آشنايي اجمالي با فرقه هاي شيعه
غلامحسين محرمي- تاريخ تشيع? ص202مهم ترين فرقه هاي شيعه، در دو قرن اول و دوم انشعاب يافته اند و با پايان يافتن قرن دوم جدايي قابل ملاحضه اي در شيعه رخ نداده است لذا اصحاب ملل و نحل، در مقابل واقفيه، به شيعيان امامي كه قائل به امامت امام رضا ـ عليه السّلام ـ شدند، قطعيه و اثنا عشريه گفته اند كه به امامت امام رضا ـ عليه السّلام ـ و امامان بعد از او تا امام عصر ـ عليه السّلام ـ قائل اند.[1] البته در قرن اول هجري هم تا سال 61 هجري، يعني تا شهادت امام حسين ـ عليه السّلام ـ، انشعابي در تشيع رخ نداده است؛ اگرچه شهرستاني فرقه غلات سبئيه را انشعابي از شيعه مي داند كه در عصر حضرت امير ـ عليه السّلام ـ رخ داده است.[2] در حالي كه در اصل وجود شخصي به نام ابن سباء ترديد است.[3] با اين حال به گفته رجال كشي، عده اي غالي در زمان علي ـ عليه السّلام ـ بوده اند كه آن حضرت آنان را امر به توبه كرده و چون توبه نكرده اند، اعدامشان كرده است.[4]امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ كيان مسلمانان موقعيت ممتازي داشتند و تنها ذريه پيامبر به شمار مي آمدند و علاوه بر شيعه عموم مسلمانان هم آنان را اولي به خلافت مي دانستند؛ لذا در زمان اين دو بزرگوار، شبهه اي در امر امامت پيش نيامد و هيچ انشعابي رخ نداد، بعد از شهادت امام حسين ـ عليه السّلام ـ، ما شاهد انشعاب در تشيع هستيم كه فرقه هاي منشعب شده، عبارت اند از:كيسانيه
معتقدان به امامت محمد حنفيه.زيديه
معتقدان به امامت زيد بن عليناووسيه
قائلان به غيبت و مهدويت امام صادق ـ عليه السّلام ـ.فطحيه
كساني كه به امامت عبدالله افطح، فرزند امام صادق ـ عليه السّلام ـ قائل بودند.سمطيه
معتقدان به امامت محمد ديباج، فرزند ديگر امام صادق ـ عليه السّلام ـ.اسماعيله
كساني كه به امامت اسماعيل، فرزند امام صادق ـ عليه السّلام ـ معتقدند.طفيه
كساني هستند كه معتقدند امام صادق ـ عليه السّلام ـ به امامت موسي بن طفي وصيت كرده است.اقصميه
كساني كه مي گويند امام صادق ـ عليه السّلام ـ به امامت موسي بن عمران اقمص وصيت كرده است.يرمعيه
كساني كه مي گويند: امام صادق ـ عليه السّلام ـ به امامت يرمع بن موسي وصيت كرده است.تميميه
گروهي كه قائل هستند امام صادق ـ عليه السّلام ـ در امامت، شخصي به نام ابي جعده بوده است.يعقوبيه
منكران امامت موسي ين جعفر ـ عليه السّلام ـ كه مي گويند امامت در غير فرزندان امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي تواند باشد؛ بزرگشان شخصي به نام ابو يعقوب بود.ممطوره
كساني كه در مورد امام كاظم ـ عليه السّلام ـ توقف كرده و گفتند ما نمي دانيم آن حضرت از دنيا رفته يا نه.[5]؛واقفيه
كساني كه قائل اند امام كاظم ـ عليه السّلام ـ نمرده و تا قيامت نخواهد مرد.[6]ابته بعضي از اين فرقه ها به فرقه هاي كوچك تري نيز منشعب شده اند؛ مثلاً كيسانيه در مورد امامت محمد حنفيه دو گروه بودند:عده اي قائل بودند كه محمد حنفيه بعد از امام حسين ـ عليه السّلام ـ به امامت رسيده است؛ گروهي ديگر مي گفتند، كه محمد حنفيه پس از پدرش علي ـ عليه السّلام ـ امام بوده است؛ و بعد از اين كه امامت را به پسرش، ابو هاشم، نسبت مي دهند نيز چند گروه شده اند: گروهي معتقد بودند كه ابو هاشم به امامت محمد بن علي عباسي وصيت كرده است؛ گروه دوم قائل بودند، كه ابو هاشم به امامت برادرش علي بن محمد حنفيه وصيت كرده است؛ گروه سوم مي گفتند، كه ابو هاشم برادرزاده اش، حسن بن علي را جانشين خود كرده است؛ گروه چهارم نيز معتقد بودند وصي ابو هاشم در امامت عبدالله بن عمروكندي بوده است.[7] زيديه نيز به سه گروه اصلي تقسيم مي شوند:
جاروديه[8]
بعد از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ، علي ـ عليه السّلام ـ را مستحق خلافت مي دانستند و عقيده داشتند پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن جناب را با وصف به مردم شناساند، نه با اسم. مردم در عدم شناسايي ايشان تقصير كردند و ابوبكر را اختيار نمودند و با اين كار كفر ورزيدند.سليمانيه[9]
قائل هستند امامت با شورا تعيين مي شود و امامت مفضول را با وجود افضل جايز مي شمارند و از اين راه مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر را اثبات مي كنند و امت را در عدم اختيار علي ـ عليه السّلام ـ خطار كار مي دانند كه خطايشان به درجه فسق نمي رسد. عثمان را نيز تكفير مي كنند.بتريه[10]
عقايد اينان نيز مانند عقايد سليمانيه است. با تفاوت كه در مورد عثمان توقف مي كنند.[11]فرقه اسماعيليه نيز به سه دسته تقسيم شدند:فرقه اي قائل اند كه امام بعد از امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرزندش، اسماعيل است و او نمرده و زنده است و مهدي موعود مي باشد.فرقه دوم قائل شدند كه اسماعيل مرده و امامت به پسرش محمد منتقل شده و او غيب است و ظاهر خواهد شد و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.فرقه سوم نيز مثل فرقه دوم قائل به امامت محمد بن اسماعيل هستند، با اين فرق كه مي گويند محمد مرده و امامت در نسل او باقي مانده است.[12] البته اكثر اين فرقه ها عمر چنداني نداشتند و به سختي مي شود نام فرقه بر آنان اطلاق كرد. بلكه گروه هايي بودند كه با مرگ رهبرانشان منقرض مي شدند و در صحنه هاي سياسي ـ اجتماعي نمودي نداشتند. از ميان اين فرقه ها سه فرقه كيسانيه، زيديه و اسماعيليه در قرن اول، دوم و سوم دوام و ظهور داشتند. البته فرقه اسماعيليه، اگر چه در قرن دوم و بعد از وفات امام صادق نمودي نداشت و به اصطلاح، ائمه آن در خفا به سر مي بردند.[13]در قرن اول هجري، پس از شيعه اماميه، تا خروج زيد، كيسانيه مؤثرترين فرقه شيعه بوده است. كيسانيه در قيام مختار نمود و ظهور داشت و اگر خود مختار را كيساني ندانيم بسياري از نيروهايش بر مذهب كيساني بودند.[14] اين فرقه تا پايان قرن اول، فعاليت سياسي داشت و ابو هاشم، عبدالله بن محمد حنفيه كه رهبر اين فرقه بود، براي نخستين بار واژه هاي داعي و حجت را بر مبلغانش اطلاق كرد و بعدها توسط ساير فرق چون عباسيان، زيديان و اسماعيليان مورد استفاده قرار گرفت.آخرين نمود سياسي ـ اجتماعي كيسانيان را مي توان در قيام عبدالله بم معاويه ـ از تبار جعفر طيار ـ جست و جو كرد؛ چنان كه شهرستاني مي گويد:«عده اي از كيسانيان معتقد به وصايت عبدالله بن عمروكندي بودند و آنگاه كه از او كذب و خيانت مشاهده كردند، به امامت عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر طيار قائل شدند... ميان اصحاب عبدالله بن معاويه و اصحاب و پيروان محمد بن علي اختلاف شديدي در امامت بود».[15]بعد از كيسانيه دومين فرقه اي كه در صحنه سياسي و اجتماعي فعال بود، فرقه زيديه است كه بعد از قيام زيد ايجاد شد و سياسي ترين فرقه شيعه بوده است و از همه فرقه هاي شيعه به اصول اهل سنت نزديك تر بود؛ چنان كه فرقه بتريه زيديه علاوه بر پذيرش خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، عايشه، طلحه و زبير را نيز تكفير نمي كردند. مذهب زيدي، يعني تشيع به معناي اعم، چندان تعارضي با معتقدات اهل سنت نداشت، بدين سبب در بعضي از قيام هاي زيدي چون قيام محمدي نفس زكيه و برادرش ابراهيم تعدادي از بزرگان و عالمان اهل سنت شركت داشتند. همچنين شيعياني كه در قيام هاي زيدي شركت مي جستند، احتمالاً بر اين باور بودند كه رهبران علوي قيام ها، منصوب از طرف امام معصوم هستند و شايد پراكندگي شيعيان از اطراف اينان. بدين سبب بود و در نهايت فقط زيديان در كنار اين رهبران باقي مي ماندند؛ مثلاً ابراهيم بن عبدالله، برادر محمد نفس زكيه، به گفته مسعودي در آخر كار، با چهار صد نفر از زيديه مي جنگيد كه اين عده همراه او كشته شدند.[16]سومين فرقه اي كه در صحنه هاي اجتماعي ـ سياسي فعال بوده اند و نمود داشتند، فرقه اسماعيلي است. اين فرقه در نيمه دوم قرن دوم هجري از پيكره تشيع جدا شده است. ولي تا اواخر قرن سوم هجري چندان نمودي در اجتماع نداشته است و رهبران آنها تا سال 296 هجري يعني سال ظهور عبيدالله مهدي ـ اولين خليفه فاطمي در مغرب ـ در خفا به سر مي بردند؛ بدين سبب مراحل تكوين اين فرقه كاملاً مجهول ماند؛ نوبختي كه در قرن سوم مي زيسته حركت هاي اوليه آنان را به غلات و پيروان ابي الخطاب ربط مي دهد.[17]عقايد آنان نيز در هاله اي از ابهام مانده است. مسعودي در اين مورد مي نويسد:«متكلمين فرق مختلف: شيعه، معتزله، مرجئه و خوارج كتبي درباره فرق و نيز در رد مخالفين خود نگاشته اند... اما كسي از آنها متعرض عقايد فرقه قرامطه نشده. كساني نيز كه بر آنها رد نوشته اند مثلاً قدامه بن يزيد النعاني، ابن عبدك الجرجاني، ابي الحسن زكريا الجرجاني، ابي عبدالله محمد بن علي بن الزرام الطائي الكوفي و ابي جعفر الكلابي هر كدام كه عقايد اهل باطل را شرح مي دهند، كسان ديگر آن مطالب را نمي گويند، تازه خود اهل اين فرقه مطالب اين افراد را انكار كرده و آنها را تأييد نمي كنند».[18]اين مطلب باعث شد كه آنان را در مناطق مختلف به نام هاي متفاوتي بخوانند؛ خواجه الملك در اين باره نوشته:«آنها را به هر شهري و ولايتي به نامي مي خوانند؛ به حلب و مصر اسماعيلي، به قم و كاشان و طبرستان و سبزوار سبعي، و به بغداد و ماوراءالنهر قرمطي و به ري خلفي و به اصفهان...».[19]قبل از تشكيل دولت فاطمي، اسماعيليان كمتر به فعاليت هاي سياسي مي پرداختند و بيشتر روي تبليغ و جذب و تربيت نيرو تمركز داشتند، لذا شاهد سفر رهبران اسماعيلي از جمله محمد بن اسماعيل، عبدالله بن محمد، احمد بن عبدالله و حين بن احمد به مناطقي چون ري، نهاوند، منطقه دماوند، سوريه، جبال قندهار، نيشابور، ديلم، يمن، همدان، استانبول و آذربايجان هستيم كه در اين مناطق داعيان و مبلغان خويش را پراكنده مي كردند.[20]با توجه به اين زمينه ها بود كه قرمطيان خود را به اسماعيليه منسوب كردند و با چنان گستردگي به فعاليت پرداختند كه لشكريان عباسي نتوانستند فتنه آنان را خاموش كنند.[21]در سال 296 هجري نيز دولت فاطمي بر اساس مذهب اسماعيلي در مغرب شكل گرفت و بخش وسيعي از سرزمين اسلامي را از قلمرو عباسيان خارج ساخت.
[1] . شهرستاني. كتاب الملل و النحل، منشورات الشريف الرضي، قم، 1364هـ .ش، ج 1، ص 150.[2] . همان، ص 155.[3] . رجوع شود: العسكري، السيد مرتضي. عبدالله بن سباء و اساطير اخري، چاپ ششم، 1413 هـ. 1993،ج 328 ـ 375.[4] . شيخ طوسي. اختيار معرفه الرجال، موسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 11404 هـ ، ج 1، ص 325.[5] . ابن ميثم البحراني، ميثم بن علي. الحياه في القيامه في تحقيق امر الامامه، مجمع الفكر الاسلامي، قم، ط اول، 1417 هـ، ص 172 ـ 174.[6] . شهرستاني. همان، ص 150.[7] . شهرستاني. همان. ص 131 ـ 135.[8] . آنان اصحاب ابي الجارود، زياد بن ابي زياد بودند از اين رو به آنها جاروديه مي گفتند.[9] . رهبرشان شخصي به نام سليمان بن جرير بود؛ لذا به آنان سليمانيه گفتند.[10] . رهبرشانم شخصي به نام كثير النوري ابتر است لذا به نام او موسوم به بتريه شدند.[11] . همان، ص 140 ـ 142.[12] . خراساني، شيخ محمد كريم. تاريخ و عقايد فرقه آقاخانيه، تلخيص و تنظيم. حسين حسني، مشر الهادي، ص 2 و 3.[13] . همان، ص 43.[14] . مسعودي، علي بن الحسين. مروج الذهب، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1411 هـ ، ج 3، ص 91.[15] . شهرستاني .همان، ص 135.[16] . مسعودي، علي بن الحسين. مروج الذهب، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1411 هـ ، ج 3، ص 326.[17] . فرق الشيعه، المطبعه الحيدريه، نجف، 1355 ـ 1936، ص 71.[18] . التنبيه و الاشراف، دار الصاوي للطبع و النشر و التأليف، قاهره، ص 341.[19] . سياست نامه، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1364 هـ ، ص 311.[20] . رجوع شود به: جعفريان، رسول. تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجري، سازمان تبليغات اسلامي، قم، چ پنجم، 1377، ص 207 ـ 209.[21] . مسعودي، علي بن الحسين. مروج الذهب، ممنشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ط اولي، 1411 هـ ـ 1991 م، ج 4، ص 297.