عشق الهي
يا ربّ ز شراب عشق سرمستم كن
از هر چه نه عشق خود تهي دستم كن
ما را سر سوداي كسي ديگر نيست
جز تو، دگر جاي نگيرد در دل
با فاقه و درد همنشينم كردي
اين مرتبه مقرّبان درگاه تو است
آني تو كه حال دل نالان داني
گر خوانمت از سينه سوزان شنوي
گر من گنهروي زمين كردستم
گفتي كه به روز عجز دستت گيرم
بازآ بازآ هر آنچه هستي بازآ
اين درگه ما درگه نوميدي نيست
در درگه ما، تو دل يك دله كن
يك صبح به اخلاص بيا بر در ما
گر كار تو برنيايد، آنگه گله كن
يك باره به بند عشق يابستم كن
در عشق خودت نيست كن و هستم كن
در عشق تو پرواي كسي ديگر نيست
دل جاي تو شد، جاي كسي ديگر نيست
بيخويش و تبار و بيقرينم كردي
آيا به چه خدمت اين چنينم كردي؟!
احوال دل شكسته بالان داني
ور دم نزنم زبان لالان داني
لطف تو اميد است كه گيرد دستم
عاجزتر از اين مخواه كه اكنون هستم
گر كافر و گبر و بتپرستي بازآ
صدبار اگر توبه شكستي بازآ
هر چيز كه غير ماست، آن را يله كن
گر كار تو برنيايد، آنگه گله كن
گر كار تو برنيايد، آنگه گله كن