اقدامات پيامبر(ص) پس از فتح مكه - اقدامات پیامبر (ص) پس از فتح مكه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اقدامات پیامبر (ص) پس از فتح مكه - نسخه متنی

رسول جعفريان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اقدامات پيامبر(ص) پس از فتح مكه

رسول جعفريان- سيره رسول خدا (ص)، ج1، ص626

بعد از اينكه رسول خداـ صلي الله عليه و آله ـ بر‌ شهر مكه مسلّط شده و سپاه اسلام وارد مكه گرديد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود تا اعلام كنند، هر كس در خانه خويش مانده يا به مسجد رفته و يا به خانه ابوسفيان برود در امان باشد. اين اقدام براي آن بود كه جماعت مشركان متلاشي شده و مقاومتي صورت نگيرد. ابوسفيان نيز با فريادهاي خود مردم را به رفتن به خانه‌هايشان تحريك كرده و از آنان مي‌خواست تا سلاح خويش را رها كنند. مي‌توان گفت كه شكسته شدن مقاومت و شخصيت ابوسفيان پيش از فتح مكه، بيش از نيمي از قواي باقيمانده قريش را بر باد داد.

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ تنها خون چند زن و مرد مشرك را هدر اعلام كرد و از مسلمانان خواست كه هر كجا آنان را ديدند ـ و او چسبيده به پرده كعبه بود ـ بكشند. اين افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: (از مردان) عكرمه بن ابي جهل (بخشوده شد) ، هبّار بن أسود (بخشوده شد) ، عبدالله بن سعد بن ابي سرح (بخشوده شد) كه زماني مسلمان و بعداً مرتد شده بود، مقيس بن صبابه ليثي (در فتح مكه كشته شد) ، حويرث بن نُقَيذ،[1] عبدالله بن هلال ادرمي؛ و وحشي قاتل حمزه (بخشوده شد) ، حويرث بن الطلال خزاعي (به دست امام علي ـ عليه السّلام ـ كشته شد).[2] از زنان: هند دختر عَتَبه بن ربيعه و همسر ابوسفيان (بخشوده شد) ، ساره مولاي عمرو بن هاشم، دو كنيز آوازه‌خوان با نام قُرَيبه و قرينا (يكي كشته شد، دومي گريخت و بعد تأمين گرفت) [3] كه متعلق به ابو اخطل نامي بودند.[4] عبدالله بن اخطل نيز در شمار اينان بود. او در حالي كه بر پرده‌هاي كعبه آويزان بود، كشته شد. او از مرتدان بود اشعاري در هجو اسلام مي‌سرود و به كنيزانش مي‌داد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. در تمام سيره پيامبر مي‌توان شاهد بود كه حضرت از نقش تبليغات‌چيان دشمن غفلت نكرده و در هر فرصتي كه به دست آورده آنان را از ميان برداشته است. بازي با احساسات مردم در تحريك آنها بر ضد حق، از نظر آن حضرت، امري خطير و غير قابل بخشايش بوده است.

در فتح مكه، حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ نيز حضور داشتند. وقتي ام هاني خواهر امام علي ـ عليه السّلام ـ دو تن از مشركان پليد را پناه داد، امام در خانه او قصد كشتن آن دو را كرد، اما ام هاني مانع شد. پس از آن براي گرفتن پناه نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌آمد كه فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها‌ ـ را ديد و از برخورد برادرش گله كرد. ام هاني مي‌گويد: فاطمه ـ سلام الله عليها ـ از برادرم بر من سخت‌گيرتر بود و به من گفت: آيا تو هم مشركان را پناه مي‌دهي؟

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ درخواست ام هاني را پذيرفت و به احترام او فرمود: كسي را كه تو پناه دهي من نيز پناه مي‌دهم.[5]

زماني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ براي نخستين بار به مسجد وارد شد، تكبير مي‌گفت و مسلمانان همراه آن حضرت تكبير مي‌گفتند. شماري از مشركان نيز بر فراز كوه‌ها اين صحنه را نظاره مي‌كردند. آن حضرت طواف كرد، پس از آن به سراغ بت‌ها رفت. در آن زمان سيصد و شصت بت در كعبه بود كه بزرگترين آنها هُبَل بود. حضرت يك يك با چوب دستي خود بر آنها زد و با خواندن آيه «جاءَ الحَقُ وَ زَهَقَ الباطِل»[6] آنان را بر زمين انداخت.[7] آن حضرت پس از ورود به كعبه تصوير‌هايي كه از ابراهيم ـ عليه السّلام ـ و ملائكه و مريم بر ديوارهاي درون كعبه بود محو كردند.[8]

به گزارش ابن ابي شيبه و حاكم نيشابوري، از امام علي ـ عليه السّلام ـ نقل شده است كه فرمود: (در آن روز) رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مرا برداشت تا كنار كعبه برد، آنگاه فرمود: بنشين؛ من نشستم؛ آن وقت حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخيز؛ زماني كه ضعف مرا دربرخواستن ديد فرمود: بنشين، من نشستم، آن حضرت از شانه من پايين آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قريش را بينداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به ميخ‌هايي در زمين بسته شده بود. آن حضرت فرمود كه آن را تكان داده و بر زمين اندازم، و من چنين كردم![9] در نقلي آمده است كه هر اثري كه از شرك در مسجد بود آنرا شسته و يا محو كردند.[10] آن حضرت پس از طواف سر خويش را با آب زمزم شست. مسلماناني كه اطراف آن حضرت بودند، قطرات آبي كه از سر آن حضرت مي‌ريخت به قصد شرك برداشته به خود مي‌ماليدند.[11]

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ خطبه‌اي در مكه ايراد كرد و ضمن بيان نصايح اخلاقي چند، به ضميمه برخي از احكام شرعي، بخش اصلي سخنان خود را به بيان تفاوت حقوق ميان مردم پيش از اسلام و پس از آن اختصاص دارد. آن حضرت يادآور شد كه مردم بايد گذشته را فراموش كرده و زندگي نويني را آغاز كنند:«هر رِبايي كه در جاهليت معمول بوده (طلب هايي كه ثروتمندان رباخوار داشتند( و هر خون و مالي كه بر عهده داشتيد، و همه افتخارات گذشته را زير پايم گذاشتم، مگر مسأله پرده‌داري كعبه و سقايت حجاج. در برابر قتل خطايي بايد ديه ـ‌كه عبارت از صد شتر كه چهل عددش باردار باشدـ پرداخته شود. خداوند كبر و نخوت جاهلي و تكبر به پدران را از بين برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك بود و برترين شما، با تقواترين شماست. حرمت مكه براي هميشه محفوظ است و جز يك ساعت براي من، براي هيچ كس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بيان چند حكم خانوادگي فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر ديگران يد واحده هستند، خونشان بايد محفوظ بماند. دور و نزديك آنان برابرند و نيرومند و ناتوان در جنگ به تساوي غنيمت مي‌گيرند.[12] سپس شمار ديگري از احكام خانوادگي را نيز بيان كردند.

زماني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ خطبه را خواند، مسلماني با نام ابوشاه از آن حضرت خواست تا آن چه را فرموده براي او بنويسد. حضرت فرمودند تا براي او نوشته شود.[13] اين خبر يكي از دلايل جواز نوشتن حديث است كه در صدر اسلام كساني از نگاشتن آن منع كردند و اندكي بعد، ديگران، به نمايندگي آنها، احاديث مجعولي ارائه كردند كه خود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اجازه نوشتن حديث را نداده است!

هنگامي كه بلال بر بام كعبه اذان گفت، قريش بر روي كوهها و اندرون خانه‌ها صداي او را شنيدند و هر كدام با سخني اظهار تأسف كردند. جويريه دختر ابوجهل گفت: به جانم سوگند! خدا نام محمد را برافراشت. ما به هر حال نماز مي‌گزاريم، اما به هيچ روي كساني كه عزيزان ما را كشته‌اند دوست نداريم. حارث بن هشام گفت:

اي كاش مرده بودم و چنين روزي را نديده بودم! ابوسفيان نيز نزد آنان بود. او گفت: من چيزي نمي‌گويم، زيرا اگر سخني بگويم همين ريگها محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ را خبر خواهند كرد.[14] تجربه ثابت كرده بود كه بسياري زا سخنان پنهاني منافقان و مشركان در آيات قرآن منعكس شده و افشا شده بود.

در آن روز، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ جز مواردي كه پيشتر برشمرديم ـ‌و كساني از همانها نيز بخشوده شدندـ از همه مشركان در گذشت. وحشي قاتل حمزه، هند، مثله كننده حمزه و عبدالله بن سعد بن ابي سرح مرتد (و اين آخري به اصرار عثمان) [15] نيز بخشوده شدند. كساني چون سهيل بن عمرو كه در همه جنگهاي قريش بر ضد مسلمانان حضور داشت و در حديبيه بدترين برخوردها را با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ كرد، مورد عفو قرار گرفت. شعار پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در برابر مردم مكه آن بود كه«الاسلام يَجُبُّ ما قبله[16]» به محض اين كه كسي اسلام را پذيرفت، از گذشته چشم پوشي مي‌شود.

عنوان «طلقا» يا آزاد شدگان، كه اشاره به قريشياني بود كه در اصل اسير پيامبر بودند، اشاره به منت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بر آنها در آزاد كردنشان داشت. اين نام«سوء پيشينه‌اي» بود كه هميشه در پرونده مشركان لجوج مكه كه در فتح اين شهر يا سال بعد از آن مسلمان شدند باقي ماند.[17] عنوان ديگر تعبير «مؤلّفهُ قلوبهم» بود، كساني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ براي جلب دوستي‌شان، كمك مالي به آنها كرد. اين تعبير نيز معرّف شخصيت آنان بود.

هند همسر ابوسفيان از جمله كساني بود كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ابتدا فرمان كشتنش را دادند، اما به هر روي، همراه زنان ديگر، نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آمد و اظهار اسلام كرد. بسياري از مشركان نيز به يمن، نجران و نقاط ديگر گريختند كه به تدريج بازگشتند و اظهار اسلام كردند. يكي از فراريان مي‌گويد: ما از ترس جان خويش گريختيم تا آن‌كه به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتين باعث امنيت جاني و مالي شما مي‌شود. آنگاه ما بازگشتيم و اسلام آورديم.[18] يكي از فراريان عكرمه بن ابي جهل بود كه به يمن گريخت و پس از مدتي مسلمان شد. زماني كه عكرمه نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آمد پرسيد: به چه چيزي دعوت مي‌كني؟

حضرت فرمود: نماز، زكات و... عكرمه گفت: ما دعَوْتَ الّا إلي الْحق و امرٍ حسنٍ جميل؛ حضرت فرمودند: خدايا! همه دشمنيهايي كه بر ضد من كرده ببخشاي.[19] در اين ميان حتي هبّار بن اسود نيز كه هر بار رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نامش را مي‌شنيد خشمگين مي‌شد، و حتي در فتح مكه نيز از بخشودگان مستثني شده بود، بخشوده شد.[20]

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ پس از فتح مكه گروههايي را به اطراف فرستاد تا بتهاي بر جاي مانده قبايل را از بين ببرند. عمرو بن عاص با گروهي براي شكستن بت «سواع» كه متعلق به هذيل بود، عازم آن ديار شد. پرده‌دار بت گفت: تو قادر به هدم بت نيستي! اما او بت و «بيت خزائنه» (محلي كه ثروت بخشوده شده به بت در آن بوده) را خراب كرد. پرده‌دار كه شاهد خورد شدن بت بوده و حادثه غير منتظره‌اي را ديد گفت: أسْلَمت لِلّه.[21] بتهاي ديگر كه به وسيله گروههاي اعزامي خراب شدند، عبارت بودند از: ذي الكفين بت طائفه عمرو بن حُمَمَه؛ بت منات در منطقه مُشلَّل. در تمام خانه‌هاي مكه نيز بتهايي وجود داشت و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اعلام كرد: هر كس به خدا و رسول ايمان آورده، اگر بتي در خانه دارد، آن را بشكند يا بسوزاند.[22]

بدين ترتيب قدرت سياسي شرك شكسته شد و مكه پس از بيست سال مقاومت در برابر اسلام با سرپنجه تدبير رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ تحت حاكميت اسلام درآمد، مصداق بارز اين تدبير در فتح بدون خونريزي بود، آن هم در حادثه‌اي بزرگ چون فتح مكه و ميان دو دشمن كه دشمني‌شان بسيار كهنه و پرجراحت بود و حوادثي چون بدر و احد را پشت سر نهاده بود، و اين آيه قرآن كه گفته شده،[23] در اين‌باره نازل گشته اين چنين به اين ماجرا مي‌پردازد:

«وَ هُوَ الّذي كفَّ أيْدِيَهم عَنْكم و أيدِيَكُم عَنْهم بِبَطْنِ مَكَّهَ مِنْ بَعْدِ أنْ اَظْفَرَكُم عَلَيْهِم وَ كانَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً، اوست كه چون در بطن مكه پيروزيتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت و خدا به كارهايي كه مي‌كرديد آگاه بود.»[24] خداوند با وجود دشمنيهاي مردم مكه دليل بازداشتن دست مسلمانان را از آنها، اين مي‌داند مردم مكّه، مسلماناني بودند كه ايمان خويش را كتمان مي‌كردند و در صورت بروز جنگ ممكن بود آنان نيز از بين بروند و مسلمانان نادانسته مرتكب خطا شوند: «ايشان همانهايند كه كفر ورزيدندو شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند كه قرباني به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلماني كه آنها را نمي‌شناسيد در ميان آنها نبودند، و بيم آن نبود كه آنها را زير پاي درنورديد و نادانسته مرتكب خطايي شويد، خدا دست شما را از آنان باز نمي‌داشت. و خدا هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از يكديگر جدا بودند، كافرانشان را به عذابي دردآور عذاب مي‌كرديم.»[25]

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در فتح مكه كسي را بر پذيرش اسلام مجبور نكرد و هركس مسلمان شد به انتخاب خودش، آن را پذيرفت، گرچه بسياري از مشركان بدسابقه، براي بخشوده شدن گذشته‌شان و گرفتن امنيت مسلمان شدند. اما كسان زيادي تا سال نهم و اندكي پس از آن بر شرك خويش باقي بودند. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در مدتي كه در مكه بود در خانه‌اي سكني نكرد و در خيمه سر برد. آن حضرت خيمه‌اش را در منطقه حجون زده و براي اقامه هر نماز عازم مسجدالحرام مي‌شد.[26] گويا خانه آن حضرت را عقيل، پس از هجرت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ تصاحب كرده بود و لذا وقتي از حضرت خواستند تا در خانه‌اش سكني گيرد، فرمود: مگر عقيل براي ما خانه‌اي گذاشته است؟

شايد يكي از دلايل عدم توقف آن حضرت در مكه و حتي سكونت در خانه‌اي از خانه‌هاي مكه، اين بود كه نمي‌خواست انصار توهم كنندكه او آنان را ترك كرده‌ است. يك‌بار نيز به آنان فرمود: من به سوي خدا و شما هجرت كرده‌ام، حيات و مماتم، حيات و ممات شماست.[27] در فتح مكه حدود دو هزار تن از مردم اين شهر به لشكر اسلام پيوستند، گو اين‌كه همه آنان مسلمان نبودند؛ اما روشن بود كه بزودي مسلمان خواهند شد. اما به هر روي اين اسلام ارزش اسلام آوردن پيش از فتح مكه را نداشت. خداوند اين مطلب را به صراحت بيان كرد:

«و ما لَكُم أنْ لا تُنْفِقوا في سَبيل الله و لله ميراثُ السّموات و الارض، لايَسْتَوي مِنْكم مَنْ أنْفَقَ من قَبْلِ الفَتْح و قاتَلَ، اولئكَ اَعْظَمُ دَرْجَهً مِنَ الذينَ اَنفَقُوا من بَعْدُ و قاتلوا و كلاًّ وَعَد اللهُ الحُسْني و الله بِما تعمَلونَ خَبير، چرا در راه خدا انفاق نمي‌كنيد و حال آنكه از آن خداست ميراث آسمانها و زمين؟




از ميان شما آنان كه پيش از فتح (مکه) انفاق كرده و به جنگ رفته، با آنان كه بعد از فتح انفاق كرده‌اند و به جنگ رفته‌اند، برابر نيستند؛ مرتبه آنان فراتر است و خدا به همه وعده نيك مي‌دهد و به هر كاري كه مي‌كنيد آگاه است.[28]

دليل اين برتري نيز روشن است. فتح مكه سبب شد كه نومسلمانان از يك امتياز ديگر نيز بي‌بهره شوند و آن «هجرت» بود، پيش از اين به تفصيل درباره اين سخن رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ كه فرمود:«لا هجره بعد الفتح»[29] سخن گفته‌ايم.

فتح مكه آغاز رشد تصاعدي اسلام در جزيره العرب بود. تصور تسلط رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بر مكه، براي اعراب ناممكن بود. قريش با قدرت آنچناني كه حمايت قبايل زيادي را به همراه داشت شكست‌ناپذير مي‌نمود، به ويژه كه عنوان «قداست» را نيز يدك كشيده خود را صاحب حرم مي‌ديد. پس خدا و خدايان بايد از او دفاع كنند و البته نكردند. گفته شده است كه اعراب در زمان فتح مكه مي‌گفتند: ببينيد! اگر محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ بر قريش غلبه يافت، راستگوست. راوي اين سخن مي‌گويد: زماني كه خبر فتح مكه به ما رسيد همه قبائل اقدام به پذيرش اسلام كردند.[30] زماني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از ذي الجوشن ضبابي خواست تا اسلام را بپذيرد. گفت: وقتي اسلام را خواهد پذيرفت كه او بر كعبه پيروز شود.[31] زماني پيش از فتح مكه، طايفه بني عبد بن عدي براي پذيرش اسلام نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آمدند. آنان گفتند: اگر با گروهي غير قريش جنگ كني همراهيت مي‌كنيم، اما با قريش جنگ نخواهيم كرد.[32] مسعودي اين واقعيت با اين عبارت روشن مي‌گويد: زماني كه مكه فتح شد، عرب تسليم اسلام شد.[33]

و در جاي ديگر گفته شده است كه:

لا تذلُّ العرب حتّي يذلُّ اهل مكه‌

[34] فضاله نيز كه در روز فتح مسلمان شد آن روز را روز نابودي شرك دانست و در شعري گفت!

اگر در اين روز بودي مي‌ديدي كه:




  • لرأيت دين الله أضحي و بَيّنا و
    الشّرك يغشي وَجْهه الاظلام[35]



  • الشّرك يغشي وَجْهه الاظلام[35]
    الشّرك يغشي وَجْهه الاظلام[35]



ابن اسحاق نيز در اين باره توضيحاتي آورده است.[36]

زماني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در مكه بود، ـ بين پانزده تا بيست روز ـ خالدبن وليد را همراه گروهي به سوي قبيله بني‌جذيمه فرستاد تا به اسلام دعوتشان كند. اين قبيله در ناحيه يَلَمْلم سكونت داشتند. زماني كه آنان خالد را با جمعي از مسلمانان ـ سيصد و پنجاه نفر ـ ديدند به اتكاي اسلام و اذان و مسجد خود آسوده خاطر بودند. خالد در برابر آنان ايستاد و پرسيد: چرا سلاح در دست داريد؟

گفتند: براي دفاع از دين اسلام در برابر مخالفان و در نقلي ديگر: براي دفاع در برابر دشمنان خود.[37] پس از آن به دستور خالد سلاح را زمين گذاشتند، اما خالد آنان را اسير كرد و برخي را به برخي ديگر بست. در آن لحظه ميان مسلمانان اختلاف شد تا آنكه در نيمه‌هاي شب منادي خالد فرياد زد: هر كس اسير خويش را بكُشد! كساني از بنو سليم كه همراه خالد بودند، اسيرانشان را كشتند، اما مهاجرين و انصار از فرمان او سرپيچي كردند.[38] پس از آنكه به مكه آمدند، عمر و عبدالرحمن بن عوف به خالد گفتند: تو به خاطر عمويت فاكه، كه در جاهليت به دست بني خذيمه كشته شده چنين كردي.[39]

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نيز با شنيدن خبر، بر خالد خشم گرفت و صورتش را از او برگرداند. خالد مي‌گفت: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ او را براي جنگ فرستاده بود، در حالي كه دروغ مي‌گفت، زيرا رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ خود فرمود: من خالد را براي دعوت فرستادم نه جنگ.[40] به علاوه افرادي سرّيه همگي مسجد و اذان بني خذيمه را ديده و شنيده بودند. رسول خدا فرمودند: خدايا! من از آنچه خالد انجام داده به تو تبرّي مي‌جويم.[41]

در آن مجلس عمار به خالد تندي كرد و پس از آن خالد به عمار. حضرت فرمود: ساكت باش خالد! چيزي به عمار مگو، كسي كه با او دشمن باشد با خدا دشمني كرده و هر كسي كه بر او غضب كند بر خد ا غضب كرده است. پس از آن پولي تسليم امام علي ـ صلي الله عليه و آله ـ كردند تا نزد بني‌جذيمه رفته فديه كشتگان آنها را بپردازد.[42] و آنان را تسلّي دهد. اصولاً خالد روحيه نظامي گري داشت و فاقد شخصيت فكري و اخلاقي لازم بود. چهره واقعي او را بايد در تحولات پس از رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ جستجو كرد. اما پيش از آن ياد از اين نكته هم بي‌ثمر نيست كه خالد در جنگ حنين هم، پيرزني را به قتل رساند كه مورد اعتراض پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ واقع شد.[43]

به سوي حنين

با فتح مكه از سه دشمن جدي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ قريش كه اصلي‌ترين آنها بود شكست خورد. دو گروه ديگر، يكي طايفه هوازن بود كه همزمان با شنيدن خبر حركت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از سوي مدينه خود را آماده كرده بود و ديگر طايفه ثقيف كه در شهر طائف مستقر بود. اين دو گروه پس از فتح مكه بناي سركشي نهادند. بنابراين، قبل از آنكه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مكه را ترك كند، مي‌بايست شورش اينان را آرام مي‌كرد.

رهبري هوازن در دست مالك بن عوف نصري بود كه سي سال بيشتر نداشت و فردي متكبر بود.[44] او بر خلاف توصيه پيران قبيله و علي رغم تخلف برخي طوايف هوازن، اقدام به تشكيل سپاهي در منطقه اوطاس كرد.[45]وي دستور داد تا همه سپاهيان، زنان و كودكان و نيز شتران و گاوان و گوسفند خود را به همراه بياورند. دليل او براي اين اقدام آن بود تا همه بدانند كه از جان و ناموس و مال خود دفاع مي‌كنند.[46] در اين جنگ، قبيله ثقيف، نصر، جُشم، سعدبن بكر و گروهي از بني هلال حضور داشتند.[47] رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ پس از نصب عتّاب بن اسيد به عنوان حاكم مكه[48] به همراه دوازده هزار نفر عازم حنين شد.

نخستين چيزي كه جلب توجه كرد، كثرت سپاهيان اسلام بود. به نقل واقدي، ابن سعد و بلاذري، ابوبكر با نگاهي به فزوني جمعيت مسلمانان به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ گفت: امروز از ناحيه قلت جمعيت شكست نمي‌خوريم. بلافاصله اين آيه نازل شد:«خدا شما را در بسياري از جاها كمك كرد و نيز در روز حنين، آنگاه كه انبوهي لشكر شما را به شگفت آورده بود.» [49] قاعدتاً آيه مزبور پس از جنگ نازل شده، اما ناظر به همان سخن ابوبكر و امثال اوست.[50] شمار فراواني از اين مسلمانان، نومسلماناني بودند كه طي دو سال پس از حديبيه ايمان آورده بودند و طبعاً آشنايي با معارف ديني و عمق نگرش توحيدي نداشته و از لحاظ روحي نيز آمادگي كافي براي انجام رسالت ديني خود نداشتند. شاهد آن، واقعه‌اي است كه در مسير حُنَين پيش آمد.

يكي از مقدسات مشركان در جاهليت، درختي بود كه آن را «ذات انواط» مي‌ناميدند. دليل نامگذاري آن به «انواط» اين بود كه مشركان به دليل قداستي كه داشت، اسلحه خود را بر آن مي‌آويختند و در اطراف آن اعتكاف مي‌كردند.[51] در روايتي واقدي آمده است كه مشركان كنار اين درخت قرباني مي‌كردند و يك روز به اعتكاف مي‌ماندند. در وقت حضور نزد آن، عبايشان را به كنار مي‌نهادند و بدون عبا نزد آن مي‌رفتند.[52]

زماني كه مسلمانان در راه حنين بودند، درخت بزرگي پديدار شد. راوي ماجرا گويد: ما به رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ عرض كرديم: همان‌طور كه براي مشركان ذات انواط بود، براي ما نيز ذات انواطي قرار ده. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در برابر اين درخواست دو بار تكبير گفتند و فرمودند: سوگند به كسي كه جانم در كف اختيار اوست، چيزي گفتيد كه قوم موسي به او گفتند؛ آنگاه اين آيه را تلاوت كردند:

«و بني اسرائيل را از دريا گذرانيديم. آنگاه بر قومي گذشتند كه به پرستش بتهاي خود دلبسته بودند: گفتند: اي موسي همان‌طور كه آنها را خداياني است براي ما هم خدايي قرار ده (اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ الِهه) گفت: شما مردمي بي‌خرد هستيد».[53] اين واقعه، جهالت مردم را نسبت به حقيقت توحيد كه پايه و اساس دعوت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده، در ميان اصحاب نشان مي‌دهد. ما علي‌رغم تأكيدات گذشته بر تبرّك، تأكيد داريم كه از تبرّكِ به آنچه همانند مسأله ذات انواط است، انسان مسلمان به شرك نزديك شده و از حقيقت توحيد باز مي‌ماند.

در غزوه حنين مردم مكه نيز همراه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بودند. آنان چندان علاقمند به پيروزي آن حضرت نبودند بلكه براي ديدن نتيجه اين جنگ و بهره‌مندي از غنايم، سپاه را همراهي مي‌كردند.[54] اين مسأله مشكل مهمي براي سپاه بود. كافي بود تا شماري از اينان از صحنه نبر بگريزند، در آن صورت تمام سپاه از هم متلاشي مي‌شد.

سپاه هوازن به فرماندهي مالك بن عوف در وادي حنين ـ در فاصله سي كيلومتري مكه ـ مستقر شد. انس بن مالك يكي از راويان اخبار حنين گويد: مردان هوازن جلو، و پشت سر آنان شتران و گوسفندان و زنان نيز سوار بر شتران بودند و از اين طريق سياهي لشكر بزرگي را تدارك ديده بودند. او مي‌گويد: وادي حنين، منطقه پر شِعب بود و تنگه‌هاي فراواني داشت. گروههاي مختلفي از هوازن در اين شعب‌ها و تنگه‌ها پنهان شده بودند. سپاه اسلام نيز مرتب و منظم حركت مي‌كردند. ناگهان از ميان شعب‌هاي مزبور، حمله متحدي آغاز شد. طايفه بني سليم كه لشكر مقدّم بود و خالد فرماندهي آنان را داشت،[55] روي به فرار نهاد و ديگران به دنبال آنان گريختند. حمله مشركان پيش از طلوع آفتاب در آخرين ساعات شب بوده است.

عباس بن عبدالمطلب مي‌گويد: در آن لحظه تنها كسي را كه من در كنار رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ديدم ابوسفيان بن حارث بود كه افسار قاطر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را در دست داشت. او مي‌گويد: زماني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ديد همه در حال گريزند به من دستور داد تا آنها را صدا بزنم آنگاه فرمود بگو: اي گروه انصار، اي «اصحاب سمره».[56] در اين لحظه آنان به سرعت بازگشتند، همان‌گونه كه ماده شتران به سوي بچه خود مي‌آيند.[57] اميد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نه به نومسلمانانِ پس از حديبيه بلكه به اصحاب شجره و انصار بود. در نقل فوق، عباس از درستي و راستي انصار و مقاومت‌شان در جنگ ستايش مي‌كرد. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ خود نيز فرياد مي‌زد: اي مردم! به سوي من آييد، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله ـ صلي الله عليه و آله ـ هستم. اما كسي بر جاي نماند.[58] در نقل ديگري آمده است كه همگي مسلمانان به جز اندكي شامل چند تن از مهاجر و انصار به هزيمت رفتند. بر جاي ماندگان تني چند از خاندان خود پيامبر همچون علي ـ عليه السّلام ـ، عباس،[59] ابوسفيان بن حارث و يكي دو سه نفر ديگر بودند.

ابن ابي شيبه از حكم بن عتيبه نقل مي‌كند: زماني كه مردم در حنين گريختند جز چهار نفر، كسي با پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نماند، سه نفر از بني هاشم و يك نفر جز آنها.[60] در شعر عباس بن عبدالمطلب نيز آمده است كه ما تنها نُه نفر بوديم كه در كنار رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مانديم و ديگران گريختند.[61] حارثه بن نعمان به دستور رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به شمارش افرادي كه گريخته بودند پرداخت! او مي‌گويد به زحمت تخمين زدم كه حدود يكصد نفر هستند؛ گفته‌اند كه سي و سه تن از مهاجران و شصت و هفت نفر از انصار بوده‌اند.[62] در اينجا زمينه جعل اخبار وجود داشته است، چه همه دو طايفه كوشيده‌اند تا خود را از فراريان ندانند.

به هر روي پايداري تني چند و بازگشت شماري از مهاجران و انصار و مقاومت‌شان، هوازن را به شكست كشانده، شماري از آنان به اسارت درآمدند. ام حارث كه با شويش آمده بود، لجام شتر شوهر را سخت گرفته و به او مي‌گفت: چرا از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌گريزي؟

ام حارث مي‌گويد: ديدم عمر از كنار ما در حال گريز است. گفتم: اي عمر! اين چه حال است؟

عمر گفت: قضاي الهي است![63]

پس از غلبه دشمن، برخي مسلمانان به قتل كودكان دست زدند. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از اين اقدام سخت نگران شدند. برخي مسلمانان گفتند: مگر اينان فرزندان مشركين نيستند؟

رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: حتي بهترين شما نيز اولاد مشركين هستيد (كه اكنون مسلمانان شده‌ايد) آنگاه افزودند: هركودكي بر فطرت تولد مي‌يابد تا به تدريج زبان عربي فرا مي‌گيرد و اين پدر و مادر اويند كه وي را مسيحي يا يهودي مي‌كنند.[64]

پيروزي آنها در حنين پس از گريز مسلمانان، تنها با حمايت الهي صورت گرفت. اين نكته‌اي است كه خداوند آن را تأكيد كرده و در اخبار تاريخي نيز آمده است. عامل عمده فرار حضور منافقان و كفار مكه بود، كه همراه سپاه آمده و مردم را تحريك به فرار مي‌كردند. ابوسفيان در حال گريز مردم مي‌گفت:فرار اينان تا كنار دريا ادامه خواهد داشت. برادر مادري صفوان بن اميه نيز گفت: اكنون سحر باطل شد. اما صفوان او را توبيخ كرد با اين دليل كه اگر بناست كسي ارباب او باشد ترجيح مي‌دهد كه او اربابي قريشي باشد نه از هوازن.[65]به هر روي سپاه اسلام پيروز شد و زني مسلمان ضمن شعري گفت:




  • غَلَبَت خَيلُ الله خيْلَ اللاّت
    و الله اَحَقُّ بالثّبات [66]



  • و الله اَحَقُّ بالثّبات [66]
    و الله اَحَقُّ بالثّبات [66]



گذشت كه زني نيز به دست خالد بن وليد كشته شد و به دنبال رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از كشتن كودكان، از كشتن كودكان، زنان و بردگان نهي فرمود.[67] يك شاعر هوازني بعد از آن‌كه مسلمان شد. اين اشعار را سرود: در روز حنين سپاه هوازن به گونه‌اي جنگيد كه هيچ كس اطراف رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نماند؛ پس از آن جبرئيل به كمك مسلمانان آمد و به دنبال آن عده‌اي از ما اسير شد. اگر جبرئيل نيامده بود، شمشيرهاي ما از ما دفاع مي‌كردند.[68] از طايفه ثقيف كه همراه هوازي بودند هفتاد نفر كشته شدند،[69] و ديگران به سوي طائف گريختند.

خداوند درباره نصرت خود به مسلمانان در آن روز مي‌فرمايد:«خدا شما را در بسياري از جاها ياري كرد، و در روز حنين، آنگاه كه انبوهي لشكرتان شما را به شگفت آورده بود ولي براي شما سودي نداشت و زمين با همه فراخيش بر شما تنگ شد و بازگشتيد و به دشمن پشت كرديد. آنگاه خدا آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكرياني كه آنها را نمي‌ديدند فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد، و اين است كيفر كافران.»[70] بحير بن زهير در شعري گفت: اگر حمايت الهي نبود مسلمانان شكست خورده بودند.[71] بهترين اشعار در اين غزوه اشعار عباس بن مرداس است كه ابن اسحاق به تفصيل آنها را آورده است.[72]

از آنجا كه مشركان هوازن زنان و فرزندان و اموالشان را به همراه آورده بودند، پس از گريزشان، همه به تصاحب مسلمانان در آمد. غنايم مزبور و اسيران به جِعرانه فرستاده شد تا بعداً ميان مسلمانان تقسيم شود.




[1] . امام علي ـ عليه السّلام ـ پس از چندي جستجو وي را به قتل رساند، نكـ : المغازي، ج2، ص857.

[2] . سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص340.

[3] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص411؛ اسم يكي از آنها قريبه و ديگري «فَرَتْني» بوده و اين دومي زنده مانده و مسلمان شده است؛ نكـ : سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص341.

[4] . نكـ : المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص404.

[5] . المغازي، ج2، ص830؛ در نقل ابن ابي شيبه (المصنف، ج7، ص407) اشاره به موضع فاطمه زهرا ـ عليها سلام ـ نشده اما از حضور وي در فتح مكه ياد شده است؛ و نكـ : السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص411.

[6] . اسراء، 81.

[7] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، صص397،403.

[8] . المغازي، ج2، ص834.

[9] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، صص404 ـ403، ش36907؛ سبل الهدي والرشاد، ج5، صص357ـ356، به نقل از حاكم نيشابوري و ابن ابي شيبه.

[10] . المنصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص406.

[11] . همان، ج7، ص405.

[12] . سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص365ـ364(به تفصيل و از مآخذ مختلف)؛ المغاري، ج2، ص836؛ المصنف، ابن ابي شيبه،ج7، ص398 و نك: السيره النبويه، ابن هشام،ج4، ص412.

[13] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص406؛ براي ديدن متن آنچه به طور كوتاه براي وي نوشته شده نك: مكاتيب الرسول، ج1، ص521؛ از مصادر مختلف؛ سبل الهدي، ج5، ص366.

[14] . المغازي، ج2، صص847ـ846.

[15] . المغازي، ج2، ص855؛ رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مايل بود او كشته شود؛ وقتي عثمان براي امان گرفتن او را نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آورده بود، سه بار در خواست كرد تا اجازه بيعت دهد آن حضرت دو بار نخست در خواست او را رد كرد و براي سومين بار پذيرفت. پس از آن رو به اصحاب كرد و فرمود يك مرد عاقل در ميان شما نبود كه در طي دو بار رد كردن من او را بكشد؟

آنها گفتند: شما اگر به گوشه چشم اشاره مي‌فرموديد چنين مي‌كرديم. حضرت فرمودند: براي پيامبر سزاوار نيست كه اين چنين با چشم اشاره كند. و نك: المغازي، ج2، صص857ـ856؛ ابن هشام(السيره، ج4، ص409) مي‌گويد: بعدها عمر او را به كار گماشت و عثمان نيز.

[16] . رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اين سخن را در برابر اظهار اسلام ابن زِبَعْري شاعر قريش و محرك مردم بر ضد مسلمانان فرمودند؛ نك: المغازي، ج2، ص849.

[17] . نكـ : تاريخ تحول دولت و خلافت، صص116،136،193؛ در همان فتح مكه حسان بن ثابت ضمن شعري اشاره كرد كه شمشيرهاي انصار، ابوسفيان را در مكه به صورت يك برده و بني عبدالدار را به صورت كنيزان در آورده است. السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص426.

[18] . طبقات الكبري، ج7، صص139ـ138.

[19] . المغازي، ج2، ص852؛ سبل الهدي، ص5، ص379.

[20] . المغازي، ج2، ص858.

[21] . المغازي، ج2، ص870.

[22] . المغازي، ج2، ص871ـ870.

[23] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص405.

[24] . فتح، 24.

[25] . فتح، 25.

[26] . سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص349.

[27] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص397؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص369؛ السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص416؛ در اينجا به اجمال اشاره كنيم كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ براي تقويت موقعيت انصار در برابر قريش تلاش فراواني كرد اما حيله‌گري قريش ـ همان‌گونه كه انتظار مي‌رفت ـ اوضاع را دگرگون كرد. در اينجا تنها اشاره كنيم كه ضمن اخبار حوادث فتح مكه در دو مورد كوشيده شده تا چهره سعد بن عباده، ضايع شود. اين هم، به دليل نمايندگي او از انصار است و هم مواضع او در سقيفه، به عنوان مثال گفته‌اندكه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بخاطر سخني از او خشمگين شده پرچم را از وي گرفت و به پسرش داد (المغازي، ج2، ص822ـ821) در حالي كه در نقلي ديگر آمده است او خود پرچم را به دست فرزندش داد (المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص399)؛ ابن اسحاق (السيره النبويه، ج4، صص407ـ406) روايت مزبور را از قول برخي نقل كرده و مي‌گويد: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ علي ـ عليه السّلام ـ را فرستاد تا پرچم را از او بگيرد و در نقلهاي ديگر آمده كه پرچم را از سعد گرفتند و به زبير دادند (سبل الهدي، ج5، ص337). پيداست كه روايت مشكل دارد عجيب‌تر از همه اينها جمع اين روايات متناقض است! نكـ : سبل الهدي، ج5، ص337 درباره مورد دوم نيز نكـ : المغازي، ج2، صص867ـ866.

[28] . الحديد، 10.

[29] . نكـ : المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، صص408ـ409،407؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص389.

[30] . طبقات الكبري، ج1، ص336.

[31] . مجمع الزوائد، ج6، ص162؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص 39.

[32] . طبقات الكبري، ج1، ص306.

[33] . التنبيه و الاشراف، ص 239، (فلما فتح مكه انقادت العرب للاسلام).

[34] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص 410.

[35] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص 417؛ ابن اسحاق اشعار فراواني درباره فتح مكه آورده كه برخي بسيار جالب است.

[36] . همان، ج4، ص 560.

[37] . نكـ : طبقات الكبري، ج1، ص 147.

[38] . المغازي، ج3، ص 876.

[39] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص 341؛ در آنجا شرح درگيري قريش با بني جذيمه آمده است

[40] . المغازي، ج3، ص883، و نكـ: طبقات الكبري، ج2، ص 147.

[41] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص 430ـ 429.

[42] . المغازي، ج3، صص 882 ـ 881؛ سيره النبويه، اين هشام، ج4، ص 430.

[43] . المغازي، ج3، ص 912.

[44] . درباره او گفته شده: كان مسبلاً؛ يعني كسي كه لباسهاي بلندي مي‌پوشيد به طوري كه لبايش برزمين مي‌كشيد. او اين كار را به خاطر تكبري كه داشت انجام مي‌داد.

[45] . عاتق در معجم المعالم الجغرافيه ( ص34) مي‌گويد: اوطاس منطقه مسطحي است كه در شرق مكه در فاصله يك صد و نود كيلومتري قرار دارد. بنابراين اين محل نبايد به حنين كه در فاصله سي كيلومتري مكه ـ در راه طايف ـ قرار دارد ارتباطي داشته باشد و ضرورتاً نمي‌تواند «اوطاسي» باشد كه مكرر در اخبار جنگ حنين از آن ياد شده است.

[46] . المغازي، ج3، صص888 ـ 887.

[47] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص437.

[48] . و ي در آن وقت فقط بيست سال داشت.

[49] . توبه، 25، المغازي، ج3، ص89؛ طبقات الكبري، ج2، ص150؛ انساب الاشراف، ج1، ص365، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج15، ص106.

[50] . در برخي نقلها كه محتواي آن قدري تند است نام قائل سخن را نياورده‌اند. از يونس بن بُكير نقل شده است كه مردي در حنين گفت: ما از قلت شكست نمي‌خوريم. اين بر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ گران آمد و سبب هزيمت شد (سبل الهدي، ج5، ص469)، گاهي سخن مزبور را به يك نوجوان انصاري نسبت داده‌اند و گاهي به خود پيغمبر (همان). شامي مي‌گويد: صحيح آن است كه قائل آن غير رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده و از ابن اسحاق نقل مي‌كند كه: برخي گفته‌اند يكي از بني بكر چنين گفته است. و البته ابن عبد البر همان نقل واقدي را پذيرفته كه ابوبكر قائل اين سخن بوده است (نكـ : سبل الهدي، ج5، صص470ـ469) و نكـ : شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج15، ص106.

[51] . تاج العروس ذيل مورد «نوط: ينوطون بها سلاحهم ـ اي يُعقلون ـ و يعكفون حولها».

[52] . المغازي، ج3، صص891ـ890.

[53] . اعراف، 138؛ المغازي، ج3، صص891ـ890؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5. ص465؛ السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص442.

[54] . المغازي، ج3، ص895ـ894.

[55] . خالد در اين جنگ نيز زني را كشت كه مورد اعتراض رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ قرار گرفت. المغازي، ج2، ص912؛ سبل الهدي، ج5، ص493؛ فرار بني سليم كه گويا تا اندازه‌اي به عمد نيز بوده ـ به دليل خويشي آنها با هوازن ـ يك از مشكلات اصلي فرار مردم در اين جنگ بوده‌ است. نكـ : المغازي، ج3، ص897.

[56] . درختي كه بيعت رضوان در زير آن انجام شد.

[57] . المغازي، ج3، ص899ـ898؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، صص477ـ476؛ السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص445.

[58] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص443.

[59] . انس مي‌گويد: و كان عليّ يومئذ اشدّ الناس قتالاً بين يديه، سبل الهدي و الرشاد، ج5: ص478؛ به نقل از طبراني و ابويعلي.

[60] . سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص485.

[61] . سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص511.

[62] . المغازي، ج3، ص901ـ900؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص485.

[63] . المغازي، ج3، ص904؛ ابوقتاده نيز در برخورد با عمر، از او دليل گريز مردم را پرسيد، و او گفت: قضاي الهي است. نكـ : همان، ص908؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص487؛ با وجود اين اخبار، ابن اسحاق، عمر را در شمار كساني كه ثابت مانده‌اند ذكر كرده‌ است؛ نكـ : السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص443.

[64] . المغازي، ج3، ص905؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص488.

[65] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، صص444 ـ 443، المغازي، ج3، ص910، سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص472؛ و نكـ: ص473.

[66] . السيره النبويه، ابن هشام، المغازي، ج3، ص912، سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص489.

[67] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص458.

[68] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص475.

[69] . سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص492.

[70] . توبه، 26 ـ 25.

[71] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص459؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص502.
لو لا الإله و عَبْدُهُ ولّيْتُمُ حين استخفّ الرُّعبُ كلّ جبان

[72] . السيره النبويه، ابن هشام، ج4،صص470 ـ 460؛ سبل الهدي و الرشاد، ج5، ص507 ـ 503؛ در اين اشعار بيشتر از همه بر نقش بنو سليم تأكيد شده كه از قضا اولين گروهي بودند كه گريختند.

/ 1