بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید نظريه انتصاب مىگويد; فقيه واجد شرايط برتر از سوى ائمه(ع) ثبوتا داراى مقام ولايت است و خبرگان از طريق انتخاب خود، او را تشخيص مىدهد و هيچ گونه ولايتى به او تفويض نمىكند; در حالى كه نظريه انتخاب مىگويد; ائمه معصومين(ع) فقهاى جامع الشرايط را به عنوان كانديدا و نامزد مقام رهبرى به مردم معرفى كردهاند و به هيچ يك از آنان تفويض ولايت ننمودهاند; بلكه اين كار را بر عهده مردم گذاردهاند و مردم نيز با انتخاب مستقيم يا غير مستقيم خود (ازطريق خبرگان) به يكى از نامزدهاى مقام رهبرى، تفويض ولايت مىكنند. بدون شك، بين انتخاب به معناى تفويض با انتخاب به معناى تشخيص، فرق زيادى وجود دارد.اشكال ديگرى كه بر پذيرش احتمال دوم وارد شده، اين است كه اگر فقط يكى از فقهاى واجد شرايط مجاز به اعمال ولايتباشد، آنگاه جعل ولايتبراى فقهاى ديگر لغو و قبيح خواهد بود.در توضيح اين اشكال، مىتوان چنين گفت كه لغويتبه معناى بيهودگى است و منظور از آن در اينجا، اين است كه جعل لايتبراى ديگر فقهايى كه مجاز به اعمال ولايت نمىباشند، بىفايده است; زيرا فايده مترتب بر ولايت در اعمال آن ظاهر مىشود; همانگونه كه فايده مالكيت اموال، تصرف در آنها است. بنابراين همچنان كه داشتن مال بدون اجازه تصرف در آن، فايدهاى ندارد و لغو است، جعل ولايتبراى يك شخص و اجازه اعمال ولايتبه او ندادن، نيز بىفايده و لغو است و با توجه به اين مطلب كه امام معصوم(ع) حكيم است و كارهاى خود را از روى حكمت انجام مىدهد، بنابراين هيچ گاه به چنين كار لغو و بيهودهاى اقدام نمىكند.همان طور كه ملاحظه مىشود، پاسخ اين اشكال مبتنى بر آن است كه بتوانيم حكمت و فايدهاى براى جعل ولايت در مورد ديگر فقهاى واجد شرايط كه در راس حكومت قرار ندارند، بيابيم. دقت در مساله نشان مىدهد كه جعل ولايتبه صورت مورد بحث، به هيچ وجه لغو و بيهوده نمىباشد. توضيح آنكه مساله را در دو حالت مىتوان بررسى نمود:الف - حالت قبل از تشكيل حكومت اسلامى مركزى;ب - حالتبعد از تشكيل حكومت مركزى اسلامى.اما در حالت اول، فايده مترتب بر جعل ولايتبراى تمام فقهاى جامع الشرايط كاملا واضح است; زيرا نتيجه چنين جعلى آن خواهد بود كه هر يك از فقهاى مزبور مجاز به مداخله و تصرف در امور مىباشد و براى اعمال اين ولايت، به راى يا ابراز رضايت مردمى در قالب بيعت نيازى نيست; در حالى كه بر طبق نظريه انتخاب، تحقق ولايتبالفعل، متوقف بر بيعت مىباشد. [1]اما در حالت دوم، براى ديگر فقهاى واجد شرايط جايز است در امورى كه فقيه حاكم در آنها مداخله نكرده، تصرف و اعمال لايتبنمايند; اما در امورى كه فقيه حاكم در آنها مداخله و تصرف كرده، هيچ كس و از جمله فقهاى مزبور، حق مداخله ندارند، مگر با اجازه فقيه حاكم. پس در اين حالت نيز چنين نيست كه اعمال ولايت در هيچ امرى براى فقهاى ديگر جايز نباشد، تا لغويت لازم بيايد.[2]از آنچه تاكنون گفته شد نتيجه مىگيريم كه اشكال ثبوتى بر نظريه انتصاب وارد نيست و نصب فقهاى جامع الشرايط به مقام ولايت از سوى ائمه عليهم السلام با هيچ محذورى در عالم ثبوت مواجه نمىباشد. اما اينكه چنين نصبى از سوى ائمه(ع) واقع شده استيا نه، بحث ديگرى است مربوط به مقام اثبات كه البته اين مقاله متكفل بررسى آن نيست و خوانندگان را به كتب معتبرى كه در اين زمينه نوشته شده است، ارجاع مىدهد. [3]چنانكه پيش از اين نيز اشاره شد، نظريه انتخاب براى اثبات مدعاى خود، ابتدا به رد نظريه انتصاب مىپردازد. اين، بدان علت است كه اين نظريه خود را در طول نظريه انتصاب مىداند و معتقد است كه اگر بتوان انتصاب را ثابت كرد ديگر نوبتبه بحث در مورد انتخاب و بيعت نمىرسد. [4] بحث گذشته روشن ساخت كه نظريه انتخاب در تحكيم پايه اول خود كه اشكال ثبوتى بر نظريه نصب باشد، موفق نيست. اكنون به بررسى پايه دوم اين نظريه كه ارائه دلايلى از سنتبراى اثبات انتخابى بودن ولى فقيه است، مىپردازيم.