جاده پرخطر تهران - لندن
اشاره
شايد از دو قرن قبل که روابط ايران و بريتانيا شکل گرفت، کسي گمان نميکرد که اين روابط به اتوباني يک طرفه تبديل شود؛ اتوباني که حق عبور و مرور و بهرهبرداري فقط براي طرف اروپايي فراهم ميشد. در اين اتوبان يک طرفه، دولت بريتانيا با سرعت فراوان ميراند و هر چه اراده ميکرد، محقق ميشد. ايرانيها حق عبور و مرور از اين اتوبان را نداشتند و اگر هم اراده ميکردند، مجاز بودند از حاشيه جاده، آن هم با سرعت لاکپشتي برانند و در صورت ورود به جادّه اصلي، تصادف شديد کرده و نابود ميشدند. از اين رو جايز است مسير تهران - لندن را، جادةپرخطر بناميم؛ جادهاي که همواره پر دستانداز بوده و با فتنهگريهاي دولت بريتانيا، هيچگاه رنگ امنيت به خود نديده است.گذري بر دو قرن فتنه گري انگلستان در ايران
علياکبر عالميانملّتي مغرور، دولتي فتنهگر
«... انگليسيها ملّتي مغرورند و مدبّر و متموّل و متکبّر ميباشند، اما تکبّر تا آن وقت است که خود را بينياز ميبينند. به محض اينکه پاي احتياج به ميان آمد، سر عفو و مذلّت بر آستان خاکساري ميگذارند و اين خضوع و فروتني را تدبير و عقل ميشمارند. بر هر فرومايه عبد نويسند و دست هر ناپاکي بوسند. در تسليم و بندگي تا آنجا حاضرند که قوّادي کنند و نزديکان خود را به دور آن بپيوندند.مختصر، در اوقات حاجت از بذل هر قدر مال و هر نوع امتياز چنان حاضرند که گويي بنده و چاکرند. در ظاهرسازي مهمانيها، ساختگي غلو مينمايند.هم طبيب ميشوند، هم پرستار، هم دواساز و مرهم کار، مشير و مشار، شفيق و مستشار. حتي اگر در سفر باشند، شاگرد قاطرچي و يتيمچارواداري مينمايند، ميبخشند، بذل ميکنند، انفاق مينمايند، در ايثار خودداري ندارند، راه مروّت و فتوّت ميسپارند. چه شرح دهم؟انگليسي تا محتاج است، اول خدماتش تحفه و هداياي نفيس است، چون از عالم احتياج بيرون آمد، زايدالوصف صرفهجو و خسيس است. تا کار داشت، مثل شتر بار ميبرد و خار ميخورد. حالا که روي استغنا ديده، شير آفريقاست. برّ و بحر را در زير نگين دارد، چه وَقْعي به خاقان يا طغرل تکين ميگذارد:
از وي اگر جويي رضا سنگ است و سر اندر خطر
با وي اگر گويي سخن مست است و مغز اندر شرر
با وي اگر گويي سخن مست است و مغز اندر شرر
با وي اگر گويي سخن مست است و مغز اندر شرر
گاو و خر را چوب تر بايد
و با مشتي دوّاب آدمي نشايد1
و با مشتي دوّاب آدمي نشايد1
و با مشتي دوّاب آدمي نشايد1
«اين نفرت و انزجار، با نوعي ترس و حتي حس تکريم و احترام بههم آميخته و ميتوان گفت که در هيچ جاي دنيا، اين قدر دربارة هوشياري و توانايي انگليسيها مبالغه نشده و در هيچ کشوري يک ملّت به دليل هوشياري و کياست خود، اين همه مورد نفرت قرار نگرفته است.»2
تاريخ شکلگيري روابط ايران و انگلستان
ابتداي روابط تاريخي ايران و انگلستان را ميتوان از نيمه دوم قرن سيزدهم ميلادي، مطابق با اواخر قرن هفتم هجري دانست. در آن ايام، ايران تحت قيموميت امراي مغول بوده و ارغون شاه، نواده هلاکوخان، در آن حکومت ميکرد. در انگلستان نيز ادوارد اول، پادشاه بود. پادشاهي او همزمان با فرسودگي و خستگي دنياي مسيحيت بود، چرا که آنان از جنگهاي دويست ساله خود با ممالک اسلامي براي آزادي اورشليم خسته و فرسوده شده و اينک مايل بودند با سلاطين مغول از در دوستي درآيدند تا شايد بتوانند به دست آنها زوال دُوَل اسلامي را فراهم آورند.در عهد شاه طهماسب صفوي (970 هجري مطابق با 1562 ميلادي) آنتوني جنکينسون، فرستاده ملکه اليزابت که حامل پيام ملکه به شاه ايران بود، ابتدا اجازه حضور يافت، ولي پس از آگاهي شاه از عقايد مذهبي وي، او را از نزد خود راند. در ابتداي قرن پانزدهم هجري برابر با اوايل قرن هفدهم ميلادي، همزمان با پادشاهي شاه عباس و با توجه به قدرت زياد وي، حدود 70 انگليسي به سرپرستي دو برادر به نامهاي «سر آنتوني شرلي» و «سر رابرت شرلي» از طرف پاپ به ايران آمدند تا از شاه ايران براي در امان ماندن اروپا در مقابل هجوم سربازان عثماني کمک بخواهند. شاه عباس نيز به کمک آنها شتافت، به گونهاي که به تعبير يکي از سياسيون اروپا:«فقط ايرانيها مابين ما و مرگ حايل شدند. اگر ايرانيها نبودند، ترکها ما را محو و نابود کرده بودند.»3در زمان حکومت کريمخان زند در سال 1763 ميلادي، با اجازة وي، انگليسيها به تأسيس تجارتخانه در بوشهر دست زدند.4 توسعة فعاليت انگليسيها در بوشهر، با مداخلات آنها در امور داخلي ايران همراه شد تا آنجا که کريمخان زند نسبت به مقاصد آنان بدگمان شد و در سال 1769 دستور تعطيلي نمايندگي تجاري انگليس در بوشهر و اخراج اتباع انگليسي را صادر کرد، اما با مرگ کريمخان زند در سال 1779، انگليسيها مجدداً دست به فعاليتهايي براي تجديد نفوذ خود در ايران زدند و سرانجام در سال 1788، با دريافت فرماني از جعفرخان زند يکي از جانشينان کريمخان، قسمت اعظم امتيازاتي را که از دست داده بودند، مجدداً به چنگ آوردند. از اين تاريخ به بعد انگليسيها به علت افزايش منافع خود در هند و توسعة قلمرو نفوذشان در افغانستان، بيش از پيش متوجه ايران شدند و تحولات سياسي که به دنبال انقلاب کبير فرانسه و ظهور ناپلئون روي داد، در ايران نيز مستقيماً اثر گذاشت.5 به همين علت، در سال 1800 ميلادي روابط رسمي سياسي بين ايران و انگلستان با انتخاب سفير از سوي انگلستان شکل گرفت.به دنبال قدرت يافتن ناپلئون بناپارت در فرانسه، انگليسيها که از جانب او احساس خطر ميکردند، بر تلاش خود براي نفوذ در ايران افزودند و هيئتي را به رياست يک افسر سي ساله انگليسي به نام «جان مالکوم» به ايران فرستادند. جان مالکوم که بعدها به واسطه خدمات خود به انگلستان به درجة ژنرالي و لقب «سِرْ» نائل شد، مأموريت داشت که يک قرارداد تدافعي با ايران منعقد سازد و از نفوذ و پيشرفت فرانسه در ايران جلوگيري به عمل آورد، زيرا فرانسويها در آن موقع تا مصر و سوريه پيش آمده بودند و اين خطر وجود داشت که درصدد توسعة قلمرو نفوذ و قدرت خود به سوي شرق برآيند، به ويژه آنکه پس از انعقاد و امضاي قرارداد بين ايران و فرانسه که به قرارداد «فينکن اشتاين» شهرت يافت، منافع انگلستان به طور کلي در خطر تهديد قرار گرفت.در اوايل سال 1809 بر اثر تعلل فرانسه در اجراي تعهدات خود نسبت به ايران، روابط دو کشور رو به تيرگي نهاد. سفراي دو کشور به کشورهايشان فراخوانده شدند. انگليسيها بدون فوت وقت، براي پر کردن اين خلاء دست به کار شدند و چونجان مالکوم ديگر اعتباري در ايران نداشت، اين بار «هارفورد جونز» را به عنوان وزيرمختار به تهران اعزام داشتند. هارفورد جونز به حضور فتحعلي شاه رفت و ضمن تقديم استوارنامة خود، هداياي گرانبهايي از جمله يک قطعه الماس درشت به ارزش تقريبي چهل هزار تومان آن روز، از طرف جرج سوّم - پادشاه انگليس - به فتحعليشاه تقديم کرد.6هر چند گاهي از «نقد عليبيگ» به عنوان نخستين سفير ايران در انگلستان ياد ميشود، اما با توجه به آنکه آغاز روابط رسمي سياسي بين ايران و انگليس سال 1800 ميباشد و وي در سال 1626 به انگلستان اعزام شد، نميتوان او را «سفير رسمي» به شمار آورد.سفارت ايران در انگلستان هم در سال 1851 ميلادي (1230 شمسي) در لندن افتتاح شد و نخستين فرستاده رسمي ايران به دربار انگليس، «ميرزا شفيعخان نايب آجودان باشي» است که عنوان «مصلحتگذار» و به اصطلاح امروز مستشار يا کاردار سفارت را يدک ميکشيد.7 در ساليان ديگر نيز روابط ايران و انگليس که در واقع عاليترين مثال براي يک رابطة استعماري به شمار ميرفت، تا زمان آخرين پادشاه ايران يعني محمدرضا شاه، با تبادل سفير و ارتباط نزديک ادامه يافت. اين رابطه هيچگاه مورد اطمينان و قبول ايرانيان قرار نگرفت و همواره نوعي بدبيني از سوي ايرانيان نسبت به سوءرفتارهاي انگليسيها وجود داشت. اين رفتار ايرانيان به يک بيماري مزمن به نام «بيماري ترس از انگليس» تبديل شد.
اين بيماري البته مخصوص ايران نبود و نيست، بلکه کساني که به فرهنگهاي بزرگ خارجي دسترسي دارند، ميتوانند واژه «Anglophobia» را که همان معني ترس از انگليس است،در بسياري از اين فرهنگها بيابند. اين واژه در ايران، معني و مفهوم گستردهاي دارد و دهها کتاب تاريخي و تحقيقي و حتي طنز و داستان که دربارة مداخلات انگليس در ايران نوشته شده، خود مبيّن اين واقعيت است که مردم ايران تا چه اندازه نسبت به سياست انگليس در اين کشور بدبين و هراسان هستند و چرا در هر کاري انگشت انگليسيها را ميبينند.8
فتنهگريهاي استعمار پير در ايران
با نگاهي کوتاه به برخي فتنهگريهاي دولت بريتانيا در نزديک به 179 سال9 حضور استعمار خود در ايران، ميتوان به ابعاد تکان دهندة اين فتنهگريها پي برد.اولين عهدنامة استعماري
نخستين قرارداد استعماري که توسط انگلستان به ايران تحميل شد، عهدنامهاي به نام «مجمل» است. اين قرارداد در نوزدهم مارس 1809 از طرف ميرزا محمدشفيع صدراعظم و حاج محمدحسين خان مستوفي الممالک به نمايندگي ايران و سر هارفورد جونز به نمايندگي انگليس امضاء شد. در اين عهدنامه، ايران متعهد شد «هر عهد و شرطي راکه قبلاً با هر يک از دولتهاي فرنگ بسته است باطل سازد و لشگر فرنگ را از حدود متعلقه به خاک ايران، راه عبور به طرف هندوستان ندهد.» به موجب فصول هشتگانه اين عهدنامه، ايران تعهدات مختلفي را براي کمک و همکاري با انگليسيها و مساعدت با نيروهاي آنها در بنادر و جزاير خليج فارس پذيرفته، ولي انگليسيها خود را از مشکلات و گرفتاريهاي احتمالي ايران در آينده بر کنار نگاه داشتهاند. به طور مثال در فصل هفتم اين عهدنامه آمده است که «اگر جنگ و نزاعي فيمابين دولت ايران و افغانستان اتفاق افتد، اولياي دولت انگليس را در آن ميانه کاري نيست و به هيچ طرف اعانت و امداد نخواهند کرد، مگر آنکه به خواهش طرفين، واسطةصلح گردد.» تعهدات متقابل انگليس نسبت به ايران مبهم و کلي است و تفصّيل و جزئيات آن به قرارداد مفصّلتري که ميبايست بعداً به امضاي دولتين برسد، موکول گرديده است.10«مفصّل»؛ ننگآورتر از «مجمل»
انگليسيهاهيچگاه به اين عهدنامة ننگين خود عمل نکردند، بلکه در فتنهگري جديدتري، ايران را وادار به امضاي عهدنامهاي به نام «مفصّل» نمودند. در اين عهدنامه که در واقع مکمّل عهدنامه قبلي و استعماريتر از آن به شمار ميرود، دولت ايران بار ديگر متعهد شده است که «از تاريخ اين عهدنامة فيروز، هر عهد و شرطي که با هر يک از دولتهاي فرنگ بستهاند باطل و ساقط سازند و لشگر ساير طوايف فرنگستان را از حدود متعلقه به خاک ايران، راه عبور به طرف هندوستان و سمت بنادر ندهند.» ننگينترين قسمت اين قرارداد استعماري، فصول پنجم و ششم آن است. در فصل پنجم اين قرارداد آمده است: «هرگاه طايفة افاغنه را با اولياء دولت بهيه انگليس نزاع و جدالي باشد، اولياي دولت علّيه ايران لشکر تعيين نموده، به قسمتي که مصلحت دولتين باشد، به دولت بهيه انگليس اعانت و امداد نمايد و وجه اخراجات آن را از اولياء دولت بهيّه انگليس بگيرد از قراري که اولياي دولتين قطع و فصل خواهد کرد.» و بلافاصله در فصل ششم ميآيد که: «اگر جنگ و نزاعي فيمابين دولت علّيه ايران و افغان اتفاق افتد، اولياي دولت بهيّه انگليس را در آن ميان کاري نيست و به هيچ طرف کمک و امدادي نخواهند کرد.»11 يعني ايران موظف است در صورت نزاع بين افاغنه و انگليسيها، به کمک انگليس بشتابد، ولي در صورت نزاع بين ايران و افاعنه، انگليسيها تعهدي ندارند!جادّة پرخطر گلستان - تهران!
سه ماه پس از امضاي قرارداد ننگين «مفصّل»، انگلستان و روسيه جبهة واحدي عليه ناپلئون تشکيل دادند و قرارداد اتحادي که بين دو دولت منعقد شد، امکان هرگونه کمکي را از طرف انگليسيها به ايران در جنگ با روسيه از ميان برد. روسها با سوءاستفاده از اين موقعيت، دست به حمله گستردهاي عليه ايران زدند و تمام سواحل درياي خزر را به اشغال خود درآوردند. دولت ايران با تهديد فتنهگرانه وزيرمختار انگليس، مبني بر اينکه «اگر به امضاي قرارداد با روسيه تن در بدهد، انگلستان هم از انجام تعهدات خود نسبت به ايران خودداري خواهد نمود.»، فتحعليشاه را مکلّف به امضاي قرارداد انعقاد ننگين گلستان نمود که به موجب آن؛ دربند، باکو، شيروان، قراباغ و قسمتي از طالش از خاک ايران جدا و به خاک روسيه ملحق شد و دولت ايران از کليه دعاوي خود بر گرجستان و داغستان صرفنظر کرد. نقش وزيرمختار انگليس در امضاي اين عهدنامة ننگين به آن حد بود که تزار الکساندر اول در ازاي خدمات «سرگوراوزلي» وزيرمختار انگليس به دولت روسيه، او را به دريافت عاليترين نشان امپراتوري روسيه مفتخر ساخت.12پس از امضاي اين معاهدة ننگين، دولت انگيس در يک فتنهگري آشکار و تازه، درصدد تجديدنظر در قرارداد قبلي خود با ايران برآمد. قرارداد جديد که به معاهدة«تهران» معروف گشت، در 25 نوامبر 1814 به امضاء رسيد و داراي يازده فصل بود. در اين ننگيننامه، ضمن تکرار تمام آنچه در معاهدات قبلي به زيان ايران بوده، کمک دولت انگليس را به ايران مشروط به اين مينمايد که دولت ايران «سبقت در تجاوز نکرده باشد»، زيرا بر اثر نارضايتي که از عقد عهدنامة گلستان در ايران به وجود آمده بود، احتمال ميرفت که ايرانيها در اولين فرصت درصدد جبران اين شکست و باز پس گرفتن سرزمينهاي از دست رفته برخواهند آمد. در فصل سوم اين قراردادنامة استعماري نيز اين عبارت عجيب آمده است:« ... و خاک متعلقه به هر يک از دولتين ايران و روس، از قراري است که با تصويب و اطلاع وکلاي دولت علّيه ايران و دولت بهيه انگليس و دولت روس بعد از اين مشخص و معيّن خواهد گشت...»13 و به اين ترتيب حکام ايران به خاطر عهدنامةگلستان مجبور به قبول عهدنامة «تهران» شدند تا بدين طريق جادة «گلستان به تهران» کاملاً پرخطر گردد!
از تهران تا ترکمانچاي؛ راه کوتاه فتنه و حيله...
آثار شوم عهدنامه تهران، در جريان دومين دورة جنگهاي ايران و روس که به انعقاد قرارداد ننگين ترکمانچاي منجر شد، نمودار گرديد. انگليسيها در جريان اين جنگ هم به زيان ايران مداخله کردند و به بهانة اينکه ايران جنگ را آغاز کرده، از هر گونه کمکي به ايران در اين جنگ خودداري نمودند . فتحعليشاه که از پيشروي نيروهاي روسيه تا نزديکي قافلانکوه متوحّش شده بود، پيشنهاد ميانجيگري انگلستان را پذيرفت. در جريان مذاکره براي عقد قرارداد ترکمانچاي، نمايندهاي از طرف دولت انگليس شرکت نمود و اين دولت با استفاده از حقي که به موجب معاهدةتهران براي خود قائل بودند، در تعيين حدود مرزي بين ايران و روسيه دخالت کردند و در تحميل رژيم کاپيتولاسيون و حق قضاوت کنسولي به ايران هم نقش مؤثري داشتند، زيرا ميخواستند بعداً از همين حقوق در ايران برخوردار گردند. پس از امضاي قرارداد ترکمانچاي، انگليسيها از مضيقة مالي ايران در پرداخت غرامات جنگي به روسيه سوءاستفاده کرده، در ازاي پرداخت دويست هزار تومان که از قسط دوم غرامت تعيين شده باقي مانده بود، موافقت دولت ايران را با حذف مواد مربوط به تعهدات مالي و نظامي انگليس به ايران جلب کردند. به اين ترتيب از عهدنامة تهران جز تعهدات ايران به انگلستان، چيزي باقي نماند!14تحکيم ديکتاتوري و قتل آزاديخواه بزرگ
از جمله فتنهگريهاي دولت انگلستان در ايران، تحکيم ديکتاتوري محمدشاه در ايران است. با توطئه و دسيسه وزيرمختار انگلستان در ايران، با سرکوب مخالفاني نظير عليشاه که مدعي تاج و تخت پس از فتحعليشاه قاجار بود، به سلطنت و تحکيم پايههاي حکومت محمدشاه قاجار مبادرت ورزيد، اما دسيسهبازي انگليسيها فقط منحصر به تحکيم پايههاي ديکتاتوري محمدشاه نشد، بلکه قائممقام فراهاني - صدر اعظم محمد شاه که مخالف جدي با مداخلات اين دولت فتنهگر بود - نيز قرباني اميال جاهطلبانه انگليسيها شد. به نوشته واتسون، نويسندة انگليسي: «قائم مقام کاملاً با نظر نمايندة مختار انگليس مخالفت ميکرد... قائممقام، مهام امور دولت ايران را سفت و سخت در دست خود گرفته است و بر آقاي جوان خود همانقدر نفوذ و اقتدار دارد که کاردينال مازران بر لوئي چهارده، پادشاه فرانسه داشت،...»15 اين مسئله بر انگليسيها گران تمام شد و با زمينهچيني، موفق به قتل قائممقام فراهاني توسط محمدشاه شدند.اميرکبير؛ قرباني فتنهگري انگليسيها
اوج فتنهگري و رذالت انگليسيها را بايد در زمينهچيني آنان براي قتل يکي از نامدارترين و صالحترين سياستمداران تاريخ ايران جستجو کرد. ميرزا تقيخان اميرکبير صدراعظم ناصرالدين شاه که در تقواي سياسي، استعمارستيزي و استقلالطلبي يگانه دوران بود، عاقبت قرباني روحيه کينهتوزانة انگليسيها شد. همزمان با وزيرمختاري سرهنگ شيل در ايران، دوران صدارت اميرکبير نيز آغاز شده بود و دقيقاً در همين ايام، اختلافات وزيرمختار انگليس با صدراعظم ايران بالا گرفت. اين اختلاف ابتدا بر سر انعقاد قرارداد مورد نظر انگلستان در باب «غلام و کنيز سياه» رخ داد، زيرا انگليسيها ميخواستند در پوشش مقاصد انساني و مبارزه با تجارت برده، حق تفتيش کشتيهاي ايراني يا کشتيهاي عازم بنادر ايران را در خليج فارس به دست آورند و اميرکبير با اجازة تفتيش کشتيهاي ايراني که مغاير استقلال و حاکميت ملي ايران بود، مخالفت ميکرد. دومين اختلاف بر سر مصونيت سياسي و مسئلة حمايت و پناهندگي اتباع ايراني در سفارتخانه و کنسولگريهاي انگليس بروز کرد که با اخطار جدّي اميرکبير به شيل همراه شد.16اختلاف ديگر اميرکبير با وزيرمختار انگلستان، بر سر مداخلات استيونسن، سرکنسول انگليس در تبريز، روي داد که در کار ارامنه تبريز به عنوان حفظ حقوق مسيحيان دخالت بيجا ميکرد که با اخطار جدي اميرکبير مواجه شد.17 اين طرز رفتار و ابراز قدرت و شخصيت اميرکبير بر شيل گران آمد و به طور مستقيم و غيرمستقيم در تحريکاتي که از طرف مهدعليا مادر ناصرالدين شاه عليه اميرکبير صورت ميگرفت، شرکت جست و با همدستي وي موفق شد ضمن خلع اميرکبير از صدارت، زمينه تبعيد وي به کاشان و اخذ حکم قتل ايشان توسط شاه را فراهم آورد و بدين ترتيب يکي از سرداران رشيد عرصة سياست و خدمت را به شهادت رسانيد.نانجيبزادهاي که اولين جنگ را رقم زد
دولت انگليس پس از پايان مأموريت طولاني سرهنگ شيل در ايران، يک به اصطلاح نجيبزاده انگليسي به نام «سر چارلز موراي» را به ايران فرستاد که اتفاقاً در نانجيبي دست اسلاف خود را از پشت بسته بود. او در دوران حضور خود، بحرانهاي فراواني را در ايران به وجود آورد. بزرگترين اقدام بحرانزاي وي، انتصاب يکي از منسوبين دربار به نام ميرزاهاشم خان، به عنوان سرپرست کنسولگري انگليس در شيراز بود. دولت ايران انتصاب يکي از اتباع ايران را به يک سمت رسمي در سفارتخانة خارجي نپذيرفت، به خصوص که شايع شده بود موراي و دستيار او «تيلور تامسون» که بعدها جانشين وي شد، با همسر زيباي ميرزاهاشم خان روابطي دارند. همسر ميرزاهاشم خان را در محل نمايندگي ديپلماتيک انگلستان در قلهک دستگير کردند و موراي که از اين عمل دولت ايران به شدت عصباني شده بود، يادداشت توهينآميزي به صدراعظم نوشت. دولت انگليس از او پشتيباني کرد و موراي هم در اقدامي طلبکارانه و وقيحانه به دولت ايران اخطار کرد که اگر در اين مورد از او عذرخواهي نکند، روابط سياسي انگليس با ايران قطع خواهد شد. دولت ايران به اخطار او اعتنا نکرد و در نتيجه موراي در نوابر سال 1855 سفارت انگليس را در ايران تعطيل کرد و به اتفاق کارکنانش به بغداد رفت.او تنها به قطع روابط ايران و انگليس بسنده نکرد، بلکه با نوشتن نامه، خطاب به نخستوزير انگليس، از وي خواست تا به ايران حملة نظامي کند. دولت انگليس به تقاضاي نامعقول موراي ترتيب اثر داد و به بهانه تصرف هرات توسط قواي ايران و به خطر افتادن منافع انگلستان، ايران را مورد تجاوز قرار داد و يکسال بعد، ايران را شکست داد. دولت ايران نيز جهت مصون ماندن از سقوط و اضمحلال، تن به امضاي قراردادي استعماري به نام قرارداد پاريس داد که به موجب آن دولت ايران متعهد شد در ازاي تخليه ايران از نيروهاي انگليس، اولاً بيدرنگ هرات را تخليه و از هرگونه ادعاي حاکميت و سلطنت بر افغانستان صرفنظر کند و به اين ترتيب افغانستان براي هميشه از ايران جدا شد. دولت ايران همچنين شرايط وهنآوري را که براي بازگشت چارلز موراي به ايران تعيين شده بود، پذيرفت و صدراعظم ايران رسماً و کتباً از وي عذرخواهي کرد!18
تودهني قاطع يک مرجع ديني به فتنهگري انگليسيها
دوران سلطنت ناصرالدين شاه، يکي از پرفتنهترين دوران حضور انگليسيها در ايران به شمار ميرود. در جريان سفر سوم و آخر ناصرالدين شاه به اروپا و انگلستان، وي در ديدارهاي متعدد خود با ملکه و مقامات انگليسي، دو امتياز مهم به آنها داد. اولين امتياز، امتياز بانک شاهي بود که در سال 1889 امضا شده بود. به موجب اين قرارداد، حق انحصاري چاپ و انتشار اسکناس به مدت 60 سال به انگليسيها واگذار شد.امتياز دوم که به «امتياز رژي» معروف شد، تثبيت حق انحصاري يک شرکت انگليسي جهت خريد و فروش توتون و تنباکوي ايران به مدت 50 سال بود که با واکنش جدي ميرزاي شيرازي و تودهني قاطع ايشان به انگليسيها، امتياز دوّمي ملغي شد و انگليسيها در ازاي دريافت 15 هزار ليره به عنوان غرامت، حاضر به لغو اين امتياز شدند.حمايت مکّارانه از انقلاب يک ملت
نمونة آشکار فتنهگري دولت بريتانيا در ايران را ميبايد در حمايت مزدورانه اين دولت از انقلاب مشروطيت دانست. گرايش محسوس مظفرالدين شاه به دو کشور روسيه و آلمان، سوءظن و حس انتقامجويي انگليسيها را تشديد کرد و حتي امضاي قرارداد امتياز نفت جنوب ايران به يکي از اتباع انگليسي به نام «ويليان ناکس دارسي» نيز آتش طمع آنان را خاموش نکرد. به همين جهت به طور طبيعي نسبت به درخواستهاي آزاديخواهان علاقه نشان دادند و با تقويت مشروطهطلبان، درصدد اِعمال فشار به دربار برآمدند. با تضعيف دولت ايران که بر اثر وقوع انقلاب مشروطه صورت پذيرفت، دولت انگليس فرصت را مغتنم شمرد و با کنار آمدن با رقيب و دشمن ديرين خود يعني روسيه، با امضاي قراردادي در سن پترزبورگ، ايران را به سه قسمت مجزا تقسيم کرد که قسمت شمالي آن به منطقه نفوذ روسيه، قسمت جنوبي به منطقه نفوذ انگليس و قسمت مرکزي به منطقه بيطرف و قلمرو حکومت ايران تقسيم ميشد. انگليسيها بر اثر اين قرارداد، نيروهاي خود را وارد ايران کرده و «منطقه نفوذ» خود را عملاً اشغال کردند. هر چند در اين راه مبارزاني مانند دليران تنگستان سدّ راهي مستحکم در برابر زيادهخواهيهاي انگليسيها شدند، اما در اثر قساوت و سختسري دولت بريتانيا، اين مقاومت درهم شکسته شد.قرارداد 1919؛ تحتالحمايگي يا ...؟
پس از تشکيل دولت دستنشانده ميرزا حسنخان وثوق معروف به وثوقالدوله، جهت تثبيت بيش از پيش دولت، دست نياز به سوي دولت بريتانيا دراز شد. محصول اين درخواست کمک، امضاي قراردادي بين دولت ايران و انگليس بود که به موجب آن، ايران «تحتالحمايه» انگلستان قرار ميگرفت. اين قرارداد که بعد از چند ماه مذاکره در 17 مرداد 1298 ش (9 اوت 1919 م) در شش بند تنظيم و امضا گرديد، با مخالفت جدي بسياري از آزاديخواهان و دوستداران استقلال ايران موجه شد که در رأس آنان ميتوان به آيتالله سيدحسن مدرس اشاره کرد که اين قرارداد را به «قبالة فروش ايران»19 تعبير مينمود. به موجب اين قرارداد، نظارت بر همه تشکيلات نظامي و مالي ايران به مستشاران انگليسي واگذار ميشد و قرضهاي نيز با شرايط سنگين در اختيار ايران قرار ميگرفت. انگليسيها پس از امضاي اين قرارداد، بدون اينکه منتظر تصويب آن از طرف مجلس شوراي ملي ايران شوند، مفاد آن را به موقع به اجرا گذاشتند.پايهگذارانِ کودتاي 1299 و شروع حکومت پهلوي
از جمله فتنههايي که با عملکرد انگليسيها آتش بر ايران انداخت، انجام کودتاي 1299 و پايهگذاري حکومت پهلوي در ايران است. با تلاش سرلشگر «آيرونسايد» که بعدها به «کاشف رضاخان و عامل اصلي کودتاي 1299» معروف شد، اين کودتا عملي گشت. انگليسيها دريافته بودند که تلاششان براي اجراي قرارداد ايران - انگليس معروف به قرارداد 1919، ميتواند باعث اوج گرفتن جنبش آزاديبخش ملي در ايران گردد و سرانجام موقعيت آنها را در ايران به حالت انفجار درآورد. بنابراين تصميم گرفتند تاکتيک خود را در ايران عوض کنند و يک دولت نيرومند و ظاهراً «راديکال» که بتواند موقعيت انگليسيها را در ايران حفظ کند و در عين حال جنبشهاي آزادي ملّي را با قدرت سرکوب نمايد، روي کار آورند. با شرکت فعال انگليسيها در تهران، طرح محرمانة کودتايي دولتي سازمان داده شد. دستهاي به نام به اصطلاح«کميته آهنين» به سرکردگي سردبير روزنامة رعد يعني سيّد ضياءالدين طباطبايي که سخت به انگليسيها وابسته بود، براي انجام اين طرح مأمور گرديد. طرح اين کودتا در لندن تهيه شد. با تلاش آيرونسايد، رضاخان سرهنگ فرمانده قسمتي از قزاقهاي ايراني، براي اجراي اين توطئه در نظر گرفته شد.20 سرانجام با دسيسهچيني انگليسيها، احمدشاه از سلطنت خلع و سلطنت پهلوي استقرار يافت.يکي از گزارشهاي منتشر شدة «سر پرسي لورين» وزيرمختار انگليس در ايران به چمبرلين وزيرخارجةانگليس، به تاريخ ششم نوامبر 1925 (15 آبان 1304ش) يعني چند روز پس از تصويب طرح انقراض سلسلة قاجار و خلع احمد شاه از سلطنت، حاکي از نظر کاملاً مثبت و خوشبينانة وزيرمختار انگليس نسبت به رضاخان است. «سر پرسي لورين» در اين نامه مينويسد: «به نظر من رضاخان صادقانه درصدد ايجاد حکومت مقتدري در ايران است که به مراتب بيش از رژيم فاسد و ناتوان گذشته ميتواند منافع بريتانيا را در ايران تأمين کند و از خطر گسترش نفوذ شوروي به سمت جنوب جلوگيري به عمل آورد.»21 بدين طريق، پايههاي استبداد رضاخاني با کمک جدي انگليسيها پيريزي شد و با چراغ سبز و تلاش جدي دولت بريتانيا بر عرصة جغرافياي سياسي ايران زمين، بيش از نيم قرن حاکميت پهلويها رقم خورد.انگلستان و ديکتاتوري پهلوي اول
دوران پر از رعب و وحشت و دينستيزانه رضاشاه، با حمايت انگليسيها شکل گرفت. در اين دوره البته اختلافاتي هم بين رضاخان و دولت انگلستان به وجود آمد. انگليسيها از روابط نزديک ايران با روسيه ناخرسند بودند و تمايل ضمني رضاخان به روسها به مذاق انگليسيها خوش نيامد و بر دامن اختلافات بين دولتين ايران و انگليس افزود. اختلاف بين اين دو کشور در سال 1928 ادامه يافت. رضاشاه در ملاقات با وزيرمختار انگليس، عدم رضايت خود را از شرکت نفت و کمي درآمد ايران از نفت اعلام کرد و تيمورتاش، وزير دربار، مأمور انجام مذاکراتي براي تجديدنظر در قرارداد نفت شد. هر چند سرانجام براساس قرارداد 1933، رضاشاه تن به تمديد امتياز نفت به انگليسيها داد، ولي هيچگاه نتوانست کينة آنان را از خود دور کند. با انعقاد اين قرارداد که رضاشاه نوعي تحقير را متحمل شده بود، جهت تلافي عملکرد انگليسيها، به سمت قدرت تازهاي به نام آلمان تمايل پيدا کرد و روابط صميمانهاي را با آدولف هيتلر برقرار کرد.توسعة روابط ايران و آلمان و فعاليت کارشناسان آلماني در ايران تا زماني که بين آلمان و شوروي روابط دوستانهاي برقرار بود، خطري براي امنيت و استقلال ايران به وجود نميآورد؛ زيرا انگليسيها در آن شرايط به تنهايي جرئت تجاوز مستقيم به خاک ايران را نداشتند و با مشکلاتي که پس از قيام ضد انگليسي رشيد عالي گيلاني در عراق داشتند، نميتوانستند قواي خود را از عراق به طرف ايران گسيل دارند، اما حملة آلمان به روسيه در 22 ژوئن 1941 (اول تير 1320ش) تمام اين محاسبات را بر هم زد. انگليسيها که حتي قبل از شروع جنگ دوم جهاني به فعاليتهاي آلمانيها در ايران با نظر سوءظن مينگريستند، فرصت مناسبي براي اجراي نقشههاي تجاوزکارانة خود در ايران به دست آوردند و با کمک شورويها به ايران حمله بردند و ضمن اشغال ايران، رضاشاه را از سلطنت خلع و به جزيرة موريس تبعيد نمودند تا شاه ديکتاتور پهلوي نيز طعم تلخ کينهجويي و فتنهگري انگليسيها را بچشد.شاه جوان و دلبستگيهايش به استعمار پير
پس از عزل شاه، انگليسيها تمايل فراواني به خاتمه دادن به حکومت پهلوي داشتند. به همين منظور پرنس حميد ميرزا پسر محمدحسن ميرزاي قاجار که افسر نيروي دريايي انگليس بود و به نام «ديويد دروموند» شهرت داشت را براي سلطنت ايران در نظر گرفتند، ولي عاقبت محمدرضا وليعهد جوان ايران با اعلام سرسپردگي و دلبستگي انگليسيها، به مقام سلطنت ايران رسيد. تقريباً تا اوايل دهة 30 شمسي، ردپاي تصميمگيريهاي دولت انگلستان در امور داخلي ايران و عزل و نصبهاي حکومت ايران با اشاره انگليسيها کاملاً مشهود بود، اما از اين دوران به بعد به ويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332، نقش استعمار نوظهور يعني ايالات متحده آمريکا کاملاً مشهود شد و انگلستان نقش درجه دو در امور داخلي ايران ايفا کرد. با اين همه هيچگاه از ميزان فتنهگريهاي اين دولت در ايران کاسته نشد. پس از تلاش فراوان جهت اسقاط دولت قانوني دکتر مصدق، فتنهگريهاي پيدا و پنهان اين دولت توطئهگر کاملاً هويدا بود.در سالهاي ابتدايي دهة 50 شمسي که با به اوج رسيدن قدرت محمدرضا شاه همراه شده بود، شاه متکبر به جبران سالها تحقير حکومت پهلوي توسط انگليسيها، بارها با لحن تمسخرآميز و گاه اهانتآميز دربارة آنان سخن گفت، ولي در سالهاي 1356 و 1357 که توفان انقلاب در ايران آغاز شد، باز هم کابوس گذشته به سراغ او آمد و نگرانيهاي او به شدت افزوني يافت، به ويژه آنکه در اوج گرماي انقلاب، در کنفرانس گوادلوپ که با حضور سران کشورهاي قدرتمند دنيا برگزار شده بود، جيمز کالاهان نخستوزير انگلستان، بيش از ديگر سران به منظور حفظ منافع انگليس بر قطع پشتيباني غرب از رژيم شاه و خروج محمدرضا پهلوي از ايران تأکيد کرد. شاه نيز در آخرين مصاحبه قبل از مرگش با يک روزنامه آمريکايي، صريحاً انگليس و آمريکا را به توطئه براي سرنگوني خود متهم ساخت. هرچه بود دلبستگيهاي شاه ديکتاتور ايران به دولت فخيمة(!) انگلستان، در اواخر عمر او جايش را به دلزدگي از اين دولت داد تا مشخص شود که دولت فتنهگر انگلستان هيچگاه قابل اعتماد نبوده و نيست.انقلاب يک ملت؛ پاياني بر حيات اختاپوس استعمارگري
در جريان انقلاب ايران، انگليسيها سياست مزوّرانهاي در پيش گرفتند. سياست رسمي دولت انگليس حمايت از رژيم شاه بود، اما رسانههاي انگليسي خلاف اين سياست را پيمودند و بر ضد رژيم حرکت کردند. اصرار فراوان کالاهان بر خروج شاه از ايران، بر «سياست يک بام و دو هواي انگليسيها» صحه ميگذارد. بعد از فرار شاه از ايران،خانم «مارگارت تاچر» که تازه به نخستوزيري انگلستان رسيده بود، با تقاضاي پناهندگي شاه به انگلستان مخالفت کرد تا به زعم خود، منافع فراوانش در ايران پس از انقلاب را از دست ندهد، اما حسابهاي انگليسيها براي بهرهبرداري از انقلاب ايران و پر کردن خلاء ناشي از خروج آمريکا از صحنة سياست و اقتصاد ايران، غلط از آب درآمد و جمهوري اسلامي ايران روي خوش به انگليسيها نشان نداد؛ چرا که شعار «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» نشانگر پايان حيات اختاپوس استعمارگري بود.از اين پس فتنهگري انگليسيها در ايران، دو چندان شد و تاريخ فتنهگري دولت بريتانيا در ايران، ابعاد تازهاي يافت. حمايت مالي و سياسي از گروههاي معاند انقلاب، يک بُعد از فتنهگري انگليسيها به شمار ميرفت. در مرحلة بعد، حمايت پيدا و پنهان اين دولت از رژيم بعث عراق در جنگ هشت ساله عليه ايران، بُعد ديگر از ابعاد چند لاية نفاق و فتنهگري انگليسيها در ايران به حساب ميآمد. در کنار اين مسائل، دامن زدن اين دولت به برخي توطئهها، حکايت واضحي از تلاش فتنهگرانة انگليسيها در ايران و تلاش جهت ايجاد اغتشاش و ناامني در کشورمان بوده است. حمايت مالي و سياسي از سلمان رشدي مرتد، حمايت از ناامنيها در ايران به ويژه ردپاي آشکار انگليسيها در اغتشاشات خياباني پس از انتخابات 22 خرداد، مؤيد معناي فوق است.بريتانيا و فتنة تجزيةايران
از جمله فتنهگريهاي استعمار پير در ايران، توطئه جهت تجزيه سرزمين ايران بوده است.اين توطئه گاهي در قالب عهدنامههاي ننگين مانند گلستان و نقش مؤثر دولت انگليس در غصب سرزمين ايران توسط همساية قدرتمند شمالي ايران يعني روسيه شکل ميگرفت و پارهاي از مواقع نيز در نقش مستقيم آنان در جدايي و تجزيه ايران نمايان ميگشت. اين نقش مستقيم در موارد ذيل عميقاً احساس شد:1. بحرين
اول ژانوية 1968 م، انگليسيها به سبب مشکلات اقتصادي و به منظور کاستن از بودجة نظامي مداخلهگرانة خود، تصميم به خروج از خليج فارس گرفتند. مسلماً خروج ناگهاني نيروهاي انگليسي از منطقه، سبب بروز خلاء قدرت شده و در منطقهاي که حيطة منافع حياتي غرب نام گرفته بود و تا نود درصد نفت و گاز مصرفي جهان غرب را تأمين مينمود، پيامدهاي پيشبيني نشدهاي را به ارمغان ميآورد، در اينجا لازم بود جانشيني براي نيروهاي در حال خروج انگليس تعيين شود و بهترين کسي که ميتوانست نقش ژاندارم منطقه را در جهت حفظ منافع غرب به عهده بگيرد، پادشاه قدرتطلب ايران بود. تمايلات جاهطلبانة شاه براي اتخاذ نقش ژاندارمي منطقه، به يک معامله ننگين با دولت بريتانيا و با حمايت ايالات متحده منتج شد و به موجب دسيسههاي دولت انگليس و تباني آمريکا و مزدوري رجال دست نشانده، بخشي از خاک ايران يعني بحرين از دست رفت.22به گفتة فريدون هويدا،آخرين سفير شاه در سازمان ملل: «... آمريکا و انگليس مذاکرات سهجانبهاي را بيش از سه سال ادامه داده بودند تا ضمن آن، راه حل مناسبي براي مسئله پر کردن خلاء قدرت در خليج فارس بعد از تخليه قواي انگليسي پيدا شود. سرانجام هم نتيجه مذاکرات بدين جا کشيد که قرار شد شاه با اعلام استقلال بحرين موافقت کند و در عوض اجازه يابد سه جزيرة استراتژيک واقع در تنگه هرمز را که براي دفاع از اين آبراه اهميت فوقالعادهاي داشت، به اشغال خود درآورد...»23اين توطئه انگليس، توسط دولت دستنشاندة هويدا و مجلس فرمايشي شاه در ارديبهشت 1349 عملي گرديد و بحرين مقهور فتنهگري بريتانيا شد.2. توطئه تجزيةفارس
غير از نقش مستقيم انگليسيها در تجزيه بحرين از ايران، توطئه ناکام اين دولت در تجزيه دو منطقة فارس و خوزستان از ايران نيز بر ابعاد تکاندهندةفتنهگريهاي استعمار پير در ايران صحّه ميگذارد. نقشة انگليسيها در تجزيه فارس از ايران با افشاي «مسيو زمر» کفيل سفارت آلمان فاش گرديد. وي در ابلاغيهاي به نام سفارت آلمان، پيشنهاد فتنهگرانة انگليسيها به دولت آلمان مبني بر تجزيه فارس از ايران را افشا نمود: «در اين موقع که دولت امپراتوري آلمان طبق مواد قرارداد «برست لي توفسک» استقلال و تماميت ايران را تضمين نموده، ژنرال قنسول انگليس از شيراز پيشنهاد کرده است که موقع آن رسيده تحت رياست و يا نيابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» استقلال داخلي به فارس داده شود.»24افشاگري سفارت آلمان، سفارت انگلستان را به پخش تکذيبيه مدعاي آلمانيها واداشت، اما پخش بيانيه دوم سفارت آلمان، آب پاکي را بر دست انگليسيها ريخت و دروغ آنان را برملا کرد: «سفارت انگليس تکذيب موضوعي را که سفارت امپراتوري آلمان اين چند روزه راجع به نيّت و تصميم دولت اعلي حضرت بريتانيا در اعلان استقلال داخلي جنوب ايران نشر و اشاعت دارد، حتم و واجب پنداشت، علي هذا سفارت امپراتوري آلمان با نهايت اجبار، خود را ملزم ديده ذخيرهاي را که در اين قضيه تاکنون در نهاني محفوظ داشته بود، بالمآل ابراز نموده براي ثبوت مطلب، ترجمه يادداشتي که از آقاي «اسکات» مستشار سفارت انگليس به عنوان «سر والتر بارتلو» آتاشه همين سفارتخانه رسيده، براي استحضار خاطر عامه منتشر سازد... يادداشت مزبور که خود ناطق قضيه است، هرگونه شبهه را از اطراف حقيقت مندرجات ابلاغيه سفارت امپراتوري برطرف ميسازد و شک و ترديدي نيز در نيّات و تصميمات دولت اعلي حضرت بريتانيا نسبت به ايران باقي نميگذارد...»25 دو هفته پس از اين افشاگري سفارت آلمان، سفارت انگلستان با صدور بيانيهاي به قصد جريان تجزيه فارس از ايران اعتراف کرد،ولي با توجيهگري ماهرانه، انجام اين توطئه را به شخص ديگري نسبت داد و دولت «اعلي حضرت پادشاه انگلستان» را مبرّي از اين جريان دانست!263. توطئه تجزيه خوزستان
انگليسيها همچنين در انديشةتجزيه خوزستان از ايران بودند. اين توطئه توسط مهرة سرسپردهاي به نام «شيخ خزعل» به مرحلةاجرا درآمد. در اوايل رئيسالوزرايي رضاشاه، شيخ خزعل به تشکيل اتحاديه عشاير جنوب مبادرت ورزيد که عشاير عرب را با بختياريها متّحد ميساخت و خود شيخ خزعل آن را رهبري ميکرد. اين اتحاديه در ماه آوريل 1922 با کمک و شرکت «پيل» که کنسول انگليس در اهواز بود و بر اثر تحريک انگليسيها که سعي داشتند حکومت مرکزي تهران را تحت فشار قرار دهند، در خوزستان تشکيل گرديد. اين اتحاديه به تبليغات تهديدآميز تشکيل «عربستان آزاد» در جنوب ايران دست ميزد. انگليسيها درصدد آن بودند که به کمک اين اتحاديه، نواحي جنوب ايران را که نواحي نفتخيزي بود، به تسلط کامل خود درآورند،27 اما اين توطئه نيز ناکام ماند و استعمار پير به اين هدف نامقدّس خود نرسيد.1. احمدخان ملک ساساني، سياستگران دورة قاجار، به کوشش سيدمرتضي آل داوود، ص 378. 2. ريچارد کاتم، ناسيوناليسم در ايران، ص 217. 3. پروفسور براون، تاريخ ادبيات ايران، جلد چهارم، ص 11 و 93. 4. محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، ج اول، صص 5 - 1. 5. سر دنيس رايت،دو قرن نيرنگ(داستان تلخ سياست استعماري انگليس در ايران)،تأليف و ترجمه:محمود طلوعي،صص29-28. 6. همان، ص 36. 7. همان، ص 19. 8. همان،ص 231. 9. از سال 1800 تا 1979 يعني همزمان با سقوط حکومت پهلوي دوم، انگلستان حضوري شيطاني و استعماري در ايران داشت. 10. محمود محمود، پيشين، صص 105-102. 11. همان، صص 138-137. 12. دنيس رايت، پيشين، ص 41. 13. محمود،محمود، پيشين، صص 201-200. 14. سردنيس رايت، پيشين، صص 43-42. 15. رابرت گرانت واتسون، تاريخ قاجاريه، ص 282. 16. آدميت، فريدون، اميرکبير و ايران، ص 535. 17. سردنيس رايت، پيشين، ص 75. 18. همان، صص 87-83. 19. صفايي، ابراهيم،رهبران مشروطه، ص 446. 20. جمعي از نويسندگان، تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز، مترجم کيخسرو کشاورزي، ص 435. 21. دنيس رايت، پيشين، 129. 22. دلدم،اسکندر، زندگي و خاطرات اميرعباس هويدا، صص 313-311. 23. هويدا،فريدون، سقوط شاه، ص 73. 24. مهدينيا، جعفر، زندگي سياسي سيّد ضياءالدين طباطبايي، صص 139-138. 25. همان، صص 140-139. 26. همان، ص 142. 27. همان، صص 601-600.