اسلام و نيازهاي زمان
در باب خاتميت دين، اين پرسش از ديرزمان مطرح است كه چگونه ميتوان ميان خاتميت و ثبات شريعت از يك سو، و پاسخگو بودن دين به مسايل متغير و متحول بشري، جمع كرد؟جمع ميان اين دو، از قبيل جمع ميان دو امر متضاد است؛ زيرا از يك سو حيات بشر پيوسته در معرض تحول و تطور است و هر روز مسايل جديد رخ ميدهد كه بايد حكم دين را درباره آن جويا شد. و از سوي ديگر، احكام دين در عصر و يا اعصار پيش از اين بيان شده و پاسخگوي مسايل زمان و مكان ديگري بوده كه اكنون آن شرايط به كلي دگرگون شده است. در اين صورت چگونه ميتوان با شريعت ثابت، پاسخگوي مسايل متحول بشري بود؟
پاسخ نادرست
برخي براي حل اين مشكل، مسئله خاتميت را به گونهاي تفسير كردهاند كه نتيجه آن پايان يافتن رسالت دين در عصر جديد است، به گمان آنان در عصر جديد، بشر از چنان رشد عقلي برخوردار است كه ديگر نيازي به رهنمودهاي وحياني ندارد و خود ميتواند زندگي خويش را در زمينههاي مختلف رهبري كند و اسلام با بيان خاتميت، در حقيقت، فرا رسيدن چنين مرحلهاي در زندگي بشر را اعلان كرده است.بديهي است چنين ديدگاهي در حقيقت ختم ديانت است، نه ختم نبوت. بر اين اساس،كار وحي اسلامي تنها اعلام پايان دوره دين و آغاز دوره عقل و علم است. اين مطلب برخلاف نصوص و ضروريات ديني است كه بر جاودانگي آيين اسلام تصريح و تأكيد دارد.گذشته از اين، طرفداران اين نظريه، آغاز دوره جديد را پس از رنسانس غرب ميدانند كه در اواخر قرن چهاردهم ميلادي آغاز شده و در قرن شانزدهم و هفدهم به كمال خود رسيد. يعني بر اين اساس پس از گذشت حدود ده قرن از ظهور اسلام، اعلان خاتميت، ده قرن قبل از دوره جديد درتمدن بشري انجام شده است.
در اين صورت، بايد پرسيد طرفداران اين ديدگاه از كدام آيه قرآني يا حديث معتبر چنين مطلبي را استفاده كردهاند كه خاتميت در ده قرن بعد از ظهور اسلام به وقوع خواهد پيوست؟!خاتميت ـ چنانكه از نصوص ديني به روشني به دست ميآيد ـ يعني بينيازي شريعت از نسخ و تغيير، نه بينيازي بشر از شريعت، خاتميت يعني اين كه دين و شريعت اسلام تا پايان دنيا باقي خواهد بود، و ايمان و عمل به آن يك فريضه الهي بر عموم بشر است. بنابراين راه حل مزبور به هيچ وجه قابل قبول نيست.[1]