درباره تو دعا كرديم - درباره تو دعا كردیم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درباره تو دعا كردیم - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درباره تو دعا كرديم

احمد بن خضيب گفت: در ايّامي كه منشي مادر متوكل خليفه عباسي بودم خادمي نزدم آمد، كيسه‎اي كه دو هزار اشرفي داشت نزدم گذارد و گفت سيده مادر خليفه مي‎گويد اين پول را بين مستحقين تقسيم كن، چون اين وجه از پاكيزه‎‎ترين مالهاي من است، بنويس نام اشخاصي كه از اين پول به آنها مي‎رسد.

احمد مي‎گويد: جستجو نمودم بين مستحقين آن شهر سيصد اشرفي تقسيم كردم هفتصد اشرفي نزد من باقي ماند، نصف شب صداي درب خانه بلند شد، پشت درب آمدم با يك سيد علوي كه همسايه‎ام بود روبرو شدم، علت آمدنش را پرسيدم، اظهار فقر كرد، يك اشرفي به او دادم، تشكّر كرد و رفت. همسرم سئوال كرد: اين كه نصف شب آمده بود كي بود؟

به او گفتم: مردي علوي، و همسايه است و يك اشرفي به او دادم و رفت، همسرم با گريه زياد گفت از پيغمبر ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلم ـ حياء نكردي كه يك اشرفي به او دادي و حال آنكه مي‎داني مستحق است، برخيز آنچه از اشرفيهائي كه نزد تو باقي مانده به او بده، سخن آن زن اثري فراوان در قلبم كرد.

برخواستم دنبال آن سيد رفتم هفتصد اشرفي باقي مانده را به او دادم چون به خانه برگشتم پشيمان شدم كه اگر اين خبر به متوكل برسد از دشمني كه نسبت به علويين دارد مرا به قتل مي‎رساند با توكل به خدا در خانه نشستم، در اين فكر بودم كه صداي درب خانه بلند شد، غلامان مرا به حضور مادر متوكل بردند وي از پشت پرده گفت:

اي احمد خدا به تو و همسرت جزاي خير دهد، اين ساعت پيغمبر اسلام تشريف آوردند و در حق ما دعا كردند فرمود از خدا به تو و زوجه احمد بن خضيب جزاي خير دهد.

مادر متوكل گفت: احمد! معني كلام پيغمبر را نفهميدم، برايم نقل كن، قصه دادن اشرفيها را به سيد علوي گفتم و مادر متوكل گريه مي‎كرد، غلامش را فرستاد اشرفيهاي زياد و جامه‎هاي زيبا بوسيله من براي آن سيد علوي فرستاد، كيسه‎اي كه معادل صد هزار درهم بود به عنوان همسرم به من داد، ‌من آمدم درب خانه آن سيد علوي از داخل خانه صداي او را شنيدم كه اي احمد آنچه با تو هست بده، گريان از خانه بيرون آمد، سبب پرسيدم، گفت:

در مراجعت به خانه با زنم دو ركعت نماز خوانديم و درباره تو و زنت و مادر متوكل دعا كرديم خوابيديم؛ پس رسول خدا را به خواب ديدم كه آن حضرت از آمدن تو و آوردن اشرفيهاي ديگر را به من وعده دادند.




  • اي مونس هر وحيد فردي
    فرياد رس نيازمندان
    وي راحت سينه‎هاي غمناك
    نامت آرام جان خسته
    درد تو دواي دردمندان
    رحمي بنماي خستگان را
    بنواز دل شكستگان را



  • آرام دل هر اهل دردي
    گيرنده دست مستمندان
    بينايي ديده‎هاي غمناك
    يادت جبر دل شكسته
    ذكر تو غذاي مستمندان
    بنواز دل شكستگان را
    بنواز دل شكستگان را



/ 1