بيا تا برآريم دستي ز دل - بیا تا برآریم دستی ز دل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بیا تا برآریم دستی ز دل - نسخه متنی

سعدی شيرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيا تا برآريم دستي ز دل




  • بيا تا برآريم دستي ز دل
    همه طاعت آرند و مسكين نياز
    چو شاخ برهنه برآريم دست
    خداوندگارا نظر كن به جود
    گناه آيد از بندهأ‌خاكسار
    كريما به رزق تو پرورده‌ايم
    چو ما را به دنيا تو كردي عزيز
    عزيزي و خواري تو بخشي و بس
    خدايا به عزّت كه خوارم مكن
    مسلّط مكن چون مني بر سرم
    مرا شرمساري ز روي تو بس
    گرم بر سر افتد ز تو سايه‌اي
    تو داني كه مسكين و بيچاره‌ايم
    به مردان راهت كه راهي بده
    خدايا به ذات خداوندي‌ات
    به لبيك حجّاج بيت الحرام
    به تكبير مردان شمشير زن
    به طاعات پيران آراسته
    كه ما را در آن ورطه يك نفس
    اميد است از آنان كه طاعت كنند
    به پاكان كز آلايشم دور دار
    به پيرانِ پشت از عبادت دوتا
    كه چشمم ز روي سعادت مبند
    چراغ يقينم فرا راه دار
    بگردان زنا ديدني ديده‌ام
    من آن ذرّه‌ام در هواي تو نيست
    ز خورشيد لطفت شعاعي بسم
    خدايا به ذلت مران از درم
    چه عذر آرم از ننگ‌تر دامني؟
    فقيرم به جُرم و گناهم مگير
    غني را ترحم بود بر فقير



  • كه نتوان برآورد فردا زگل
    بيا تا به درگاهِ مسكين نواز
    كه بي‌برگ از اين بيش نتوان نشست
    كه جُرم آمد از بندگان در وجود
    به امّيد عفو خداوندگار
    به اِنعام و لطف تو خو كرده‌ايم
    به عُقبي همين چشم داريم، نيز
    عزيز تو خواري نبيند ز كس
    به ذُلّ گنه شرمسارم مكن
    زدست توبِهْ گر عقوبت برم
    دگر شرمسارم مكن پيش كس
    سپهرم بود كهترين پايه‌اي
    فرومانده نفس امّاره‌ايم
    وز اين دشمنانم پناهي بده
    به اوصاف بي‌مثل و مانندي‌ات
    به مدفون يثرب عليه السلام
    كه مرد وغا را شمارند زن
    به صدق جوانان نو خاسته
    زننگ دو گفتن به فرياد رس
    كه بي‌طاعتان را شفاعت كنند
    و گر زلّتي رفت معذور دار
    ز شرم گنه، ديده بر پشت پا
    زبانم به وقت شهادت مبند
    ز بد كردنم دست كوتاه‌دار
    مده دست بر ناپسنديده‌ام
    وجود و عدم زاحتقارم يكي است
    گه جز در شعاعت نبيند كَسم
    كه صورت نبندد دري ديگرم
    مگر عجز پيش تو آورم: كاي غني!
    غني را ترحم بود بر فقير
    غني را ترحم بود بر فقير



سعدي شيرازي

/ 1