راههاي آتي اسلام روسي
نويسنده: «آنتون (عليرضا) ساوين، اتحاديه نويسندگان شهر مسكو، 15 نوامبر 2005 (مطلب جداگانه)1- چرا بسياري از افراد با استعداد روس و اروپايي در جهان مابعد مسيحي مجالي براي توسعه استعدادهاي دروني خود پيدا نمي كنند؟
هر ديني از انسان مي خواهد كه در روح و روان خود تبحر و تمركز كند تا در آن انعكاس حقيقتي را پيدا كند كه همه ما پيرو آن هستيم. ولي تعداد فزاينده انسانهايي كه در چارچوب تمدن اروپايي مابعد مسيحي تربيت شدهاند، در آئينه روان خود سيمايي را مشاهده مي كنند كه با محيط پيرامون آنها كاملاً ناسازگار است.در عين حال، عده زيادي مانند سابق ادعا مي كنند كه بحث درباره سقوط معنوي جهان غربي چيزي جز سخنپراكني بي اساس نيست و اينكه اين تمدن به بالاترين تمدن در تاريخ خود رسيده است. اين افراد در يك زمينه حق دارند. انرژي دروني جهانبيني بيديني هنوز نسبتاً قوي است و از دستاوردهاي بيسابقه غرب در زمينه فني قوت ميگيرد. ولي اين جواني مصنوعي تا چه زماني مي تواند ادامه يابد؟تقريباً تمام قرن بيستم در غرب زير پرچم رويارويي دو تمدن فرعي سرمايهداري و كمونيستي گذشته است. و حالا تمدن فرعي سرمايهداري برنده شده و به طور طبيعي احساس شور و شعف مي كند. مدل غربي كه زنده مانده، سعي مي كند همه ميدانهاي پر نشده فضاي جهاني را تصاحب كند ولي ما از طريق علم فيزيك مي دانيم كه درجه گاز در حال انبساط، افت مي كند. در اين شرايط طرف پيروزمند به سرعت شكست مي خورد. اتحاد شوروي در سالهاي 1991-1941 همين مشكل را تجربه كرد.البته، عدهاي استدلال مي كنند كه ورشكستگي عقيدتي جهان غربي مكرراً پيشبيني شده (از جمله در اثر معروف «غروب اروپا» نوشته شپنگلر در سال 1918) ولي اين تمدن هنوز زنده است و بسيار فعال است، اين پيشبينيها بياساس هستند. ولي اگر پزشكي با تجربه براي يك بيمار فقط يك سال عمر قائل شود ولي اين بيمار يك سال و نيم زنده بماند، آيا ما مي توانيم از اينجا نتيجه بگيريم كه اين بيمار سالم است و سالهاي طولاني زندگي را در پيش دارد؟ولي از زاويه موضوعي كه در اين مقاله ذكر شده است، بهتر است كه به سطح شخصي انسان معاصر توجه كنيم. در چارچوب يك دولت يا كل بشريت هميشه تعداد معين افرادي وجود دارند كه هدف ارتقاي سطح زندگي خود را تا سطحي بالاتر از موجوديت ساده و راحت عادي دنبال مي كنند. معلوم است كه از روي موفقيت جامعه در هدايت انرژي اين افراد مي توان درباره وضعيت روانشناختي اعضاي اين جامعه قضاوت كرد.منظور ما كساني هستند كه بر موقعيت انفرادي خود در جهان و استقرار و تثبيت برداشتهاي انفرادي خود از جهان تأكيد مي كنند. نظريهپردازان غربي اغلب ادعا مي كنند كه جهان آنها در اين زمينه به بزرگترين موفقيتها در تاريخ بشريت دست يافته است. آيا اين ادعا صحت دارد؟گرايش انفرادي، انسان را به كدام عرصههاي فعال بشري ميكشاند؟
يكي از اين عرصهها، تجارت و مديريت است. بايد اعتراف كرد كه تمدن آتلانتيك در اين زمينه به موفقيتهاي قابل توجهي دست يافته و به توسعه اين عرصه فعاليت خود ادامه مي دهد. ولي نگاه سالم به اين مسأله نشان مي دهد كه تجارت مي تواند فضاي پيرامون انسان را سر و سامان بدهد ولي نمي تواند به وجود انسان يا كشور معني بدهد.گمان مي كنم كه اكثريت انسانهاي متفكر اعم از سنت ملي يا فرهنگي كه پيرو آن باشند، قبول دارند كه شخصيت انساني زماني به اوج توسعه خود ميرسد كه در زمينههايي چون علم، آموزش، پژوهش، هنر و مبارزه در راه عدالت فعاليت مي كند. منظورم از پژوهش نه فقط تجزيه و تحليل عميق بلكه جمعآوري دادههاي ناشناخته، آن هم در شرايط فوقالعاده و گاهي خطرناك براي جان پژوهشگر است. مي توان از سياحان و محققان نامدار گذشته مانند ليوينگستون، آموندسن، گاگارين و ديگران نام برد.با كمال تأسف نمي توانم دين را در اين فهرست بگنجانم زيرا در حال حاضر بسياري از انسانهاي متفكر بي دين هستند و گاهي بيديني خود را پنهان نمي كنند ولي اكثراً به طور ناخودآگاه پيرو طرز تفكر غيرديني هستند.ما در زمينه علم با يك پديده عجيب روبرو ميشويم: با وجود اينكه اين بخش فعاليت انساني در غرب به توسعه خود ادامه مي دهد، نفوذ هر شخصيت مشخص در اين كار مرتباً افت مي كند. ارزش انفرادي شخص دانشمند كاهش مييابد. اخيراً خبري درباره كشف روش تكثير حيوانات كه مي تواند گامي نخست در جهت ساخت انسان مصنوعي باشد، در جهان پيچيد و مردم را تحت تأثير قرار داد. ولي آيا شما مي توانيد از دانشمندي نام ببريد كه اين اكتشاف بزرگ را به عمل آورده باشد؟ اگر حافظه شما قوي باشد، فقط مي توانيد بگوييد كه «محققان يكي از مراكز علمي يكي از كشورها» اين كار را كردند.لحظات تكان دهنده شناخت شخصي كه در علوم انساني با واژه يوناني «كاتارسيس» تعبير ميشود، هميشه معني و مفهوم علم را تشكيل مي داد. با وجود اينكه علم مانند سابق به سرعت پيش ميرود، معني اين حركت مشخص نيست. اين چيزي جز «هضم جزئيات» نيست. هر انسان كمابيش تحصيل كردهاي مي تواند از اسامي دانشمندان قرن بيستم (مانند آينشتاين، بور، كاپيتسا، ساخاروف و ديگران) نام ببرد. آيا الآن مي توان از كسي نام برد؟طرفداران تمدن غربي هميشه جواب دارند و مي گويند كه علم ما به قدري پيچيده و ابعاد اطلاعات به قدري بزرگ شده است كه يك شخص نمي تواند حداقل يك جهتگيري بزرگ علمي را فرا گيرد. گويا به همين دليل دانشمنداني با دانش فراگير مانند ابن سينا، لئوناردو داوينچي يا عمر خيام از بين رفتهاند. ولي شايد واقعيت اين باشد كه جهان بيدين استعداد به وجود آوردن اين غولهاي انديشه انساني را از دست داده است؟ از قرار معلوم انسان عادي تنها از 4% امكانات مغز خود استفاده مي كند در حالي كه يك «دكتر سميث» از دانشگاه كاليفورنيا ممكن است از 8-6% توانايي مغز خود بهره گيرد. ولي شخص نابغه مانند گذشته مي تواند چند علم جداگانه را به عرصه فعاليت فكري خود جلب كند. مشكل اين است كه در جهاني كه نظريات عقيدتي فرهنگ غرب نقش اساسي را بازي مي كنند، نوابغ به دنيا نميآيند.و حالا درباره آموزش و پرورش انسان صحبت كنيم. از ديرباز هر نوع انتقال دانش بر ارتباط بسيار پيچيده ولي اصولاً مفهوم «استاد-شاگرد» برقرار ميشد كه ناظر بر مجموعه متنوع روابط معنوي بين طرفين بود. در اين زمينه فاصله بزرگ بين شاگرد و استاد اهميت دارد كه استاد در سطح شخصيت مقدس قرار ميگيرد. تصادفي نيست كه روشنفكران ضمن آشنايي با همديگر هميشه سئوال مي كردند:«شما پيش چه كسي درس خوانديد؟». نه يك دانشگاه بلكه انسان مشخص و بسيار گرامي و عزيز براي شاگرد، استاد او بود. احتياجي به ذكر اين واقعيت نيست كه در جهان معاصر اين روابط از بين رفته است. پژوهش و اكتشاف... فرهنگ بيديني اين انديشه را به انسانها تلقين كرده است كه هر ناهمواري سطح كره زمين مورد پژوهش و اندازهگيري قرار گرفته است. ادعا ميشود كه همه فرهنگهاي انساني در جدول اقوام «متمدن بالا - متمدن متوسط - وحشي» قرار گرفتهاند. ادعا ميشود كه جاهاي تحقيق نشده فقط در فضاي كيهاني باقي ماندهاند كه بشريت طي 40 سال اخير به پژوهشهاي فضايي مرتباً در حال افت بوده است. درست است كه الآن هم در نقاط مختلف جهان انواع هيأتهاي علمي فعاليت مي كنند. آنها مي توانند به پژوهش مرحله «بچهداري» يك آهو بپردازند و بالاخره اكتشاف بزرگي بكنند كه اين مرحله يك روز كوتاهتر از آن است كه قبلاً پنداشته ميشد. اين همان اصل غرق شدن ذهنيت انساني در جزئيات كم اهميتي است كه مي توانند سود عملي بدهند ولي هرگز به انسان الهام نميدهند. ولي وضعيت هنر از همه بدتر است. در تاريخ اروپا زمانهايي هم بوده است كه نام لئو تولستوي در دورافتادهترين مناطق گسترش تمدن غربي شناخته شده بود و اميل زولا نويسنده فرانسوي، جسارتاً از رئيس جمهور فرانسه آزادي «دريفوس» را مي خواست و رئيس جمهور مجبور بود به رأي نويسنده توجه كند. در آن زمان لقب انسان هنرمند شرافت بزرگ تبلور پويايي فكري جامعه انساني را به وجود آورده و به نويسنده، نقاش يا آهنگساز مسئوليت بزرگي محول ميكرد.درست است كه انسانهايي با استعدادهاي عميق دروني مي توانند در عصر حاضر نيز به وجود آيند كه همانطور كه تاريخ چندين هزاره هنر جهاني نشان مي دهد، فقط همين امر مي تواند الهام ساخت آثار هنري بزرگي را بدهد كه با زبان هنر، انديشهها و آرمانهايي را بيان كنند كه انسان حاضر است در راه آنها حتي جان خود را فدا كند.مبارزه در راه حق و حقيقت، عاليترين وظيفه انساني است. فكر نمي كنم كه كسي منكر اين ادعا شود. در وهله اول، در جامعه غربي از نظر مبارزه هيچ كمبودي مشاهده نميشود. در سراسر جهان دهها راهپيمايي، انقلاب نارنجي و ميتينگهاي استقلال طلب برپا مي شوند. هر 10-5 سالي يك بار از يك كشور قسمتي جدا ميشود كه مبتكران استقلال آن از نمونههاي جرج واشنگتن و بوريس يلتسين درس ميگيرند.حتي اگر نه «كمدي» دهسالههاي اخير بلكه تمام راه طولاني نبرد جامعه بيدين در راه «آزادي» كذايي را كه بسياري از انسانهاي درستكار و صادق جان خود را فداي آن كردند، بررسي كنيم، متوجه خواهيم شد كه اين جنبش موفقيتآميز نبود. دمكراسي و آزادي به چه معناست؟ در حقيقت امر، اين مفاهيم به معني رهايي جامعه از هر گونه تفاوت اجتماعي جز تفاوت درآمدهاست. قبلاً مردم در چارچوب جامعه به لحاظ قشر، ديانت، سن، جنس و سطح تحصيل و استعدادهاي فكري تقسيمبندي ميشدند. ولي اكنون همه اين «حكام كوچكي» كه مردم از استبداد و ظلم آنها رنج مي بردند ولي مي توانستند با كمي چالاكي براي تأمين استقلال نسبي خود مجالي پيدا كنند، جاي خود را به يك «امپراطور» بزرگ و توانمند دادند كه نام او «پول» است. ممكن است در جواب بگويند كه در جامعه غربي آموزش و سطح تحصيل ارزش بزرگي محسوب ميشود ولي هميشه تحصيلاتي مد نظر است كه امكان توليد پول بزرگ را مي دهد.ما بدين وسيله به اين نتيجه رسيدهايم كه هر كسي كه براي اصالت خود ارزش قايل است و مايل است آن را تا بالاترين ارتفاعات مجاز براي انسان توسعه دهد، در جامعه بيدين غربي نمي تواند كاري بكند زيرا همه راهها برروي او بسته شدهاند. او كجا مي تواند توانايي شخصي خود را به كار برد؟ تنها در زمينههايي كه تحت كنترل تفكر مذهبي قرار دارند. يك فرد بيدين «روشنفكر» اروپايي مي تواند فريادي بر آورد كه
:«مگر دين نيست كه با احكام متحجر و مراسم بي معني خود شخصيت انساني را پايين ميآورد؟»ما در اينجا به يكي از بزرگترين مشخصات اعجابآور شخصيت انساني نزديك ميشويم. متفكرين بزرگ مذهبي كه گل سر سبد جمعيتهاي اسلامي، مسيحي و غيره بودند، به وسيله دعا، روزه و درونبيني شديد خود را تقويت مي كردند و هر گونه خودخواهي فكري و جسماني را از ذهن خود بيرون مي كردند. تنها اين شخصيتهاي بزرگ كه بدون كوچكترين ترديدي در راه حقيقت با مرگ روبرو ميشدند، مي توانستند خود را پيدا كنند.به عقيده اينجانب، اين امر يك علت دارد: خداوند متعال شخصيت مطلقي است كه مبناي فردي هر كس تنها انعكاس ضعيف يكي از ويژگيهاي بيپايان او است. ولي برگرديم به مسايل اين دنيا. ميبينيم كه جامعه معاصر محيطي را به وجود آورده است كه در آن انسان متوسط بيشتر از همه احساس راحتي مي كند. درست است كه بياستعدادي محض ارزش ندارد و هر كس مي خواهد خود را «نادر و بارز» جلوه دهد ولي فقط تا حد معيني. انسان از دوران مهد كودك تحت تأثير قرار ميگيرد تا اين طرز تفكر شخص متوسط را قبول كند. براي مثال، روانشناسي كه با كودكان كار مي كند، به مادر يكي از آنها ميگويد: «فرزند شما، از استعداد خدادادي رهبري برخوردار است. او شخصيت غيرعادي است!».
مادر از خوشحالي در پوست خود نميگنجد. اين كودك مدرسه ويژه و سپس دانشگاه را تمام مي كند. او از احترام همگاني برخوردار است و در محيط آموزش و كار به مقام اول ميرسد. پوياييهاي روحي، علاقه به عزلت و طرح سئوالات شكبرانگيز در رفتار او مشاهده نميشود. بدين وسيله در جهان مابعد مسيحي اصل مسيحي «آخريها ، اول خواهند شد» عملي ميشود. در واقع، بين آنهايي كه در اول و آخر ستون صف انساني قرار دارند، فرق چنداني مشاهده نميشود.ولي در جامعه سنتي بافرهنگ و مبتني بر مذهب، برخورد با توسعه انسان بسيار متفاوت است. هيچ «برنامه انفرادي آموزش» وجود ندارد. شاگرداني كه خوب درس مي خوانند، وقت آزاد خود را براي كمك به شاگردان ضعيف مصرف مي كنند. كساني كه در سطحي بالاتر از متوسط قرار دارند، مورد آزمايش و امتحان و حتي فشار معيني قرار ميگيرد كه در نتيجه آن ممكن است طاقت نياورند و به انسانهاي عادي تبديل شود و تا آخر عمر زندگي عادي ولي شرافتمندانهاي داشته باشند يا اينكه به سطح حقيقتاً بالايي برسند. البته، در اين زمينه خطر افراط و تفريط ديگر وجود دارد و آن برخورد بيش از حد شديد با شخصيت و ايجاد شرايط تحملناپذير براي حيثيت و عزت انساني است. ولي عاقلان از افراط اجتناب خواهند كرد.
2- چرا روسها به اسلام علاقهمند خواهند شد؟
با عنايت به آنچه كه در فوق ذكر شد، تأكيد مي كنم كه انسان فعال و متفكر روس يا اروپايي (و در هر نقطه ديگر كره زمين) فقط يك راه شايسته براي بذل تلاشهاي خود دارد تا هرچه بهتر از استعدادهاي خود استفاده كند. اين راه ايمان و دين و مجموعه عظيم دانشهاي مختلفي است كه بر يك جهانبيني مبتني بر تقوا، ترس از خدا و كشش به خدا مبتني است.فقط يك دين زنده و جوابگوي مقتضيات معنوي، فكري و فرهنگي انسان معاصر است. اين دين اسلام است. و حالا اين نقطه نظر خود را توضيح ميدهم.اكنون اكثريت مردم با احساس كشش به تدين و عرفان، به انواع كيشهاي شرقي اعم از هندوئيسم، بوديسم، داوسيسم و غيره روي ميآورند. در گفتگو با پيروان اين كيشها توضيحات بسيار عجيب انتخاب آنها شنيده ميشود. عدهاي ادعا مي كنند كه اديان توحيدي به اندازه كافي قديمي نيستند يا بر عكس، منسوخ شدهاند. گاهي ادعا ميشود كه اين اديان خيلي خشن يا بالعكس، خيلي ملايم و مزورانه هستند. تجزيه و تحليل زندگي و طرز تفكر همه اين گروهها و افراد باعث اين نتيجهگيري درباره انگيزههاي آنها ميشود: آنچه كه در كيشهاي نيمهشرقي براي انسان معاصر جذابيت دارد، فقدان حس مسئوليت است. اگر خواستي، مي تواني در جلسه «تكميل معنوي شخصيت» شركت كني و تمرينهايي انجام دهي. ولي اگر نخواستي، مي تواني در خانه خود بماني و استراحت كني. البته، بوديستهاي واقعي كه در تبت يا ديرهاي چيني زندگي مي كنند، حس مسئوليت بالايي دارند ولي پيروان اروپايي آنها هرگز در اين زمينه از آنها تقليد نخواهند كرد.غرب، جهانيان را با سطح بالاي موازين اخلاقي كاري شگفتزده كرده و از همين طريق هنوز مي تواند در جهان رهبري كند. ولي در اين زمينه پارادوكس عجيبي نهفته شده است و آن اين است كه همزمان با سطح بالاي مسئوليت نسبت به هستي در دنياي مادي، سطح بسيار پايين وظيفهشناسي نسبت به دنياي معنوي مشاهده ميشود.
ولي مگر دنياي معنوي منبع و منشأ دنياي مادي نيست؟در روسيه و بسياري از كشورهاي ديگر وضعيت باز هم بدتري مشاهده ميشود. اينجا در همه زمينههاي هستي انساني بيبند و باري مشاهده ميشود. ولي انسان واقعي قبل از همه دنبال مسئوليت و كاري مي گردد كه از او جواب اين كار را خواهند خواست. حد اقل وجدان شخصي، او را راحت نخواهد گذاشت. به همين دليل براي روسيه و مردم روس راه نجات بهتر از اسلام وجود ندارد. ولي مسيحيت در اين زمينه چگونه است؟ بحث درباره تفاوتهاي دگماتيك بين اسلام و مسيحيت از چارچوب اين مقاله خارج است. فقط مايلم بگويم كه اسلام زنده است ولي مسيحيت زنده نيست. نمي توان با اين واقعيت بحث كرد كه در روسيه معاصر تعداد مسلماناني كه در زندگي مذهبي شركت مي كنند، از مسيحيان بيشتر است. لذا وطنپرستان كاذبي كه كشورمان را مسيحي و «ارتدوكس» مينامند، حتي به لحاظ آماري اشتباه مي كنند. اينجانب همانند بسياري از مسلمانان روس، از زندگي كليساي ارتودوكس اطلاع خوبي دارم زيرا بسياري از ما «مسيحيان كليسايي» سابق هستيم. همه مسيحيان فعال را مي توان به دو گروه نابرابر تقسيم كرد. بزرگترين گروه از افراد ترسيده تشكيل شده است. سالخوردگاني كه از مرض يا بيماري ترسيدهاند يا كنار خود شبح نابودي جسماني را مشاهده كرده و از ترس به كليسا شتافتهاند، اين گروه را تشكيل مي دهند. دختران و زنان جواني كه از تنهايي مي ترسند و در پناه مردان نيرومند نيستند، به همين گروه تعلق دارند.بخش دوم مسيحيان معاصر روس را، روشنفكران قليلالعدهاي تشكيل مي دهند كه عمدتاً در شهرهاي مركزي زندگي مي كنند و به «خداجويي» ميپردازند. ولي انسان نمي تواند تمام عمر خود را در اين حالت زيبا بگذراند زيرا اين مشخصه اخلاقي انسان پخته نيست. در نهايت امر انسان از دين دست ميكشد يا از ايمان پايدار ديگري برخوردار ميشود.سرنوشت غمانگيز تمدن مسيحي به سرگذشت فرانكنشتاين و سازنده او شباهت دارد. بهترين پيروان اين دين از جامعه معاصر، بياصولي و بيمفهومي معنوي وحشت مي كنند. ولي چه كسي بايد جواب اين پديدههاي منفي را بدهد؟ مگر خود مسيحيت نبود كه انديشه «پيشرفت معنوي» را به گردش انداخت كه هيچ مبنايي در اين دنيا و در آخرت نداشته و ندارد؟ مطابق با اين انديشه، هر نسل بعدي گويا بايد در جو مناسبتر اخلاقي زندگي كند تا نسل قبلي. همين عدم آگاهي به روح و روان انسان به انسانهاي ناآگاه اجازه داده است تأكيد كنند كه پيشرفت بشريت بدون رهايي از حقايق دين و اخلاق بالا كه در دوران باستان توسط انبيا به بشريت داده شده بودند، امكانپذير نيست. نقش منفي مسيحيت بدان است كه مطابق با احكام اين دين، خداوند از طريق حضرت عيسي احكامي را كه قبلاً برقرار كرده بود، لغو كرد. گويا خداوند به حكام كم عقل و توطئهچين اين دنيا شباهت دارد كه گاهي يك فرمان صادر مي كنند و شش ماه بعد فرمان ديگري به جاي آن اعلام مي كنند.اسلام بايد توجه هر انسان متفكر و حقيقتجو را به خود جلب كند زيرا فقط در اين دين اصل «توحيد» يعني «هماهنگي الهي» عملي شده است. در اسلام علاقه هر دين به عرصههاي هستي بالاتر از اين دنيا، جواب و تأييد پيدا مي كند. ولي عزت معنوي زندگي عادي دنيوي هم رد و تكذيب نميشود. همه سيستمهاي مذهبي و فلسفي ديگر به يك طرف متمايل هستند و تعادل ندارند. در اسلام، روابط ايدهآل بين خدا و انسان، روابط دوستي عالي است كه شامل نه تنها نزديكي عاطفي به همديگر (همان «عشق» كذايي مسيحي) بلكه همفكري پيچيدهتر و ورود عرفاني شخصيت انسان به شخصيت عالي الهي (يعني «فنا») ميباشد.تنها ديني كه مي تواند در محيط روشنفكر روسي با اسلام تا حدودي رقابت كند، يهوديت است. عدهاي نمي دانند كه نه تنها يهوديان بلكه كساني كه مراسم خاص موسوم به «گيور» را طي كردند، مي توانند پيرو دين يهودي شوند. يهوديت به لحاظ احكام فكري خود به اسلام نزديك است و لذا همه مشخصات فوق الذكر در يهوديت نيز وجود دارند ولي به شكل مبهم و تحريف شده. لذا مي توانيم اميدوار باشيم كه حس عرفاني خدادادي به مردم در جستجوي حقيقت كمك كند. روسها براي پيوستن به يهوديت بايد از مليت خود دست بكشند كه چنين چيزي بعيد است. حتي چنين كسي توسط بسياري از اعضاي جامعه يهودي به طور كامل پذيرفته نشده و مانند سابق انگ بيگانه را بر پيشاني خود خواهد داشت. ولي يك روس در صورت مسلمان شدن، هويت روسي خود را از دست نخواهد داد. هيچ مسلماني نبايد از ميهن خود خجالت بكشد، هر كس مي تواند سنتهاي ملي خود را رعايت كند چنانچه اين سنتها با شرع اسلامي مغايرت مستقيم نداشته باشد.ضمن اشاره به دورنماي اسلام در روسيه نبايد يك نكته بسيار مهم را فراموش كنيم. زنان گروه حائز اولويت و بزرگ مسلمانان بالقوه روس را تشكيل مي دهند. در حال حاضر وضعيت زنان در كشورمان عجيب و غريب، ترسناك و در ابعاد جهاني بيسابقه است. روسيه احتمالاً يكي از آزادترين كشورهاي جهان از نظر آزادي زنان است ولي اين آزادي با كشورهاي غرب تفاوت زيادي دارد. در حالي كه آنجا زنان نقش اجتماعي نزديك به نقش مردان را بازي كرده و از همان حقوق و اختيارات برخوردارند و لذا تفاوت ذهنيت آنها به تدريج از بين ميرود، در كشورمان زنان مجبورند وظايفي را اجرا كنند كه از وظايف مردان سنگينتر و دشوارتر است. ولي چرا زن حقوق مربوطه را هم به دست نميآورد؟ مردان اجازه نمي دهند؟ نخير، مردان معاصر روسي بيش از حد ضعيفاند تا مانع از كار زنان شوند.عجيب است كه خود زنان نمي خواهند قدرت و خشونت مردانه را از آن خود سازند و كار درستي مي كنند كه اين امتيازات مشكوك را براي مردان باقي مي گذارند. از ديرباز رسم بوده است كه مردان بايد با كثافتهايي كه هر قدرت و هر «سياستي» را اعم از دولتي تا خانوادگي همراهي مي كند، دست به گريبان شوند در حالي كه زن از اين مسايل بالاتر قرار دارد. زن بايد با نمونه اخلاقي خود از افتادن مردان به ورطه كثافت و خونريزي جلوگيري كند كه در غير اين صورت زمان به جهنم تبديل ميشد. معناي والاي ايثار زنان اين است كه زن، وسيلهاي براي دفاع از خود در هر جامعه سالمي است. غربيها نمي خواهند اين واقعيت را درك كنند.آري، زنان روس مانند گذشته فداكار هستند ولي كسي نيست كه فداكاري خود را به آنها تقديم كند. كسي نيست كه لطافت زنانه آنها را درست ارزيابي كند. زن معاصر روس به مردم روس با چشم تحقير مينگرد و حق هم دارد. يك روز تصادفاً تلويزيون را روشن كردم و شعار تبليغاتي شنيدم كه گفت:«خيانت به قهوه مورد علاقه شبيه به خيانت به مرد محبوب است». درست است كه تبليغات تجاري، معقولانهترين زمينه فعاليت انساني نيست ولي نسبت به روحيات حاكم بر جامعه بسيار حساس است. اگر به كتابخانه، موزه و هر مؤسسه فرهنگي ديگري برويد، در آنجا فقط زنان را خواهيد ديد. در دانشگاهها چه كسي بهتر تحصيل مي كند؟ در هر سازماني كه كارمندان آن به استقامت زيادي احتياج دارند (كميته خصوصيسازي، اداره گذرنامه يا دادگاه) عمدتاً زناني كار مي كنند كه از كار خود خسته شده ولي براي هر نبردي آماده هستند. زنان قهرمان در روستاهايي هم زندگي مي كنند كه آنجا مشروبخواري به پديده همگاني تبديل شده و همه ذكور در سنين بالاي 8 سال «كفايت عقل» ندارند.ولي آن سيماي ايدهآل روابط بين زن و مرد كه در قلب اكثريت مطلق زنان روس حفظ شده است، به آرمانهاي اسلامي بسيار نزديك است! بديهي است كه تنها اسلام مي تواند رسوايي هزار ساله ما را شفا بخشد.آنچه كه در فوق ذكر شد، براي درك اين واقعيت كفايت مي كند كه صرف نظر از تبليغات كاذب رسانه هاي گروهي غربگراي روسي كه تمدن اسلامي را به گناهان مخصوص تمدن آتلانتيك متهم مي كنند (تروريسم، يهودي ستيزي و غيره)، تعداد مردان و زنان مسلمان روس افزايش خواهد يافت و نيز اينكه بهترين انسانهاي روسيه در قرن بيست و يكم به تقويم مسيحي و قرن 15 به تقويم اسلامي، مسلمان خواهند بود.