خود شناسي
هر فرد از افراد انسان تركيبي از ويژگيهاي نوعي و فردي است. هر يك از ما علاوه بر اينكه فردي از نوع انسان است، ويژگيهاي فردي را نيز داراست. اگر خودشناسي به معناي شناخت جنبههاي اختصاصي افراد نوع انسان باشد خودشناسي همان انسانشناسي است و اگر مقصود از خودشناسي شناخت هر فرد از خويشتن باشد، خودشناسي با انسانشناسي متفاوت خواهد بود.از خودشناسي به معناي اول با عنوان انسانشناسي ياد خواهيم كرد و خودشناسي به معناي دوم را «خودشناسي» يا «خودشناسي به معناي خاص» ميخوانيم.انسانشناسي به روشهاي مختلفي انجام ميگيرد. علومي چون روانشناسي تجربي، فيزيولوژي انساني و انسانشناسي (آنتروپولوژي) با روش تجربي به شناخت انسان ميپردازند. محصول كار اين رشتهها علمي حصولي و مفهومي است.علم النفس فلسفي براي شناخت انسان از روش عقلي - قياسي پيروي ميكند و علمي حصولي را پديد ميآورد.براي شناخت انسان ميتوان از روش نقلي نيز بهره برد. يعني با رجوع به كتاب و سنت ابعاد وجود انسان را به كمك وحيشناسايي نمود.آيا ميتوان انسان (نوع انسان) را به روش شهودي و درون نگري شناخت؟
يعني آيا ميتوانيم با استفاده از علم حضوري ويژگيهاي نوعي انسان را بشناسيم؟شناخت هر فرد از خويشتن اگر با درون نگري و از طريق علم حضوري صورت گيرد، نتيجه آن شناخت مجموع ويژگيهاي نوعي و شخصي خواهد بود و تمييز ويژگيهاي نوعي و شخصي از يكديگر فقط با مشاهده خصوصيات ديگران ممكن خواهد شد. بنابراين، اگر پس از درون نگري بگوييم خودشناسي (به معناي خاص) كردهايم. سخن درستي گفتهايم، ولي اگر بگوييم انسانشناسي كردهايم، سخن ما نادرست است؛زيرا براي تبديل خودشناسي به انسانشناسي بايد به مشاهده ويژگيهاي ديگران بپردازيم و با مقايسه خود و ديگران اوصاف مشترك و مختص خود را از هم باز شناسيم. در صورتي كه اين مرحله تكميلي را انجام دهيم، انسانشناسي كردهايم و انسانشناسي ما باز هم علمي حصولي را نتيجه داده است. انسانشناسي به روش اخير را انسان شناسي شهودي ميناميم. مقدمه ضروري انسانشناسي شهودي، خودشناسي شهودي است. محصول خودشناسي شهودي علمي حضوري است.با اين توضيحات پاسخ سؤال مذكور معلوم ميشود: انسانشناسي به روش صد در صد شهودي و درون نگرانه امكانپذير نيست، ولي ميتوان از روش درون نگري در شناختن انسان استفاده كرد.همان گونه كه ميتوان خودشناسي درون نگرانه را مقدمهاي براي انسانشناسي قرار داد، علم النفس فلسفي و انسانشناسي تجربي (روانشناسي، فيزيولوژي انساني و انتروپولوژي) و انسانشناسي نقلي (يا وحياني) را نيز ميتوان مقدمهاي براي خودشناسي قرار داد؛يعني با استفاده از نتايج اين رشتههاي مختلف ويژگيهاي نوعي انسان را شناخت و با استفاده از روش درون نگري ويژگيهاي اختصاصي خود را شناسايي نمود و به خودشناسي نايل آمد.غرض از اين توضيحات اين است كه بگوييم: هر چه در خودشناسي بيشتر به روش درون نگري متكي باشيم، نتايجي كه به دست ميآوريم براي خود ما يقينيتر خواهد بود و نياز ما به اصطلاحات و روشهاي علمي و فلسفي كمتر خواهد شد.
اهميت خود شناسي
اهميت خودشناسي به سبب نتايج آن است، به عبارت ديگر اهميت خودشناسي به سبب نقشي است كه خودشناسي در تحقق كمال انسان دارد. برخي روايات در اهميت خودشناسي عبارتند از:امير المؤمنين - عليه السلام - مي فرمايد:«معرفه النفس انفع المعارف»[1]خودشناسي سودمندترين دانشهاست.همچنين مي فرمايد:
«غايه المعرفه ان يعرف المرء نفسه»[2]نهايت معرفت آن است كه انسان خود را بشناسد.و باز مي فرمايد:
«نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس»[3]كسي كه به شناخت خود دست يابد به بزرگترين رستگاري و پيروزي رسيده است.آن حضرت در جايي ديگر مي فرمايد:«افضل الحكمه معرفه الانسان نفسه»[4]بزرگترين حكمت آن است كه انسان خود را بشناسد.نقطه مقابلِ خودشناسي، خود ناشناسي است كه به عقيده امير المؤمنين - عليه السلام - بالاترين و بزرگترين جهل است. چنانكه مي فرمايد:
«اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه»[5]بزرگترين ناداني خود ناشناسي انسان است.و همچنين مي فرمايد:
«كفي بالمرء جهلاً ان يجهل نفسه»[6]در جهل انسان همين بس كه خود را نشناسد.بنابر اين بي ترديد آثار بزرگي بر خودشناسي مترتب است و چون مهمترين هدف زندگي در نزد معصومين، معرفت و طاعت خداوند و تقرب به اوست، آثار خودشناسي را بايد در ممكن ساختن معرفت پروردگار و تقرب به او جستجو كرد.
چرا خود را بشناسيم؟
براي خودشناسي آثار مختلفي بيان شده است و انگيزههاي گوناگوني خودشناسي را اقتضاء ميكند. يكي از عواملي كه خودشناسي را موجه ميسازد، متعلق اين شناخت است. «خود» به عنوان چيزي كه در «خودشناسي» شناخته ميشود، محبوبترين چيز در نزد ماست. هر كس كه به خود علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب خويش است و «خود»محبوب همه انسانهاست، چرا كه هر انساني خود را دوست دارد و طبيعي است كه خودشناسي امري مطلوب باشد.محبت انسان به خود موجب ميشود انسان در انديشه بر آوردن مصالح خويش باشد و بكوشد مفاسد و امور زيان آور را از خود دور سازد. به عبارت ديگر حفاظت از خويش در برابر خطرات و تأمين نيازهاي خود به اقتضاي محبت به خود امري طبيعي است. از سوي ديگر حفاظت از هر چيز و تأمين نيازها و مصالح هر چيز مستلزم شناخت آن چيز است. هر گاه چيزي را نشناسيم، نيازهاي آن و امور زيان آور به آن را نميتوانيم بشناسيم.محبت به خود فقط با حفظ و نگهداري «خود» ارضاء نميشود. انسان خود را در بهترين و كاملترين شكل ميخواهد؛يعني دوست دارد هر كمالي را در خود تحقق بخشد و هرگاه كمالي از كمالات ممكن براي خود را در خود نامحقق يابد، از وضع موجود خود ناراضي ميشود و در صدد تكميل وجود خويش بر ميآيد.كمال خواهي پايانناپذير انسان، در عين احساس فقر و نيازمندي است. پس انسان بر خود لازم ميبيند كه كمال ممكن براي خويش را بشناسد تا بتواند در جهت كمال خود گام بردارد و كمالاتي نايافتني را طلب نكند و به چيزي كمتر از آنچه براي او ممكن است رضا ندهد. شناخت كمال نهايي خود فرع شناخت خود است.براي رسيدن به كمال، علاوه بر شناخت مقصد، بايد مسير، مركب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسير، مركب و سرعت متناسب با هر موجود، بر شناخت آن موجود متوقف است.اگر تواناييها و ظرفيتهاي خود را بشناسيم، ممكن است گام در مسير سنگلاخ و دشواري بگذاريم و يا با سرعتي بيش از توان خود حركت كنيم و يا از ابزارها و نيروهايي كمك بگيريم كه تناسبي با وضعيت ما و مقصد ما نداشته باشد.خودشناسي و شناخت كمال و زيباييها و جذابيتهاي مقصد نهايي انسان، انگيزه استكمال را در او تقويت ميكند. اين نكته را ميتوان يكي از انگيزههاي توصيه به خودشناسي از سوي كساني كه خودشناسي كردهاند دانست. ائمه معصومين - عليه السلام - كه انسان و غايت وجودي او را ميشناسد و نيز ميدانند هر فردي با شناخت خود و غايت هستي خود بيش از پيش خواستار سلوك به سوي كمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسي ترغيب ميكنند تا آنان را شيفته حركت كمال ي سازند.خودشناسي به خداشناسي ميانجامد و خداشناسي در واقع اصليترين مقدمه كمال و بلكه خود كمال انسان است. پس خودشناسي براي كمال انسان امري ضروري و غير قابل چشم پوشي است. همچنين خودشناسي مقدمه ضروري هر شناختي است؛يعني هيچ شناختي براي انسان حاصل نميشود مگر آنكه خود را بشناسيم. پس اگر خواستار شناخت حقايق هستي هستيم بايد نخست خود را بشناسيم.اينها چكيده مواردي بود كه به عنوان انگيزههاي خودشناسي ذكر شده است. اكنون آثار مورد انتظار از خودشناسي را بررسي ميكنيم و سپس در مييابيم كه از ديد روايات چرا بايد خودشناسي كرد.
الف - خودشناسي براي خدا شناسي
پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - مي فرمايد:«من عرف نفسه عرف ربه»[7]كسي كه خود را بشناسد همانا پروردگارش را شناخته است.معرفت نفس به چند شكل به معرفت خدا ميانجامد:1- انسان با شناخت خويش در درون خود گرايشهايي فطري مييابد؛هر انساني خواستار احاطه علمي به جهان است و گرايش او به شناخت هستي، بي نهايت است؛يعني انسان هر چه در دانش پيشرفت ميكند، همچنان از افزايش سؤالات و دوام جهل خود ناراضي است و تا زماني كه به علم مطلق دست نيابد خود را ناقص ميبيندو از نقص خود ناخرسند است و از اين رو خواستار اتصال به سر چشمه علم مطلق ميگردد. انسان ميداند كه شناخت ماسوي اللَّه بدون شناخت علت العلل آنها شناختي ناقص است. بنابراين، شرط شناخت جهان مخلوق را شناخت علتِ مخلوقات ميبيند و ميل او به احاطه علمي بر جهان، او را ملزم به شناخت خداوند ميسازد.
آگاهي از وجود گرايش فطري به علم و احاطه علمي در انسان، به هر روشي كه حاصل شود (روش درون بيني وعلم حضوري و يا روشهاي مختلف علوم حصولي انسانشناسي) به ما ميگويد كه پاسخگويي به اين گرايش فطري، مستلزم شناخت علت العلل هستي است.2- انسان به تجربه يافته است كه هر گرايش دروني كه در او وجود دارد حاكي از وجود واقعيتي خارجي است كه آن گرايش را ارضا ميكند. ميل به رفع تشنگي، با آب كه واقعيت خارجي دارد ارضاء ميشود. ميل به همسر گزيني با وجود جنس مخالف ارضاء ميشود و ساير اميال انسان نيز اين گونهاند. پس اگر انسان خواستار علم و قدرت مطلق است بايد علم و قدرت مطلق وجود داشته باشد. پس مبدئي در هستي وجود دارد كه از علم و قدرت مطلق برخوردار است. اين شكل شناخت وجود خداوند و صفات علم و قدرت او، اگر چه بر مقدماتي متكي است كه از تجارب دروني انسان تشكيل شده است، ولي در نهايت علمي حصولي و مفهومي است.3- انسان با كاويدن خويش و رسيدن به خود شناسي حضوري، خود را موجودي وابسته و فقير مييابد؛موجودي كه همه احوال او اعم از حيات، علم، قدرت، محبت و اراده و ديگر اوصاف و افعالش، وابسته به موجودي است كه از لحاظ حيات، علم و قدرت نامتناهي است. اين درك حضوري به فقر خود نسبت به خداوند، نتيجه شناخت نفس به صفت فقر و نيازمندي است كه همزمان با شناخت نفس، در نفس انسان حاضر است و از هرگونه قياس و استدلال مستغني است.خودشناسي، به خداشناسي ميانجامد؛در حالي كه خداشناسي حاصل از خودشناسي، علم حضوري است كه اولاًهيچ ترديدي در آن راه ندارد و ثانياً در تحريك انسان براي حركت به سوي خدا و تحصيل قرب او تواناتر است. بنابراين دعوت به خداشناسي براي خداشناسي، علاوه بر اينكه به سبب اهميت موضوع خودشناسي است، به سبب روش خاص خودشناسي درون نگرانه است كه حصول آن علم حضوري يقيني است.از همين روست كه امير المؤمنين - عليه السلام - ميفرمايند:«المعرفه بالنفس انفع المعرفتين»[8]شناخت به وسيله نفس سودمندترين شناخت است.و مفسرين گفتهاند مقصود از معرفتين، معرفت به آيات انفسي و معرفت به آيات آفاقي است كه در فرموده خداوند آمده است:«سنريهم آياتنا في الآفاق و الانفس حتي يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد»[9]به زودي نشانههاي خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان ميدهيم تا براي آنان آشكار گردد كه او بر حق است. آيا كافي نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!
خودشناسي براي خود سازي
پرورش هر موجودي نيازمند آگاهي از استعدادهاي آن است. با اطلاع از استعدادهاي يك موجود، ميتوان به شناسايي مقدمات ضروري تحقق آن استعدادها روي آورد و موانع تحقق آنها را نيز شناخت. پرورش خود نيز بدون اطلاع از استعدادهاي خود و نيازها و موانع فعليت يافتن استعدادها امكانپذير نيست. پرورش هر موجود، علاوه بر شناخت استعدادها و تواناييها، نيازمند جدا كردن استعدادهاي اصيل و استعدادهاي كمكي است. هر موجودي داراي يك كمال مطلوب است كه كمال اختصاصي و برتر اوست و در كنار اين كمال مطلوب، دسته اي ديگر از استعدادها در او نهفته است كه فعليت يافتن آنها كمك و مقدمه فعليت يافتن استعداد اصلي و كمال مطلوب آن موجود است.بنابراين پرورش استعدادهاي كمكي و رسيدن به كمالات مربوط به آنها، مطلوب بالذات نيست، بلكه مطلوب تبعي ميباشند. با توجه به اين حقيقت، پرورش استعدادهاي تبعي را فقط بايد تا اندازهاي انجام داد كه در خدمت استعدادهاي اصيل و كمال مطلوب آن موجود هستند. خود سازي، به معناي فعليت بخشيدن استعداد اصلي انسان در رسيدن به قرب خداوند است. پس بايد استعدادهاي انسان و امكاناتي كه در اختيار اوست شناخته شود و استعداد اصيل و تبعي از يكديگر تميز داده شوند و سپس معلوم شود غايت استعداد اصيل انسان چيست و پرورش هر يك از استعدادهاي تبعي تا چه ميزان سودمند و كمك كننده به تحقق استعداد اصيل هستند. با اطلاع از استعدادهاي اصيل و تبعي، قادر خواهيم شد درباره روش فعليت بخشيدن هر يك از آنها در حد مطلوب مطالعه كنيم و از راههاي مختلف، آن روشها را شناسايي نماييم.بنابراين خودسازي به عنوان فعاليت پرورشي، نياز به خودشناسي دارد. خودشناسي براي خودسازي ميتواند از طريق روشهاي مختلف انسانشناسي و نيز به كمك درون نگري هر فرد نسبت به خويش صورت پذيرد. با استفاده از روشهاي انسانشناسي، جنبههاي مشترك هر فرد با ديگر افراد نوع شناخته ميشود و با بهرهگيري از درون نگري و تكيه بر علم حضوري، يافتههاي انسانشناسي بازيابي و تحكيم شود و نيز جنبههاي فردي هر شخص براي او اشكار ميگردد. شناخت جنبه هاب فردي به ما كمك خواهد كرد تا ابزار و امكانات متناسب با خود را براي فعليت بخشيدن به استعدادهايمان بكار گيريم و نيز سرعت فعاليت خودسازي را با قابليتهاي شخصي خود تنظيم نماييم.يكي ديگر از فوائد مهم شناخت جنبههاي فردي را با يادآوري بك نكته بيان ميكنيم.چنانكه گفتيم پرورش استعدادهاي اصلي و رسيدن به غايت اصيل انسان، هدف خود سازي است و شناخت استعداد اصلي موجب ميشود پرورش استعداد ديگري به منزله مقدمه و ابزار پرورش استعداد اصلي در نظر گرفته شود. شناخت غايت انسان (نوع انسان) يك قاعده كلي را در اختيار ما ميگذارد. يعني به ما ميگويد كه پرورش هر استعدادي در انسان بايد به اندازهاي صورت گيرد كه به تحقق استعداد اصلي آسيب نرساند.
تطبيق اين قاعده كلي در مسير خودسازي در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلي در مسير خودسازي در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلي نگرش درستي فراهم ميكند تا هيچكس به فعليت رساندن استعدادهاي تبعي را مقصد زندگي خود قرار ندهد ولي نميتوان با اكتفاء به اين قاعده، اندازه پرداختن به پرورش استعدادهاي تبعي را معلوم كرد. بايد بايد اين قاعده را در دست داشت و سپس وضعيت ويژگيخاص هر فرد را، از حيث آگاهيها و تواناييهاي جسمي و روحي او در نطر گرفت و آنگاه ميزان پرداختن به مقدمات و استعدادهاي فردي را معلوم كرد.به طور خلاصه خود سازي نيازمند شناخت خود است تا از طريق شناخت خود شناختهاي زير حاصل آيد:- شناخت قابليتها و استعدادهاي خود؛- شناخت استعداد اصلي و غايت وجودي خود، و تمييز آن از قابليتهاي تبعي؛- شناخت مقدار مناسب پرورش استعدادهاي تبعي خود؛برخي از اين شناختها كه مقدمه ضروري خودسازي هستند،با استفاده از شاخههاي مختلف انسانشناسي مانند روانشناسي تجربي، علم النفس فلسفي، فلسفه ذهن و فلسفه فعل يا كنش به دست ميآيند و برخي از آنها از طريق خودشناسي فردي و با استفاده از روش درون بيني حاصل ميشوند. بنابراين، «خودشناسي براي خودسازي» منحصر به انسانشناسي تجربي و فلسفي نيست، بلكه مجموعهاي مركب از انسانشناسي و خودشناسي به معناي خاص آن است.يكي ديگر از مقدمات مورد نياز براي خودسازي،داشتن انگيزه و گرايش براي حركت به سوي مقصد در مسير صحيح است. خودشناسي ميتواند انگيزه لازم براي حركت به سوي مقصد را در ما پديد آورد. خودشناسي انگيزه حركت به سوي مقصد را از آن جهت پديد ميآورد كه مقصدي كه به ما معرفي ميكند با خواستهاي فطري ما سازگار است و تنها چيزي كه ميتواند خواستهاي فطري را برآورد حركت به سوي خداوند و قرب پروردگاري است كه كمال مطلق است و يگانه موجود بي نهايتي است كه علم و قدرت بي نهايت است و كمال خواهي نامتناهي انسان فقط با قرب به او تأمين ميشود.
خودشناسي براي خودسازي در روايات
همه انتظاراتي كه از خودشناسي داريم تا ما را به خود سازي قادر سازد، در روايات، مورد توجه قرار قرار گرفته اندو معصومين - عليه السلام - اين آثار را بر خودشناسي مترتب دانستهاند.مهمترين انتظارات ما از خودشناسي، شناخت غايت وجودي انسان بود. به عبارت ديگر از خودشناسي انتظار داريم كه مقصد حركت را به ما نشان دهد. با توجه به اينكه غايت وجودي انسان از ديدگاه الهي، معرفت خداوندو رسيدن به قرب اوست، رواياتي كه در آنها خودشناسي را موجب خداشناسي دانستهاند در حقيقت درستي انتظار را تأييد نمودهاند. مشهورترين اين روايات، فرموده پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله - است كه فرمودند: «من عرف ربه فقد عرف ربه». خداشناسي در واقع مقصدشناسي است و شناخت خداوند و شناخت اينكه انسان ميتواند به قرب الهي نايل آيد بيانگر استعداد اصلي انسان و غايت وجودي اوست.انتظار ما از خودشناسي، منحصر به اين نيست كه مقصد را به ما نشان دهد، بلكه انتظار داريم مسير حركت را نيز به ما معرفي كند. مسير حركت وقتي روشن ميشود كه بتوانيم افعال مناسب براي رسيدن به مقصد را شناسايي كنيم. هر فعلي كه ما انجام ميدهيم يك يا چند بعد از ابعاد وجود ما را تحت تأثير قرار ميدهد. برخي از افعال به پرورش بُعد علمي و تكامل قوه عاقله ما كمك ميكند و برخي به اعتدال قوه غضبيّه و شهويه ما ياري ميرسانند. اگر كسي بداند كدام افعال ابعاد وجودي او را به اندازه مناسب پرورش ميدهد تا او بتواند به مقصد نهايي برسد، در واقع راه را ميشناسد. بنابراين كسي كه راه را نميشناسد افعال مناسب براي رسيدن به مقصد را نميداند.اين راه ناشناسي ناشي از خودناشناسي است. امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند:«لا تجهل نفسك فان الجاهل معرفه نفسه جاهل بكل شيء»[10]و نسبت به خويشتن خود نادان مباش زيرا كسي كه به شناخت خويش نادان است به همه چيز نادان است.كسي كه خود را نميشناسد هيچ چيز ديگري را نميتواند بشناسد و از جمله اينكه قادر نيست مسير درست رسيدن به مقصد و كمال غايي خويش را نيز بشناسد.
يكي از مقدمات ضروري خودسازي، داشتن انگيزه حركت است. به عبارت ديگر شناخت مقصد و مسير به تنهايي كافي نيست، بلكه داشتن انگيزه نيز ضروري است.امير المؤمنين - عليه السلام - در روايتي ميفرمايند:«من عرف نفسه جاهدها، و من جهل نفسه اهملها»[11]كسي كه خود را بشناسد با آن مجاهده ميكند و كسي كه به خويشتن جاهل باشد نفس خود را وا ميگذارد.ايشان در روايت ديگري فرمودند:«من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاه و خبط في الظلال و الجهالات»[12]كسي كه خويشتن را نشناسد از راه رستگاري دور ميشود و به گمراهي و نادانيها مبتلا ميشود.بنابراين روايات، ناخودشناسي موجب دوري از رستگاري است؛اين دوري هم ميتواند به سبب نشناختن مقصد و يا مسير رستگاري باشد و هم ميتواندناشي از لغزش عملي در اثر نداشتن انگيزه حركت در مسير رستگاري و يا داشتن انگيزههاي انحرافي باشد. به هر حال گمراهي از مسير درست، به هر دليل، ميتواند ناشي از جهل به خويشتن باشد.امير المؤمنين - عليه السلام - در روايت ديگري خودشناسي را برترين عقل و ناخودشناسي را موجب گمراهي معرفي كردهاند:«افضل العقل معرفه الانسان بنفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل»[13]برترين خرد شناخت انسان از خويشتن است، پس كسي كه خود را بشناسد خردمند است و كسي كه خود را نشناسد گمراه است.انسان از طريق خودشناسي به ابعاد وجودي خود پي ميبرد. خودشناسي اگر به روش انسانشناسي تجربي و فلسفي باشد، به شكلي قواي نفس را به انسان معرفي ميكند و اگر به شيوه درونگري - براي تحليل معرفت حضوري ما به خويشتن - باشد نيز ابعاد وجود ما را براي ما آشكار ميسازد. در مباحث مقدماتي كتاب تا حدودي به قواي نفس انسان از ديدگاه انسانشناسي فلسفي (علم النفس فلسفي) اشاره كرديم. در اينجا به روش درونگري و نتايج آن از حيث شناخت ابعاد مختلف وجودي انسان ميپردازيم.انسان با مراجعه به خويش مجموعهاي از گرايشها و تواناييها را در خود مييابد و با نظر به خويشتن گرايشهاي غير اكتسابي را در سرشت خود ميشناسد. اين گرايشها بعضي مقتضاي حيوانيت انسان است و بعضي ربطي به جنبه حيواني او ندارد. ميل به غذا، نكاح و امنيت جاني در انسان و حيوان مشترك است و گرايش به حقيقت، خير، زيبايي، تسلط، آفرينش و پرستش اميال اختصاص انسان هستند.
[1] . شرح غررالحكم و دررالحكم (خوانساري)، ج6، ص148.[2] . همان، ج4، ص272.[3] . همان، ج6، ص 172.[4] . همان، ج2، ص419.[5] . همان، ج2، ص 387.[6] . همان، ج4، ص 575.[7] . شرح غررالحكم و دررالحكم، (خوانساري)، ج5، ص 194.[8] . همان، ج2، ص25.[9] . فصلت / 53.[10] . شرح غررالحكم و درر الحكم (خوانساري)، ج6، ص 304.[11] . همان، ج5، ص 177-178.[12] . همان، ج5، ص426.[13] . همان، ج2، ص442.محمود فتحعلي خاني - آموزه هاي بنيادين علم ا خلاق ج 2، ص 19