ليلي‌هاي قديم آمازون‌هاي معاصر - ليلي هاي قديم آمازون هاي معاصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ليلي هاي قديم آمازون هاي معاصر - نسخه متنی

معصومه اسماعيلي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ليلي‌هاي قديم آمازون‌هاي معاصر

اشاره

نگاهي به دور و برتان بياندازيد! مرد هم مردهاي قديم. مردهاي حالا بيشتر ليلي‌اند تا مجنون. زن‌ها اين روزها آمازون شده‌اند. آمازون‌ها قبيله‌اي از زنان بوده‌اند كه هيچ مردي را در اطراف خود زنده نمي‌گذاشتند و براي بقاي نسل هم به قبايل اطراف حمله مي‌كردند. ازدواجي صورت مي‌دادند و بعد هم مرد را مي‌كشتند. زن‌ها در ادبيات كهن يا ليلي بودند يا شيرين، اما در ادبيات معاصر، همين كه آمازون نشده‌اند جاي شكرش باقي است. اين مقاله نگاهي دارد به ليلي‌هاي ادبيات كهن و آمازون‌هاي معاصر.

معصومه اسماعيلي

جايگاه زنان در جريان‌هاي ادبي ايران

زن در ادبيات نمايشي

زن در ادبيات نمايشي، فقط آدم را ياد مجسمة آزادي مي‌اندازد. سؤال از جايگاه زن در اين نوع ادبيات، سؤال از جريان بالقوه‌اي است كه هنوز به فعليت نرسيده است. زنان شايد در شعر و رمان از هويت نمادين و مادرگونه خود خارج شده باشند، اما در ادبيات نمايشي هنوز جايگاه خود را پيدا نكرده و در همان دهة 20 و نهايتاً 40 قدم مي‌زنند؛ مثال غار افلاطون به راحتي هويت زنان را در نمايشنامه‌هاي رايج توصيف مي‌كند. زن در عالم مثال، تجسم مادر و اسطوره‌اي تمام عيار از يك بانوي نمادين است و تمام زنان نمايشنامه‌ها نيز سايه‌هايي ازآن «مادر مثالي» بوده و نمادي آرماني هستند، زني كه نماد جنسيت خود، زيبايي، ظرافت، حساسيت و عشق است. هنوز اين اسطورة نمادين به طور واقعي به گوشت و پوستي كه در جامعه وجود دارد تبديل نشده و با تمام ضعف هاي نمايشنامه نويسان غربي بر صحنه حاضر مي‌شود. «شكسپير» و «مولير» در نمايش نامه‌هاي خود، زن را به طور واقعي مطرح نكرده و تنها در حد يك «تيپ» از آن بهره گرفتند.

زن در «رومئو و ژوليت»، «آنتوني و كلئوپاترا» و «هملت» و ديگر نمايشنامه‌هاي معروف جهان، چون خسيس مولير، نمايندة عشق و احساسات است و فعل و انفعالي جز آن، از او ديده نمي‌شود. يك نوع «كهن الگو» و «صورت مثالي» كه مهرش را نصيب انسان كرده و رشد دهنده يا پرورش دهنده است. زناني كه برگرفته از رؤياها و ناخودآگاه جمعي انسان‌ها بوده و جنبه‌هاي اسطوره‌اي و نمادين دارند. زنان در حال دوم مظهر جنسيت و هرزگي و دست آويزي براي مردان بوده و صحنه‌هايي سخيف و غير اخلاقي را خلق مي‌كنند.

ترجمه نمايش‌نامه‌هاي غربي و اقتباس‌هاي كارگردانان ايراني از اين داستان‌ها، زن را مساوي با نگاه نويسندگان غربي معرفي كرده و به او وجودي آرماني مي‌بخشند. زنان در نمايش‌نامه‌هاي «بيضائي» از اين خصيصه و تعريف بهره‌مندند. اين‌گونه نمايش‌ها جنبة‌رمانتيك و «وارونه سازي» دارد؛ بدين معنا كه زن به جاي آن‌كه نشان دهنده واقعيت‌هاي اجتماعي باشد و سطح نگاه و بينش مردم و يك ملت را به نمايش بگذارد، نمادي از آرزوهاي كارگردان است. عدم كنشگر بودن شخصيت زن در نمايش‌ها، ناشي از بينش مردسالارانه‌اي است كه گمان مي‌كند اگر تحولي در نمايش رخ دهد و شخصيت قهرمان و ضد قهرمان ساخته شود، بايد توسط شخصيت مرد انجام شود و اگر كسي در طول نمايش به رشد و آگاهي مي‌رسد، مرد است.

در مقابل اين جريان، نگاهي واقع‌گرا نيز به تدريج ظهور يافته كه زن را از واقعيت اجتماعي اخذ كرده و در مشاغلي كه اجتماع به او سپرده است، همپاي مردان روي صحنه مي‌آورد. غلامحسين ساعدي و اكبر رادي به دنبال ترويج اين نوع نگاه واقع‌گرايانه به زن هستند. در دو دهة گذشته نگاه بيضائي به زن به عنوان «موجودي اثيري» و نگاه امثال ساعدي به عنوان موجودي واقعي و جستجوگر، تغيير خاصي يافته و با حضور نمايش نامه‌نويسان زن وارد تحول و جرياني ادبي در بستر ادبيات نمايشي شده است. زنان در ادبيات نمايشي ديگر كاملاً انفعالي يا عصيانگر و سركش نيستند و به واقعيت جامعه نزديك‌تر مي‌شوند. از سال 57 زنان چهره‌اي پرسشگر يافته‌اند كه به دنبال پيدا كردن معناي زندگي و آرمان‌هاي خويش بودند؛ به دنبال قدرت يافتن و قهرمان شدن در نمايش هستند. اما اين تحولات هنوز به يك جريان جديد تبديل نشده و زن را از حالت آرماني و اثيري به دنياي واقعي وارد نكرده است.

زن در ادبيات كهن

ادبيات كهن در ايران برخوردي نمادين و اثيري با زن دارد كه اين نوع نگاه، به خاطر ژرف انديشي نويسندگان و شاعران و وجهة فلسفي و عرفاني آثار آن‌ها قابل مقايسه با نگاه اثيري غربيان به مقولة زن و برخورد نمادين ادبيات نمايشي با آن نيست. نگاه جريان‌هاي كهن ادبي به مقوله زن زاويه‌اي عاشقانه و درونمايه‌اي عرفاني دارد. زن در اين آثار اگرچه نمادي از زيبايي، جمال و آراستگي است، اما اين تعاريف او را تبديل به اسطوره‌اي اثيري و انعطاف‌پذير، غير فعال و ضعيف نكرده و بر عكس، او را قهرمان افسانه‌ها و اشعار مي‌كند. نگاه نمادين به زن در ادبيات كهن، چه در ايران و چه در ادبيات غربي، او را با دنياي واقعي و درونمايه‌هاي اجتماع پيوند نمي‌زند، اما ادبيات كهن ايران اين نقص را با وجهة فلسفي و عرفاني به كمال تبديل كرده و در ادبيات منظوم و منثور خويش زن را به اوج رسانده است؛ اين، نقطه مقابل نگاه ادبيات غرب به زن به عنوان اسطوره‌اي تهي از واقعيت اوست. زن در اشعار كهن ايراني مثال و نماد كمال و جمال الهي است كه انسان در پي وصول به آن است تا حقيقت وجودي خويش را معنا كند، اما در ادبيات كهن غرب، تنها نمادي از يك حقيقت و تحريكي براي لذت مردانه است.

«گنبد سياه» يكي از داستان‌هاي هفت پيكر نظامي است كه نگاه اشعار كهن را به مقولة زن در بعد عرفاني تشريح مي‌كند. اين داستان راجع به شاهي است كه به شهري مي‌رود كه همة اهالي آن سياه پوشند و در جستجوي علت اين امر وادار مي‌شود مراحل مشابهي را طي كند. او را به خارج شهر مي‌برند و در سبد بزرگي مي‌گذارند. پرنده‌اي عظيم‌الجثه او را در آسمان بالا مي‌برد و در مرغزاري بهشت مانند مي‌اندازد. آنجا با زني در نهايت زيبايي و نديمه‌هايي زيبا چهره برخورد مي‌كند. زن هر شب او را به ضيافت دعوت كرده و با او به عيش و عشرت مي‌پردازد، اما درست در لحظه‌اي كه مرد آرزوي وصال با او را دارد، از او مي‌خواهد كه صبور باشد و او را به يكي از نديمه‌هاي زيبايش مي‌سپارد. او زن را «خيال» مي‌داند كه براي وصال او بايد خوددار باشد، اما نمي تواند صبوري كند و در اين آزمون شكست خورده به زمين رانده مي‌شود و مثل اهالي شهر سياه‌پوش مي‌گردد. اين تعريف و نوع نگاه به زن، تنها به زيبايي او ختم نمي‌شود، بلكه زن مثال و نمادي از كمال است كه مرد بايد با طي كردن پله‌هاي تدريجي تكامل به آن برسد. داستان‌هايي چون ويس و رامين، شيرين و فرهاد و ليلي و مجنون، همه از اين دسته‌اند كه معمولاً وصال در آن‌ها انجام نگرفته است. وجهة‌عرفاني اين ادبيات در ليلي و مجنون بروز مي‌يابد.

چرا كه اولاً ليلي مظهر زيبايي و جمال نيست، بلكه خيالي از اين است كه مجنون با دست نيافتن به او سر به بيابان مي‌گذارد و عارف مي‌گردد. اين گذر از عشق زميني به عشق الهي و كمال‌گرايي انسان با ديدن تصويري متعالي در ادبيات منظوم غرب به ندرت ديده مي‌شود كه مشخصة جريان ادبي قديم و نوع نگاه خاص ايرانيان به زن است.

زن در شعر مولوي به عنوان شاعري عارف، نماد مهرباني و مهرورزي خداوند است. در بينش او، زن طفيل مرد و وسيله‌اي براي عيش و نوش او نيست و از او گاه به عنوان تمثيلي براي آگاهي بخشي به انسان نسبت به لذايذ و نگاه متعالي به زيبايي بهره مي‌گيرد. بينش عرفاني مولانا زن را در سه بخش نماد آفرينش و هستي، نمادي از عظمت و جمال الهي و ابزار شيطان براي وسوسه‌هاي شوم معرفي كرده، هيچ‌گاه با زباني فريفته از زيبايي جسمي او تنها از بعد جنسيتي سخن نمي‌گويد. نوع نگاه سمبليك به زن در ادبيات كهن ايران، مشخصاً از وجهة عرفاني بهره نگرفته و گاه به زن اثيري با نگاهي كاملاً جنسيتي اطلاق مي‌شود.1 «بوف كور» نماد اين نوع نگاه جنسي به مقولة زن است. زن در اين رمان نماد وسوسه‌گري و سمبل جنسيت است و حتي آن دختر اثيري كه شخصيت رمان است، دست نيافتني است كه وجودي اغواگر و تحريف‌آميز داشته و از هيچ وجهة الهي و متعالي يا اسطوره‌اي برخوردار نمي‌باشد. اين نوع نگاه به زن تنها بيانگر سبعيت مرد بوده و ريشه در ناتواني مردان در برابر وسوسه‌هاي زنان دارد؛ به طور خلاصه مي‌توان رويكرد جريان‌هاي ادبي به مقولة زنان را به چند بخش تقسيم كرد:

1. زنان عاشق، زنان معشوق

عشق‌هايي كه در ادبيات و با حضور زنان مطرح مي‌شوند، معمولاً دو صورت دارند:

1. عشق هاي جسماني(اروتيك)

كه زال و رودابه، ويس و رامين، بيژن و منيژه و سودابه و سياوش از اين قسم‌اند؛ هرچند نگاهي عرفاني و فلسفي را هم در عمق خويش مي‌پرورند .

2. عشق روحاني

از اين دست عاشقان در ادبيات غنايي و عرفاني به وفور يافت مي‌شوند كه چشم بر جنبة جسماني ندوخته و رنگ و بويي عرفاني و روحاني دارند. چون ليلي و مجنون و زين‌العرب و بكتاش كه از داستان‌هاي جذاب الهي نامه مي‌باشد. عشق در اين اشعار، خالي از آلودگي‌هاي نفساني بوده و مثالي از عشق متعالي و آرماني است.

2. زن در مقام مادر و همسر

آثار حماسي معمولاً زنان را در اين جايگاه قرار داده و آنان را پرورش دهندة سقراط و افلاطون و رستم و سهراب مي‌داند. فردوسي زن را اين‌گونه معنا مي‌كند؛ فرانك(مادر فريدون) و تهمينه نماد اين‌گونه زنان هستند؛ چرا كه زن در فرهنگ ايراني كانون پرورش ارزش‌هاي والاي انساني است.

3. زنان خردمند و پارسا

در اشعار كهن وقتي زنان با درخواست مردان براي كاميابي مواجه مي‌شوند با پختگي و تدبير خود را نجات داده و دامن خويش را از آلودگي مي‌رهانند. گردآفريد، نماد زني ايراني است كه با خردمندي، تمام اسيران ايراني را آزاد كرده و سهراب را لايق عشق خويش نمي‌داند. در الهي‌نامه عطار نيز زبيده وقتي با درخواست عشق مرد صوفي مواجه مي‌شود، ابتدا با كيسه‌اي زر سعي مي‌كند او را از سر برهاند و پس از بازگشت مرد دستور مي‌دهد كه كيسه زر را از او گرفته و سيلي‌هاي فراوان به او بزنند و از مرد صوفي مي‌پرسد: وقتي معناي عشق را نمي‌داند، چرا ادعاي عاشقي مي‌كند. زبيده نماد زني خردمند است كه تفاوت عشق حقيقي و مجازي را به خوبي تشخيص مي‌دهد.

4. زنان در ادبيات معاصر

زنان در جريان‌هاي معاصر ادبي از تصويرهاي سمبليك و نمادين خارج شده و به دنياي واقعي شبيه مي‌شوند. زن‌ها ضعف و حساسيت خويش را رفته رفته از دست داده و با شخصيتي صبور و خوب در رمان‌ها حاضر مي‌شوند. تناقض‌هاي آن‌ها عمدتاً بيروني و بازتاب مبارزه طبقاتي در جامعه و جنگ با سنت ها و جامعة‌مردسالار است؛ براي مثال «جاي خالي سلوچ» محمود دولت‌آبادي با قهرمان زن آغاز مي‌شود كه يك روز صبح بعد از بيدار شدن مي‌بيند كه شوهرش او را با سه فرزندشان گذاشته و رفته است. زن در اين داستان قرباني بي‌عدالتي اجتماعي است. اين درونمايه در «تهران مخوف» مشفق كاظمي نيز وجود دارد. زنان در رمان‌هاي معاصر از واقعيت‌هاي اجتماع برخاسته، اما اجتماعي كه به واسطة نويسندگان متأثر از غرب تعريف مي‌شود. «كليدر» دولت آبادي داستان روستائياني است كه از زنان و مرداني بي‌غيرت نسبت به ناموس تشكيل شده‌اند. اين روستا با ابعاد تعريف شده دولت‌آبادي در جامعة ايراني نمود ندارد. نويسندگان ايراني در رمان‌هاي خود دو تصوير افراطي و مستعمل از زنان را توليد مي‌كنند: تصوير قرباني و فاحشه بوف كور، اوج اين نگاه به زن به عنوان يك فاحشه است؛ حتي زن اثيري او نيز دامان پاك و معنايي عميق ندارد. زنان در رمان‌هاي قبل از انقلاب، بيشتر يك «تيپ» بوده و نقش عمده‌اي ندارند و در رمان‌هاي معاصر نيز با كند وكاو گفت وگوها و استخراج درونماية آن‌ها، مساوي با نگاه فيلم فارسي به مقولة زن است.

در اكثر رمان‌هايي كه پس از انقلاب اسلامي نوشته شده، تصاوير زنان ادامة تصاوير ادبيات قبل از انقلاب است و اين جريان حتي در سينما نيز به موج دوم پديدة فيلم فارسي تبديل شده و انگار نگاه كارگردانان و نويسندگان را تنها به جنبة جنسيتي زن مي‌كشاند. ادبيات معاصر ايران اگر با همين روال قدم پيش گذارد، بازاري براي خودفروشي دختران و شخصيت‌سوزي زنان خواهد بود.



1. اين را مقايسه كنيد با نگاه جنسي‌گرايي ادبيات امروز به زن.

/ 1