ادله نقلى نيز دلالت دارند بر اينكه امامت، «عهدالله» است نه «عهدالناس» عهد خداست نه عهد مردم. خداى سبحان در جواب ابراهيم خليل(سلاماللهعليه) كه درباره مامتبراى ذريه خود سؤال نمود، مىفرمايد: «لا ينال عهدى الظالمين» [1]يعنى امامت، عهد الهى است و اين عهد الهى فقط شامل شخص عادل مىشود نه آنكه عادل به آن نائل گردد. چه فرق عميق است ميان اينكه عهد الهى از بالا نصيب عادل شود و اينكه عادل بتواند به ميل خود از پائين به آن برسد و از اينجا معلوم مىشود كه هرگز از اختيارات مردم نيست كه به ميل خود وصى و امام را تعيين كنيم.عمروبن اشعث چنين حديث مىكند كه من از حضرت صادق ـ عليهالسلام ـ شنيدم كه فرمود: «اترون الموصى منا يوصى الى من يريد، لا والله ولكنه عهد من رسولالله ـ صلى الله عليه و آله ـ رجل فرجل حتى ينتهى الامر الى صاحبه» [2]. مرحوم كلينى از ابىبصير چنين حديث مىكند كه من نزد امام صادق ـ عليهالسلام ـ بودم اوصياء، يادآورى شدند و من نام اسماعيل، فرزند آن حضرت را بردم و ايشان فرمود: «لا والله يا ابا محمد ما ذاك الينا ما هو الا الى الله(عزوجل) ينزل واحدا بعد واحد» [3]نه والله اى ابامحمد! تعيين امام، هرگز از اختيارات ما نيست كه به ميل خود وصى و امام را تعيين كنيم، بلكه مربوط به خداوند است كه يكى را پس از ديگرى تعيين مىفرمايد. نكتهاى كه از احاديث اين باب استفاده مىشود، لزوم امام در هر عصر است زيرا در اين روايات و روايات ديگر فرمود: «واحدا بعد واحد» يعنى در هر عصرى بايد امام و رهبر و حاكمى از سوى خداوند براى ولايتبر جامعه اسلامى منصوب گردد.آنچه از اين ادله استنباط مىشود آن است كه رهبرى، متعلق به امام معصوم ـ عليهالسلام ـ است و در صورت دسترسى نداشتن به آن حضرت، كسى كه از سوى ايشان، نائب و منصوب مىباشد(به نصب خاص يا عام)، عهدهدار رهبرى است نه آنكه مردم كسى را وكيل خود قرار دهند.
5- همسانى ولايتبا «افتاء» و «قضاء»
انتصابى بودن سمت افتاء و قضاء فقيه، شاهدى است بر انتصابى بودن سمت ولايت او. فقيه جامعالشرايط، به نيابت از امام معصوم ـ عليهالسلام ـ ، چهار سمت «حفاظت»، «افتاء»، «قضاء»، و «ولاء» را دارد. همان گونه كه فقيه جامعالشرايط، سمتهاى افتاء و مرجعيت و قضاء را با انتخاب مردم دارا نشده است، سمت ولايت را نيز با انتخاب مردم واجد نگرديده بلكه او با همه اين سمتها، از سوى خداوند منصوب شده است و تفكيك ميان اين سمتها، به اين معنا كه برخى از سوى خداوند باشد و برخى از سوى مردم پديد آمده باشد، درست نيست.همان گونه كه فقيه، با عبور از مرحله تقليد و دوران تجزى در اجتهاد و رسيدن به اجتهاد مطلق، حق ندارد از ديگران تقليد كند و سمت عمل به راى خود و فتوا دادن براى ديگران، به او اعطاء مىشود و همان گونه كه با رسيدن به مقام اجتهاد تام، منصب قضاء، از سوى خداوند به او داده مىشود و حكمش براى خود او و براى ديگران نافذ است و پذيرش آن، براى طرفين دعوا لازم مىباشد، سمت ولايتبر امت اسلامى نيز به او داده شده است تا در پرتو حكومت اسلامى، بتواند حكم نمايد و احكام صادر شده را تنفيذ كند و از آنجا كه در مساله مرجعيت و قضاء، مردم، فقيه را براى مرجعيتيا قضاء وكيل خود نمىكنند بلكه چون فقيهان را از سوى شريعت داراى اين سمتها مىدانند اولا، و فقيهى خاص را داراى شرايط و صفات لازم مىبينند ثانيا، مرجعيت و قضاء او را قبول مىكنند، از اينرو، پيش از رجوع مردم، سمت ولايت نيز مانند دو سمت افتاء و قضاء، به صورت بالفعل، از سوى خداوند به فقيه جامعالشرايط، داده شده است و رجوع نكردن مردم به فقيه جامعالشرايط، سبب فقدان يا سقوط سمتهاى فقيه نمىشود چه اينكه رجوع كردن آنان به فقيه نيز سبب ايجاد آن سمتها نمىگردد.البته تحقق عملى اين سمتها و منشا آثار اجتماعى گشتن آنها، بدون شك نيازمند رجوع مردم و پذيرش آنان مىباشد و فقيه جامعالشرايط، حق اعمال جائرانه ولايت را ندارد. اگر مردم، فقيهى را داراى لياقت و صلاحيتهاى لازم بيابند، با پيروى از او، براى اجراى احكام اسلام و براى تحقق قسط و عدل قيام مىكنند. ولى اين نظام كه نظام جمهورى اسلامى است، با نظامهاى وكالتى غربى و شرقى تفاوت دارد نظامى «نه شرقى و نه غربى» است و نظامى استبر اساس ولايتخداوند.