بين سنت‌گرايي و تحليل قومي (بررسي پديده يهوديان در روسيه) - بين سنت‌گرايي و تحليل قومي (بررسي پديده يهوديان در روسيه) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بين سنت‌گرايي و تحليل قومي (بررسي پديده يهوديان در روسيه) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بين سنت‌گرايي و تحليل قومي (بررسي پديده يهوديان در روسيه)

منبع

سايت «روسكي آرخيپلاگ»، دسامبر سال 2005، به نقل از نشريه دياپسورا

در كتب علمي، نشريات مطبوعاتي و در مطالبي كه خود يهوديان منتشر مي كنند، اغلب اين سئوال مطرح مي‌شود كه «من كيستم؟» و «ما كيستيم»، «آنها كيستند». عده‌اي به طور مستقيم يا غيرمستقيم در جواب به اين سئوال مي‌گويند: «تعداد يهودياني كه زبان يهودي بلدند و از آن استفاده مي كنند، ناچيز است، عده باز هم كمتري خود را يهودي متدين محسوب مي كنند و سنت‌هاي يهودي را رعايت مي كنند. اين چند درصد را مي توان يهودي محسوب كرد ولي بقيه روس‌هاي يهودي‌الاصل هستند». در همينجا تأكيد مي‌شود كه نمي توان «بر اساس خون» قوم انسان را تشخيص داد زيرا اين كار فاشيست‌هاست. با اين حال، اكثريت يهودياني كه روس شده‌اند، از نظر خودآگاهي و برداشت ديگران از آنها، يهودي هستند. به نظر مي‌آيد كه مي توان همه تناقض‌ها و نكات تعجب‌آور را از طريق خروج از مؤلفه «سنت‌گرايي - تحليل قومي» بر طرف كرد. هدف اصلي اين مقاله، بررسي چگونگي شكل‌گيري گروه ويژه يهوديان روسي‌زباني است كه از زبان روسي استفاده مي كنند و همزمان به دو فرهنگ يهودي و روسي تعلق دارند.

فرضيه وجود «يهوديان روس» به عنوان يك گروه فرعي قومي خاص توسط اينجانب اواخر سال 1989 در يك كنفرانس علمي ابراز شد. اين موضوع سپس در تابستان سال 1993 در سن پترزبورگ و در فوريه سال 1995 در مسكو مورد بحث قرار گرفت. معمولاً كسي با اين انديشه مخالفت نمي‌ورزد كه اكثريت مطلق يهوديان اتحاد شوروي سابق نه تنها روسي‌زبان هستند بلكه از ويژگي‌هاي متعدد قومي برخوردارند كه آنها را به روس‌ها نزديك مي كنند. ولي در زمينه تعبير نظري اين وضع اختلاف نظر بروز مي كرد. به همين دليل لازم مي دانم ابتدا چند نكته نظري مطرح كنم. در اين مقاله بر اين عقيده هستم كه «ملت-قوم»، واحد اساسي تقسيم بشريت است. گروه‌هاي درجه پايين‌تر (اقوام فرعي) نيز وجود دارند. همچنين وحدت بشري درجه بالاتري وجود دارد كه قومي نيست بلكه چند قوم را بر اساس فرهنگ و تمدن يكسان متحد مي كنند.

به عقيده م. چلنوف يهوديان را نمي توان «ملت-قوم» دانست. آنها در يك رديف با پديده‌هايي چون تمدن مسيحي غربي، تمدن مسيحي شرقي، اسلامي، هندي و چيني قرار دارند. يهوديان يك وحدت تاريخي را تشكيل مي دهند كه بر مجموعه‌اي از متون فرهنگي شكل گرفته و از زبان عمومي تمدني (زبان عبري) برخوردار است. تمدن يهودي از گروه‌هايي با محل سكونت و زبان خود تشكيل شده‌است كه هر يك از اين گروه‌ها را مي‌توان «قوم» دانست زيرا آنها از مشخصات قومي مانند زبان محاوره‌اي، وحدت نسبي سرزمين و اشتراك فرهنگ معيشتي برخوردارند. تركيب اين گروه‌ها متغير است زيرا بعضي از آنها از بين مي‌روند يا دوباره ايجاد مي‌شوند.

اهميت پيوندهاي تمدني و قومي در تمدن‌هاي مختلف در دوران گوناگون يكسان نيست. به عنوان مثال، تمدن چيني به اقوام تقسيم نشده و از مشخصات يك قوم برخوردار است. ولي در تمدن مسيحي غربي طي 200-150 سال اخير پيوندها در داخل ملت-قوم‌ها اهميت كليدي داشتند. تمدن يهودي در وسط قرار دارد. در درون آن پيوندهاي عمومي تمدني هنوز محكم هستند ولي در عين حال اقوام يهودي مناطق مختلف نيز وجود دارند.

يهوديان روس به لحاظ ژنتيك و فرهنگي بر اساس قوم يهودي «اشكنازي» به وجود آمد (اشكناز، نام آلمان به زبان عبري قرون وسطي مي‌باشد). اين قوم مستقل اوايل قرون وسطي در حوزه رود راين به وجود آمده و زبان محاوره‌اي يديش را بر اساس گويش‌هاي محلي آلماني (با عناصري از زبان‌هاي روماني و عبري) به وجود آورد. بعداً‌اين زبان تحت تأثير شديد زبانهاي اسلاوي قرار گرفت. اشكنازها در نتيجه روند مهاجرت تا قرنهاي 16-14 عمدتاً در سرزمين دولت وقت لهستان و ليتواني متمركز شدند كه براي مدت زيادي محل سكونت آنان در اروپاي شرقي شد. وضعيت خودمختار و بيگانگي كامل با جمعيت محلي، پيوندهاي محكم داخلي قومي و پيروي دوآتشه از سنت‌هاي قومي و مذهبي باعث حفظ و توسعه فرهنگ منحصر به فرد اشكنازي شد كه از زبان مردمي، شيوه زندگي، آداب و رسوم و سيستم ارزش‌هاي خود برخوردار گرديد. ولي فرجام اين ملت فاجعه‌آميز بود. ميراث اشكنازي بعد از قتل عام فاشيستي بين اسراييل، يهوديان اتحاد شوروي و جمعيت يهودي ايالات متحده تقسيم شد.

اشكنازها اواخر قرن هجدهم در نتيجه چند بار تقسيم لهستان به امپراطوري روسيه ملحق شدند. در نتيجه تقسيم اول (سال 1772) بخشي از بلاروس به روسيه ملحق شد كه آنجا دو استان پولوتسك و موگيلف تأسيس شدند. در نتيجه تقسيم دوم (سال 1793) مابقي بلاروس (منطقه مينسك) و كرانه راست رود دنپر اوكراين به روسيه رسيد. تقسيم سوم در سال 1795 باعث شد كه ليتواني به روسيه تعلق گيرد.

در آن زمان به يهودياني كه در اراضي لهستاني زندگي ميكردند، حتي اجازه داده شده بود در قسمت جنوبي اوكراين، كريمه و مناطق كي‌يف، چرنيگوف و پولتاوا سكونت بگزينند. با اين فرمانهاي دولت تزاري «كمربند سكونت» يهوديان ايجاد شد زيرا يهوديان در آن زمان نيز حق نداشتند خارج از اين منطقه زندگي و حتي اقامت بكنند. در سال 1815 به اصطلاح «سلطنت لهستان» به روسيه ملحق شد. در نتيجه، حدود 1.5 ميليون يهودي در امپراطوري روسيه ساكن شدند.

بيش از صد سال زندگي تحت حاكميت روسيه، جنبش روشنگرانه، نفوذ فرهنگي روسي و روند تاريخ (از قرون وسطي به عصر جديد) موجب تغييرات در مشخصات اجتماعي و فرهنگي اشكنازها شد. ولي اين فقط تكامل قوم اشكناز بود و نه ايجاد كيفيت جديد. همزمان دو روند تحليل قومي و پذيرش فرهنگ روسي جريان داشتند كه قبل از انقلاب سال 1917 اين دو روند با هم تفاوت اصولي داشتند و نمي توانستند با هم اشتباه گرفته شوند.

تحليل قومي به معني پذيرش دين ارتدوكس و عقد نكاح با ارتدوكس‌ها بود. يهوديان بعد از دو سه نسل به روس‌هاي كامل تبديل مي‌شدند. در روسيه غسل تعميد يهوديان هرگز به وسعت اروپاي غربي نبود ولي اين واقعيت را نمي توان ناديده گرفت. اوايل قرن 19 تنها عده انگشت شماري از روشنفكران يهودي ارتدوكس شده بودند. در ربع دوم همان قرن روند غسل تعميد به اقشار پايين جامعه نيز گسترش يافته و بيشتر شد. اين نتيجه سياست دولت در جهت گسترش دين ارتدوكس ميان يهوديان از طريق خدمت نظامي بود. اين انديشه سمج تزار نيكلاي اول بود كه يهوديان بايد در ارتش خدمت كنند تا از نو تربيت شوند و ارتدوكس شوند. اقدامات متعددي در اين زمينه اتخاذ شده بودند اعم از آموزش يهوديان خردسال در مدارس ويژه نيمه نظامي مسيحي، اقامت در خانه‌هاي مسيحي، اعزام براي خدمت به استانها بدون جمعيت يهودي، امتيازات براي آنهايي كه مسيحي شدند و غيره. اوايل قرن 20 دوباره روشنفكران بيشتر از اقشار ديگر يهودي ارتدوكس شدند. آنها معمولاً نسبت به دين بي‌تفاوت بودند و مسيحي شدن آنها نتيجه ازدواج با ارتدوكس‌ها يا وسيله اجتناب از محدوديات قانوني براي يهوديان بود.

ولي روند پذيرش فرهنگ روسي گسترش بيشتري يافته بود. اين روند با امتناع از دين يهودي توأم نبود. فقط شيوه زندگي و نوع روسي فرهنگ پذيرفته مي‌شد و وضعيت دو زباني يهودي و روسي ايجاد مي‌شد. به اين ترتيب يهوديان را به فرهنگ شهري روسي عادت مي دادند و آنها را مقابل يهوديان سنت‌گرا قرار مي‌دادند. اين روند بايد مورد توجه بيشتري قرار بگيرد زيرا در نتيجه همين روند در چارچوب اشكنازها گروه قومي فرعي يهوديان روس به وجود آمد.

سربازان يهودي دوران نيكلاي اول، يكي از منابع تأمين گروه يهوديان پايبند به فرهنگ روسي بود. عده‌اي از يهودياني كه سرباز مي‌شدند، به دين ارتدوكس نمي‌گرويدند ولي حتي كساني كه دين خود را حفظ مي كردند، از نظر فرهنگي روس مي‌شدند، بعد از پايان خدمت اكثريت آنها خارج از مناطق سكونت يهوديان زندگي مي‌كردند.

آغاز روند ترويج فرهنگ روسي در ميان يهوديان با گسترش انديشه‌هاي روشنگري يهودي توأم شده بود. جنبش روشنگرانه يهودي كه در پروس شروع شده و با نام م. مندلسون فيلسوف يهودي مقيم بريل ارتباط داشت، به زبان عبري «گاسكالا» نامگذاري شده بود. هدف اين جنبش، گذر از فرهنگ قرون وسطي به فرهنگ عصر جديد بود ولي ظاهر آن، آشنايي يهوديان با فرهنگ اروپايي بود. انديشه‌هاي «گاسكالا» از آلمان به روسيه آمده و طي مدت زيادي به زبان آلماني گسترش مي‌يافت. با وجود اينكه زبان آلماني به يديش نزديك بود، اين زبان فرهنگ ديگري بود و لذا روشنگران با مسأله انتخاب زبان روبرو شدند. زبان عبري به عنوان زبان مقدس تلقي مي‌شد كه براي بحث درباره مسايل عادي زندگي مناسب نبود. توده‌هاي وسيع يهودي آن زمان به زبان روسي تسلط نداشتند. بنا بر اين، روشنگري يهودي در روسيه به دو زبان يعني زبان عبري (از راه بازسازي آن و ايجاد ادبيات جديد يهودي به اين زبان) و زبان روسي توسعه يافت. گفتني است كه نظريه‌پردازان روشنگري يهودي هميشه بر استفاده از زبان كشور اقامت تأكيد مي كردند.

مهاجرت بسياري از يهوديان به مناطق ديگر موجب گسترش فرهنگ روسي در اين محيط شد. ابتدا يهوديان در داخل «كمربند سكونت» رفت و آمد مي كردند. دولت روسيه كه اواخر قرن 18 مرزهاي سرزمين سكونت يهوديان را تعيين ميكرد، نه تنها مناطق سكونت سنتي يهوديان (بلاروس، ليتواني و كرانه راست رود دنپر اوكراين) بلكه كرانه چپ اوكراين، نووروسيا و كريمه را در آن گنجاند كه يهوديان اشكناز هرگز آنجا سكونت نداشتند. يهودياني كه وارد اين مناطق شدند، متوجه شدند كه شرايط زندگي آنها كاملاً دگرگون شده است. اولاً يهوديان واقعاً در اين مناطق «پخش» شده بودند زيرا در همه شهركها ميزان ناچيز جمعيت را تشكيل مي دادند و آبادي‌هاي كاملاً يهودي نشين را نداشتند (اين آبادي‌هاي موسوم به Stettl قرقگاه سنت بوده و براي يهوديان همان نقش را بازي مي‌كردند كه براي ملت‌هاي ديگر روستاها).

در نتيجه چهره قومي و فرهنگي يهوديان در منطقه جديد سكونت كاملاً دگرگون شد. ناظران در سالهاي 1860 يعني بلافاصله بعد از آغاز مهاجرت به اين واقعيت توجه كرده بودند. به عنوان مثال، استاندار چرنيگوف نوشت كه «يهوديان استان با يهوديان استانهاي ديگر از نظر لباس، رفتار، شيوه زندگي و زبان تفاوت زيادي دارند و مثل مردم محلي هستند». اورشانسكي محقق يهودي در مورد يهوديان ساكن كريمه نوشته بود كه آنها بيشتر از همه يهوديان حق دارند «يهوديان روس» محسوب شوند زيرا «در كريمه هيچ قومي به اندازه يهوديان روس نشده است. در بسياري از خانواده‌ها زبان روسي زبان مادري شده و جاي گويش قبلي آنها را گرفته است».

اصلاحات سالهاي 1870-1860 در زندگي يهوديان تغييرات مهمي ايجاد كردند ولو اينكه محدوديات از نظر انتخاب محل سكونت از بين نرفته بودند. اولاً، يهوديان به كسب تحصيلات روسي پرداختند و ثانياً، در شهرهايي كه خارج از كمربند سكونت واقع شده‌اند، جمعيت دائمي يهودي به وجود آمد.

اودسا بزرگترين شهر منطقه نووروسيا (روسيه جديد) از سالهاي 1860 به يكي از مراكز شناخته شده فعاليت ادبي يهودي به زبان روسي تبديل شد. اين شهر بندري با جمعيت متنوع و رنگارنگ از سنت‌هاي قرون وسطي برخوردار نبود. نيروي ادبي برجسته‌اي به وجود نيامد ولي مخالفت با روشنگري يهودي نيز مشاهده نمي‌شد. در اودسا مباني مطبوعات يهودي به زبان روسي پايه‌گذاري شد. در سال 1860 او.رابينويچ در اين شهر مجله «راسوت» («طلوع آفتاب») را تأسيس كرد. تصادفي نيست كه اودسا به كانون پيدايش فرهنگ روسي‌زبان يهودي تبديل شد. در اين شهر يهوديان موقعيت نسبتاً بالاي اقتصادي و اجتماعي داشتند و با روسها در تماس نزديك بودند و در تلاش‌هاي روشنگرانه خود از حمايت مقامات دولتي برخوردار بودند. در سالهاي 1860 اودسا به مركز شناخته شده روشنگري يهودي تبديل شد كه مخالفان اين جنبش نيز به آن واقعيت اذعان داشتند. ولي طي دهساله بعدي نقش اول را به سن پترزبورگ واگذار كرد. افت نقش اودسا در جنبش روشنگري يهودي با وخامت وضعيت يهوديان مقيم اين شهر ارتباط داشت. حتي در سالهاي ارتجاع تاريك‌انديش، ضديت با يهوديان در شهرهايي چون ويلنا و سن پترزبورگ به اندازه اودسا شديد نبود (حملات گسترده به يهوديان در سالهاي 1871، 1881، 1886 و 1905، فرمانروايي سازمان ضديهودي «اتحاديه ملت روس» در اين شهر و اعلام حالت نظامي در سالهاي 1909-1905).

شهر سن پترزبورگ قبل از اصلاحات نمي توانست مركز فرهنگ يهودي شود زيرا يهوديان حق نداشتند در اين شهر سكونت دائمي داشته باشند و مي توانستند فقط با مجوز موقت وارد پايتخت امپراطوري شوند. با اين وجود، دو واقعيت بر اهميت اين شهر براي يهوديان آن زمان نيز دلالت دارد. از زماني كه بعد از تقسيم لهستان ميليونها يهودي تبعه روسيه شدند، دولت تزاري هميشه به فكر «تنظيم» وضعيت آنها بود. در سن پترزبورگ مرتباً كميته‌ها و كميسيون‌هاي گوناگوني در زمينه مسأله يهودي تشكيل مي شدند كه سران روحاني جمعيت‌هاي يهودي را براي مشورت و رايزني به پايتخت دعوت مي كردند. به علاوه، اوايل قرن 19 در سن پترزبورگ اولين اثر ادبي يهودي به زبان روسي (كتاب «نداي دختر يهودي» نوشته نواخويوچ) از زير چاپ در آمد. اين رويداد در زمان خود كم‌اهميت و مضحك به نظر مي‌آمد ولي در واقع سرآغاز سنت ادبي جديد بود.

اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 مطبوعات و ادبيات يهودي به زبان روسي گسترش قابل توجهي يافت زيرا در آن زمان خوانندگان يهودي روسي‌زبان زياد شده بودند. شهر سن پترزبورگ به مركز فرهنگ يهودي روسي‌زبان مبدل شد. طي 50 سال (از 1860 تا 1910) در روسيه 39 روزنامه و مجله يهودي منتشر مي‌شدند (21 نشريه در سن پترزبورگ، 7 نشريه در اودسا، 3 نشريه در ويلنا و 2-1 نشريه در شهرهاي ديگر). در شهر سن پترزبورگ در سالهاي 1903-1871 «كتابخانه يهودي» در 10 جلد به چاپ رسيد. همچنين هفته‌نامه‌هاي «يهودي روس» (1888-1879)، «طلوع آفتاب» (1883-1879) و ماهنامه «واسخود» (1906-1881، انتشار بي وقفه) منتشر مي‌شدند. مجله «واسخود» در بعضي مراحل تنها نشريه يهودي روسي در روسيه بود. بعد از سال 1906 تعداد نشريات يهودي به زبان روسي به سرعت رشد كرد ولي بسياري از آنها طي مدت كوتاهي در صحنه مطبوعاتي كشور ظهور كرده و از بين مي‌رفتند. در دوران بعد از اصلاحات سال‌هاي 1870-1860 گسترش فرهنگ روسي در ميان يهوديان سرعت يافت. به عنوان مثال، ميزان يهوديان سن پترزبورگ كه زبان روسي را زبان مادري خود محسوب مي‌كردند، به سرعت رشد مي‌كند (28% در سال 1890، 36% در سال 1900 و 42% در سال 1910).

در همان زمان شكل‌گيري قوم فرعي روسي‌زبان يهودي شروع شد. خود يهوديان روسي‌زبان خود را به عنوان يك گروه قومي ويژه تلقي مي كردند. به عنوان مثال، گ. سليوزبرگ اوايل قرن 20 معتقد بود كه يهوديان روس، كساني هستند كه علاوه بر فرهنگ يهودي، با فرهنگ روسي هم ارتباط بر قرار كرده‌اند و اينكه يك فرهنگ آنها مكمل فرهنگ ديگر است. ولي روند گسترش فرهنگي غالب محلي در ميان يهوديان روسيه و لهستان را با هم مقايسه مي‌كرد. يهوديان لهستاني خود را «لهستاني پيرو قانون موسي» محسوب مي كردند يعني حاضربودند ويژگي‌هاي قومي خود را از دست بدهند و فقط به دين خود پايبند بودند. ولي در روسيه گرايش به فرهنگ روسي مانع از پيروي از سنت‌هاي فرهنگ يهودي نمي‌شد زيرا «بين اين دو فرهنگ تخاصم وجود نداشت». وي همچنين به همگون شدن شيوه زندگي اشاره مي كرد: «يك يهودي با فرهنگ و يك روس با فرهنگ در زمينه فرهنگ معيشتي به هم نزديك مي‌شدند و همه تفاوت‌هاي قومي و مذهبي بين آنها از بين مي‌رفتند».

اوايل قرن 20 در روسيه در ميان يهوديان اشكنازي گروه فرعي قومي خاصي به وجود آمد كه ويژگي‌هاي آن به قرار ذيل بود: زبان روسي به عنوان زبان محاوره و امور روزمره و زبان عبري به عنوان زبان دين و سنت ملي، تلفيق فرهنگ يهودي و روسي در سطح حرفه‌اي و معيشتي، پيروي از دين يهودي (البته، در ميان آنها انواع مختلف يهوديت نوسازي شده گسترش يافتند) و پيدايش خودآگاهي گروهي.

ولي انقلاب سال 1917 اين روند را قطع كرده و براي سي سال به حال تعليق در آورد. بعد از انقلاب و جنگ داخلي در چگونگي روندهاي قومي در ميان يهوديان امپراطوري سابق روسيه تغييرات قابل توجهي رخ دادند. بخشي از يهوديان خارج از اتحاد شوروي واقع شدند. در ليتواني، اوكراين غربي و بلاروس غربي وحدت فرهنگي اشكنازي مبتني بر زبان يديش حفظ شد. روند تحليل آن حتي نسبت به دوران قبل از انقلاب آهسته‌تر شد زيرا نفوذ روسي از بين رفته ولي نفوذ لهستاني و ليتوانيايي جاي آن را نگرفته بود. آموزش سنتي يهودي دوباره معتبر شده بود.

ولي در جمهوري هاي شوروي اوكراين و بلاروس يك سري عوامل جديد بر خودآگاهي قومي يهوديان اثر گذاشتند. تعقيب دين و ترويج بي‌ديني، منع زبان عبري و تشويق زبان يديش (در چارچوب سياست «بومي كردن») ازجمله عوامل كاهش ارزش‌هاي تمدن عمومي يهودي شد. خروج صهيونيست‌ها از اتحاد شوروي، تلاشها براي ايجاد منطقه خودگردان يهودي در كريمه و بيروبيجان و انزوا‌طلبي اتحاد شوروي كه اوايل سالهاي1930 كامل شده بود (در چارچوب آن، يهوديان شوروي به عنوان قوم يا حتي ملت تلاقي مي‌شدند ولي وحدت آنها با يهوديان خارجي كاملاً نفي مي‌شد) باعث همين تحولات شده بودند. زبان يديش و مجموعه فرهنگ مبتني بر اين زبان (yidischkeit) اساس خودآگاهي قومي يهوديان شوروي را تشكيل داد.

در لنينگراد، مسكو و شهرهاي ديگر يعني در اماكن خارج از مناطق سكونت سنتي يهوديان كه اوايل قرن 20 صحنه شكل‌گيري سريع گروه قومي فرعي يهوديان روس بودند، تحولات قابل توجهي هم در جهان‌بيني و هم در تركيب جمعيت يهودي پديد آمدند. بخش عمده يهوديان يهودي كه دوفرهنگي و دوزباني بودند، مهاجرت كردند. از سوي ديگر، مهاجران يهودي كه در قالب سنت اشكنازي و يديشي تربيت شده بودند، به شهرها ريختند. توده‌هاي گسترده‌تر يهودي دچار تحول فرهنگي شدند ولي اين روند نه تنها از گذشته كندتر شد بلكه رنگ ديگري به خود گرفت.

قبل از انقلاب سال 1917 يهوديان ضمن پذيرش فرهنگ روسي (از جمله فرهنگ معيشتي)، سنت يهودي را از دست نمي دادند. به عبارت ديگر، آنها دوفرهنگي مي‌شدند ولي هر دو فرهنگ هم وحدت خود را حفظ مي كردند و هم از آميزش دروني خودداري مي‌كردند. بعد از انقلاب يهوديان به فرهنگ شهرهاي شوروي ملحق شدند كه حالت قومي خاصي نداشت. به جاي دو عنصر كامل، يك مخلوط عجيب و غريب روسي-يهودي به وجود آمد كه هر دو عنصر آن حالت مسخ شده‌اي داشتند. با اين حال، اين فرهنگ شهري غيرقومي به زبان روسي فعاليت ميكرد، كودكان يهودي در مدارس روسي تحصيل مي كردند، زبان روسي براي آنها به زبان مادري تبديل مي‌شد و آنها به هيچ زبان ديگري تسلط نداشتند. بدين وسيله موجبات تشكل نهايي گروه قومي فرعي يهوديان روسي بعد از پايان جنگ جهاني دوم فراهم آمد.

در سالهاي جنگ ملت يهودي تلفات زيادي داد. بخش عمده كشته شدگان به قسمت سنتگراي يهوديان تعلق داشتند زيرا قتل عام شامل حال يهوديان روس شده‌اي كه خارج از منطقه اشغال شده توسط آلمان زندگي مي كردند، نشد. از مناطق اشغال شده عمدتاً فقط ساكنان شهرهاي بزرگ و جوانان فعالي كه بيشتر به فرهنگ روسي گرايش داشتند، فرصت كرده بودند فرار كنند. در قصبه‌هاي كوچك چنين امكاني وجود نداشت.

زندگي در مناطق ديگر كشور و خدمت در ارتش نيز باعث پذيرش فرهنگ عمومي كشور شد. به همين دليل همين نوع يهوديان بعد از جنگ اكثريت يهوديان شوروي را تشكيل دادند. بازمانده‌هاي ناچيز يهوديان سنتي عمدتاً‌در اراضي‌اي باقي ماندند كه قبل از جنگ خارج از اتحاد شوروي قرار داشتند و نيز تا حدودي در اوكراين و بلاروس.

در دوران بعد از جنگ گروه قومي فرعي يهوديان روس بالاخره به وجود آمد. اين افراد، اخلاف يهوديان اشكنازي بودند ولي بخشي از آنها را تشكيل نمي‌دادند. اين قوم فرعي جديد جزو تركيبي قوم روس شد.

جنگ ميهني باعث رشد خودآگاهي ملي روسي و علاقه بيشتر به ارزش‌هاي فرهنگي روسي شد. آزادسازي اواخر سالهاي 1950 و اوايل سالهاي 1960 باعث شد كه ميراث فرهنگي روسي به صورت گسترده‌تر از گذشته وارد زندگي مردم شود. اين امر بر يهوديان به عنوان يك قوم روسي‌زبان و علاقه‌مند به امپراطوري اثر گذاشت. جنبه فرهنگي روسي در اذهان يهوديان كامل‌تر شده و به تدريج مقام اساسي را به خود اختصاص داد. عدم دسترسي به فرهنگ قومي طي بيش از 50 سال باعث شد كه دو نسل بدون آگاهي به فرهنگ قوم خود بزرگ شوند.

در كنار ممنوعيت رسمي هر چيز يهودي، تمايل دروني يهوديان به «مثل همه بودن» مشاهده مي‌شد. خودآگاهي قومي يهوديان اتحاد شوروي نه بر ارزش‌هاي مثبت بلكه بر احساسات منفي استوار بود («تنها ضديت با يهوديان براي من يادآوري مي كند كه من يهودي هستم»). در واقع، يك يهودي در اتحاد شوروي پيرو دو فرهنگ نبود بلكه يك حامل فرهنگ روسي با آگاهي يهودي (علاقه‌مند به مسايل يهودي) به حساب مي‌آمد. جنبه يهودي يك يهودي روس در سالهاي بعد از جنگ با زمان قبل از جنگ تفاوت اصولي داشت. ارتباط دروني با فرهنگ مبتني بر زبان يديش، جاي خود را به ارتباط با هويت عمومي تمدني يهودي داد. آنچه كه باعث گسترش اين احساسات شد، تكان شديد روحي بر اثر واقعه «هلوكاست» بود. به عقيده يهوديان، نه اتباع روسي، لهستان، آلمان و فرانسه بلكه يهوديان در كوره‌هاي بازداشت‌گاه‌ها سوزانده مي‌شدند.

تشكيل دولتي اسراييل و موفقيت‌هاي نظامي آن و به خصوص جنگ هفت‌روزه سال 1967، حس غرور يهودي را در يهوديان شوروي بيدار كرد. از همان زمان روند احياي آگاهانه هويت يهودي شروع شد. ابتدا قشر بسيار محدود كساني كه مي خواستند از شوروي مهاجرت كنند ولي جواب رد دريافت مي كردند، در اين حوزه فعاليت مي‌كردند.

اين جنبش در نيمه دوم سالهاي 1960 شروع شد كه خيالهاي واهي دمكراتيك دوران خروشچف نقش بر آب شده بودند و مردم دنبال آرمانهاي ديگري مي‌گشتند. يهوديان به ارزش‌هاي قومي خود روي آوردند. تشديد يهودي‌ستيزي دولتي و قطع روابط ديپلماتيك اتحاد شوروي با اسراييل (كه بسياري از يهوديان آن را ميهن قومي خود احساس مي كردند)، به اين گرايش شدت بخشيد. در مرحله اول شعار اصلي، مهاجرت هرچه زودتر به اسراييل بود.

اين برداشت گسترش يافته بود كه اين مهاجرت باعث خواهد شد كه مسأله يهودي در اتحاد شوروي برطرف شود زيرا اكثريت مطلق يهوديان مهاجرت كرده و بقيه كاملاً روس خواهند شد. بخش عمده يهوديان شوروي كه خارج از اين نقش قرار داشتند، مخالف مهاجرت بودند ولي با تلاش خود براي همرنگ شدن با جامعه به طور ناخودآگاه شعار اصلي طرفداران مهاجرت را مبني بر اينكه يهوديان در اتحاد شوروي آينده ندارند، تقويت مي كردند.

مرحله دوم جنبش از اواسط سالهاي 1970 شروع شد. در آن زمان در چارچوب جنبش مهاجرت يك جريان فرهنگي به وجود آمد كه به احياي فرهنگ يهودي در اتحاد شوروي دعوت كرد. مبتكرين اين جنبش به مهاجرت علاقه داشتند ولي صدور اجازه مهاجرت سالها طول مي‌كشيد كه اين افراد طي اين مدت انتظار به فعاليت فرهنگي مي‌پرداختند. ابتدا اين فقط وسيله مبارزه با شرايط سخت رواني انتظار اجازه خروج بود ولي به تدريج گروه‌هاي ديگر به اين حركت ملحق شدند كه نظريه عمومي آنها چنين شد: مهاجرت ادامه يافته و فقط تحت تأثير شرايط آني متوقف خواهد شد ولي هدف اصلي، احياي زندگي يهودي، بازگشت به ريشه‌ها و از سرگيري روابط با يهوديان جهان است.

در دو مرحله اول، جنبش ملي يهودي بر اين عقيده بود كه يهوديان سراسر جهان يك ملت واحد هستند. آنها در فعاليت فرهنگي خود به الگوي اسراييلي و آمريكايي فرهنگ يهودي( و نه «فرهنگ يديش») گرايش داشتند.

آغاز مرحله سوم جنبش قومي يهودي در اتحاد شوروي تقريباً با سال 1987 مصادف شد. اين جنبش گسترش يافت، در همه شهرهاي داراي جمعيت يهودي سازمانهاي يهودي و نيز مطبوعات و مدارس يهودي به وجود آمدند و در شهرهاي مسكو و سن پترزبورگ حتي دانشگاه‌هاي يهودي تأسيس شدند. در همان زمان در قسمت اروپايي كشور تلاش به عمل آمد كه نه تنها فرهنگي اسراييلي مبتني بر زبان عبري فراگرفته شود بلكه فرهنگ يديشي يهودي نيز ياد گرفته شود. با اين حال، تمام فعاليت يهودي به زبان روسي صورت مي‌گيرد و زبان عبري به عنوان ارزش فرهنگي ملي (و نه آمادگي براي مهاجرت به اسراييل) تلقي مي‌شود.

در طول اين مدت روند احياي جنبه يهودي در خودآگاهي قومي يهوديان جريان داشت. همزمان، حالت دو فرهنگي . دو تمدني يهوديان بهتر درك مي‌شد. اولين مطلبي كه در اين مورد خواندم، در سال 1973 نوشته شد. در شماره ششم مجله غير رسمي «يهوديان در اتحاد شوروي» مقاله‌اي تحت عنوان «من كيستم؟» با امضاي او. لوبوف درج شده بود. به عقيده نويسنده اين مقاله، «بايد قبول كرد كه تنها وضعيت طبيعي براي يهودي شوروي، آن وحدت جديد است كه يهوديان اتحاد شوروي در طول عمر چند نسل به وجود آورده‌اند. اين يك نوع شخصيتي است كه همزمان به دو دنيا، دو تاريخ و دو فرهنگ تعلق دارد. درك اين دوگانگي نتيجه بهتري خواهد داد تا خنثي كردن زورگويانه يكي از دو عنصر فرهنگي».

نويسنده مقاله همچنين به تشريح تلاش‌هاي دراماتيك براي خودآگاهي يكجانبه پرداخت: «يهودي شوروي كه خود را از نظر فرهنگ به عنوان يك روز تعيين كرده است، به سركوبي آگاهانه همه جنبه‌هاي يهودي خود پرداخته و از يهوديت خود خجالت مي‌كشيد. ولي وقتي كه خود را يهودي محسوب مي‌كند، به طور تب‌آلود همه ويژگي‌هاي يهودي را در خود توسعه مي دهد و سعي مي‌كند تماميت يهودي را كسب كند. او به خود تلقين مي كند كه فرهنگ روسي براي او بيگانه است و حتي از عشق به فرهنگ روسي خجالت مي‌كشد».

اينجانب در يكي از همايش‌هاي علمي پروژه مطالعات قوم‌شناسانه را پيشنهاد كردم كه بايستي به كشف مشخصات بارز يهوديان روس كمك كند. مطابق با اين نظريه، چهار دسته از مسايل بايد بررسي شوند: آگاهي قومي، گرايش قومي، ويژگي قومي-فرهنگي (قوميت ناخودآگاه) و روش‌هاي كسب يا انتقال اطلاعات قومي-فرهنگي. در چارچوب اين پژوهش كه به طور كامل اجرا نشد، نظرسنجي‌هاي يهوديان سن پترزبورگ برگزار شدند. يك نظر سنجي سال 1991 نشان داد كه يهوديان فرهنگ سنتي خود را از دست دادند ولي به آن علاقه دارند. 38% جمعيت آماري به گونه‌اي اعياد قومي و مذهبي را برگزار مي‌كردند، 75 در منزل خود كتب نويسندگان يهودي به زبان روسي را داشتند و 20% كتاب‌هايي به زبانهاي يديش و عبري هم پيش خود نگه مي داشتند. بيش از نيمي از يهوديان خود را پيرو فرهنگ روسي دانسته ولي تنها 6% خود را روس محسوب مي كردند. در چهار شهر ديگر روسيه هم همين نتايج آماري به دست آمد: 62% جمعيت آماري بر پيوند خود با فرهنگ روسي تأكيد كردند ولي تنها 5% خود را روس دانستند.

درميان كساني كه پدر يا مادرشان روس است، ميزان ارتباط دروني با فرهنگ روسي بالاتر است. در سن پترزبورگ در اين گروه دو سوم جمعيت آماري خود را روس و پيرو فرهنگ روسي دانستند (تنها 5% بر يهوديت خود تأكيد كردند). اين داده‌ها نشان مي دهد كه همانا نكاح تركيبي است كه باعث تحليل قومي يهوديان مي‌شود. در دهساله‌هاي اخير بخش عمده كودكان در نكاح تركيبي، براي قيد در پاسپورت قوم روس را انتخاب مي كردند زيرا واقعاً به فرهنگ روسي تعلق داشتند، يهودي بودن را معتبر نمي‌دانستند و سعي مي‌كردند از تبعيض اجتناب كنند. ولي در سال‌هاي دگرگون‌سازي و فروپاشي اتحاد شوروي شرايط تغيير كرد و يهودي بودن سودآور شد كه در اين شرايط ميزان كودكان نكاح‌هاي تركيبي كه خود را يهودي اعلام مي كنند، بيشتر مي‌شود.

مهاجرت يهوديان به اسراييل و كشورهاي ديگر نه تنها وحدت يهوديان روسي را بر هم نمي‌زند بلكه باعث توجه بيشتر به اين پديده مي‌شود. تصادفي نيست كه نه تنها در آمريكا بلكه در اسراييل هم يهوديان شوروي را «روس» مي نامند. خودشان احساس مي كنند تا چه حدي روس هستند. در اسراييل ادبيات يهودي به زبان روسي به وجود آمده است، نشريات منتشر مي‌شوند و راديو به زبان روسي كار مي كند. عده‌اي در اسراييل معتقدند كه اين علاقه به زبان روسي، نتيجه تأثير دوران شوروي است كه بايد هرچه زودتر از بين برود. ولي به نظر اينجانب، جاي تأسف خواهد بود چنانچه يهوديان روس بعد از مهاجرت به اسراييل از ويژگي‌هاي خاص خود دست كشيده و چيزي از ميراث فرهنگي خود به جامعه كشور اقامت نيافزايند.

درك اين واقعيت كه گروه قومي فرعي يهوديان روس وجود دارد كه زبان روسي را زبان مادري خود مي داند و همزمان با پيوند روسي و يهودي ارتباط دارد، مي تواند به تعبير درست وضعيت يهوديان بعد از فروپاشي اتحاد شوروي كمك كند. در اكثر دولت‌هايي كه بعد از فروپاشي شوروي به وجود آمدند (غير از روسيه) دو گروه يهوديان «بومي» و «مهاجر» وجود دارند. مهاجران به گروه قومي فرعي يهوديان روس تعلق دارند.

فروپاشي اتحاد شوروي موجب شكل‌گيري گروه‌هاي قومي جديد يهوديان بلاروس، استوني، لتوني و غيره نشد. آنها اكثراً به جامعه روسي‌زبان تعلق دارند و تنها عده قليلي از آنها بر هويت يهودي خود تأكيد مي كنند و جوامع يهودي را ايجاد مي كنند. فكرميكنم كه وضعيت يهوديان در دولت‌هاي مستقل جديد محكم‌تر خواهد شد چنانچه آنها بفهمند كه وقتي كه يهوديان خارج از روسيه به زبان روسي صحبت مي كنند، آنها به زبان مادري و نه زبان خارجي تكلم مي كنند. يهوديان در اين كشورها مي توانند به عنوان يكي از اقليت‌هاي روسي‌زبان بر احقاق حقوق خود تأكيد كنند. در غير اين صورت، آنها با انتخاب عجيبي روبرو مي‌شوند كه به زبان يديش برگردند يا به اقوام بومي ملحق شوند. در داخل روسيه هم خودآگاهي يهوديان به عنوان يهوديان روس براي روابط آنها با غير يهوديان و سازمان‌هاي غير يهودي امكانات بهتري فراهم مي كند. از اين طريق مي توان نفوذ جوامع يهودي را بالا برد و روند تحليل قومي را كاهش داد.

در خاتمه، بايد نتيجه گرفت كه اوايل قرن بيستم در روسيه از يهوديان اشكنازي گروه قومي فرعي ويژه‌اي به نام يهوديان روس جدا شد كه از زبان روسي استفاده مي كنند و به دو فرهنگ روسي و يهودي تعلق دارند. بعد از فاجعه جنگ جهاني دوم، يهوديان روس مي توانند به عنوان گروه قومي در داخل ملت روس تلقي شوند. خروج گسترده يهوديان از اتحاد شوروي باعث تقسيم اين گروه قومي شد. در حالي كه يهودياني كه در روسيه باقي ماندند، مي توانند به عنوان بخشي از ملت روسي تلقي شوند، يهودياني كه به اسراييل مهاجرت كردند، گروه قومي در داخل ملت اسراييل شده‌اند.

/ 1