وجدان اخلاقي
«... و لكنّ الله حبّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الرّاشدون؛ ...ولي خداوند ايمان را براي شما محبوب ساخت و آن را در دلهايتان بياراست و كفر و نافرماني و گناه را منفور گردانيد؛ اين چنين افرادي، هدايت يافتگان ميباشند.»چيزهايي كه انسان، خوبي و بدي آنها را در باطن و درون خويش و بدون تعليم كسي درك ميكند، و به سان امور غريزي جزء سرشت او به شمار ميروند، «وجدان اخلاقي» و يا «اخلاق فطري» ناميده ميشوند، ولي به آن دسته از خوبيها كه در نهاد انسان ريشه عميق دارند، ولي بشر به خوبي و بدي آنها از راه فطرت واقف نشده، بلكه حسن و قبح آنها را در مكتب سفيران وحي و يا رجال بزرگ جهان آموخته است، «اخلاق غير فطري» و يا تربيتي ميگويند.در سراسر جهان و در ميان همه ملل، ظلم و ستم و ازدواج با محارم زشت و قبيح به نظر ميرسد؛ البته انسانها زشتي ستم را از طريق فطرت درك كرده و قبح ازدواج با محارم را از طريق تعاليم و شرايع آسماني فرا گرفتهاند.براي شناسايي امور فطري از غير فطري، قواعد و نشانههايي است كه با به كار بستن آنها ميتوان اين دو را از هم تميز داد:1. امور فطري به نقطهاي و يا به صنفي و نژادي اختصاص ندارند و انسان در توجه و فراگيري آنها به كسي نيازمند نيست.2. از آن جا كه خود فطرت هادي و رهبر است، عوامل جغرافيايي و اقتصادي و سياسي و آموزشي، در پيدايش و توجه انسان به آنها دخالت ندارد.3. تبليغات خلاف، اگر چه از نمو و رشد آنها ميكاهد، ولي هرگز آنها را ريشهكن نميسازد.[1]قرآن با نداي رسا اعلام ميكند كه: خدا در نهاد بشر، ميل و رغبت و علاقه به ايمان و عشق به خداي جهان را نهاده و آن را محبوب او ساخته، و كفر و نافرماني و گناه را منفور گردانيده است، آن جا كه ميفرمايد:«و لكنّ اللّه حبّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان» خداوند نه تنها حس خدا شناسي را به ما مرحمت فرموده و سرشت ما را با اعتقاد به مبدأ آميخته است، بلكه دلهاي ما را به آن دسته از خوبيها نيز كه بدون معلم و مربي، از درون خويش به آنها الهام ميشويم، آراسته است، و چنين معناي گستردهاي را ميتوان از جمله «حبّب اليكم الايمان» استفاده نمود؛ زيرا در جمله دوم، علاوه بر انزجار از کفر، انزجار از فسق و عصيان نيز فطري معرفي شده است؛ بنا بر اين، مقصود از محبوب گردانيدن ايمان، تنها خداشناسي نيست، بلكه علاوه بر آن، سرشت ما با يك سلسله سجاياي اخلاقي به هم آميخته است، و روح ما به طور نا خودآگاه، به سوي آناه كشيده ميشود.اينك به برخي از امور فطري كه ميتواند از مصاديق روشن آيه شريفه باشد، اشاره ميكنيم:خداشناسي و پيدا كردن سر نخ سلسه وجود و مبدأ پيدايش سيل خروشان جهان هستي و توجه به سازنده اين همه مصنوعات شگفتانگيز، آن چنان فطري است كه خميره انسان با طلب و جستجوي آن، آميخته است.گذشته از حس خداجويي، علاقه به تمام فضايل اخلاقي و سجاياي انساني با وجود ما، عجين شده است و ميل به يك سلسله خوبيها و انزجار از بديها در ما ريشه فطري دارد؛ در جهان، ملتي را نميشناسيم كه پس دادن امانت را ناپسند، و خيانت به امانت را شرافت بداند، و يا وفاداري به پيمان را كاري زشت و پيمان شكني را كاري نيكو تلقي كند.پدري كه به كودك وعده انجام كاري را ميدهد، اگر به موقع آن را انجام ندهد، مورد سرزنش كودك قرار ميگيرد و كودك طبق فطرت انساني خود، چيزي جز اين، درك نميكند كه بايد به «پيمان» عمل كرد.راست گويي، با قلم آفرينش بر صحيفه فطرت هر انساني نوشته شده است، كودك جز راست گويي چيزي نميشناسد. پاك دامني و عفت، جزء خميره وجود انسان ميباشد؛ حتي زنان آلوده در نخستين برخورد، كوشش ميكنند كه خود را عفيف و پاك قلمداد نمايند؛ يغماگران و راهزنان هنگام تقسيم اموالي كه از مردم به يغما بردهاند، عدل و انصاف را محور كار خود قرار ميدهند و انحراف از آن را بد و ناستوده ميشمارند.بشر تمام اين معلومات فطري را در هر دو بخش در دبستان آفرينش آموخته، دستگاه آفرينش، همه اين كمالات را در نهاد هر بشري به وديعت نهاده است.قرآن مجيد با صراحت هر چه تمامتر به اين حقيقت مسلم در سورههايي تصريح كرده است، آن جا كه ميفرمايد:1. «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها؛[2]سوگند به روح و خدايي كه آن را آفريد و بديها و خوبيها را بدان الهام كرد».2. «و هديناه النّجدين»؛[3]راه خير و شر و حق و باطل را به انسان نشان داديم».3. «انّا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا؛[4]ما انسان را از نطفه مخلوط، آفريده و آزمايش مينماييم و او را شنوا و بينا (آشنا به حق و باطل) قرار داديم».خداوند نه تنها در سرشت انسان ميل به خوبي و انزجار از بديها را نهاده، بلكه نفس سرزنش كنندهاي به بشر داده است كه هنگامي انسانها از آن گامي فراتر نهادند، آنان را به شديدترين وضعي ملامت و سرزنش ميكند، آن جا كه ميفرمايد:4. لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنّفس اللّوامه؛[5]سوگند به روز رستاخيز و سوگند به روح سرزنش كننده!»5. قرآن مجيد، ضمن شرح مبارزات پي گير ابراهيم بت شكن، در آيه كوتاهي به نيروي وجدان اشاره نموده است و مضمون آيه، مربوط به قضات دادگاهي است كه براي محكوم كردن ابراهيم تشكيل شده بود. ابراهيم، بتهاي بتكده را يكي پس از ديگري شكست و تلّي از چوب در وسط بتكده پديد آورد و سپس تبر را بر دوش بت بزرگ نهاد و بتخانه را ترك گفت.براي سران قوم از قراين معلوم بود كه شكستن بتها كار ابراهيم است و بس؛ وي به دادگاه احضار شد و در برابر هيأت قضات قرار گرفت. وقتي از وي شرح ماجراي بتكده را پرسيدند، وي گفت: جريان را از بت بزرگ بپرسيد. در اين موقع، هيئت دادرسي در بن بست عجيبي قرار گرفت؛ زيرا اگر بگويند بت بزرگ درك و شعوري ندارد، ابراهيم به آنان اعتراض خواهد كرد كه چگونه موجودي را كه چيزي نميفهمد، پرستش ميكنيد. اگر بگويد او ميفهمد و سخن ميگويد، خواهد گفت: پس چرا از من ميپرسيد؟!در اين موقع وجدان خفته آنان بيدار شد و همديگر را ملامت كردند و گفتند: شما ظالم و ستمگريد.قرآن مجيد اين صحنه سرشكستگي و محكوميت وجداني را چنين نقل ميكند:«فراجعوا الي انفسهم فقالوا انّكم انتم الظّالمون ثمّ نكسوا علي رؤوسهم لقد علمت ما هؤلاء ينطقون؛[6] آنان به وجدان خود مراجعه كردند و همديگر را ملامت نمودند و گفتند: شما ظالم و ستمگر هستيد؛ سپس سرهاي خود را از شرمندگي به زير افكندند و گفتند: تو كه ميداني بتها قدرت بر سخن گفتن ندارند».در احاديث و روايات اسلامي درباره موضوع وجدان، تذكراتي داده شده است.امير مؤمنان علي عليه السلام ميفرمايد:«انّه من لم يعن علي نفسه حتّي يكون له منها واعظ و زاجر لم يكن له من غيرها زاجر و لا واعظ؛[7] كسي كه براي او واعظ و اندرزدهي از درون نباشد، (كه او را از كارهاي زشت باز دارد) هرگز براي چنين شخصي،پند دادن و نصحيت كردن از خارج سودمند نخواهد افتاد، و گفتار ديگران درباره او مؤثر واقع نخواهد شد».يك چنين ادراكات فطري و جهاني نميتواند مولود منهيات اجتماعي و يا معلول خواهشهاي وا پس زده و تمايلات سر كوفته باشد.اين جاست كه حقيقت آيه مورد بحث به طور واضح تجلي نموده و انسان اذعان پيدا ميكند كه به راستي خداوند، روح ما را با ايمان و پاكيها در هم آميخته و روان ما را از بديها و پليديها مبرا ساخته است
. (حبّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان).
[1] . براي توضيح بيشتر درباره شناسايي امور فطري به كتاب «عصر بازگشت به ايمان» تأليف نگارنده مراجعه فرماييد.[2] . شمس (91) آيه 8.[3] . بلد (90) آيه 10.[4] . انسان (76) آيه 20.[5] . قيامت (75) آيه 1ـ 2.[6] . انبياء(21) آيه 64ـ 65.[7] . نهج البلاغه عبده، خطبه 78
.(لفظ يعن صيغه مجهول است؛ يعني كسي كه از طرف خداوند به او كمك نشود تا از درون باز دارندهاي داشته باشد).جعفر سبحاني - نظام اخلاقي اسلام، ص 71 - 79