گر بخواهي هيچ راهي دور نيست - گر بخواهي هيچ راهي دور نيست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گر بخواهي هيچ راهي دور نيست - نسخه متنی

سیما درخشان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گر بخواهي هيچ راهي دور نيست

نام : الهام

خانوادگي: ملارضايي

نام مستعار: سيما درخشان و الهام رضايي

سيما درخشان

مي‌خواهم به عادت هميشه، از زبان تو روايتگر اين نوشته باشم، اما هرچه مي‌کنم، نمي‌شود؛ گويي اين بار تيغ عقل و دل برنده‌تر از اراده‌ام است. وسوسه‌اي فرمانم مي‌دهد که خودت باش، تنها خودت.

برگة ريزموضوع‌ها را به دست مي‌گيرم. فرهنگ ايثار و شهادت‌طلبي، موضوع اصلي کارمان تعيين شده، اما مگر نه اين‌که عنصر اصلي شهادت‌طلبي، دفاع از ارزش‌هاي ديني و اسلامي تا پاي جان است؟

پس اگر هم بخواهم به حقيقتي که در دل غوغا مي‌کند، بپردازم، بيراهه نرفته‌ام.
مي‌خواهم از حقيقت آنهايي بگويم که هم شهادت‌طلب بودند و هم براي دفاع از ناموس، دين و اسلام، سر تا جانشان را در طَبَق اخلاص گذاشتند. نگو که ديگر کمتر گوشي شنواي اين حرف‌هاست و اصلاً اين بحث و حديث‌ها تاريخ مصرف‌شان به سر آمده است که مي‌داني اين‌طور نيست.

تو هستي و مي‌انديشي، پس کمي تأمّل کن در کجاي اين دنياي پهناور، دين و مذهب تاريخ انقضاء داشته است. گواهش همين اسلامي که قرن‌هاست دست به دست گشته و امروز که نه، حتي ديروز هم براي حفظ و بقايش خون‌ها ريخته شده. پس گفتن از کساني که دين و کيان‌شان را به بهاي خون‌شان پاسداري کردند نيز تاريخ انقضاء ندارد.

بي‌شک مي‌گويي اين هم از همان نسل اولي‌هاست، از هماناني که همة زندگي‌شان جبهه و جنگ بوده و حالا هم که مدت‌هاست جنگ و جهاد تمام شده، هنوز نتوانسته‌اند از آن حال و هوا فاصله بگيرند، اما نه! من نه از آن نسلي هستم که مي‌گويند آسماني بودند و زمين مأوايشان نبود و نه از نسل تو که برخي معتقدند فراموش کردة جنگ و دفاع مقدّسي.

آري من نسل دومي هستم. از آن دسته افرادي‌ که از جنگ و جبهه، به جرم کودکي تنها ناقوس و آژير خطر را به خاطر مي‌آورند.

گريز گاه‌به‌گاه به پناهگاه‌ها، کمک‌هاي خودجوش مردمي و ارسال اين کمک‌ها از مساجد محل به جبهه‌هاي جنگ، بوي دود و اسپند در مراسم وداع با رزمندگان‌، مراسم تشييع پيکر شهدا و سرودهايي که با صداي صادق آهنگران يا کويتي‌پور با آن حال و هوا پخش مي‌شد يا همان آهنگ معروف «ممد نبودي ببيني» و ...؛ مهم‌ترين تصاويري است که در ذهن ما نسل دومي‌ها از جنگ و جبهه ماندگار شده! چيزهايي که براي تو نسل سومي هنوز غريب و ناآشناست! و در همين گذر زمان که گذر از ارزش‌ها نيز مي‌تواند باشد، گاه اتّفاقاتي ما را به اين سو و آن سو مي‌کشاند، چنان‌که مرا!

به حکم نويسندگي بود يا به واسطه قداست قلم که هر از گاهي قلمم با مرکب خون همين شهدا در آميخت تا روايتگرشان باشد.
باور کن حس و حال من در آغاز راه، همچون حس و حال شما نسل سومي‌ها بود. وقتي زندگي‌نامة يک شهيد را جلويم مي‌گذاشتند و تعريف و تمجيدي از يک سردار يا شهيد صاحب آوازه مي‌شنيدم يا دچار حيرت مي‌شدم و باورم نمي‌شد و يا خيلي که فتيلة ايمانم را بالا مي‌بردم، يک ايول جانانه نثارشان مي‌کردم تا کم‌کم همه چيز رنگ و بوي ديگري به خود گرفت. در سير و سفري که به دوران کودکي رزمندگان و شهداء دفاع مقدس داشتم، آن‌ها را همچون خودمان ديدم، با همان شور و شيطنت کودکانه.

شايد تو عادت کرده‌اي که در مصاحبه با خانوادة‌ شهيد بشنوي آن‌ها از همان کودکي طور ديگري بوده‌اند؛ بااخلاق، نمازخوان، شجاع، صبور، نجيب و هزار و يک صفت پسنديدة ديگر؛ اما همين کساني که منش و رفتارشان زبانزد خاصّ و عام مي‌باشد، روي ديگري هم داشته‌اند که اگر به زبان آيد، مي‌بيني از جنس من و تو بوده‌اند. برخي از آنان مثل من و تو کودکي‌شان سرشار از دست و پا شکستن‌ها بوده، عدّه‌اي عشق فوتبال بوده‌اند، برخي از آنان در تب و تاب ورزش و گروهي هم بزن‌بهادر محله، البته از نوع ديگر آن.

در يکي از مصاحبه‌ها، مادر شهيدي (شهيد عليرضا محمدي) در توصيف فرزندش او را سرشار از شور و هيجان مي‌دانست، به گونه‌اي که وي به رغم شکستگي پا، زمان انقلاب در تظاهرات و پخش اعلاميه و ... حاضر بود و لحظه‌اي از اين مهم غافل، نمي‌ماند. حتي سرداران شهيد هم از اين حس و حال فارغ نبودند؛ سردار شهيد جواد دل آذر نيز جواني و نوجواني پرشوري داشته. جولانگاه او فقط جبهه و ميدان جنگ نبود، اشرار محله از بيم وي دست به خطا نمي‌زدند؛ حداقل مقابل چشمان تيزبين او. در اين بين برخي از همان جوانان نسل اولي که در زمرة شهدا جاي گرفتند، حنجره طلايي هم بودند و خوش‌صدا مثل شهيد رضا عزيززادگان که صداي خوبش را خرج مداحي اهل‌بيت (ع) مي‌نمود و هنر پايش را مقابل دروازه تبديل به گل مي‌کرد يا شهيدان محمود و مصطفي برجعلي‌زاده صبوري که هر کدامشان در عرصة ورزش‌هاي رزمي، براي خود و جامعة ورزشکاران يلي بودند و کسب کمربند مشکي، گوشه‌اي از افتخاراتشان بود.

در اين‌که اين افراد لحظه‌اي از انجام واجباتشان غافل نمي‌شدند، شکي نيست که اگر چنين نبود، گلچين نمي‌شدند؛ اما حسنات آن‌ها تنها به خواندن نماز اول وقت، گرفتن روزه، احترام به والدين و .. .محدود نمي‌شد. در کوچه پس‌کوچه‌هاي کودکي، نوجواني و حتي جواني شهداي دفاع مقدس؛ ‌دوستان، آشنايان و همه و همه از حُسن خلق، مردمداري، خدمت خالصانه و بي‌رياي اين افراد سخن مي‌گفتند.

گذشت، خويشتن‌داري، غيرت، ‌تعهد و پايبندي به ارزش‌ها هم ديگر خصايصي است که در توصيف آن‌ها به زبان مي‌آيد؛ اما آنچه کمتر مطرح مي‌گردد،‌ مشخصه‌هايي است که هنوز در من و تو بارور نشده است. زهد و دنياگريزي شهدا، ساده‌زيستي آنان، سيماي آرام و به قول خودمان نور بالا زدنشان در شب آخر عمليات‌ها؛ مهم‌ترين توصيف همسنگران و همرزمان آن‌ها مي‌باشد که بي‌انصافي است اگر دورانديشي و آگاهي از الهامات غيبي را به آن اضافه نکنيم.

باورش سخت است، اما بپذير که اگر نگويم همه قريب به اتفاق شهدا از شهادت خود آگاه بوده‌اند؛ آنچنان‌ که شهيد عليرضا محمدي از همان دوران نوجواني و در بازي‌هاي کودکانه‌اش، بر تکه مقوايي عبارت کوچه شهيد عليرضا محمّدي را درج مي‌کند و خطاب به مادرش عنوان مي‌کند: «مادر اين کوچه بعدها به نام من که شهيد خواهم شد، ناميده مي‌شود» و کمي بعد از شهادت وي، همين اتفاق به وقوع مي‌پيوندد. شهداي ديگر نيز در آخرين عزيمت‌شان به جبهه، خانواده را از شهادت خود آگاه ساخته وصيت‌نامه‌اشان را به آن‌ها و يا همرزمانشان تحويل مي‌دادند.

پس در خلوص و معصوميت شهدا ذرّه‌اي شک نيست؛ اما با اين وجود، اگرچه آن‌ها آسماني شدند و برخي زميني ماندند، از زمين تا آسمان و آسماني شدن، فاصلة زيادي نيست؛ اگر بخواهي. همين تو نسل سومي هم بارها امتحانت را پس داده‌اي و سربلند از اين امتحان بيرون آمده‌اي. زنجير پيوسته‌اي را که دور نطنز، بوشهر و ساير شهرهايي که انرژي هسته‌اي در آن‌ها توليد مي‌شود، به خاطر مي‌آوري؟

مگر نه اين‌که دست‌هاي شما نسل سومي‌ها بهم زنجير شد و صدايتان فرياد که
:

«انرژي هسته‌اي حق مسلم ماست.»؟

حضور غرورآفرينتان در همين انتخابات اخير و ساير صحنه‌هايي که تنها با يک ندا‌ گرد هم آمديد، نيز مؤيّد ديگر اين حقيقت است.
مي‌گويند هميشه اتو کشيده هستي و واکس و ژل‌ موهايت ترک نمي‌شود، مگر در جبهه‌هاي آن زمان، جوان شيک‌پوش و مرتّب کم بود!؟

نه؛ به معناي واقعي کلمه نه. پس همين شما نسل سومي‌ها، هر کدام با يک فراخوان و نداي «هل من ناصر ينصرني»؛ زين‌الدين‌، جهان‌آرا، دل‌آذر و هزار و يک سردار شهيد ديگر مي‌شويد، چون در اين وادي مقدّس و در اين خاک سرخ، ريشه‌هايي تنيده شده که با هيچ بادي سست و متزلزل نمي‌شوند.

ايمان دارم که وجب به وجب اين خاک که زماني سجده‌گاه ملايک و قربانگاه اسماعيل‌ها بوده، همين دشت لاله‌ها و شقايق‌ها را مي‌گويم، باز به دست کوچک، اما پرتوان شما پاسداري مي‌شود و پرچم زيباي ايران اسلامي را غيرت و مردانگي شما حفظ خواهد کرد.

/ 1