سروها ايستاده ميميرند
فاطمه حيدريبه جاي اشاره
«روي تخت نشستم. دستش را گرفتم. گفت خواب ديدم ماه رمضان است و سفره افطار پهن است. رضا و محمد و بهروز و حسن و عباس و همه شهدا دور سفره نشسته بودند. بهشان حسرت ميخوردم که يکي زد به شانهام؛ حاج عباديان بود. گفت: بابا کجايي؟ ببين چقدر مهمانها را منتظر گذاشتهاي! بغلش کردم و گفتم: من هم خستهام. حاجي دست گذاشت روي سينهام. گفت: با فرشته وداع کن، بگو دل بکند، آن وقت ميآيي پيش ما، ولي به زور نه! اما من آمادگي نداشتم. منوچهر گفت: اگر مصلحت باشد خدا خودش راضيات ميکند. گفتم: قرار ما اين نبود. گفت: يک جاهايي دست ما نيست. من هم نميتوانم از تو دور باشم ... دکتر شفائيان صدايم زد. گفت: نميدانم چطور بگويم، ولي آقاي مُدِقْ تا شب بيشتر دوام نميآورد. ريه سمت چپش از کار افتاده، قلبش دارد بزرگ ميشود و ترکش دارد فرو ميرود توي قلبش ... ديگر نميتوانستم تظاهر کنم. از آن لحظه ديگر اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم آرام نشد. از تخت کنده ميشد، سرش را ميگذاشت روي شانهام و باز ميخوابيد. از زور درد نه ميتوانست بخوابد نه بنشيند. همه آمده بودند. هدي دست انداخت دور گردن منوچهر. همديگر را بوسيدند. نتوانست بماند. گفت: ببريدم خانه. يک دفعه کف اتاق را نگاه کردم ديدم کف اتاق پُر از خون است. آنژيوکت از دست منوچهر درآمده بود و خونش ميريخت. پرستار داشت دستش را ميبست که صداي اذان پيچيد توي بيمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توي دهن خونهايي که روي تشک ريخته بود و کشيد به صورتش. پرسيدم منوچهرجان چه ميکني؟ گفت: روي خون شهيد وضو ميگيرد... .»1منطق اوّل: حلّ و جذب شدن براي احياي جامعه
در دنياي پيچ در پيچ ما، در دنيايي که به تمدّن و فناوري و پيشرفت اطلاعات خوانده ميشود، در اين دنياي ارتباطات، در اين دهکده کوچه جهاني و حتي در اين جهان کوچک درون ما، هر کسي و هر گروهي منطقي دارد. «منطق هر کس طرز تفکر اوست؛ يعني پيش خود معيارها و مقياسهايي دارد که با آنها درباره کارها و بايدها و نبايدها قضاوت ميکند.»2 در ميان منطقهاي گوناگون آدمها، شهدا هم منطق ويژهاي دارند؛ منطقي که قابل مقايسه با منطق آدمهاي معمولي نيست. «منطقي آميخته به عشق، منطق اصلاح و مصلح؛ يعني ترکيبي از دو منطق: منطق يک مصلح دلسوخته براي اجتماع خودش و منطق يک عارف عاشق لقاي پروردگار خودش و به تعبير ديگر اگر شور يک عاشق عارف را با منطق يک مصلح با همديگر ترکيب کنيد، از آنها منطق شهيد درميآيد.»3 منطقي ناسازگار با دنياي متمدن امروز با ارزشهايي وارونه که با عقل هيچ عاقلي سازگار نيست. «اگر به تاريخ نگاه کنيم، هنگامي که اباعبدالله (ع) ميخواستند به سمت کوفه بروند، عُقَلاي قوم، ايشان را منع کردند و گفتند آقا اين منطقي نيست و راست هم ميگفتند، منطقي نبود؛ يعني با منطق آنها که منطق يک انسان معمولي و عادي بود، سازگار نبود؛ منطقي بر پايه مصالح و منافع شخصي.»4و اين منطق براي اطرافيان شهيد غريب است. پس براي يافتن انگيزههاي شهدا براي طلب شهادت و در منطق شهدا به دنبال آني بگرد که با منطق تو سازگار نيست:هنوز به استقبال خدا نرفتهام - 1976 - لبنان - نوشتههاي دکتر مصطفي چمران: «هنوز ميترسم که خداي بزرگ را رودررو ملاقات کنم و ميترسم که به خانهاش قدم بگذارم. هنوز دست از حيات نشستهام و هنوز جهان را سه طلاقه نکردهام. هنوز مهر زندگي در عروقم ميدود و هنوز از همه چيز به کلي نااميد نشدهام. او هميشه آماده است که مرا در هر کجا و هر شرايطي ملاقات کند...»5«زندگيطلبي = شهادتطلبي ? مرگطلبي» اين معادله هنوز ذهن خيليها را درگير کرده است. خيليها که با اعتماد به نفس کامل ميگويند: شهادتطلبي نوعي خودکشي مدرن است، تمام شدن زندگي است، اعتراضي است به وضعيت موجود و اصلاً به آخِر خط رسيدن است. خيليها که هنوز به دنبال قرابت شهادتطلبي و مرگطلبي هستند، حل اين معادله و رسم آن در مختصات همه مکاتب، حاکي از مغايرت ريشهاي اين دو دارند.در تفکّرات مرگطلبانه و پوچانگاران، نيستي و پوچي حرف اول را ميزند. اين روحيه ريشه در فلسفه نيهليسم دارد. در اين تفکر، فرد مرگطلب، همه چيز را پوچ ميبيند و چون به يک منشأ قدرتمند معنوي چون ايمان و به پروردگاري مقتدر اعتقاد ندارد، همه چيز را در دنيا خلاصه ميکند. مرگطلبها در پي اين هدف، به حرکتهايي دست ميزنند و شرايطي را ميآفرينند که احياناً در آن، هم خود و هم عدّهاي از افراد بيگناه را به کام مرگ ميکشانند.نقطه مقابل اين معادله، شهادتطلبها هستند. اين افراد در ترسيم و تعيين انديشههاي خود، زندگي عزّتمندانه براي خود در نظر گرفته و تمام افراد جامعه را در رأس انديشهها جاي داده و مبناي تمام حرکات خود را، رسيدن به يک زندگي آرماني قرار دادهاند. حرکتهاي ايثارگرانهاي که در دنباله آن عزم براي تغيير و تحوّل در زندگي و ساختن آيندهاي بهتر به چشم ميخورد. اين گروه نه تنها زندگي را طرد نميکنند، بلکه در پي دست يافتن به بهترين نوع آن هستند؛پس منطق اوّل، قبول اين مسئله است: «شهادتطلبي = زندگي طلبي = طلب زندگي آرماني»
منطق دوم: منتظر يعني منتظر شهادت
شهادتطلبي، محک صدق گفتار جامعه منتظر است و «در زمان غيبت به کسي منتظر گفته ميشود که منتظر دو چيز باشد؛ منتظر امام زمان (عج) و منتظر شهادت.»6اين محک، در جامعه منتظر، پاسخگوي بسياري از دغدغههاست؛ دغدغههايي که هميشه به دنبال يافتن محکي براي صدق گفتار منتظران واقعي بوده است. و قرآن پاسخگوي اين دغدغه شده است:«اِن زعمتم اَنّکم اولياءُ لله من دون الناس فتمنّوا الموت اِن کنتم صادقين»؛
اگر گمان ميکنيد که (فقط) شما دوستان خداييد نه ساير مردم، پس آرزوي مرگ کنيد اگر راست ميگوييد.خداوند آرزوي مرگ و اين آمادگي براي مرگ را معيار صدق گفتار و حقانيت بيان کرده است؛ معياري براي گفتار جامعه منتظر، جامعهاي که در صدد فراهم آوردن مقدّمات و شرايط ظهور است. در اين جامعه، عنصر شهادتطلبي به عنوان يک عنصر اصلي حضور دارد و منتظران واقعي، شهادتطلباني هستند که با تمام وجود براي اصلاح و زمينهسازي جامعه مهدوي تلاش ميکنند و ميدانند آرمان بزرگ انتظار که عصاره تمام آرمانهاي انبياست، بدون شهادت و بدون افراد شهادتطلب تحقق پيدا نميکند.
منطق سوم: معادلهاي که حرف اول را ميزند
جنگ تحميلي عراق بر ايران، از چند جهت از ساير جنگهاي معاصر در سطح منطقه يا جهان متمايز بود. شايد مهمترين وجه تمايز اين جنگ، صفآرايي و نوع چينش قدرت در دو طرف درگير بود. تا قبل از اين جنگ، همواره ابرقدرتها در مقابل هم به آرايش نظامي ميپرداختند؛ مثلاً شوروي يک طرف ماجرا بود و آمريکا طرف ديگر. مصداق بارز اين جنگها جنگ ويتنام و کره، جنگ اعراب و اسرائيل و جنگهاي جهاني است؛ اما در جنگ تحميلي ما، اين آرايش نظامي به هم خورد. اين دو ابرقدرت، با اتحادي عجيب، به دنبال يافتن منافع خود در برابر ايران صفآرايي کردند و جنگ نابرابر تجهيزاتي و نظامي آغاز شد.پيشبيني ابرقدرتها، شکست سريع ايران و محاصره اين کشور بود و در باور آنها نبود که اين جنگ تحميلي هشت سال به طول بيانجامد و نيروهاي ايراني با چنين مقاومتي، اقتدار پوچ اين دولتها را در هم بشکنند. اين وضعيت سؤالي سخت را در پيش روي دشمنان قرار داده و آن هم اينکه، در معادله قدرت، حرف اول را چه چيزي ميزند؟ و اين نکته مهمي بود که در اين جنگ هشت ساله، فرصت ظهور و بروز پيدا کرد. نکته بر هم زننده تمام معادلات قدرت، روحيه ايمان و ايثار و شهادتطلبي بود، نه تجهيزات و حتي آموزش نظامي و پشتوانه قوي سياسي و اقتصادي.منطق چهارم: راهي به سوي عزّت
انسان، کمالطلب آفريده شده است و تمام شرايط و راهها براي رسيدن به اين کمال نيز فراهم شده تا انسان انديشهگر، با استفاده از نيروي فکر و تجربه، دست به انتخاب بهترين راه بزند. حق انتخاب کمال و عزّتمندشدن براي همه انسانها يکسان قرار داده شده و نيروي اختيار انسانها را در انتخاب هر مسيري آزاد گذاشته است. شهيد، عزّت واقعي را از آن خدا ميبيند و با انتخاب راه و مسير خدايي شدن و شهادت در اين راه، نه تنها عزّت خويش، بلکه عزّت جامعه را نيز دنبال ميکند. با نگاهي به آيات و روايات ميبينيم که عظمت شهيد چنان والا ترسيم شده که منطق چهارم شهيد، غير از آن را برنميتابد و براي عزّتمند شدن و حرکت به سوي کمال مطلق، آن را انتخاب ميکند.منطق پنجم: شهيد؛ الگويي براي تحوّلات بنيادين
شهادتطلبي امري پويا و تأثيرگذار است و شهيد با خون خود، بنياد تحوّلات بنيادين را در جامعه خود و تمام جوامع آزادانديش و آزاديخواه، استوار ميکند. انسان شهادتطلب، اصلاحطلبي است که با انگيزه الهي و ديني به پا ميخيزد و با شهادت خود؛ انديشهها، افکار، منش، خواست و نگاه کمالطلب خود را به تمام جوامع تزريق ميکند. انسان شهادتطلب؛ تشنه افکار شهادتطلبانه است، نه داغدار آن و اين منطق پنجم شهيد است که ميخواهد الگويي باشد براي آغاز تمام تحولاتي که به آزادگي حقيقي جامعه منجر ميشود.منطق ششم: «بگويش که در جنگ مردن به نام به از زنده، دشمن بدو شادکام»7
فروع دين محلي است که بستر شهادتطلبي در آن قرار ميگيرد و دين اسلام يکي از انگيزههاي جهاد را شهادت قرار ميدهد. تاريخ گذشته ما سرشار از مردان و زناني است که حتي قبل از اسلام، با تقويت اين روحيه، دل به درياي فرامين الهي ميزدند. اسلام از شهادتطلبي ابراهيم سخن ميگويد که از آتشافروزي دشمن نترسيد و آتش بر او گلستان شد. از شهادتطلبي اسماعيل در برابر فرمان خدا و از شهادتطلبي موسي و زکريا و يحيي، از شهادتطلبي عيسي و اصحاب کهف و ديگر آزادمردان تاريخ و زناني چون سميّه که سنگ داغ را براي عقيده تحمل نمودند.منطق هفتم: منطق قرآن
انگيزههاي شهادتطلبي در قرآن نيز از جمله مواردي است که منطق شهادت را روشن ميکند.از نظر قرآن، اين انگيزهها عبارتند از:1.وفا کردن به عهد و پيمان الهي
2. قبولي در سنت و ابتلا و امتحان و پوشيده شدن خطاها
3. معامله سودمند با خداوند
4. رسيدن به درجات تکامل و رستگاري و جاودانگي و قرب خدا
5. اطاعت از خدا و رسول او
6. هدايت شدن در مسير صراط مستقيم و معرفت الهي
7. کمک به مستضعفين و اشاعه معروف و رفع فتنه و دفع بلا
8. آمادهسازي بستر جامعه براي اقامه عدل و حق و حدود الهي و برپايي سنتهاي معنوي به ويژه نماز.
منطق هشتم: کربلا و ...
فيلم 300، نمونهاي بارز از احساس نياز غرب به يک کربلا و عاشوراست. در اين فيلم بيش از 14 نشانه از عاشورا نهفته است؛ چرا که غرب پس از پيروزي حزب الله به تأسي از قيام امام حسين (ع)، خود را نيازمند يک کربلا و عاشورا ديده است. به همين دليل بحث عاشورا پژوهي، در مراکز تحقيقاتي اسرائيل و آمريکا به طور جدي دنبال ميشود. منطق هشتم منطق تمام شهادتطلبان است که راه نجات خود و تمام جوامع را در چنگ زدن به عاشورا و راه امام حسين (ع) ميدانند؛ عاشورايي که کوي جان فروشي است و انسان عاشورايي از حيث رضايت خداوند، جان را براي فروختن عرضه ميکند و ميگويد: «اي کاش جانها ميداشتيم و در راه امام حسين(ع) فدا ميکرديم.»8منطق نهم: منطق تمام شيعه و دو بال سرخ و سبز
دو باور شيعيان، استکبار را به زانو درآورده است و براي تخريب آن، هزينههاي گزافي نيز خرج ميکند؛ گام اول اين تخريب، نام نهادن «عملياتهاي تروريستي»، بر حرکات استشهادي است. در اين راستا 20 جلد کتاب و 100 فيلم درهاليوود با رويکرد آخرالزّمان منتشر ميشود. بعد از حوادث 11 سپتامبر، سينمايهاليوود به دنياي خونين آخرالزّمان دامن ميزند و فيلمهايي مشابه دفاع مقدّس، با مفاهيمي چون مادر شهيد و همسر شهيد، از اين فيلم سر درميآورد. تخريب بال سرخ و بال سبز شيعه و منطق نهم شهيد، در ميان اين دو بال پروازش آشکار ميشود.حرف آخر
«گفت ميخواهم وضو بگيرم، گفتم آب براي تاولها ضرر دارد، تيمم کن. گفت: اين آخرين نماز را ميخواهم با وضو بخوانم. نمازش را که خواند، بيهوش شد. خواهرم بچهها را رساند بيمارستان ميلاد. دم در ايستاد. بغض کرده بود. ميگفت: اين باباي من نيست، باباي من خوشگل بود، اين شکلي نبود. طول کشيد تا قانعش کنم بيايد جلو. کنار تخت که رسيد، ديدم دو قطره اشک از گوشة چشم مصطفي ريخت روي بالش. دلم فشرده شد. گريه مصطفي را هيچ وقت نديده بودم. از بين همان نفسهاي سوخته و خسخس سينه، ميثم و محيا را ديد و چشمهايش را بست...»91. اينک شوکران 1، منوچهر مُدِقْ به روايت همسر شهيد.2. مقاله شهيد، استاد مرتضي مطهري.3. همان.4. همان.5. نوشتههاي دکتر چمران در بيروت.6. شهيد مهدي زينالدين.7. شاهنامه فردوسي.8. شهيد مهدي زينالدين.9. اينک شوکران 2، مصطفي طالبي از زبان همسر شهيد.