نگاهي ديگر به واقعه انقطاع وحي - نگاهی دیگر به واقعه انقطاع وحی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی دیگر به واقعه انقطاع وحی - نسخه متنی

عبدالهادی فقهی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي ديگر به واقعه انقطاع وحي

نويسنده : عبدالهادي فقهي زاده

چکيده

بخشهاي گوناگون قرآن کريم در فاصله‏هاي زماني نامرتّب و بر طبق مصلحتها و گاه بعد از پرسشها يا رخ دادن برخي حادثه‏ها، بر پيامبر (ص) نازل مي‏گرديد. يعني در دوران رسالت، جبرئيل پيوسته بر پيامبر (ص) نازل نشده و «اتّصال وحي» در حيات تاريخي صدر اسلام، واقعيت نداشته است. بااين همه، بيشتر منابع تاريخي و تفسيري، از وقوع حادثه مهمّي پس از نزول نخستين آيات وحياني، تحت عنوان «انقطاع وحي» ياد کرده و عوامل و شؤون متفاوتي را در شروع و انقضاي دوره آن، مطرح ساخته‏اند. اين مقاله پس از طرح و نقل مهمترين گزارشهاي مربوط به اين حادثه در منابع روايي، تاريخي و تفسيري، به بررسي و نقد آنها پرداخته و در اين جهت، با استناد به برخي شواهد و قراين، به اصل حدوث واقعه «انقطاع وحي» با ويژگيهاي مطرح در روايات مزبور، خدشه وارد کرده و آن را مردود دانسته است.

کليد واژه‏ها: انقطاع وحي، فترت وحي، احتباس وحي و شأن نزول سوره «والضحي».

منظور از پديده «انقطاع وحي» در اين مقاله حادثه‏اي است که از نظر بيشتر مفسّران و مورّخان کهن و متأخّر، در سال اول بعثت و پس از نزول نخستين بخش از آيات وحياني رخ داده و در پي آن تا مدت زماني - که آن را از سه روز تا سه سال بر شمرده‏اند - بر پيامبر(ص) وحي نيامده است.

اصل منقطع بودن وحي، يعني عدم اتّصال زماني نزول آن واقعيتي است انکار ناپذير که متن قرآن کريم و حيات تاريخي اسلام گواه آن است: «و قرآنا فرقناه لتقرأه علي الناس علي مکث و نزّلناه تنزيلاً»(اسراء/ 106). و قرآني [با شکوه] را جزء جزء و بخش بخش
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 22)

[برتو [نازل کرديم تا آن را به آرامي بر مردم بخواني و آن را به تدريج نازل کرديم. در واقع پس از رخداد بعثت، هر لحظه امکان و احتمال رسيدن وحي وجود داشته و فرقي ميان شب و روز، سرما و گرما، سفر و حضر يا جنگ و صلح نبوده است. تا جائي که «و قال الذين کفروا لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبّت به فؤادک و رتّلناه ترتيلاً»(فرقان، 32) کافران گفتند: چرا قرآن يکباره و يکجا بر او نازل نشده است؟! [آري] اين گونه است [و ما آن بتدريج نازل کرديم]تا از اين راه قلبت را استوار گردانيم و آن را به آرامي [برتو] خوانديم. جلوه‏هايي از نزول تدريجي و در حقيقت منقطع بودن نزول قرآن را در حادثه‏هايي از تاريخ اسلام مي‏توان ملاحظه کرد. از جمله برجسته‏ترين اين حوادث، ماجراهاي «اِفک» و «تحويل قبله» است که پيامبر اکرم (ص) در جريان آن حوادث، روزها و هفته‏ها بي‏صبرانه چشم به راه رسيدن آيات وحياني بر جاي ماند، امّا پس از گذشت زماني نسبتا طولاني آياتي نازل گشت و راجع به آن مسائل سخن گفت.

پديده نزول تدريجي قرآن همواره در دوران 23 ساله رسالت پيامبر اکرم(ص) برجستگي و ظهور ويژه‏اي داشته و در مراحل گوناگون دعوت اسلامي، محسوس و قابل تصديق بوده است و در عين حال مي‏توان آن را در زمره عوامل تثبيت و ريشه دواندن آيين اسلام نهاد. به بيان ديگر قرآن همچون برقي گذرا، يکباره ندرخشيد و آنا به مثابه ضمانت نامه و سندي کامل ظاهر نشد. همين تدرّج نزول، در مراحل مختلف بامداد دعوت اسلام اميدها در دل تازه مسلمانان برمي‏انگيخت و پيامبر (ص) و اصحاب او را به سوي هدفي بلند پيش مي‏برد و در هر برهه آنان را از عنايات الهي برخوردار مي‏ساخت. گاه اقدام و حرکت آنان را مي‏ستود و روح و اراده آنان را تقويت مي‏کرد و بر دردهاي آنان مرهم مي‏نهاد و پس از هر شکست و پيروزي، درسهايي از اميد و فروتني مي‏داد و اين چنين بود که قرآن کريم آرام آرام در مقام منبع حيات بخش تمدني نوين و در حال زايش مطرح گشت. بنابراين مي‏توان گفت بخشي از تحرّک تاريخي، اجتماعي و معنوي قرآن در دوره رسالت، وامدار تناوب نزول وحي بر پيامبر اکرم (ص) بوده است (نک : مالک بن نبي، 159-161).

اعتقاد به وقوع «انقطاع وحي» مورد نظر- با اينکه هيچ يک از آيات قرآني بر آن دلالت ندارد و ظاهرا از دريافت ناصحيحي از آيات مبارک «والضحي والليل اذا سجي.
مقالات و بررسيها »
شماره 65 (صفحه 23)

ماودعک ربّک و ما قلي» ناشي شده است - مورد قبول بيشتر منابع تاريخي و تفسيري کهن و متأخر (تفسير طبري، کشف الأسرار، مجمع البيان، تفسير ابوالفتوح، تفسير کبير، تفسير الجلالين، الميزان، سيره ابن هشام، تاريخ طبري، السيرة الحلبيّة، السيرة النبويه ابن کثير، سيرة‏المصطفي و ...) قرار دارد. اختلافهاي موجود، بيشتر در باب علل و عوامل پيدايش دوره فترت و تعيين نخستين سوره بعد از انقطاع و شأن نزول‏هاي آن و توجيهاتي است که در اين ميان پديد آمده است.

روايات شأن نزول سوره «والضحي»

1 - پيامبر اکرم (ص) بيمار شد و يکي دو شب نتوانست از جاي خود برخيزد. امّ جميل، زن ابولهب - (طبرسي، 10/764؛ فخر رازي 31/210؛ ابن کثير، 1/414)، يا خواهر ابوسفيان (نک : ميبدي، 10/523) نزد آن حضرت آمد و گفت: اي محمد! اميدارم که شيطانت تو را ترک کرده باشد! دو سه شب است که او را نزد تو نمي‏بينم. به دنبال سخن اين زن بود که خدواند متعال آيات سوره «والضحي» را نازل کرد (بخاري، 6/564؛ زمخشري، 4/766؛ غازي عنايه، 410).

2 - خوله خدمتکار رسول خدا (ص) مي‏گويد: توله سگي وارد خانه پيامبر اکرم (ص) شد و زير سرير آن حضرت رفت و همانجا ماند و سرانجام در همان مکان مرد. پس از اين ماجرا، چهار روز سپري گشت و وحي نازل نشد. پيامبر (ص) فرمود: اي خوله! در خانه ما چه اتفاقي افتاده است که جبرئيل نزد من نمي‏آيد؟ با خود گفتم چه خوب است که خانه را سر و سامان دهم و آب و جارو کنم؛ پس جارو را زير تخت کشاندم و آن توله سگ را بيرون آوردم. آنگاه رسول خدا (ص) را ديدم که چانه و محاسنش مي‏لرزيد. معمولاً وقتي بر آن حضرت وحي نازل مي‏شد براندامش لرزه مي‏افتاد. آري از پي نظافت خانه پيامبر (ص) بود که سوره «والضحي» نازل گرديد (واحدي، 302؛ ميبدي، 1/522؛ حجتي، 182-181).

شبيه اين روايت خبري است که مي‏گويد: «بعضي از زنان رسول، سگ بچه در سراي برده بودند و مي‏پرورند بي علم رسول. چون وحي آمد، رسول گفت: يا جبرئيل! چرا چندين روز نيامدي؟ گفت: نداني که ما در سرايي نرويم که در آنجا سگ باشد يا صورت
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 24)
(=مجسمه)؟»(گازر، 10/386).

باز مشابه همين مضمون آورده‏اند که «لأنّ جروا للحسن والحسين کان في بيته» يعني، علت تأخير وحي آن بوده که توله‏اي براي حسن و حسين (ع) در خانه رسول خدا (ص) بوده است(نک : سيدعلوي، 123 به نقل از غرائب القرآن و رغائب الفرقان)!

3 - برخي مسلمانان گفتند: اي رسول خدا(ص)! مدتي است که وحي بر تو نازل نمي‏شود، فرمود: چگونه بر من وحي نازل گردد در حالي که شما دستان و انگشتان خود را نمي‏شوييد و ناخنهاي خود را کوتاه نمي‏کنيد. آنگاه خداوند متعال جبرئيل را فرستاد و سوره «والضحي» را آورد. وقتي جبرئيل به حضور پيامبر(ص) رسيد، به او گفت: نيامدي تا اين که دلم از شوق ديدار تو لبريز گشت. جبرئيل گفت: اشتياق من به ديدار تو افزونتر بوده است؛ بنده‏اي مأمور هستم و جز به فرمان پروردگارت فرود نمي‏آيم (طبرسي، 10/764).

4 ـ يهوديان از پيامبر (ص) راجع به «ذي القرنين» و «اصحاب کهف» و «روح» پرسيدند. آن حضرت (ص) پاسخ داد: فردا به شما خبر خواهم داد و «ان شاءالله» نگفت، پس از اين حادثه چند روز وحي منقطع گشت. چون پيامبر (ص) از شماتت دشمنان اندوهگين شد، سوره «والضحي» فرود آمد تا قلب آن حضرت (ص) را تسلي بخشد (همانجا).

5 - ابوالجارود (جارود بن منذر همداني) از امام باقر (ع) روايت مي‏کند که جبرئيل مدّتي در نزول وحي تأخير کرد، چندان که رسول خدا(ص) بي‏تاب شد و مسأله را با خديجه (س) در ميان نهاد. خديجه (س) گفت: شايد خدا تو را فراموش کرده باشد. پس از اين سخن بود که خداوند آيات سوره «والضحي» را نازل کرد(بحراني، 4/437؛ همچنين نک : طبري، تفسير، 30/232؛ تاريخ، 2/48؛ علي بن ابراهيم قمّي، 2/428).

6 ـ مدتي نزول وحي بر پيامبر اکرم (ص) تأخير افتاد.ازاين رو شکوه‏کنان به خديجه گفت: «ان ربّي ودّعني و قلاني»، خداوند مرا از ياد برده و دشمن گرفته است. خديجه در پاسخ اظهار داشت: هر گز چنين نيست؛ سوگند به کسي که تو را به حق برانگيخته و جامه کرامت بر بالاي تو پوشانده است. اين جز تأخير چيز ديگري نيست. اينجا بود که آيه «ما ودّعک ربّک و ما قلي» نازل شد (فخر رازي، 31/210).

مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 25)

برخي توجيهات

گروهي از دانشمندان پيش آمدن واقعه «انقطاع وحي» را به آن جهت مي‏دانند که نگراني پيامبر اکرم (ص) از برانگيخته شدنش به رسالت از ميان برود و شوق او افزون گردد و براي دريافت وحي آماده‏تر شود (طلبه بدوي، 39؛ راميار، 72). اما بايد توجه داشت که دسته‏اي از روايات موجود در اين زمينه، دوره احتباس وحي را از ناگوارترين و سخت‏ترين ايّام زندگاني پيامبر اکرم (ص) معرفي کرده‏اند و بيانگر اين نکته‏اند که در اين مدّت، خور و خواب و آرامش حضرت رسول (ص) سخت دچار اختلال شده بود، چندان که گاه به قله کوهها مي‏رفت و در حالت حزن و دلتنگي چنان وسوسه‏اي وجود او را فرا مي‏گرفت که بارها نزديک بود خود را از فراز کوه به زير اندازد (نک : رمضان البوطي، 87؛ راميار، 72؛ هيکل، 138).

برخي ديگر حصول فترت وحي را به هدف تقويت دل و جان پيامبر (ص) براي تحمّل بار سنگين کلام وحياني مي‏دانند که قرار بوده پس از سپري شدن دوران انقطاع، پي در پي نازل گردد (دويدار، 125). امّا اينان در ضمن گزارشها و نقلهاي مربوط به احتباس وحي، پيامبر اکرم (ص) را نسبت به اصل آسماني بودن آيات نازله و غير شيطاني بودن وحي، آنقدر بد گمان معرفي مي‏کنند (نک : فخر رازي، 31/210؛ دويدار، 125-122) که هدف و انگيزه احتمالي نخستين از يادها رخت برمي‏بندد.

همچنين گروهي از مفسّران رخداد احتباس وحي را ابزاري جهت مؤاخذه پيامبر (ص) بر نگفتن ان شاءالله در پاسخ به سؤالات يهوديان و وسيله‏اي براي راهنمايي و هدايت او در مواجهه با مسائل نوين دانسته‏اند (حقي برسوي، 10/454؛ شريعتي، 220).

بعضي ديگر از نويسندگان واقعه انقطاع وحي را به مثابه گواه و دليلي بر غير نفساني و غير وجداني بودن وحي قرآني اتّخاذ کرده و کوشيده‏اند که از اين راه اثبات کنند: اگر کلام وحياني قرآن کريم پرورده ذهن و قواي دروني و شخصيت باطني شخص پيامبر (ص) بود، هرگز انقطاعي پديد نمي‏آمد و حصول اين انقطاع موقّت در واقع نشان دهنده الهي بودن قرآن و جدايي فرستنده پيام آسماني و گيرنده وحي از همديگر است (نک : دويدار، 86؛ فخر رازي، 211؛ صبحي صالح، 37).
در اين خصوص بايد گفت: اصل مدعاي اين قبيل دانشمندان واقعي و قابل قبول
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 26)

است وادلّه فراواني بر آن دلالت مي‏کند که در اينجا مجال پرداختن به همه آنها وجود ندارد. بي شک منبع علوم بيکران داعيان راستين بعثت و وحي، شخصيت باطني آنان نبوده است. گيرندگان وحي نبوي نيز معارف خود را کاملاً وابسته به خداوند عالِم و مقتدر بر شمرده و خويشتن را در اين حوزه هيچکاره دانسته‏اند. توجه به چند نمونه از آيات قرآن کريم در اين جهت راهگشا است:

1 - «و لولا فضل الله عليک و رحمته لهمّت طائفة منهم ان يضلّوک و ما يضلّون الاّ انفسهم و ما يضرّونک من شي‏ء و انزل الله عليک الکتاب والحکمة و علّمک مالم تکن تعلم و کان فضل الله عليک عظيما»(نساء، 113)؛ و اگر فضل و رحمت الهي بر تو نبود، گروهي از ايشان آهنگ آن مي‏کردند که تو را از راه به در کنند و [لي] جز خودشان [کسي] را گمراه نمي‏کنند و هيچ گونه زيان و ضرري به تو نمي‏رسانند و خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آنچه را نمي‏دانستي به تو آموخت و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ است.

2 - «قل لا اقول لکم عندي خزائن الله و لا اعلم الغيب و لااقول لکم انّي ملک ان اتّبع الا ما يوحي اليّ»(انعام، 50) بگو: من به شما نمي‏گويم گنجينه‏هاي خدا نزد من است، و غيب [نيز [نمي‏دانم و به شما نمي‏گويم که من فرشته‏ام. صرفا آنچه را به من وحي مي‏شود پيروي مي‏کنم و بس.

3 - «قل لو شاءالله ما تلوته عليکم ولا أدراکم به فقد لبثت فيکم عمرا من قبله أفلا تعقلون» (يونس، 16) بگو: اگر خدا مي‏خواست آن [= قرآن] را به شما نمي‏خواندم و [خدا]شما را از آن آگاه نمي‏گردانيد. پيش از [آوردن] آن روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام. چرا تعقّل نمي‏کنيد؟

از اين گذشته، نفس نزول تدريجي و انتظارهاي مکرّر و گاه طولاني پيامبر (ص) براي فرود آمدن پيام آسماني، خود گواه روشني است بر بطلان ديدگاه و نظريه‏اي که تلاش مي‏کند نبوّت و وحي پيامبران را محصول و برآيند «تبلور شخصيت باطني» خود پيامبران معرفي سازد. بنابراين، با در دست داشتن ادلّه قاطع قرآني و علمي برردّ اين نظريه - که در جاي خود قابل طرح و پي‏گيري است - ديگر حاجت نيست که واقعه «انقطاع وحي» را همچون دليلي بر انکار آن ديدگاه نادرست بدانيم. اگر
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 27)

اصل حادثه با کيفيت پيش گفته، ثابت و غير قابل خدشه بود، مي‏توانست به عنوان دليلي ديگر در کنار ساير دلايل بر بطلان نظريه مزبور مطرح گردد، حال آنکه - بر اساس آنچه در ادامه از نظر خواهد گذشت - اصل وقوع انقطاع وحي با خصوصيات مطرح شده براي آن، محل اشکال است و از اين نظر بايد از طرح آن واقعه در مقام دليلي بر ردّ نظريّه «انعکاس شخصيت باطني پيامبران در سخناني که آنان وحي‏اش مي‏خوانند» چشم پوشي کرد.

تامّلي در روايات

طبق مضمون نخستين روايت، زني از مشرکان مکّه نزد پيامبر اکرم (ص) آمد و گفت: «اي محمد! اميداوارم شيطانت تو را ترک کرده باشد! دو سه شب است که او را نزد تو نمي‏بينم»و همين سخن موجب سپري شدن دوره فترت وحي شده و به دنبال آن سوره «والضحي» نازل گرديده است، ولي سؤال اساسي در اين زمينه آن است که آن زن و بقيّه مشرکان چگونه و از کجا مي‏دانستند که وحي منقطع شده است تا شماتت کنان موضوع را به رخ پيامبر (ص) بکشند؟ (نک : عبده، 109؛ مغنية، 7/578). در آغاز بعثت جز خديجه و علي (ع) کسي از مسأله نزول وحي بر پيامبر اکرم (ص) اطلاعي نداشته تا در اين باره سخني اظهار کند. به کار رفتن اين تعبير و اراده معناي ضمني آن (=الهام کردن شيطان به پيامبر) به ظنّ غالب ناشي از آن است که مخالفان و منکران معاصر پيامبر (ص) اولاً او را شاعر مي‏دانسته و ثانيا شاعران را افرادي برمي‏شمرده‏اند که جن يا شيطان در آنان حلول مي‏کند: «بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر»(انبياء، 5)، «و يقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون»(صافات، 36). توجه کنيد: مجنون يعني جن زده.

در دومين روايت، وجود توله سگ مرده‏اي در خانه رسول خدا (ص) سبب احتباس وحي شده است. بعضي از محقّقان در اين باره معتقدند که قضيّه تأخير جبرئيل براي نزول وحي - به علت وجود توله سگي که در زير تخت پيامبر اکرم (ص) مرده بود - قضيّه و داستاني مشهور(1) است، اما اين قضيه را سبب نزول آيات سوره والضحي شمردن بايد

«غريب»(2)تلقي کرد، علاوه بر آن که در سلسله اسناد آن کسي به چشم مي‏خورد که در رجال حديث ناشناخته و مجهول است (حجتي، 183-182) و از اين رو نمي‏توان و نبايد به اين روايت اعتنا کرد. قابل ذکر است که برخي از محقّقان با وجود شهرت اين روايت، به طور کلّي آن را «شاذ» و غيرقابل اعتنا معرفي کرده‏اند (آلوسي، 10/454). افزون بر اين که اساسا سگ بازي و نگاه داشتن توله نه با وضع همسران رسول خدا (ص) مناسبتي دارد و نه با فرزندان وحي و امامت، حسن و حسين (ع). از اين هم که بگذريم، هم سوره «والضحي» و هم سوره «مدّثّر» - با توجه به اختلافي که در ميان دانشمندان در زمينه تعيين اولين سوره نازله پس از فترت وحي وجود دارد - هر دو مکي‏اند و امام حسن و امام حسين (ع) هر دو در مدينه و در سالهاي پس از هجرت، يعني سالها بعد از نزول اولين آيات نازله بر پيامبر اکرم (ص) به دنيا آمده‏اند. علاوه بر اينها پيامبر (ص) در مکّه جز خديجه (س) همسري نداشته و پس از وفات او در سال دهم بعثت، هرچند با سوده ازدواج کرده و بعد هم با عايشه عقد بسته بوده، اما عروسي در مدينه صورت گرفته است (سيد علوي، 124). بنابراين به هيچ روي نمي‏توان به صحّت مفاد اين گونه روايات اطمينان يافت.

در سومين روايت، بلند بودن ناخنهاي اصحاب پيامبر (ص) و کثيفي دستهاي آنان سبب انقطاع وحي عنوان شده‏است. سؤالي که در اين زمينه مي‏توان مطرح کرد اين است که مگر پيامبر اکرم (ص) در بدو رسالت و آغازين روزهاي نزول وحي چه تعداد صحابه داشته است؟ و اساسا چه ارتباط معقولي ميان اين دو مسأله وجود دارد؟ به عبارت ديگر ثبوت فرضيِ چنين مسأله‏اي نيز نمي‏تواند باعث انقطاع و احتباس وحي شود، بخصوص در ايامي که ظاهرا پيامبر اکرم (ص) بيشترين نياز را بدان داشته است. سؤال ديگر آن است که مگر در طول دوران 23 ساله رسالت، همواره و در تمامي مراحل امکان آن وجود داشت که اصحاب - که شمار آنان پيوسته رو به افزايش نهاده بود و اندک اندک خرد و کلان جامعه عربي آن روز به جمع آنان مي‏پيوستند - هميشه شؤون نظافت و پاکيزگي را در حدّ مطلوب و قابل قبولي رعايت کنند؟

حداکثر آنچه در اين زمينه مي‏توان
مطرح کرد آن است که فرو گذاشتن جانب نظافت «ترک اولي»يي بوده است که بهتر بوده بيش از پيش بدان محافظت شود و از اين جهت هر گز نمي‏توان آن را به مثابه عاملي براي احتباس وحي مطرح کرد.

بنابر چهارمين روايت، پيامبر(ص) پاسخ به سؤال يهوديان را در باره «ذي القرنين»، «اصحاب کهف» و «روح»، بي ذکر «ان شاءالله» به روز بعد احاله کرد و اين باعث انقطاع وحي شده است. در اين خصوص لازم به ذکر است که اصل وقوع اين حادثه را پاره‏اي از مستشرقان مانند «مارگليوث» منکر شده‏اند (راميار، 95)؛ هر چند به نظر مي‏رسد اصل سؤال عده‏اي از پيامبر اکرم (ص) راجع به چند مسأله پيش گفته واقعيت داشته است. آيات 23 و 24 از سوره مبارک کهف گواه اين مسأله است و به مسلمانان و در رأس آنان پيامبر اکرم (ص) مي‏آموزد که هميشه «استثناء» کنند؛ يعني «ان شاءالله» بگويند: «و لا تقولنَّ لشي‏ء اني فاعل ذلک غدا الاّ أن يشاءالله».

اما پرسش يهود از پيامبر (ص) به سال 7 بعثت مربوط است که قريشيان - علي القاعده پس از درک امر خطير پيشرفت اسلام - هيأتي به جانب مدينه رهسپار کردند تا حقيقت رسالت پيامبر (ص) را با دانشمندان يهود در ميان بگذارند و آنان به اعضاي هيأت دو نفره قريش(نضربن حارث و عقبة بن ابي معيط) پيشنهاد کردند که آن سه موضوع را از محمد (ص) بپرسند (ابن سحاق، 141-142؛ معرفت، 1/164؛ نيز نک : طبري، تفسير، 15/228). همچنين نقل است که «چون جبرئيل فرود آمد و سورت«کهف» فرود آورد سيد عظيم خرم شد و شاد گشت. بعد از آن با جبرئيل عتاب کرد و گفت: اي جبرئيل! دير بازآمدي تا مرا گمانها و انديشه‏هاي مختلف افتاد. جبرئيل گفت: اي محمد، ما به فرمان خداي فرود مي‏توانيم آمدن. و سبب دير آمدن من اي محمد! آن بود که چون کافران از تو سؤال کردند تو ايشان را وعده دادي که فردا جواب سؤالهاي شما باز دهم و نگفتي ان شاءالله. پس ما به غرامت آن که تو کلمه ان شاءالله فراموش کردي، چند روز قدم از تو بازگرفتيم»(ابن اسحاق، 143). در هر حال، سوره کهف به لحاظ مرتبه نزول پس از سوره غاشيه و آن، پس از سوره ذاريات قرار داد (زنجاني، 60-56) که نزول هيچ کدام از آنها به آغاز دوره مکّي مربوط نيست و نا گفته خود روشن است که از نظر مفسّران و مورّخان وقوع «انقطاع وحي» به مراحل نخستين
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 30)

نزول آيات و سور وحياني و دوران مکّي برمي‏گردد. بنابر اين ارتباطي ميان اين پرسشها و فترت وحي مصطلح، وجود ندارد.

در پنجمين روايت، ايراد سخني منسوب به حضرت خديجه (س) احتباس وحي را سبب شده است، اما سؤال اين است که آيا اساسا مي‏توان باور کرد که چنين سخن سخيف و بي‏پايه‏اي از حضرت خديجه (س) صادر شده باشد؟

(راميار، 73؛ همچنين براي توضيحات بيشتر نک : سبحاني، 1/247).

و بالاخره، آخرين روايت اين بد گماني را به خود پيامبر (ص) نسبت داده و ابراز اين شکّ و ترديد را از زبان حضرت (ص) دستاويز انقطاع وحي معرفي کرده است. حال آنکه بنا به نقل فخر رازي، عالمان علم اصول اين روايت را مطعون قلمداد کرده و گفته‏اند: «هر گز شايسته [مقام]«رسول» نيست که گمان برد که خداوند او را ترک کرده و دشمن گرفته‏است، بلکه بديهي است که در حکمت الهي، عزل نبيّ از نبوت جائز نيست و نزول وحي اصولاً بنا به مصالح خاصي است و از اين رو، گاه ممکن است که نزول آن به تأخير بيفتد» (31/209). فخر رازي در اين زمينه احتمالي را مطرح مي‏کند و آن اين که شايد منظور پيامبر (ص) از ايراد اين سخن، امتحان و اختبار ميزان علم و اطمينان خديجه (س) بوده است (همان، 211).

در هر صورت، شخص پيامبر تا واجد مجموعه صفات برجسته و شرايط خاصّي از جمله اطمينان و آرامش خاطر، اعتماد و توکّل نباشد، مقام نبوّت به او داده نمي‏شود. هدايت و بصيرت خدا دادي در پيدايش اين حالات نقش اساسي دارد: «قل هذه سبيلي ادعو الي الله علي بصيرة من ربّي انا و من اتّبعني»(يوسف، 108). از اين رو، ما برآنيم که اين گونه ترديدها و بدگماني‏ها هيچ گاه پس از برانگيخته شدن پيامبر (ص) به مقام رسالت، در وجود وي سابقه نداشته است و در انتساب اين قبيل شکها و هراسها، آموزه‏هاي اسرائيلي (اسرائيليات) موجود در منابع ناپالوده روائي، نقش اساسي ايفاء کرده‏اند. بنابراين، جهت روشن شدن مطلب به يادکرد دو حديث از امام ابوعبدالله جعفر صادق (ع) بسنده مي‏کنيم:

زرارة بن اعين از حضرت امام صادق (ع) مي‏پرسد: «کيف لم يخف رسول الله (ص) فيما يأتيه من قبل الله: أن يکون ممّا ينزغ به الشيطان»؟ يعني«چگونه بود که رسول خدا
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 31)

(ص) هراسي در دل نداشت که شايد آنچه از طرف خدا به او وحي مي شد از القائات شيطان باشد»؟ و امام پاسخ مي‏فرمايد: «انّ الله اذا اتخذ عبدا رسولاً أنزل عليه السکينة والوقار فکان الذي يأتيه من قبل الله مثل الذي يراه بعينه»؛ يعني «خداوند هر گاه بنده‏اي را به رسالت برمي‏انگيخت» دل او را چندان آرام و مطمئن مي‏ساخت که گويي آنچه را که به او وحي مي‏شد، به چشم مي‏ديد»(مجلسي، 18/262؛ جعفر مرتضي، 1/233).

در ضمن روايتي ديگر از حضرت امام صادق سؤال کرده‏اند که: «کيف علمت الرسل انها رسل»؟ يعني انبياء چگونه مي‏دانستند که به رسالت مبعوث شده‏اند»؟ و امام (ع) پاسخ فرمود: «کشف عنهم الغطاء». پرده از مقابل آنها برداشته مي‏شد (مجلسي، 11/56؛ جعفر مرتضي، 1/233).

شيخ طبرسي در اين باره مي‏نويسد:«ان الله لا يوحي الي رسوله الا بالبراهين النيرة‏والآيات البينة الدالة علي أن ما يوحي اليه انّما هو من الله تعالي فلا يحتاج الي شي‏ء سواها و لا يجزع و لا يفزّع و لا يفرق»(10/384)؛ ترجمه: خداوند هر گاه بفرستاده‏اش وحي مي‏فرستاد، آن را با براهيني روشن و علائم آشکار همراه مي‏ساخت که الهي بودنش را نشان دهد. از اين رو، رسول پس از دريافت وحي، ديگر به چيزي جز آن نياز نداشت [تا آسماني بودن آن را اثبات کند] ونمي‏هراسيد و ترسانده نمي‏شد و برخود نمي‏لرزيد.

اختلافي ديگر

از ديگر اضطراباتي که در روايات انقطاع وحي قابل ملاحظه است آن که بيشتر روايات، سوره «والضحي» و برخي از آنها سوره مدّثّر را نخستين سوره نازله پس از ختم دوره فترت معرفي کرده‏اند و بدين وسيله در حقيقت، شأن نزولهاي پيشين را در نزول سوره مدثّر نقش آفرين دانسته‏اند.

جابربن عبدالله انصاري از پيامبر اکرم (ص)نقل مي‏کند که فرمود: «فبينما أنا أمشي سمعت صوتا من السماء فرفعت بصري قبلَ السماء فاذا الملک الذي جاءني بحراء قاعد علي کرسيّ بين السماء والأرض فجثيت فرقا منه حتّي هويت الي الارض فجئت اهلي فقلت زمّلوني! زمّلوني! فأنزل اليه «يا ايها المدثر...»ثمّ حَمِيَ الوحي و تتابع»(بخاري،
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 32)

6/549؛ عسقلاني، 1/27؛ ابن کثير، 1/412؛ حلبي، 1/251؛ معرفت، 1/95)؛ يعني [در آخرين روز دوره انقطاع وحي، هنگامي که از حراء فرود آمدم] در ميانه راه ندايي از آسمان شنيدم، پس سر برافراشتم. در آنجا همان فرشته‏اي را ديدم که در حراء به نزد من آمده بود، نشسته بر کرسي، ميان آسمان و زمين. ترسي از او به دلم راه يافت، چندان که بر زمين افتادم. پس به خانه باز گشتم و گفتم: زمّلوني!زمّلوني! آنگاه خداوند آيات سوره مدثر را نازل فرمود و پس از آن، وحي پي در پي ادامه يافت.

گفتني است صبحي صالح با استناد به روايت بالا، نزول سوره والضحي را پس از سپري شدن انقطاع وحي، خطايي آشکار دانسته و نزول سوره مدّثر را پس از آن واقعه مورد تأکيد قرار داده است (37-36).

شايان ذکر است که برخي از مورّخان تصريح کرده‏اند که سوره مدّثر بلافاصله پس از سوره علق و در روز دوم بعثت نازل شده است
.
(يعقوبي، 2/13؛ آيتي، 88).

نيز پاره‏اي از محققان تاريخ قرآن، سوره والضحي را يازدهمين سوره نازله قلمداد کرده و نزول ده سوره علق، قلم، مزّمّل، مدّثّر، تبّت، تکوير، اعلي، انشراح، والعصر و والفجر را بر آن مقدم دانسته‏اند (زنجاني، 62).

توجه به اين نکته نيز حائز اهميت فراوان است که اصولاً پيامبراکرم(ص) پس از گذشت مدتي کوتاه از نزول اولين بخشها از آيات قرآن، پرچم دعوت اسلامي را بردوش گرفت و از اين رو، اقدامات و رفتارهايي از خود نشان مي‏داد که خواه ناخواه توجّه مشرکان را به اصل موضوع دعوت معطوف مي‏کرد. عفيف کندي در مقام نقل ماجرايي مربوط به اولين روزهاي بعثت پيامبراکرم (ص) مي‏گويد: «در دوران جاهليت به مکّه رفتم تا براي خانواده خود از پارچه‏ها و عطر آنجا خريداري کنم. پس نزد عباس بن عبدالمطلب که مردي تجارت پيشه بود، رو به کعبه نشسته بودم که خورشيد به آسمان برآمد و به زوال رسيد. ناگاه جواني آمد و چشم به آسمان دوخت و آنگاه رو به کعبه ايستاد. اندک زماني گذشت که پسري از راه رسيد و دست راست وي ايستاد و طولي نکشيد که زني آمد و پشت سر آن دو ايستاد. پس جوان به رکوع رفت و آن پسر و زن هم رکوع کردند و چون سر از رکوع برداشت، آنان هم سر از رکوع برداشتند. آنگاه به سجده رفت و آن پسر و زن سجده کردند. به عباس گفتم: امري است عظيم. گفت: آري، امري
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 33)

است عظيم، اين جوان را مي‏شناسي؟ گفتم نه: گفت: اين«محمد بن عبدالله» برادرزاده من است. اين را مي‏شناسي؟ اين هم «علي» برادر زاده من است. اين زن را مي‏شناسي؟ اين هم «خديجه» دختر «خويلد» همسر اوست. اکنون اين برادرزاده‏ام مي‏گويد که پروردگار آسمان و زمين او را به اين دين که بر آن است، مأمور ساخته است. به خدا قسم که در تمام روي زمين جز اين سه نفر، احدي بر اين دين نيست»(طبري، 2/56-57؛ ابن اثير، 3/414-415؛ آيتي 91-92). با اين همه، مشرکان در اين دوره از آنجا که پيامبر(ص) هنوز آشکارا متعرض بت‏پرستي و سنتهاي جاهلي نياکان ايشان نشده بود، از درک اهداف بلند دعوت، عاجز مانده بودند. به هر حال، پيامبر (ص) در اين مدت که حدود سه سال به طول انجاميده است توانست گروهي چند ده نفره را از نخستين پيروان آيين اسلام گرداگرد خود جمع کند، تا آنکه سرانجام آيه مبارک «فاصدع بما تؤمر»(حجر، 94) نازل شد و پيامبر(ص) را مأمور ساخت که محتوا و اهداف دعوت خويش را آشکارا تبليغ کند.

براين اساس، به نظر مي‏رسد پيامبر اکرم(ص) اين گونه رفتارهاي تبليغي را بر مبناي آيه‏اي از قرآن که پيش از اين دوره در روزهاي نخستين بعثت‏بر او نازل شده بوده انجام داده باشد، يعني «يا ايها المدثر قم فأنذر»(مدّثّر، 1-2)، نه اينکه امر به انذار در سوره مدّثّر، به دنبال سپري شدن دوران انقطاع وحي - بخصوص آنکه مدت زمان آن را طولاني تلقّي کنيم - آمده باشد. براين پايه، قول يعقوبي مبني بر نزول سوره مدثّر در دومين روز از بعثت، ظاهرا صحيحتر است.

تأويلاتي در باره «والضحي والليل اذا سجيّّ فرا مي‏رسد - با مقسم عليه - که نور وحي است. اين آيات پس از حبس و دير شدن وحي، بر آن حضرت (ص) فرود آمد تا جايي که به خاطر دير شدن آن، دشمنان آن جناب طعنه زدند و گفتند: محمد(ص) را پروردگارش ترک کرد - پس خداوند به روشنايي روز پس از تاريکي شب سوگند ياد فرمود بر روشنايي وحي و نور آن پس از تاريکي احتباس و دير شدن آن».

فخر رازي نيز در اين باره احتمال مي‏دهد که مراد از «ضحي»، رسالت پيامبر (ص) و مقصود از «ليل» زمان احتباس وحي باشد، چون معتقد است در دوران نزول، آرامش و انس حاصل مي‏گردد و در دوره انقطاع وحي، ترس و وحشت. وي علاوه بر اين احتمال، وجوه ديگري را نيز در تفسير«ضحي» و «ليل» مطرح ساخته که اشاره به پاره‏اي از آنها در اينجا خالي از فايده نيست. از نظر وي چندان بعيد نيست و محتمل آن است که مراد از «ضحي»، چهره و رخساره پيامبر (ص) و مقصود از «ليل»موي آن حضرت (ص) باشد و به همين ترتيب، «ضحي» مردان اهل بيت او و «ليل» زنان آنان، «ضحي» نور علم خداوند که داناي آشکار و نهان است و «ليل» عفو و بخشايش الهي که پوشاننده عيبهاست، «ضحي» کمال عقل و «ليل» حالت مرگ آدمي، بالاخره «ضحي» اشاره به درخشش اسلام و «ليل» کنايتي از غربت نهايي آئين محمّد (ص).

از اين رو، شايد بدبينانه نباشد که بگوييم: اعتقاد پيشيني برخي مفسّران در خصوص ثبوت حادثه انقطاع وحي و نزول سوره «والضحي» بلافاصله پس از انقضاي مدت آن، زمينه ساز برخي از اين تفسيرها و وجوه وهم‏آميز شده است.

چند نکته راجع به برخي از راويان اخبار انقطاع وحي

جهت روشن‏تر شدن موضعي که بايد در قبال روايات دال بر حادثه ابطاء وحي مزبور با ويژگيهاي پيش گفته اتخاذ کنيم، براساس منابع رجالي، نکاتي را در مورد دو تن از روات اين اخبار يادآوري مي‏کنيم.
ابوالجارود زياد بن منذر همداني از اصحاب و راويان امام باقر (ع) است و فرقه «جاروديّه» منسوب به وي است. او فردي نابينا بوده و کتابي در تفسير قرآن داشته و از نظر عالمان رجال شناس، حديث او متروک و ضعيف تلقّي گرديده است. همچنين او را
مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 35)

دروغگو، کوردل، دشمن خدا و از غاليان به شمار آورده‏اند. امام باقر (ع) او را سرحوب(3)مي‏ناميده است. نيز در نکوهش او رواياتي وارد شده که به کفر وي اشاره دارند (نک : کشّي، 230-229؛ مقدس اردبيلي، 1/339؛ خويي، 7/322).

از ابو بصير نقل است که امام باقر (ع) از «کثير النوا»، «سالم بن ابي حفصه» و «ابوالجارود» ياد کرد و فرمود: «کذّابون مکذّبون کفّار، عليهم لعنة الله»(کشّي، 230). همچنين از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: به خدا سوگند، ابوالجارود جز بر حيرت و سرگرداني نخواهد مرد(همانجا).

شايان ذکر است که علماي رجالي از فردي به اسم «الجارود بن المنذر الکندي النخاس الکوفي» نام برده و با تعبير «ثقهٌ ثقةٌ» او را سخت توثيق کرده‏اند (نجاشي، 130؛ حلّي، 37؛ تستري، 2/556؛ خويي، 4/30-31). با اين همه، برخي او را از اصحاب امام باقر (ع) بر شمرده و پاره‏اي ديگر نام وي را در زمره ياران امام صادق (ع) نهاده‏اند. مؤلف قاموس الرجال، پس از ياد کرد اختلاف نجاشي و برقي در اين باب، احتمال داده‏است که عنوان «الجارودبن المنذر...» بر دو نفر، يکي از اصحاب امام باقر (ع) و ديگري از ياران امام صادق (ع)، اطلاق شده باشد (تستري، 2/556).

در هر صورت، راوي مورد اشکال در اينجا فرد ديگري است به نام «ابوالجارود زياد بن منذر همداني» که در منابع رجالي مورد طعن قرار گرفته و از اين رو، نمي‏توان در منقولات او به چشم اعتنا و اعتماد نگريست.

در مورد «خوله بنت حکيم بن اميّه»، يکي ديگر از اين راويان نيز لازم به گفتن است که در کتب رجال حديث شيعه، نامي از وي برده نشده‏است، اما در کتب اهل سنت او را خدمتکار پيامبر اکرم (ص) و از جمله زناني شناسانده‏اند که خويشتن را به حضرت رسول (ص) هِبه کرده‏اند (نک :سيد علوي، 124 - 125). ولي حکم حليّت زناني که خود را به پيامبر (ص) هبه مي‏کردند، در ضمن آيه 50 از سوره مبارک احزاب آمده است: «وامرأة مؤمنة ان و هبت نفسها للنبيّ». گفتني است سوره احزاب به اتفاق دانشمندان، در دوره مدني، يعني پس از هجرت نازل شده است (نک : فخر رازي، 25/189)؛ حال آنکه

قضيّه ابطاء وحي، بر فرض صحّت، مربوط به قبل از هجرت و مراحل آغاز وحي بر پيامبر اکرم (ص) است. به عبارت ديگر، در آن زمان اساسا «خوله» در منزل پيامبر اکرم (ص) به سر نمي‏برده است که بتوانيم نقل ماجراي وجود سگ در زير سرير حضرت (ص) را - که او نقل کرده است - درست قلمداد کنيم.

در پايان تأکيد مي‏کنيم که حضور پديده نزول تدريجي قرآن در سراسر دوران رسالت به مثابه واقعيتي ملموس و غير قابل انکار، اقتضا داشته است که به تکرار، انقطاعهاي کوتاه و بلندي، بر طبق مصالح، در فرود آمدن آيات وحياني بر پيامبر اکرم (ص) رخ دهد. از اين جهت، «انقطاع وحي» مورد بحث، در صورت اثبات اصل حدوث آن، جدا از اشکالات و عيوبي که دامنگير روايات آن است، در نهايت و حداکثر يکي از آن انقطاعهاي فراوان در امر نزول وحي است و در اين ميان، هيچ تمايزي جز طول مدّت آن که ظاهرا انقطاعي طولاني بوده‏است (و اين، خود، عامل جدّي و مهمّي براي برساختن و جعل اين روايات و داستانها شده است)، براي آن نمي‏توان قائل شد.

منابع

الآلوسي، روح المعاني، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‏تا.

آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، به کوشش ابوالقاسم گرجي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1366ش.

ابن اثير، اُسدالغابة في معرفة الصحابة، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‏تا.

ابن اسحاق، سيرت رسول الله، ويراسته جعفر مدرس صادقي، تهران، نشر مرکز، 1373ش.

ابن هشام، سيرة ابن هشام، بيروت، دارالقلم، بي‏تا.

ابن کثير، السيرة النبوية، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‏تا.

ابوالفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح، تهران، کتابفروشي اسلاميه، 1352ش.

ابوالمحاسن، الحسين بن الحسن، تفسير گازر، به تصحيح سيّد جلال الدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1337 ش.

اردبيلي، محمد بن علي (مقدس)، جامع الرواة، بيروت، دارالاضواء، 1983م.

البحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، بيروت،؟ بي‏تا.

البخاري، ابو عبدالله، صحيح البخاري، بيروت، دارالقلم، 1407ق.

التستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1410ق.

حجتي، محمد باقر، اسباب النزول، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1365ش.

مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 37)

حقي برسوي، اسماعيل، تفسير روح البيان، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1985م.

الحلبي الشافعي، علي بن برهان الدين، السيرة الحلبية، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‏تا.

الحلّي، حسن بن يوسف بن علي بن مطهر، رجال العلاّمة الحلّي، قم، منشورات الرضي، 1381ق.

الخويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بيروت، دارالزهراء، 1403ق.

دويدار، امين، صورمن حياة الرسول، مصر، دارالمعارف، بي‏تا.

راميار، محمود، تاريخ قرآن، تهران، مؤسسه انتشارات امير کبير، 1362ش.

رمضان البوطي، محمد سعيد، (فقه السيرة دراسات منهجية علمية لسيرة المصطفي)، بيروت، دارالفکر، بي‏تا.

الزمخشري، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالکتاب‏العربي، 1407 ق.

الزنجاني، ابو عبدالله، تاريخ القرآن، تهران، منظّمة الاعلام الاسلامي، 1404ق.

سبحاني، جعفر، فروغ ابديّت، قم، نشر دانش اسلامي، 1363ش.

سيد علوي، سيدابراهيم، «يتيمي پيامبر»، مجله کيهان انديشه، شماره 55، مرداد و شهريور 1373ش.

السيوطي، جلال الدين؛ المحلّي، جلال‏الدين، تفسير الجلالين، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407ق.

السيوطي، جلال الدين؛ الاتقان في علوم القرآن، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات الشريف الرضي، بي‏تا.

شريعتي، محمدتقي، تفسير نوين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بي‏تا.

صبحي صالح، مباحث في علوم القرآن، قم، انتشارات الشريف الرضي، 1368ش.

الطباطبائي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1371ش.

الطبرسي، ابو علي فضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1986م.

الطبري، ابن جرير، تاريخ الطبري، (تاريخ الامم والملوک)، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بي‏تا.

همو، تفسير الطبري (جامع البيان عن تأويل القرآن)، مصر، نشر مکتبة و مطبعة البابي الحلبي و اولاده، 1954م.

طلبه بدوي، قرني، جواهر السيرة النبوية، قاهره، مطبعة الاستقامه، بي تا.

مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 38)

العاملي، جعفر مرتضي، الصحيح من سيرة النبي الاعظم، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1414ق.

عبده، محمد، تفسيرالقرآن الکريم، قم، نشرادب الحوزه، بي‏تا.

العسقلاني، ابن حجر، فتح الباري بشرح صحيح البخاري، بيروت، دارالمعرفه، 1991م.

غازي، عناية، اسباب النزول القرآني، بيروت، دارالجيل، 1991م.

الفخر الرازي، التفسير الکبير، قم، مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامي، 1411ق.

القمي، علي ابن ابراهيم، تفسير القمي، قم، مؤسسة دارالکتاب للطباعة والنشر، بي‏تا.

الکشي، اختيار معرفة الرجال، مشهد، چاپخانه دانشگاه مشهد، 1348ش.

المجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1938م.

مالک بن نبي، قرآن پديده‏اي شگفت آور، ترجمه نسرين حکمي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368ش.

معرفت، محمد هادي، التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسه اسماعيليان با مشارکت حوزه علميه قم، 1406ق.

معروف الحسني، هاشم، سيرة المصطفي، بيروت، دارالقلم، 1978م.

مغنيه، محمد جواد، التفسير الکاشف، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970م.

ميبدي، رشيدالدين، کشف الاسرار و عدّة الابرار، (معروف به تفسير خواجه عبدالله انصاري) به اهتمام علي اصغر حکمت، تهران، انتشارات امير کبير، 1371ش.

النجاشي الأسدي، ابوالعباس، رجال النجاشي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، بي‏تا.

الواحدي النيسابوري، علي بن احمد، اسباب النزول، قم، مؤسسة الحلبي و شرکائه للنشر والتوزيع، 1968م.

هيکل، محمد حسنين، حياة محمد، مصر، مکتبة‏النهضة المصرية، 1968م.

يعقوبي، ابن واضح، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارالفکر، 1965م.

مجله مقالات و بررسيها » تابستان 1378 - شماره 65 (از صفحه 21 تا 38)


1 . مدار حديث مشهور آن است که در ميان مردم شهرت داشته باشد هر چند موضوع مجعول باشد.

مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 28)

2 . حديث غريب حديثي است که تنها يک راوي در يکي از طبقات بعد از صحابه آن را روايت کرده باشد.

مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 29)

3. «سرحوب» در افسانه‏ها نام شيطان کوري است که در درياها ساکن است(نک : کشّي، 229؛ مقدس اردبيلي، 1/339).

مقالات و بررسيها » شماره 65 (صفحه 36)

/ 1