مذهب شيعه، مذهب جعفري - مذهب شیعه، مذهب جعفری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مذهب شیعه، مذهب جعفری - نسخه متنی

محمد باغستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مذهب شيعه، مذهب جعفري

محمد باغستاني - ماهنامه كوثر، ش40

هيچ تاكنون به اين نكته انديشيده ايد كه چرا ما شيعيان را پيروان مذهب جعفري مي خوانند؟

در ميان امامان دوازدگانه شيعه چرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟

با توجه به اين كه امام جعفر صادق - عليه السلام - ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشان وضعيت شيعه چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوي يا حسني يا حسيني يا سجادي و يا باقري ناميده نشده است؟

آنچه در پي مي آيد توضيحي است بر راز اين نام گذاري.

عرصه تئوري ها و ديدگاههاي علمي و فرهنگي در ميان دانشمندان وفرهيختگان همواره عرصه ابقاي بهترين انديشه ها بوده است. هر نظريه اي آن هنگام توانسته جايگزين نظريه پيشين شود كه محتوايي بهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مكتب هاي فكري بزرگ نيز همواره بايد داراي چنين ويژگي باشند تا بتوانند در دل بشر جايي باز كنند. نگاهي به دستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه جامعه جاهلي عرب بدان دلبسته بود و مبناي رفتار فردي و اجتماعي خود قرار داده بودمي تواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشه هاي جاهلانه نشان دهد. پيامبر - صلي الله عليه و آله - در دعوت خود ضمن پذيرش سنت هاي پسنديده انساني در ميان اعراب آنگاه كه به نفي ضد ارزشها مي پرداخت طرح هاي جايگزين نيز ارائه مي كرد تا مخاطبان او احساس خلاء نكنند.

شايد راز بسياري از شكست هاي فردي و اجتماعي مصلحان در طول تاريخ همين بوده كه طرح جايگزين نداشته اند به همين نمونه تاريخ معاصر ايران توجه كنيد. حضور روحانيت در مشروطيت و انقلاب اسلامي و اين كه چرا روحانيت در مشروطيت نتوانست تا پايان حضور داشته باشد اما انقلاب اسلامي به رهبري امام موفق به براندازي يك نظام شد؟

شايد مهمترين نكته در همين طرح جايگزين بوده است. امام خميني (ره) طرح جايگزين سلطنت را داشت اما روحانيت در مشروطيت به ابعاد اين موضوع آن چنان كه بايسته است نيانديشيده بود واين سرانجام هر حركت سياسي و فكري است كه فقط طرح براندازي داشته باشد و نه طرح جايگزين!

امام جعفر صادق - عليه السلام - در مسيرتكاملي حركت شيعه گام دوم را برداشته بودند. يعني پس از آنكه مردم بر اثر مجاهدت هاي امامان پيشين به ناصحيح بودن مذهب رسمي و ديگر انديشه هاي منبعث از آن و نيزحركت هاي سياسي مبتني برآن در سالهاي گذشته پي بردند آماده بودند تا طرح جايگزين مكتب اهل بيت را دريافت كنند و امام صادق - عليه السلام - همان بزرگواري است كه با توجه به يك موقعيت استثنايي تاريخي طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و امامان ديگربه شرح و بسط بعضي از ابعاد آن پرداختند.

دوره امامت حضرت كه از سال 114 هجري آغاز شده تا سال 148 هجري ادامه يافت. [1] يكي از شرايط بحراني تاريخي در اسلام بود زيراكه بنيان حكومتي يكصد ساله فرو ريخته بود و بنيان حكومت پانصدساله اي پي ريزي مي شد و همت اصلي سران حكومت تازه، كوبيدن مخالفان بود.

مثلا توجه كنيد كه از سال 132 كه رسما حكومت عباسيان آغاز شد تا سال 137 هجري سردمداران آن از هيبت و عظمت يكي از بزرگترين سرداران خود يعني ابومسلم خراساني هراس داشتندو تا او را با حيله و فريب نكشتند [2] احساس آرامش نكردند وامام صادق - عليه السلام - با توجه به اين فضا، پايه هاي فكري نظام تشيع ياطرح جايگزين را بنا نهاد.

سالها پيش از امامت حضرت صادق - عليه السلام - تقريبا يكصد و سيزده سال پيش،جد ايشان پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در روزي گرم و سوزان و به هنگام بازگشت از آخرين حج خود در غدير خم جانشيني خويش را به فرمان خداي به امام علي - عليه السلام - واگذار كرد و بر اساس منابع شيعي و بعضي از منابع اهل سنت از مردم در اين باره بيعت گرفت.[3] اما صلاحديد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - به دلايلي مورد پذيرش بعضي از صحابه قرار نگرفت و با رحلت حضرت، خلافت در سقيفه بني ساعده مسيري تازه يافت. چندتن از صحابيان مهاجر در برابر انصار كه خود دچار دو دستگي شده بودند با استناد به حق خويشاوندي باپيامبر - صلي الله عليه و آله - خلافت را حق خود دانستند[4] نه حق انصار.

و با آن كه امام علي - عليه السلام - خويشاوندي روشنتري با پيامبر - صلي الله عليه و آله - داشت به اين بهانه كه عرب نمي تواند امتيازات بيش از اندازه اي را براي بني هاشم بپذيرد و قبلا نبوت به بني هاشم رسيده بود و اينك خلافت بايد به ديگر تيره هاي قريش برسد خود را شايسته خلافت ديدند. [5]

از پس اين تدبير، مسير قدرت سياسي درامت اسلامي دگرگون شد و به تدريج هرچه بر سالها افزوده مي شد اين دگر گوني نيز بيشتر خودرانشان مي داد به گونه اي كه در سال 35 قمري كه اندكي ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامي به چشم خويش بعضي از آن را مي ديد شورشي رخ داد كه خليفه سوم در طي آن كشته شد. [6]

به گواهي جنگهاي سه گانه اي كه امام علي - عليه السلام - با ناكثين، قاسطين و مارقين انجام داد [7] مي توان پذيرفت كه جامعه اسلامي دچاربحراني عميق شده بود؛ بحراني كه در تبديل خلافت به ملوكيت خودرانشان داد و خاندان بني اميه كه بيش از اين در ميان مسلمانان جايگاهي نداشتند و طلقاي (آزادشدگان) پيامبر - صلي الله عليه و آله - در فتح مكه بودند،[8] با موقعيت سنجي سياسي به اقتدار رسيدند و حكومتي 90ساله را بنيان نهادند. سياست عرب گرايي امويان موجب شد تامخالفت هايي با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحليل گران يكي ازعلل سقوط اين سلسله را همين سياست مي دانند. [9]

امويان با توجه به سابقه ناشايست خود در ميان امت اسلامي جدي ترين رقيب خويش را بني هاشم و علويان مي دانستند و براي بي مقدار نشان دادن رقيب به هر حربه اي متوسل مي شدند. از جمله به ساختن احاديث و رواياتي دست يازيدند تا حسن سابقه بني هاشم وعلويان را كه بويژه در سايه فداكاري هاي حضرت علي - عليه السلام - به اعتباري فوق تصور دست يافته بودند بيالايند.

جاعلان حديث نخست به جعل رواياتي در مذمت حضرت علي - عليه السلام - پرداختند. [10] و در مرحله دوم از اختلاف ميان خلفا و امام علي - عليه السلام - هر آنچه نيكي و سجاياي اخلاقي بود به رقيبان آن حضرت نسبت دادند و در برابر هر فضيلتي كه براي امام وجود داشت احاديثي را درباره فضيلتي مشابه براي رقيبان نيز جعل كردند [11] تا آنچه امام علي - عليه السلام - بدان ها ممتاز بود عادي جلوه كند و درنهايت همانند يكي از اصحاب پيامبر - عليه السلام - تلقي شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خليفه اي چونان ديگران معرفي شود كه حتي به سياست هاي زيركانه روزگار نيز كه عبارت از حيله و مكر و فريب باشد آگاه نيست. [12]

امويان به اين نيز اكتفا نكردند و فرمان سب امام علي - عليه السلام - را برمنابر و در خطبه ها و پس از هر نماز اعلام كردند [13] كه تا پايان حكومت آنها به جز مقطع كوتاه خلافت عمربن عبدالعزيز (14)[14] تا101 هجري) باقي بود.

شايان توجه است كه پرداختن به موضوعاتي چون ايمان ابوطالب، پدرحضرت علي - عليه السلام - در هنگام مرگ كه همواره يكي از نقاط اختلاف ميان شيعه و سني بوده است و طرفين در اين باره كتابهايي نوشته اند. [15] باتوجه به كفر ابوسفيان كه تا حمله مسلمانان به مكه و ايمان اجباري او، حمله به ابوطالب و طرح ايمان او باهمين انگيزه بود و به گفته يكي از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت علي - عليه السلام - نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمي گرفت. [16]

علاوه براين در عرصه اجتماعي بسياري از صلح اجباري امام حسن - عليه السلام - [17] علويان را ظاهرا از صحنه سياسي جامعه حذف كرد. هرچند امام بازيركي موادي را در صلحنامه گنجانده بودكه فقط از آن طريق مي شد ماهيت بسيار متظاهر معاويه را به جامعه نشان دهد. موادي چون عدم اذيت و آزار شيعيان علي و عدم تعيين جانشين از سوي معاويه دوماده مهم اين قطعنامه بودند كه با زيرپاگذاشته شدن از سوي معاويه چهره واقعي او را نشان دادند.

هنگامي كه حجربن عدي يكي از شيعيان امام علي - عليه السلام - توسط ماموران معاويه به شهادت رسيد موجي از مخالفت با سياست هاي معاويه به وجود آمد كه از آن ميان مي توان پاسخ تند امام حسين - عليه السلام - به نامه معاويه اشاره كرد. [18]

همچنين انتصاب يزيد به جانشيني نيز پيامدهاي جدي به همراه داشت و معاويه فقط با زور و شمشير و تهديد وانست بيعت براي يزيدبگيرد. [19] باوجود شخصيت هاي مطرحي چون امام حسين - عليه السلام - در ميان امت اسلامي معاويه پسرش يزيد را به مدارا با ايشان ترغيب كرد. [20]

تا اين زمان كه سال 60 هجري بود به نظر مي رسيد انديشه امامت شيعي در محاق قرار گرفته بود اينك امام حسين - عليه السلام - در شرايطي متفاوت قرار داشت كه از يك سو همراه پيروزي هاي مسلمانان درخارج از شبه جزيره عربستان و آوازه داخلي آن بود [21] و از سوي ديگر يزيد بن معاويه خليفه تازه، شخصيت اجتماعي مورد قبولي نداشت و بسياري از مسلمانان و صحابه و تابعين او را به ديانت نمي پذيرفتند. كسي چون ابوايوب انصاري كه خود را موظف به شركت درهمه نبردهاي مسلمانان با كفار مي دانست يكبار با شنيدن امارت و فرماندهي يزيد از شركت در نبرد سرباز زده بود. [22]

امام حسين - عليه السلام - با درك صحيح اين موقعيت در شرايطي كه به نظرمي رسيد خلافت در دست امويان به سلطنت تبديل شده و آنان از هروسيله اي از جمله دين براي نشان دادن مشروعيت خود سودي بردندامام با مشروعيت ذاتي خود به عنوان نواده بنيان گذار دين اسلام مي توانست روياروي مشروعيت خود ساخته امويان بايستد و با سخن ونهضت خود به اصلاح امت بپرازد. همان كه هدف امام - عليه السلام - بود. [23]

ايشان مي توانست نسب خويش به پيامبر - صلي الله عليه و آله - را به مردم يادآور سازدو بدان استناد جويد چنان كه در هنگام رخواست بيعت يزيد فرمود:
«مثلي لايبايع مثله » همچو مني (با اين شرافت نسبي) با چون اويي بيعت نخواهد كرد. [24]

مهمترين بازتاب قيام و شهادت امام حسين - عليه السلام - ازبين بردن باقي مانده آبروي اجتماعي و جايگاه ديني امويان درميان مردم بود.
امام نشان داد كه امويان چگونه پسر دختر پيامبر - صلي الله عليه و آله - را كه آن همه حديث از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - در فضيلت او رسيده بود به قتل رسانند.[25]

امام نه ي بزرگ را گفت و ماهيت نفاق بنياد امويان را برملا كردكه چگونه به تنها چيزي كه نمي انديشند دين الهي است. و حاضرند احكام مسلّم اسلامي را به خاطر حفظ قدرت زير پا بگذارند. شرح رفتاري كه سپاهيان اموي با خاندان امام حسين - عليه السلام - كردند اين مهم را به نمايش گذاشت. [26] و اين چهره پنهان شده در سركوب خونين وهتك حرمت از مردم فضاحت با تخريب خانه خدا تكميل گرديد. [27]

تاثير قيام امام حسين - عليه السلام - بدون ترديد آن قدر سريع بود كه با مرگ زودهنگام يزيد در سال 64 هجري پسرش معاويه دوم تنها چهل روز حكومت كرد ودرخطبه اي اعلام نمود كه پدر و جد او غاصب خلافت بودند و خوداستعفا كرد. [28] اما اين تازه آغاز كار بود. جامعه اسلامي به تدريج متوجه ظلم وستم بني اميه مي شد و شورش ها دوباره به راه افتادند. شورش هاي توابين در سال 6665 هجري به خونخواهي امام حسين - عليه السلام - [29] مختار ثقفي در67 هجري و پيروزي او و قصاص قاتلان امام حسين - عليه السلام - و يارانش [30] و نيز شورش هاي دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهان اسلام معادله [31] را به نفع بني هاشم تغيير داد.

در واپسين سال نخستين سده اسلامي خليفه نجيب اموي عمربن عبدالعزيز براي نخستين بار دستور داد تا سب امام علي - عليه السلام - بر منابر و در خطبه ها حذف شود و فدك دوباره به بني هاشم و علويان بازگردانده شود. [32]

اما به نظر مي رسيد نهالي كه امام حسين - عليه السلام - با خون خود آبياري كرده بود اينك به ثمر نشسته و زمان بهره برداري از آن فرامي رسيد.

اينك به اختصار وضعيت بني هاشم را پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - پي مي گيريم:

نخستين جرقه هاي اختلاف در ميان بني هاشم احتمالا پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - رخ داد. آن هنگام كه گروهي مشهور به كيسانيه معتقد به امامت محمدحنفيه شدند كه از نظر سني از امام سجاد - عليه السلام - بزرگتربود و به عنوان عالمي علوي مورد احترام مردم [33] مختار در شورش خود معتقد بود كه به اجازه او قيام كرده است. محمد [34] حنفيه در سال 81 هجري درگذشت. [35] و گروهي به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند كه تا سال 99 هجري زنده بود و در اين سال به هنگام مرگ بنابر روايت جعلي بعدي توسط بني عباس ابوهاشم كه فرزندي نداشت امامت را به محمدبن علي بن عبدالله بن عباس واگذار كرد. [36] و امامت اين گونه از علويان به عباسيان منتقل شد.

همزمان با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضاء من آل محمد» قرار داده و به دستور ابراهيم امام از افشاي نام واقعي امام و رهبر پرهيز مي كردند. [37] واژه آل محمد كه عنوان ويژه تيره علوي بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندي ابراهيم امام ازوضعيت شهرها نشان از آمادگي ايرانيان براي قيام دارد و نيزعلاقه آنان به اهل بيت عليهم السلام [38] يك حركت موازي از سوي بني عباس مردم را فريفته بود چنان كه بعضي از بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پي برده بود به جرم هواداري از خلافت علويان اعلام شد. [39]

شايد يكي از علل واقعي مخالفت امام صادق - عليه السلام - با قيام زيد بن علي بن الحسين - عليه السلام - براساس رواياتي كه مخالفت حضرت را نشان مي دهد، [40] پيش از هرچيزي فضاي نامناسب آن بود كه اتفاقا بسيارمورد سوء استفاده عباسيان قرار گرفت، به گونه اي كه مزار پسرش يحيي در خراسان كه قبلا از سوي ابراهيم امام به عنوان منطقه نفوذ تبليغاتي مطرح شده بود و احتمالا تشويق او به قيام وخونخواهي پدر از سوي داعيان عباسي احتمالي است كه نمي توان به سادگي از آن گذشت. زيرا شهادت يحيي در خراسان به سال 126 هجري درشورش عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابي شده است. [41]

روي كار آمدن عباسيان امت اسلامي را در تحولي تازه قرار داد وبنيان حكومتي 90 ساله را فرو ريخت و حكومتي پانصد ساله را به قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازي عباسيان بود كه درشرايط ويژه تاريخي بايك سوء استفاده بزرگ به قدرت رسيدند.

بسيار طبيعي بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسي ازسوي نماينده مهم و بزرگ علويان باشند. چنان كه در ماجراي قيام محمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور بهره برداري بزرگ ازآن به نفع عباسيان انجام داد. [42]

امام صادق - عليه السلام - كه به دقت همه اين تحولات اجتماعي را زير نظر داشت فضاي سياست را هرگز آماده يك قيام علني سياسي نديد. آنچه كه جامعه اسلامي از آن رنج مي برد زير ساخت فكري بود و الا ايشان به هيچ وجه كمتر از شخصيتي چون ابومسلم نبود اين را از نامه تاريخي ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتش سپرده بودند. مي توان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايدكرد؟

جد او امام حسين - عليه السلام - با قيام خونين خود دلهاي بسياري ازمسلمانان را درگوشه و كنار جهان اسلام متوجه اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه و آله - كرده بود و در زمان امام صادق - عليه السلام - حكومتي روي كار آمده بود كه از شعار «الرضا من آل محمد - صلي الله عليه و آله - استفاده و سپس آل محمد واقعي را كنار زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگوني وتلون در جامعه اسلامي معلول چه عواملي مي توانست باشد؟

در اين فضاي تيره كه مذاهب اهل سنت در حال شكل گيري بودند چه چيزي مي توانست شيعه را پايدار سازد؟

آنچه كه به درون فرهنگ مردم راه يابد و تفسير آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامي دگرگون سازد.

پس در حقيقت گام دوم در بنيانگذاري يك مكتب را حضرت صادق - عليه السلام - برداشت. گويا مردمي كه از پس قيام امام حسين - عليه السلام - دلداده اين خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مي پرسيدند كه اگر نه امويان و نه عباسيان شما چه مي گوييد؟
و چه تفسيري از اسلام داريد؟

و به عبارت روشن تر طرح جايگزين شما چيست؟

نشان دادن يك تفسير جامع از خدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترين دغدغه هاي حضرت امام جفعر صادق - عليه السلام - بوده است اعتقادات عقلاني، اخلاق بايسته و دستورالعمل هاي فردي و اجتماعي (فقه) مهمترين حوزه هايي بود كه امام صادق - عليه السلام - در آن هابه طرح و انديشه ديني پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراي شناسنامه رسمي گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد.


[1]. بحارالانوار، ج‏47، ص‏6.

[2]. تاريخ طبري، ج‏6، ص‏123؛ منشورات مكتبه اورميه.

[3]. الغدير،اميني، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالكتب العربي‏لبنان.

[4]. تاريخ طبري، ج 2، ص 455.

[5]. تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 30.

[6]. تاريخ طبري، ج‏3، ص‏399.

[7]. همان، ج‏3، ص.

[8]. همان، ج 2، ص 520؛ ج‏3، ص 1 تا 10.

[9]. تاريخ تحليلي اسلام، شهيدي، چاپ نشر دانشگاهي سال 1374، ص‏200.

[10]. تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان، ص 90 و89.

[11]. همان، ص 92 و 91.

[12]. نهج البلاغه، خطبه 118.

[13]. بحارالانوار، ج 44، ص 125.

[14]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 4، ص‏56.

[15]. مانند كتاب ايمان ابوطالب شيخ مفيد كه علامه اميني درمقدمه‏الغدير، ج 1، ص‏23 و 24 در اين باره سخناني دارد.

[16]. همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعي الغدير، آدرس‏مفصل همه موارد آمده است.

[17]. تاريخ طبري، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجري؛ ارشاد شيخ‏مفيد، ص 170.

[18]. انساب الاشراف، بلاذري، ج 2، ص 744، حديث‏303.

[19]. الامامه و السياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 175؛ ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226225.

[20]. تاريخ سياسي اسلام، ص‏127.

[21]. تاريخ طبري، ج 4، حوادث سالهاي 50 تا 60 هجري.

[22]. طبقات، ابن سعد، ج‏3، ص 485، چاپ دارصادر بيروت.

[23]. حماسه حسيني، شهيد مطهري، ج‏3، ص 380، انتشارات صدرا.

[24]. تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص‏

[25]. تاريخ طبري، ج 4، ص 257301.

[26]. همان، ص 36870.

[27]. همان، ص‏426.

[28]. همان، ص‏487.

[29]. همان، ص‏579.

[30]. كامل ابن اثير، ج 2، ص 225؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 305.

[31]. تاريخ سياسي اسلام، ص 260.

[32]. الفتوح، ج‏6، ص 95؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 221.

[33]. تاريخ سياسي اسلام، ص 266265.

[34]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 250 248؛ انساب الاشراف، ج 4، ص‏18.

[35]. تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان در زمان حكومت عباسيان،التون، ل، دنيل، ترجمه مسعود رجب‏نيا، ص 28.

[36]. همان، ص‏46.

[37]. همان، ص 115 و 114.

[38]. شخصيت و قيام زيد بن علي، رضوي اردكاني، ص 489504،انتشارات علمي فرهنگي.

[39]. تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان در زمان حكومت عباسيان، ص‏38.

[40]. تاريخ طبري، ج 4، حوادث سال 145.

[41]. بحارالانوار، ج‏47، ص 200.

[42]. تحف العقول، ابن شعبه حراني،ص 25660.

/ 1