موانع خودشناسي
ممكن است در يك نگاه سطحي، انسان به سهولت مسأله را براي خود حل شده تلقي كند و خويشتن را از نقصها و ضعفها مبرّا بيابد و بدين وسيله خود را در پيش خود تبرئه كند. امّا روشن است كه راه و رسم حقيقت جويي اين نيست. كساني كه تا اين اندازه مسأله را سهل مي شمرند و چنين خوش بينانه به خود مي نگرند، هرگز توفيق اصلاح خود و در نتيجه نيل به كمال را نمي يابند. كسي كه از عيبهاي اساسي خود چشم پوشي مي كند، خود را انساني كامل و عاري از عيب و نقص مي شناسد، و همين شناخت نادرست از خود، سبب مي شود كه احساس استغنا و بي نيازي بر او چيره شود. بديهي است كه همين احساس بي نيازي نسبت به يك اصلاح جدّي و بنيادي، راه را براي هر گونه سازندگي اصولي مسدود مي كند.بنابراين، براي حصول موفقيت در خويشتن شناسي، شخص بايد ابتدا دامن همّت بر كمر بندد و از روي حقيقت جويي به تجزيه و تحليل احوال دروني خود بپردازد و از فريب دادن خود به شدّت اجتناب ورزد و بداند كه با اغفال خود و ديگران واقعيت عوض نمي شود و كسي از اين راه به سعادت و كمال نمي رسد. به عبارت ديگر، در مسير كمال، راه ميان بُر وجود ندارد تا شخص بي آنكه به شناخت و اصلاح خود بپردازد و متحمّل رنجها و سختيهاي راه شود، مراحل كمال را يك شبه طي كند و به مقصد موعود برسد، بلكه بايد مراحل تزكيه و تكامل را، همچون پله هاي نردبان، يكي پس از ديگري طي كند تا به مقصد نهايي رسيد. كساني كه بعد از مدتها گام زدن در مسير كمال، سرانجام در مراحل حساس راه، غافلگير و به كلي از مسير خارج شده اند اغلب كساني هستند كه ناخالصيهاي اوليه را همچون آتش زير خاكستر با خود همراه دارند و به صورت جدّي فكري به حال آنها نكرده اند. اينان از تزكيه تنها به موارد سطحي و محدود اكتفا نموده اند و به جاي پرداختن به تزكيه حقيقي ـكه مشتمل بر يك خانه تكاني عميق دروني است ـ به تزكيه اسمي و تقواي ظاهري كه ورد زبان ظاهربينان و دون همّتان است، بسنده كرده اند و لذا در مراحل حساس قادر به نگهداري كمالات و معنويات به دست آمده، نبوده اند.متأسفانه در شرايط عادي، انسان از شناخت و قبول عيبهاي خويش سرباز مي زند. گرچه در مقام لفظ، همگان ادّعاي پذيرفتن ضعفهاي خود را دارند، امّا شواهد بي شماري موجود در زندگي روزمره انسانها نشان مي هد كه بسيار نادرند افرادي كه صادقانه و مشتاقانه به دنبال شناخت عيبهاي خود باشند، بلكه اغلب هر كس عيبهاي خود را توجيه مي كند و به صراحت يا تلويح خود را از نقص يا عيب مبرّا مي داند و با اين توجيه، راه درك واقعيت را بر روي خود مسدود مي كند و در همان اولين قدم، باب هر گونه اصلاح جدّي را مي بندد.لذا اگر بگوييم كار اصلاح، اغلب در همان قدم اوّل با شكست مواجه مي شود، گزاف نگفته ايم.اغلب اظهار مي شود كه خويشتن شناسي كار سخت و دشواري است و از عهده هر كس بر نمي آيد. امّا حقيقت غير از اين است. مهمترين عاملي كه بسياري از افراد را در اين زمينه با شكست مواجه مي گرداند دشواري خويشتن شناسي نيست بلكه وحشتي است كه هر كس از آشنايي با نقصهاي خود دارد. آنچه مسلم است، اين است كه هر كس به طور قطع مي تواند خود را بشناسد و بر صفات و خصوصيات خود آگاه شود. اشكال اساسي در اين خصوص نداشتن عزم راسخ براي آشنايي با نقصهاي خويشتن است.موانعي كه بر سر راه خويشتن شناسي اخلاقي وجود دارد و انسان را از شناخت واقعيات دروني خويش باز مي دارد، عوامل چندي است كه در زير به اهمّ آنها اشاره مي نماييم:1-يكي از مهمترين عواملي كه انسان را از شناخت واقعي خويش باز مي دارد خود پسندي است. انسان بر اساس خود خواهي، خويشتن و آنچه را كه متعلق به خويشتن است، مي پسندد و به اين سهولت حاضر نمي شود نقص و عيبي را در اين زمينه بپذيرد. خود پسندي از بدترين مظاهر خودخواهي و از مضرّترين عوامل حيات دنيوي و اخروي انسان است. امام باقر ـ عليه السّلام ـ مي فرمايند: سه چيز پشت انسان را مي شكند:كسي كه عمل خير خود را زياد بشمارد؛ گناه خود را فراموش كند؛ و گرفتار خود پسندي شود.[1]2- انسان به تدريج نسبت به آنچه دارد انس مي گيرد. همين انس و عادت به آن چيز، ضخيمترين حجابي است كه نمي گذارد آدمي حقيقت آن را به درستي بشناسد. اين مطلب در مورد افكار، عقايد، صفات و حالات نيز صادق است.3- معمولاً كسي كه از داشتن شخصيت حقيقي محروم است، در نظر خود شخصيت كاذبي براي خويش مي سازد كه گاهي با حقيقت، فرسنگها فاصله دارد، يعني خود را صاحب قدر، بها، شأن، منزلت و كمالي مي بيند كه چه بسا جز در خيال او وجود نداشته باشد. در اين حال، اگر كسي نقصهاي او را يادآوري كرد يا او خود آنها را ديد و پذيرفت، قدر و بهاي كاذبي كه براي خود قايل بود و دل خود را به آن خوش كرده بود از دست او بيرون مي رود و تحمل اين امر براي كسي كه از داشتن شخصيت حقيقي محروم است، بسي مشكل است. بنابراين هر گاه عيبهاي او از پرده برون افتد، با لطايف الحيل مسأله را حتي براي خود نيز توجيه مي كند تا مبادا پذيرش اين نقصها شخيت كاذبي را كه براي خود ساخته است، درهم شكند و آرامش سطحي موجود را از دست او بستاند.4- متأسفانه اكثر مردم در شرايط عادي، دغدغه اي نسبت به نقص و كمال خود ندارند و نيازي به شناخت و اصلاح خود احساس نمي كنند. حساسيت در برابر نقص، تا زماني در انسان وجود دارد كه روح، هشياري و بيداري خود را از دست نداده باشد اگر نه، هر اندازه كه روح انسان با خو گرفتن به نقصها و آلودگيها، هشياري طبيعي خود را از دست دهد، از حساسيت او در برابر نقص و كمال كاسته مي گردد. جهل و بي خبري، رفاه زدگي، مقامات دنيوي، علم ظاهري و عواملي از اين قبيل اغلب در پيدايش و تشديد اين غفلت مؤثرند.5- عامل ديگري كه سبب مي شود انسان از نقايص خود غفلت كند و آمادگي چنداني به شناخت و قبول آنها از خود نشان ندهد، اين است كه اگهي بر عيوب، به دنبال خود، نياز به زحمت و تلاش دارد تا انسان خود را اصلاح كند و گريبان نفس خود را از دست اين نقصها به در آورد. تزكيه و تهذيب بدون تحمل رنج و زحمت، امكان پذير نيست و نمي توان بدون مدتها مبارزه پيگير از روي ايمان و اعتقاد، به چنان خودسازي نايل آمد بنابراين كسي حوصله كه تحمل اين زحمت را ندارد، در اصل آنرا جدّي نمي شمرد و سعي مي كند خود را از توجّه به نقصهاي خويش بازدارد.6- كسي كه از احوال دروني و صفات و اميال ناموزون خود بي خبر است، هيچ كس را كاملتر از خود نمي شناسد و راهنماييهاي صادقانه كسي را در حق خود نمي پذيرد و در نتيجه همواره دستخوش غرور و تكبّر است. حال آنكه انسان هر چه بهتر و كاملتر خود را بشناسد و بر ضعفها و نقصهاي خود واقف شود، همين وقوف بر عيبها، او را خاضع تر و افتاده تر مي كند و آن سدّ عظيم خود بيني و خود پسندي را در هم مي شكند و نوعي خضوع طبيعي به دنبال مي آورد.[2]حال با توجه به اين كه خودپسندي و رضايت از خود از زشت ترين امور و از موانع اساسي راه تكامل است، مي توان به اهميت شناخت نقصهاي خود پي برد. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايند: شَرُّ الاُْمُورِ الرِّضا عَنِ النًّفْسِ.[3]
بدترين كارها خشنودي از خود است.7- مشكل ديگري كه اغلب در اين خصوص به چشم مي خورد اين است كه بر خلاف اكثريتي كه توجهي به نقايص خود ندارند، عدّه اي از روي علاقه و ايمان به دنبال ضعفهاي خويش مي روند، بعد از آشنا شدن با انواع نقصهاي روحي و اخلاقي در خود، چون بعد از مدتي مراقبت، احساس موفقيت كامل در ترك اين صفات منفي نمي كنند، به تصور اين كه ديگر در امر خودسازي با شكست مواجه شده اند، دست از خود شسته، نوميد و مأيوس از ادامه مسير، باز مي مانند. اين يأس روز به روز از قدرت روحي آنان كاسته، آنها را در مسير سازندگي و تربيت به شكست سوق مي دهد. بنابراين مي توان گفت يكي از دام هاي مهم شيطاني همين يأس و نااميدي است.آنچه ابتدا بايد به آن توجه داشت اين است كه اگر كسي به راستي از درك عيوب خود ناراحت شود و قلباً علاقه مند به ترك آنها باشد، همين تأثر قلبي همراه با تصميم بر ترك آنها، خود به خود در تضعيف آن صفات منشأ اثر واقع شود، ولي نبايد پنداشت كه اين صفات رذيله را مي توان در مدّت زمان كوتاه و با تلاش اندك از بين برد، زيرا اگر چنين بود مبارزه با نفس را جهاد اكبر نمي ناميدند.8- از آنچه گفتيم مي توان به يك نكته مهم ديگر نيز دست يافت و آن اين كه شخص نبايد خود را با ديگران مقايسه كند و موفقيت ديگران و عدم موفقيت زودرس خود را، بهانه يأس و نااميدي قرار دهد. اصولاً بايد توّجه داشت، شرايطي كه افراد مختلف در آن قرار گرفته اند يكسان و برابر نيستند تا نتا يج بدست آمده در همه آنها يكسان باشد. هر كس در تحت شرايط دروني و بيروني خاص خود قرار دارد و مسئوليت او نيز متناسب با آن شرايط و امكانات است. آنچه براي مؤمن واقعي اهميت دارد و همواره بايد به آن توّجه داشته باشد اين است كه شرايط و موقعيت و امكانات خود را از نظر دروني و بيروني كاملاً بسنجد و مسئوليتهايي را كه بر اساس آن بر عهده او قرار مي گيرد، به دقت به جاي آورد.البته مطالعه در احوال ديگران و درك و دريافت عوامل موفقيت يا شكست آنها و درس گرفتن از اين عوامل، كشف و شناخت نقاط ضعف و قوّت خويش از اين راه، نه تنها مانعي ندارد بلكه لازم هم هست ولي اين امر به معناي مقايسه خود با ديگران ـ به معنايي كه در بالا گفته شد ـ نيست.
[1] . وسائل الشعيه،1/73.[2] . يكي از تفاوتهاي انسانهاي كامل و ناقص در اين است كه شخص ناقص و بي خبر، همواره امتيازات خود را مي بيند و از مشاهده عيوب و نقصهاي خود غفلت مي كند لذا مغرور و خود پسند است. امّا انسانهاي تربيت يافته كه مراحلي از كمال معنوي را پشت سَر نهاده اند، همواره عيوب خود را در نظر آورده، امتيازات خود را فراموش مي كنند و در نتيجه دستخوش غرور و خودبيني نمي شوند.[3] . غررالحكم.محمد علي سادات، اخلاق اسلامي، ج 11، ص 128 ـ 134