و كيف كان فالبيعه مما تتحقق به الولايه اجمالا.
كيف و لو لم يكن لها اثر فى تثبيت الامامه و تحقيقها فلم طلبها رسول الله(ص) لنفسه و لاميرالمؤمنين(ع) ؟ و لم كان اميرالمؤمنين(ع) يصر عليها فى بعض الموارد؟ و لم يبايع صاحب الامر(ع) بعد ظهوره بالسيف والقدره؟ و ما قد يقال من انها لتاكيد النصب فمآله الى ما نقول ايضا اذ لو لم يكن يترتب عليها تحقيق الامامه لم تكن مؤكده فان الشىء الاجنبى عنالشىء لايؤكده و انما يطلق المؤكد على السبب الوارد على سبب آخر. [1]
نقد و بررسى
با مراجعه به موارد بيعت در صدر اسلام مانند بيعت عقبه اولى و ثانيه و بيعت رضوان و بيعت غدير، ملاحظه مىشود كه هيچ يك از اين بيعتها براى اعطاى ولايتبه شخصى كه با او بيعت مىكردند، نبود; بلكه پس از پذيرش اصل ولايت و امامت وى، با او پيمان مىبستند كه امور معينى را مراعات كنند; مانند اينكه به خدا شرك نورزند و از فواحش دورى كنند و از شخصى كه با او بيعت كرده بودند، دفاع نمايند. عباده ابن صامت كه از اصحاب رسول خدا(ص) است، مىگويد: من در پيمان اول عقبه حضور داشتم. ما دوازده نفر بوديم و با پيامبر پيمان بستيم كه به خداوند شرك نورزيم، دزدى نكنيم، زنا نكنيم و فرزندان خود را نكشيم و به كسى افتراء نزنيم و فرمانبردار رسول خدا(ص) باشيم.[2]براءابن معرور، يكى از اصحاب رسول خدا(ص) در بيعت عقبه دوم، دست پيامبر(ص) را گرفت و گفت:به خدايى كه تو را به حق فرستاده است، از تو مانند كسان خود حمايت مىكنيم و بر اين قضيه پيمان مىبنديم. [3]در بيعت رضوان، مسلمانان با پيامبر اكرم(ص) بيعت كردند كه در صورت جنگ، از صحنه نبرد نگريزند و يا مطابق بعضى نقلها با آن حضرت بيعت كردند كه تا سرحد مرگ بايستند و بجنگند. [4]
بيعتبا اميرالمؤمنين(ع) در روز غدير پس از آن بود كه پيامبر اكرم(ص) آن حضرت را به عنوان خليفه و امام بعد از خود منصوب نمودند. در اين حال از مردم پيمان گرفتند كه از حمايت على(ع) دريغ نورزند و در تثبيت پايههاى حكومتش بكوشند.
بدين ترتيب، اصولا بيعت در صدر اسلام جنبه اعطا يا تفويض ولايتبه شخص بيعتشونده را نداشته; بلكه به معناى معاهده و پيمان بر حمايت از او بوده است و لذا لغتشناسان بيعت را چنين تعريف كردهاند:«بيعت، به معناى دستبه هم دادن براى ايجاب فروش و براى مبايعه و اطاعت است. بيعت، نوعى عقد و عهد است گويا هريك از طرفين بيعت، آنچه در نزد خود داشته به طرف ديگر فروخته و از روى خلوص و صدق نيتبا او برخورد كرده و اطاعت از او را پذيرفته است.»«البيعه: الصفقه على ايجاب البيع و على المبايعه و الطاعه و البيعه: المبايعه والطاعه... و فى الحديث انه قال: الا تبايعونى على الاسلام؟ هو عباره عن المعاقده والمعاهده كان كل واحد منها باع ما عنده من صاحبه و اعطاه خالصه نفسه و طاعته و دخيله امره.» [5]با سلطان بيعت نمود; يعنى تعهد كرد كه در مقابل مال اندكى كه از او مىگيرد، اطاعتخود را براى وى مبذول دارد و از فرمانهاى او پيروى كند.«و بايع السلطان اذا تضمن بذل الطاعه له بما رضخ له و يقول لذلك بيعه و مبايعه» [6]بنابراين، سر اين مطلب كه رسول خدا(ص) براى خودشان و اميرالمؤمنين(ع) مطالبه بيعت نمودند و اميرالمؤمنين(ع) نيز در بعضى موارد بر اخذ بيعت اصرار مىكردند، همين بود كه مىخواستند حمايت و همكارى مردم را جلب نموده و در راه پيشبرد اهداف الهى خود از مشاركت آنان، حسن استفاده را بنمايند. بدين ترتيب، بيعتيكى از بزرگترين نمودهاى مشاركتسياسى مردم در امر حكومتشان بود كه در تحقق اهداف حكومت تاثير فراوان داشته و موجب تاكيد و تحكيم آن مىشد.البته ممكن است گاهى اوقات، بيعتبه منظور انشاء وايجاد ولايتبراى شخص بيعتشونده نيز مورد استفاده قرار گيرد مانند بيعتبا بعضى از خلفاى جور[7] ; ولى چنين چيزى در مورد معصومين(ع) سابقه نداشته است.اما اين سخن كه مؤكد بودن بيعت، فرع بر اين است كه موجب تحقق يافتن امامتباشد، سخن صحيحى نيست; زيرا تاكيد و تحكيم حكومت منحصرا ناشى از اين نيست كه بيعت را سببى براى تحقق ولايت و امامتبدانيم; بلكه مىتوان يك حكومت را از طريق معاهده و پيمان عمومى مردم بر اطاعت و پشتيبانى از آن، مورد تاييد قرار داد. بديهى است كه نتيجه چنين معاهده و التزامى، تحكيم پايههاى حكومت مىباشد، بدون اينكه متعلق آن، انشاء ولايت و تفويض قدرت باشد.به عبارت ديگر، هرگاه حاكم، ياورانى داشته باشد كه بر اطاعت از او هم پيمان شده و تا پاى جان حاضر به فداكارى در راه او باشند، بدون شك، قدرتش استقرار بيشترى مىيابد و در نتيجه حكومتش تاكيد و تثبيت مىشود. اما اين بدان معنا نيست كه ياوران حاكم در ضمن پيمان خود، قدرت و ولايت را به او تفويض نموده و بدين وسيله، موجب تحقق حكومت او شده باشند. نتيجه آنكه از تاكيدى بودن بيعت، نمىتوان استنباط كرد كه بيعتسببى براى تحقق ولايت است; زيرا اين دليل اصطلاحا اعم از مدعا مىباشد.