رهائي از قيد و بند
بيا اي مرغ دل يكدم زقيد بال و پر وا شو
زبان بر بند از گفتن، ببند از شش جهت ديده
اگر خواهي شوي آگه زشور باده وحدت
ببخشندت اگر جامي از آن صهباي جانپرور
الا اي مرغ لاهوتي اسير اين قفس تا كي؟!
بنه سر در بيابان فنا چون زاده ادهم
زتخت خسروي بگذر غلام شاه بطحا شو
فرو هل عالم پستي، بچستي سوي بالا شو
بقاف قرب عشق دوست هم پرواز عنقا شو
دمي بر ساحت ميخانه از بهر تماشا شو
به هر اكمه، به هر ابرص معالج چون مسيحا شو
بزن آخر پروبالي به بام چرخ مينا شو
زتخت خسروي بگذر غلام شاه بطحا شو
زتخت خسروي بگذر غلام شاه بطحا شو