگي (اشياي مادي، موازين كاربرد طبيعت، اخلاق روابط با محيط طبيعي و غيره) به وجود مي‌آيد كه مي تواند «فرهنگ محيط طبيعي» نامگذاري شود.

ما در سال 1981 انديشه‌اي ابراز كرده بوديم كه «تفكيك قسمت‌هاي مادي و معنوي فرهنگ بايد نه تنها در زمينه‌هاي فعاليت مادي و معنوي (يعني فعاليت آگاهانه) بلكه متناسب با درجه وابستگي پديده‌هاي مختلف فرهنگي با محيط زيست و اهميت كاركردي آنها صورت بگيرد». از نظر بينش كاركردي، مهمترين معني كاركردي فرهنگ محيط طبيعي، ارضاي نيازهاي انسان به آباد كردن طبيعت و تبديل بخشي از آن به محيط طبيعي و ايجاد شرايط براي گسترش فرهنگ تأمين زندگي است. هدف عالي اين فرهنگ، حفظ و توسعه (و تغيير) محيط طبيعي براي تأمين زندگي انسان و جوامع انساني است كه گروه‌هاي قومي هم بخشي از آنها را تشكيل مي‌دهند.

فرهنگ محيط طبيعي در چارچوب حوزه‌هاي مشخص سرزميني، مناطق تاريخي قومي و غيره فعاليت مي كند و اگر ادوار گذشته در نظر گرفته شوند، مي توان مناطق كوچك باستانشناسي را تشخيص داد. ثبات شرايط طبيعي و اجتماعي باعث پايداري اين حوزه‌هاي سرزميني مي‌شود. محيط طبيعي اين مناطق براي رشد زماني و مكاني جوامع مناسب بوده و از همين طريق بهترين وضعيت براي هستي هر چه بهتر گروه‌هاي انسانها حاصل مي‌شود. او. كاچانوف «رساندن هستي به حداكثر» را به عنوان تمايل بدن زنده به «افزايش بي‌پايان كمي و كيفي هستي خود» تعريف مي كند. در اينجا امكانات بزرگي براي مطالعه آينده نقش، وضعيت، توسعه، استحاله و ويراني محيط طبيعي در سطح مردمي و حرفه‌اي فرهنگ فراهم مي‌شود. در همين سطح مي توان تأثير عوامل قومي بر محيط طبيعي را مطالعه كرد كه اين جزو تركيبي هدف مطالعات علم محيط زيست قومي است.

معمولاً فرهنگ مادي را تنها به قسمت مادي آن محدود مي شودكه به دست انسان ساخته شده است در حالي كه فرهنگ معنوي محصول تلاش‌هاي فكري انسان است. ما مخالف اين تعريف هستيم كه بسيار عمومي است و صحت ندارد. يوري بروملي در سال 1977 سه جزو تركيبي فرهنگ را تشخيص داده بود كه فقط يكي از آنها را «محصول مادي فعاليت» انساني تشكيل مي دهد. بسياري از محصولات فرهنگ معنوي هم به صورت شيئ در برابر ما ظهور مي كنند (محصولات نقاشي مردمي، نقش و نگار تزييني، هنر گلدوزي و غيره) كه اين پديده‌هاي فرهنگ نه تنها با ذهن بلكه با دست انسان نيز ساخته مي‌شوند. از سوي ديگر، ايجاد اشياي فرهنگ مادي نمي تواند بدون دخالت ذهن و استعداد فكري انسان صورت بگيرد. در اين محصولات جنبه‌ها و قطعاتي مشاهده مي‌شوند كه با هدف كاربردي آنها ارتباط مستقيم ندارند ولي ذوق و حتي جهانبيني انسان را ارضا مي كنند. اين جنبه معنوي مي تواند در شكل محصولات، سبك ساخت آنها (سبك معماري مردمي يا ساخت ابزار توليد)، در تزيينات و علامتهاي ديني بروز كند. همانطور كه مي‌بينيم، در حقيقت امر تفكيك قطعي محصولات فرهنگ مادي و معنوي معمولاً امكان‌پذير نيست. در گذشته نيز در پژوه‌هاي علمي ما به مشروط بودن اين تفكيك اشاره شده بود.

فرهنگ مادي شامل آن قسمت شيئي يا غير شيئي (مهارت توليدي، سازماندهي كار و غيره) است كه از يك سو با محيط طبيعي و تطبيق گروه‌هاي انساني با اين محيط ارتباط دارد و از سوي ديگر نيازهاي اساسي عمدتاً جسماني انسان را ارضا مي كند. اهميت اصلي كاركردي فرهنگ مادي، ايجاد جو محلي مناسب براي خصوصيات فيزيكي انسان، تأمين فضاي زندگي ، ارضاي نيازهاي او به انرژي، فعاليت كاري ، جابجايي و غيره است.

هر يك از پديده‌هاي فرهنگ مادي همچنين وظايف اجتماعي اجرا مي‌كند يعني باعث همگرايي يا واگرايي انسانها در شرايط مختلف معيشتي و مذهبي و در گروه‌هاي گوناگون جنسي، سني و اجتماعي-حرفه‌اي مي‌گردد. همين خصوصيات فرهنگ همچنين اساس كاركرد قومي آن را تشكيل مي دهد. ولي در اين زمينه تفاوت اصولي با وظايف قسمت‌هاي طبيعي، مقررات اجتماعي و معنوي فرهنگ مشاهده نمي‌شود.

معمولاً انواع گوناگون فعاليت اقتصادي، فعاليت‌ها و مشاغل، ابزار توليد، آبادي‌ها، مساكن، ساختمان‌هاي اقتصادي و تأسيسات ديگر، ظروف خانگي، لباس، خوراك، وسايل نقليه و غيره جزو فرهنگ مادي محسوب مي‌شوند.

س. آروتيونوف «آن قسمت فرهنگ را كه مستقيماً در خدمت تأمين زندگي دارندگان اين فرهنگ قرار دارد»، فرهنگ تأمين زندگي مي نامد. به عقيده اين محقق، اين نوع فرهنگ در بخش مصرف، قسمتهايي از توليد، توزيع و جنبه‌هاي مختلف فرهنگ مقررات اجتماعي و معنوي مشاهده مي‌شود. در مجموع، فرهنگ تأمين زندگي همه عناصر فرهنگ مادي را در بر مي‌گيرد. فرهنگ تأمين زندگي را همانند فرهنگ زيست محيطي، مي توان به عنوان پديده حد وسط در چارچوب فرهنگ معيشتي سنتي تلقي كرد. البته، اين تعريف بسيار مشروط است.

فرهنگ مقررات اجتماعي در مجموع دربرگيرنده موازين رفتار انسانها در جامعه است. اين فرهنگ با محيط طبيعي هم ارتباط مستقيم دارد ولي در مجموع بايد به هماهنگي روابط اجتماعي و شخصي انسان‌ها كمك كند.
به عقيده ما، فرهنگ معنوي قبل از همه دربرگيرنده آن بخش فرهنگ است كه نيازهاي انسان در زمينه كسب دانش و اطلاعات، زيبايي‌شناسي، اخلاق، تربيت، تفريح و غيره را بر آورده مي كند. اين بخش فرهنگ با جهانبيني ارتباط مستقيم دارد. بخش معنوي سنتي مردمي شامل دانش مردمي، روش‌هاي انتقال اطلاعات، دين، فلكلور، همه انواع هنر، اوقات فراغت فرهنگي و غيره است.

در خاتمه بررسي مختصر اين مسأله يك بار ديگر به اين نكته جلب توجه مي‌كنيم كه همه حوزه‌هاي تعيين شده فرهنگ سنتي معيشتي در مجموع با هم پيوند آنقدر محكمي خورده‌اند كه همه مرزهاي ميان آنها مشروط هستند. در آثار علمي بارها به اين واقعيت اشاره شده است. در حقيقت امر، در هر يك از پنج بخش مذكور فرهنگ اثرات چهار بخش ديگر قابل رؤيت هستند.

در علم قوم‌شناسي روسي، انواع مختلف طبقه‌بندي فرهنگ رواج يافته است. يكي از شيوه‌هاي اصلي تقسيم‌بندي، معيار «انواع اقتصادي و فرهنگي» است كه به معني نوع زندگي اقوام در شرايط يكسان طبيعي و جغرافيايي و در سطح برابر توسعه اجتماعي و اقتصادي است. در مرحله اول، محققاني چون م. لوين، ن. چبوكساروف، يا. چسنوف و ديگران در طراحي نظريه انواع اقتصادي و فرهنگي سهم قابل توجهي داشتند. ما انديشه انواع اقتصادي و فرهنگي همگرا را مطرح كرديم.

انواع اقتصادي و فرهنگي مختلف در چارچوب تعامل و تأثير متقابل هميشه سير همگرايي را طي مي كردند و پديده‌هاي مختلف اقتصادي و فرهنگي را در يك سيستم واحد قرار مي دادند. ما معتقديم كه انواع اقتصادي و فرهنگي خاصي كه طي مدت زيادي به وجود آمده و توسعه مي‌يافتند، بايد انواع اقتصادي و فرهنگي ثانوي يا «همگرا» ناميده شوند. به ما اصطلاح «انتقالي» هم در مورد اين انواع اقتصادي و فرهنگي پيشنهاد شده است ولي واژه «انتقالي»‌مي تواند معني واقعي اصطلاح را مبهم سازد. واژه «انتقالي» مي تواند به وضعيت بين دو مرحله، پديده زودگذر يا تلفيق اين دو خصوصيت اشاره كند. البته، انواع اقتصادي و فرهنگي انتقالي هم مي توانند وجود داشته باشند (مانند دامپروراني كه در مرحله گذر از باديه‌نشيني به اسكان قرار دارند). ولي منظور ما پديده بلندمدتي است كه در نتيجه معاشرت مستمر بين گروه‌هاي جنگل‌نشينان و دشت‌نشينان به وجود آمده و باعث همگرايي انواع اقتصادي و فرهنگي مختلف شده است.

انواع اقتصادي و فرهنگي همگرا در مناطق مختلف به وجود آمده‌اند. محققان در منطقه‌اي بين تايگا و توندرا قوم ياكوت نيمه كوچ‌نشين شكارچي را تشخيص داده‌اند. در مرز دشت‌هاي كوهستاني و جنگلهاي كوهستاني در تووا نيز شكارچيان و دامپروراني كوچ‌نشين و نيمه كوچ‌نشين زندگي مي‌كنند. در دشت جنگلي و در حاشيه جنوبي جنگهاي سيبري غربي (و احتمالاً در مناطق گسترده‌تر) از عصر برنز اينگونه انواع اقتصاد3ي و فرهنگي به وجود آمده و طي مدت زيادي حفظ شده است كه اعضاي آن اسكان شده و نيمه كوچ نشين هستند، به زراعت مرحله اوليه، صيد ماهي، شكار و انواع فعاليت‌هاي اقتصادي ديگر مي‌پردازند. قبايل تركي سيبري غربي به اين انواع اقتصادي و فرهنگي تعلق داشتند. اين نوع زندگي آنها تا قبل از ورود روس‌ها به منطقه تكوين يافته بود و در طول قرن‌هاي 18-17 و گاهي حتي در قرن 19 حفظ مي‌شد. قابل ذكر است كه در آن زمان در قسمتهاي جنوبي معمولاً نوع كاملاً متفاوت فرهنگي و اقتصادي دامپروران دشتي وجود داشت.

چند نكته مهم ديگر در رابطه با انواع اقتصادي و فرهنگي همگرا شايان ذكر است. اولاً، در منطقه ما حوزه گسترش اين پديده در جهت نصف النهار نفوذ خود را توسعه داده بود يعني از شكارچيان و ماهيگيران نيمه اسكان شده شمالي تا دامپروران جنوبي كه با هم روابط اقتصادي پايداري داشتند. ولي در سيبري غربي اين انواع اقتصادي و فرهنگي همگرا در جهت عرض جغرافيايي از كوه‌هاي اورال تا رود ينيسي گسترش يافته بود. بدين وسيله تشابه معين فرهنگي در ميان اقوام اين منطقه گسترش يافت. در اين منطقه بر اساس انواع اقتصادي و فرهنگي مختلف دو وحدت اقتصادي و فرهنگي به وجود آمدند يعني دامپروران كوچ‌نشين و نيمه كوچ‌نشين از يك سو و ماهيگيران، شكارچيان، دامپروران و زارعين اسكان شده و نيمه اسكان شده از سوي ديگر. به مرور زمان حوزه سكونت زارعين اسكان شده گسترش يافت. اين دو وحدت اقتصادي و فرهنگ با هم در تماس مداوم بودند. بر همين اساس بود كه وحدت منطقه قسمت جنوبي سيبري غربي به وجود آمد.

مطالعات مشخص ويژگي‌هاي همگرايي انواع مختلف اقتصاد توليدي و اكتسابي و فرهنگ معيشتي مربوطه امكان تشخيص انواع فرعي انواع اقتصادي و فرهنگي را مي دهد. به عنوان مثال، مي توان قوم «بارابين» را در نظر گرفت. در قرن‌هاي 17-16 اين قوم دو نوع فرهنگي -اقتصادي داشت: 1- دامپروران نيمه كوچ‌نشين دشت بي‌جنگل و دشت جنگلي جنوبي، 2- نوع اقتصادي و فرهنگي همگرا دامپروران، شكارچيان و ماهيگيران نيمه اسكان شده در دشت جنگلي و قسمت جنوبي كمربند جنگلي. البته، سيستم دامپروري قوم بارابين هنوز تا آخر مطالعه نشده است ولي پژوهش‌هاي عميق‌تر در اين زمينه امكان مستدل كردن ويژگي‌هاي اقتصاد نيمه كوچ‌نشين آنها را فراهم خواهد كرد.

ما در انواع اقتصادي و فرهنگي همگرا، بر اساس تناسب شاخه‌هاي مختلف اقتصادي در مناطق اساسي و فرعي مختلف، سه نوع فرعي را تشخيص مي دهيم. نوع فرعي اول شامل دامپروران و ماهيگيران اسكان شده در دشت جنگي و در ساحل درياچه‌هاست. براي آنها شكار و زراعت اهميت فرعي داشت ولي اهميت شكار از زراعت كمتر بود. نوع فرعي دوم دربرگيرنده اقوام ماهيگيران، دامپروران و شكارچيان اسكان شده در كويرها و مناطق دشت جنگلي و نيز در سواحل باطلاق‌ها، درياچه‌ها و رودخانه‌هاي بزرگ بود. آنها به عنوان فعاليت اقتصادي فرعي به زراعت و جمع‌آوري ميوه‌هاي جنگلي مي‌پرداختند. نوع فرعي سوم شامل شكارچيان، ماهيگيران و دامپروران اسكان شده جنگل‌هاي باطلاق‌دار با تركيب مختلط درختها و باطلاق‌ها است. اين گروه از فعاليت‌هاي اقتصادي فرعي بيشتر به جمع‌آوري ميوه‌هاي جنگي مشغول بودند. در اين مناطق كمتر كسي به زراعت مي‌پرداخت. تنها در قرن 18 با ورود روس‌ها به اين منطقه، زراعت در ميان تاتارهاي بارابين گسترش يافت. ضمن مطالعه انواع اقتصادي و فرهنگي همگرا بايد ترتيب تاريخي تكوين و توسعه آنها و نيز استحاله متأخر را در ارتباط با محيط زيست و سطح توسعه اجتماعي و اقتصادي مردم بررسي كرد. مطالعه تاريخ انواع اقتصادي و فرهنگي در سيبري بر اساس مواد باستان‌شناسي، تاريخي و غيره بسيار پر اهميت جلوه مي‌كند.

پژوهش در تمدن سيبري و امكانات بالفعل و بالقوه آن بدور روند همگرايي بشريت و برقراري جامعه پايدار بشري، جنبه مهم ديگر مطالعات ماست. اين مسأله از زاويه قوم‌شناسي و تا حدودي فرهنگ‌شناسي در نظر گرفته مي‌شود و لذا ما در برخورد با اين مسأله با محققاني همفكر هستيم كه تمدن را به عنوان مفهوم مترادف با فرهنگ به تعبير وسيع اين كلمه تلقي مي كنند.

تمام ميدان فرهنگي آسياي شمالي و بخشي از آسياي مركزي (سيبري و خاور دور روسي) كه قاره فرعي بزرگي در چارچوب اورآسياست (از كوه‌هاي اورال تا اقيانوس آرام) بايد مورد مطالعه قرار گيرد. سيبري يكي از مناطق شكل گيري قديمي‌ترين فرهنگهاي بشري است. در قسمتهاي جنوبي و جنوب شرقي آن دولت‌هاي باستاني و قرون وسطي به وجود آمده بودند. سيبري قبل از آغاز استعمار روسي در طول قرن‌ها تحت تأثير بوديسم، اسلام و تا حدي مسيحيت قرار داشت. بعد از الحاق سيبري به روسيه و وجود آن در تركيب امپراطوري روسيه، اتحاد شوروي و فدراسيون روسيه تحولات مهمي در ميدان فرهنگي اين منطقه پديد آمدند. در قرن بيستم رشد سريع جمعيت سيبري مشاهده مي‌شد كه در سال 1989 بالغ بر 28 ميليون نفر شد. با وجود اينكه برخلاف پيشبيني‌هاي قبلي، جمعيت اين منطقه تا اوايل قرن 21 به 35 ميليون نفر نخواهد رسيد، سيبري امروزي يك منطقه نسبتاً توسعه يافته و شهر‌نشين تمدن جهاني است كه از توان قابل توجه فرهنگي برخوردار است.

در اين منطقه علاوه بر فرهنگهاي نسبتاً توسعه يافته اقوام بومي، همچنين فرهنگ گروه‌هاي مختلف مهاجران و به ويژه روس‌ها ريشه عميقي دوانده است. از نيمه دوم قرن 19 (جنبش «منطقه‌گرايان» به رياست گ.پوتانين، ن. يادرنيتسف و ديگران) مسأله تمدن سيبري و مشخصات آن و نيز شكل گيري نوع خاص فرهنگي و روان‌شناختي ساكنان سيبري مورد بحث و بررسي قرار گرفته بود. محققان از مدتها پيش به فرهنگ روس‌هاي سيبري (حدود 80% جمعيت منطقه) توجه داشتند. اين گروه طي 420 سال اخير از ويژگي‌هاي خاصي برخوردار شده‌اند.

همچنين بايد به تأثير متقابل فرهنگي اقوام مختلف سيبري و روابط سيبري با مناطق مجاور اورآسيا و آمريكا شمالي توجه بيشتري كرد. مواد آرشيوي و نتايج مطالعات جاري، آثار محققان قرون 19-18 و پژوهش‌هاي انواع اقتصادي و فرهنگي سيبري كه از نيمه دوم قرن 20 شروع شد، در آينده نزديك اجازه خواهند داد كه مطالعات تمام عيار جنبه‌هاي مختلف تمدن سيبري شروع شود كه از نظر ما فرهنگ فرعي همكاري (آسيايي-اروپايي) تمدن روسي مي‌باشد.

با وجود اينكه مطالعه تمدن سيبري هنوز به طور كامل شروع نشده است، مي توان در اين تمدن مشخصات بارز ذيل را تشخيص داد: فرهنگ چند قومي، ويژگي‌هاي فرهنگي ناشي از تأثير متقابل مستقيم فرهنگهاي اروپايي و آسيايي (شرق و غرب)، وجود سيبري در تركيب تمدن روسي كه زيرمجموعه تمدن اروپايي است. از ويژگي‌هاي فرهنگ چندين قومي سيبري قرنهاي 20-19 مي‌توان به اين امر اشاره كرد كه تعامل و تأثير متقابل نه تنها ميان اقوام بومي بلكه ميان اقوام مهاجر از قسمتهاي ديگر روسيه، بلاروس، اوكراين، كشورهاي بالتيك، بخش از اروپاي غربي (آلماني‌ها، لهستاني‌ها، چك‌ها، فنلاندي‌ها و غيره)، قفقاز، آسياي مركزي و آسياي شرقي پديد آمده است. ويژگي دوم تمدن سيبري (و تمام تمدن روسي) كه خصوصيات مهم آن را تعيين كرده است، اين است كه اين تمدن محصول حاشيه‌نشيني چند صد ساله بين غرب و شرق است. بعضي محققان بر همين اساس موضوع جهانبيني اورآسيايي، فضاي اورآسيايي و ميدان فرهنگي اورآسيايي را احيا مي كنند كه اين انديشه بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد. اين گونه مجموعه‌هاي تاريخي و فرهنگي در سراسر جهان به عنوان واقعيت عيني وجود دارند
.

(مانند مجموعه قومي آمريكاي شمالي، استراليا و غيره).

با اين وجود، تمدن سيبري به حكم داده‌هاي عيني فرهنگ مادي، معنوي (از جمله زبان)، مقررات رفتار اجتماعي و غيره، بخش تركيبي تمدن روسي را تشكيل داد و همراه با تمدن روسي در تمدن اروپايي شركت مي كند كه در شرايط امروزي حالت چندقاره‌اي كسب كرده است.

مي توان هدف گسترش تأثير تمدن روسي بر مناطق مجاور و توسعه ميدان فرهنگي روسيه در اورآسيا را تعيين كرد.

در حال حاضر يكي از مسايل مبرم فرهنگ سيبري، تقويت مباني اصالت فرهنگ اقوام و گروه‌هاي قومي اين منطقه است. در اين زمينه نقش دانشمندان علوم انساني زايد الوصف است. بايد به پخش هر چه بيشتر دانش و اطلاعات درباره فرهنگ سيبري پرداخت كه به اين منظور آموزش در زمينه قوم‌شناسي، توسعه منطقه‌شناسي و طراحي رشته‌هاي تحصيلي درباره فرهنگ سيبري، ضروري و اجتناب‌ناپذير به نظر مي‌آيد. افزايش اولويت علم و به ويژه حوزه‌ها و رشته‌هاي علوم انساني كه فرهنگ‌شناسي يكي از جنبه‌هاي مهم آنها را تشكيل مي دهد، قابل انكار نيست.

/ 1