رابطه انسان با خود - رابطه انسان با خود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه انسان با خود - نسخه متنی

محمد فتحعلي خاني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه انسان با خود

ارزش اخلاقي هر عمل، از طريق معلوم ساختن تأثير آن در تحقق غايت وجودي انسان تعيين مي شود.

اگر بپذيريم كه هر رابطه اي دو طرف مي خواهد، ناگزير بايد براي روابط انسان با خويش توضيحي داشته باشيم. پس مي گوييم اگر بخواهيم به رابطه اي ميان انسان و خودش قايل شويم، بايد نوعي تعدد وجوه و ابعاد را در او بپذيريم. در اين صورت مقصود از رابطه انسان با خود، روابطي است كه ميان ابعاد مختلف وجود او برقرار مي شود. آشكارترين ابعاد وجودي انسان كه از يكديگر تميز داده مي شو، نفس و بدن اوست. آيا مقصود از رابطه انسان با خود، رابطه نفس و بدن است؟

با در نظر آوردن افعال اختياري انسان نسبت به بدن خويش رابطه نفس و بدن يكي از روابطي است كه مي توان درباره ارزش اخلاقي آن سخن گفت، ولي آيا رابطه انسان با خود منحصر به همين رابطه است؟

بدون شك اينگونه نيست. براي نمونه، انسان خود را مي شناسد. شناخت نوعي رابطه است كه ميان عالم و معلوم برقرار است. آيا مقصود از اينكه انسان خود را مي شناسد اين است كه نفس انسان به وجود بدنش آگاه است؟

بي شك چنين نيست. انسان علاوه بر آگاهي از بدن خود نسبت به افعال و احوال خويش نيز آگاه است. انسان به اراده، شادماني، اندوه و... ديگر احوال خود آگاه است و هيچ يك از افعال و احوال او، بدنِ او نيستند.
ممكن است زماني انسان خود را فريب دهد و به خود خيانت كند. آيا مي توان فريبكار و خائن را نفس و فريب خورده و خيانت شده را بدن دانست؟

قطعاً پاسخ منفي است.

بنابراين بايد ابعاد ديگري را نيز در اين رابطه در نظر گرفت. براي مشخص شدن اين ابعاد، بايد خود را شناخت.

تصديق اينكه انسان با خود روابطي دارد با رجوع به خود امكان پذير است. هر كس با تأمل در خويشتن تأييد مي كند روابطي را در درون خود با خود دارد. بنابراين اصلِ وجود رابطه با خود نيازمند اثبات نيست، ولي براي آنكه هم تصوري واضحتر از اين رابطه پديد آيد و هم تصديق به وجود اين رابطه از اطمينان بيشتري برخوردار باشد.

روابط انسان با خود را به دو گروه «روابط شناختي» مي ناميم. روابط شناختي، در بر گيرنده معرفت انسان به خود و داوريهاي او درباره خود مي شود. گروه دوم «روابط عملي» را شامل مي شود. در گروه دوم عملكردهاي انسان نسبت به خود جاي دارد.

روابط شناختي

ريشه اي ترين شكل رابطه شناختي، خودشناسي است. در ادبيات گذشته ما از اين رابطه به معرفه النفس ياد كرده اند.

امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايند:[1]

در دانش انسان همين بس كه خود را بشناسد و در جهل انسان همين بس كه به خود جاهل باشد.[2]

در اين روايت در مقابل معرفت به نفس، جهل به نفس ذكر شده است. در قرآن كريم فراموش كردن نفس، معادل جهل به نفس است و همراه با عامل آن در اين آيه ذكر شده است:

ولاتكونوا كالذين نسوااللَّه فانسهم انفسهم؛[3]

و چون كساني مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشي كرده است.

انسان به نفس خويش آگاه است:

در آيه ديگر از خود آگاهي انسان نسبت به نفسش ياد شده است:

بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.[4]

در نتيجه خود مي تواند درباره خود داوري كند. خداوند در روز قيامت به او چنين خطاب مي كند:

اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيباً؛[5]

نامه ات را بخوان، كافي است كه امروز خودت حسابرس خود باشي.

و چون خود را حسابرسي مي كند بر عليه خويش حكم مي كند و به گناهش اقرار مي نمايد: «فاعترفوا بذنوبهم»[6].

گاه انساني كه از خود غفلت نموده درباره خود داوري خطا مي كند و خويشتن را به گونه اي خلاف آنچه هست مي شمارد.

الم تر الي الذين يزكون انفسهم؛[7]

آيا به كساني كه خويشتن را پاك مي شمارند ننگريسته اي.

محاسبه، داوري، اعتراف، تزكيه و... همگي حكايت از شناختهايي دارند كه انسان از خويشتن پيدا مي كند؛ در حالي كه فاعل شناسايي و متعلق شناسايي يك چيز است. پس چنانكه گفتيم بايد طرفين اين رابطه را دو وجه و دو بعد از «خود» دانست.

روابط عملي

روابط عملي انسان با خويشتن همه فعاليتهاي او را دربر مي گيرد. انسان در روابط خود با خود، محيط و ديگران، در حقيقت به رابطه اي با خود تحقق مي بخشد. هر چه با ديگران مي كند، در واقع با خود مي كند،

انسان در آنچه كه انجام مي دهد بر خود ستم و يا بر خود احسان مي كند:

و من ذريتهما محسنٌ و ظالم لنفسه؛[8]

از نسل آن دو برخي نيكوكارو برخي به خود ستمكار بودند.

خروج از اعتدال، ظلم به نفس است:
فمنهم ظالم و منهم مقتصد؛[9]

برخي از آنان بر خود ستمكارند و برخي از ايشان ميانه رو.

ظلم بر نفس، از طرق خيانت به خويشتن، خود فريبي، دشمني با خود، گمراه كردن خويش و... صورت مي گيرد و احسان به خويش از طرق نيكي به ديگران، شكر گزاري، تزكيه خود، استغفار و... انجام مي شود. درباره هر يك از اين كارها كه ظلم يا احسان بر خويشتن محسوب مي شود، آياتي در قرآن كريم و نيز احاديثي در كلمات معصومين(ع) وجود دارد.

ظلم بر خويش به هر طريق كه انجام گيرد به خسارت مي انجامد و احسان به هر شيوه كه باشد به سود و پيروزي كه همان فلاح و رستگاري خاتمه مي يابد. هر يك از روابط انسان كه ظلم به خويشتن است و به خسارت مي انجامد، ضايع كننده سرمايه هاي انسان است. يعني سرمايه عمر و استعداد آدمي را مصرف مي كند، ولي نتيجه مطلوب را كه نجات و رستگاري و قرب خداوند است پديد نمي آورد. روابط ظالمانه انسان با خويشتن، روابطي با ارزش اخلاقي منفي هستند و در نقطه مقابل، احسان به خود كه تقرب به خداوند و تحقق غايت هستي آدمي را در پي دارد، ارزش مثبت اخلاقي دارد.



[1] . كفي بالمرء معرفه ان يعرف نفسه، و كفي بالمرء جهلاً ان يجهل نفسه.

[2] . غرر الحكم و دررالكلم،الفصل الخامس و الستون

[3] . حشر / 19.

[4] . قيامه / 14.

[5] . اسراء / 14.

[6] . ملك / 11.

[7] . طور / 21.

[8] . صافات / 113.

[9] . فاطر / 32.

محمد فتحعلي خاني - آموزه هاي بنيادين علم اخلاق

/ 1