ادله لزوم منتخب بودن ولى فقيه
نظريه انتخاب در لزوم منتخب بودن ولى فقيه و رهبر حكومت اسلامى در زمان غيبت، به روايات متعددى استناد كرده كه دوازده روايت آن از على عليه السلام نقل شده است. دلالت اين روايات دوازده گانه بر مقصود نظريه انتخاب، از ديگر احاديث قويتر بوده و سند آنها نيز نسبتبه ديگر روايات، وضعيت ضعيفترى ندارد. لذا اگر با استناد به اين روايات نتوان انتخابى بودن ولى فقيه را اثبات كرد، بدون شك با استدلال به احاديث ديگر نيز چنين امرى ميسور نخواهد بود. براين اساس، در مقاله حاضر تنها به بررسى روايات پيش گفته مىپردازيم:1- پس از كشته شدن عثمان، هنگامى كه مردم براى بيعتبا اميرالمؤمنين(ع) هجوم آوردند، آن حضرت فرمود:«دعونى والتمسوا غيرى... واعلموا ان اجبتكم ركبتبكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان تركتمونى فانا كاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم و انا لكم وزيرا خير لكم منى اميرا.» [5]مرا واگذاريد و شخص ديگرى را براى اين مسؤوليت انتخاب كنيد... و بدانيد كه اگر من دعوت شما را اجابت كنم، بر اساس آنچه خودم مىدانم بر شما حكومتخواهم كرد و به گفته اين و آن و سرزنش افراد گوش نخواهم داد; ولى اگر مرا واگذاريد، من نيز همانند يكى از شما هستم و شايد من شنواترين و مطيعترين شما باشم نسبتبه كسى كه حكومتخويش را به وى بسپاريد و من وزير و مشاور شما باشم، برايتان بهتر است تا امير شما باشم.2- طبرى در تاريخ خود به سند خويش از محمد حنفيه روايت نموده كه گفت:«كنت مع ابى حين قتل عثمان، فقام فدخل منزله فاتاه اصحاب رسول الله(ص) فقالوا: ان هذا الرجل قد قتل و لابد للناس من امام و لا نجد اليوم احدا احق بهذاالامر منك لا اقدم سابقه و لا اقرب من رسول الله(ص) فقال: لا تفعلوا فانى اكون وزيرا خير من ان اكون اميرا فقالوا: لا والله ما نحن بفاعلين حتى نبايعك قال: ففى المسجد فان بيعتى لاتكون خفيا (خفيه) و لاتكون الا عن رضى المسلمين.»[6]من پس از كشته شدن عثمان در كنار پدرم على(ع) بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله(ص) اطراف وى اجتماع نمودند و گفتند: اين مرد (عثمان) كشته شد و مردم ناگزير بايد امام و رهبرى داشته باشند و ما امروز كسى را سزاوارتر از تو براى اين امر نمىيابيم. نه كسى سابقه تو را دارد و نه كسى از تو به رسول خدا(ص) نزديكتر است.على(ع) فرمود: اين كار را انجام ندهيد; چرا كه من وزير شما باشم بهتر از اين است كه اميرتان باشم.گفتند: نه به خدا سوگند، ما دستبرنخواهيم داشت تا با تو بيعت كنيم.
حضرت فرمود: پس (مراسم بيعت) در مسجد باشد; چرا كه بيعت من مخفى نيست و جز با رضايت مسلمانان عملى نمىباشد.در اين روايت، على(ع) براى رضايت و نظر مسلمانان اعتبار قائل شده و ولايت را از نظر آنان ناشى دانسته است.3 - ابن اثير مورخ معروف در كتاب «كامل» خود آورده است:چون روز بيعت فرا رسيد - و آن روز جمعه بود - مردم در مسجد گرد آمدند و على(ع) بر منبر بالا رفت و در حالى كه مسجد پر از جمعيت و همه سراپا گوش بودند، فرمود:«ايهاالناس - عن ملا و اذن - ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا من امرتم و قد افترقنا بالامس على امر و كنت كارها لامركم فابيتم الا ان اكون عليكم الا و انه ليس لى دونكم الا مفاتيح مالكم و ليس لى ان آخذ درهما دونكم.»[7]اى مردم! اين امر (حكومت) امر شمااست. هيچ كس به جز كسى كه شما او را امير خود گردانيد، حق امارت بر شما را ندارد. ما ديروز هنگامى از هم جدا شديم كه من قبول ولايت را ناخوشايند داشتم; ولى شما اين را نپذيرفتيد. آگاه باشيد كه من كسى جز كليد دار شما نيستم و نمىتوانم حتى يك درهم را به ناروا از بيت المال برگيرم.4 - در نهج البلاغه از على(ع) آمده است كه فرمود:«و انماالشورى للمهاجرين والانصار فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما، كان ذلك (لله) رضا، فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعه ردوه الى ما خرج منه، فان ابى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين و ولاه الله ما تولى.» [8]شورا با شركت مهاجرين و انصار صورت مىپذيرد. اگر آنان بر شخصى وحدت نظر پيدا كرده و او را امام خويش قرار دادند، اين امر مورد رضايتخداوند است. اگر كسى به سبب عيب جويى يا بر اثر بدعتى از جرگه آنان خارج گرديد و بر امام خود خروج نمود، او را به راهى كه از آن خروج نموده بازگردانند و اگر امتناع كند به خاطر پيروى از غير راه مؤمنان، با او بجنگند و خداوند او را به راهى كه خود انتخاب كرده است، واگذار خواهد كرد.5 - در نامه اميرالمؤمنين(ع) به شيعيان خويش آمده است:«و قد كان رسول الله(ص) عهد الى عهدا فقال: يا ابن ابى طالب لك ولاء امتى فان ولوك فى عافيه و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه.» [9]پيامبر خدا(ص) با من پيمانى بسته، فرمود: اى پسر ابى طالب! ولايتبر امت من از آن تو است، پس اگر با رضا و رغبت، ترا به ولايتخويش برگزيدند و با رضايتبر خلافت تو اجتماع و اتفاق نمودند، ولايت آنان را به عهده بگير و اگر بر خلافت تو اختلاف كردند، آنان را با آنچه در آن هستند، واگذار.
[1] . همان، ص 415،527،537.[2] . ر.ك: آيهالله سيدكاظم حائرى، ولايه الامر فى عصر الغيبه، ص226.[3] . مانند: امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص459 به بعد و آيهالله ناصر مكارم شيرازى، انوار الفقاهه كتاب البيع، ص 438به بعد و آيهالله سيدكاظم حائرى، ولايهالامر فى عصر الغيبه.[4] . دراسات فى ولايهالفقيه، پيشين، صص 408 -409.[5] . نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 271، خطبه 92.[6] . تاريخ طبرى، ج6، ص3066; به نقل از دراسات فى ولايهالفقيه، ج 1، ص 504.[7] . كامل ابن اثير، ج3، ص193; به نقل از دراسات، ج 1، ص 505.[8] . نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه6، ص 840.[9] . ابن طاووس، كشف المحجه، ص 180; به نقل از دراسات فى ولايهالفقيه، ج 1،ص 505.