اقسام صفات الهي
واژه اسم كاربردهاي مختلفي دارد. در گستردهترين كاربرد به معني هر لفظي است كه بر معنايي دلالت ميكند. اسم در اين كاربرد مترادف با كلمه است، و حرف و فعل در اصطلاح علماي نحو را نيز شامل ميشود.دومين كاربرد اسم همان است كه در اصطلاح علماي نحو به كار ميرود. و يكي از اقسام كلمه و قسيم حرف و فعل است.سومين كاربرد آن معنايي است كه در اصطلاح متكلمان مقصود است. و آن عبارت است از لفظي كه بر ماهيت و ذات من حيث هي و بدون در نظر گرفتن اتصاف آن به صفتي از صفات دلالت ميكند. مانند الفاظ سماء (آسمان)، ارض (زمين)، رجل (مرد) و جدار (ديوار).واژه صفت نيز كاربردهاي مختلفي دارد. حكما مبادي مشتقات را صفت، و مشتقات را اسم ميگويند. از نظر آنان علم و قدرت صفاتاند، و عالم و قادر يا عليم و قدير اسم، ولي متكلمان مشتقات را صفات ناميده و مبادي مشتقات را «معني» ميگويند. بنابراين، علم و قدرت، معني، و عالم و قادر يا عليم و قدير صفاتاند. به عبارت ديگر، هرگاه ذات و ماهيت را از آن جهت كه موصوف به وصف يا معناي ويژهاي است، در نظر آوريم واژه صفت به كار ميرود.[1]«الصفه هي الاسم الدال علي بعض احوال الذات، و ذلك نحو طويل و قصير و عاقل و غيرها».[2]«ان الصفه في الحقيقه ما أنبأت عن معني مستفاد يخص الموصوف و ما شاركه...».[3]ياد آور ميشويم، اين گونه ملاحظات در عمل چندان رعايت نميشود، و هر يك از اسم و صفت به جاي ديگري به كار ميرود.يگانه واژهاي كه معناي وصفي نداشته، و به عنوان اسم مخصوص خداوند، شناخته شده است؛ اسم جلاله (الله) است. اما واژههاي ديگر چون عالم، قادر، حي، رازق، باقي و غيره هم به عنوان اسماء الهي به كار ميروند، و هم صفات خداوندي، چنان كه در روايات معروفي كه براي خداوند نود و نه اسم بيان شده است، جز اسم جلاله، همگي از مشتقات و صفات ميباشند.تقسيمات صفات
صفات الهي را از جهات گوناگون تقسيم كردهاند:1. صفات جمال و صفات جلال
صفات جمال يا صفات ثبوتي صفاتياند كه بر وجود كمالي در خداوند دلالت ميكنند. مانند عالم و علم، قدرت و قادر، خلق و خالق، رزق و رازق و غيره. و صفات جلال يا صفات سلبي صفاتياند كه چون بر نقصان و فقدان كمال دلالت ميكنند، از خداوند سلب ميشوند. مانند: تركيب، جسمانيت، مكان، جهت، ظلم، عبث و غيره. صدر المتألهين در اين باره گفته است:[4]«اين دو اصطلاح (صفت جمال و جلال) با تعبير ذي الجلال و الاكرام در آيه كريمه: «تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» هماهنگ است زيرا صفت جلال عبارت است از آنچه ذات خداوند را از مشابهت با غير آن منزه ميدارد، و صفت اكرام عبارت است از آنچه ذات الهي به آن آراسته است، پس خداوند با صفات كمال وصف ميشود، و با صفات جلال از نواقص پيراسته ميگردد».[5]صفات سلبي كاربرد ديگري نيز دارد، و آن صفاتي است كه بر سلب نقص از خداوند دلالت ميكنند، مانند غني، واحد، قدوس، حميد و مانند آن.2. صفات ذات و صفات فعل
در تقسيم صفات الهي به صفات ذات و صفات فعل دو اصطلاح و دو نظريه است:الف: هر گاه براي انتزاع صفتي از ذات و وصف كردن ذات به آن صفت، تصور ذات كافي باشد، و تصور فاعليت خداوند لازم نباشد، آن صفت، صفت ذات يا ذاتي خواهد بود. مانند صفت حيات و حي، اراده و مريد، علم و عالم، قدرت و قادر. و هر گاه تصور فاعليت خداوند لازم باشد، آن را صفت فعل يا فاعل گويند. مانند خلق و خالق، رزق و رازق، اماته و مميت، احياء و محيي، مغفرت و غافر، انتقام و منتقم، و مانند آن.ب: هر صفتي كه بتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف كرد، صفت فعل است، و هر صفتي را كه نتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف كرد، صفت ذات است. بنابراين قدرت، علم و حيات از صفات ذاتي الهياند، چون خداوند به مقابل و ضد آنها وصف نميشود، زيرا مقابل آنها نقص وجودي است، ولي اراده از صفات ذات نخواهد بود، زيرا وصف خداوند به مقابل آن محال نيست، مثلاً گفته ميشود خداوند ظلم به بندگان خود را اراده نكرده است، «وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ»[6] بر اين اساس، عدل از صفات ذات الهي خواهد بود، ولي بنابر اصطلاح نخست از صفات فعل است.از دو اصطلاح ياد شده، اصطلاح نخست در كتب فلسفه و كلام مشهور و رايج است. محدث كليني در كتاب كافي اصطلاح دوم را برگزيده است،[7] و بر اين اساس روايات مربوط به اراده را از صفات فعل دانستهاند، تعيين كرده است. سيد شريف گرگاني نيز در كتاب تعريفات همين اصطلاح را آورده است.[8]3. صفات حقيقي و اضافي
صفات ذات را به دو گونه حقيقي و اضافي تقسيم كردهاند. صفات ذاتي حقيقي آن است كه حقيقتاً ذات به آن وصف ميگردد مانند علم و قدرت، و صفت اضافي آن است كه از صفات حقيقي انتزاع ميشود، ولي خود حقيقتاً از صفات ذات نيست، مانند صفت عالميت و قادريت، كه از در نظر گرفتن نسبت علم و قدرت با ذات انتزاع شدهاند، و وراي ذات و صفت علم و قدرت، حقيقتي ندارند.صفت ذاتي حقيقي را به حقيقي محض و حقيقي ذات الاضافه تقسيم نمودهاند. حقيقي محض آن است كه به چيزي جز ذات خداوند تعقل ندارد. مانند صفات حيات، و حقيقي ذات الاضافه آن است كه به غير ذات متعلق ميشود مانند علم و قدرت.4. صفات خبريه
برخي از صفات را صفات خبريه گويند. آنها صفاتياند كه در خبر آسماني (كتاب و سنت) وارد شدهاند و اگر در خبر آسماني نيامده بودند، به مقتضاي يك بحث عقلي براي خداوند اثبات نميشدند، و از سويي، اگر به مفاد ظاهري آنها قائل شويم، تشبيه و تجسيم لازم خواهد آمد. به عبارت ديگر، اين دسته از صفات، مانند وجه، يد، استوا، مجيء، كه در آيات ذيل آمدهاند.«كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ».[9]«يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ».[10]«الرحمن علي العرش استوي».[11]«جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا».[12]آيا اسماء الله توقيفي است؟
مقصود از توقيفي بودن اسماء الهي اين است كه نامها و صفاتي را بر خداوند، اطلاق كنيم كه در منابع ديني (كتاب و سنت) آمده است، و نامها و صفات ديگر را به كار نبريم. اكثريت متكلمان اهل سنت و برخي از متكلمان شيعه طرفدار اين نظريهاند. ولي ديگران به توقيفي بودن اسماء و صفات الهي قائل نيستند، و اطلاق هر اسم يا صفتي را كه بر كمال وجودي دلالت كند، و موهم نقص و عيب در خداوند نباشد، جايز دانستهاند، بنابراين،حتي در مواردي كه اسم يا صفتي در قرآن يا احاديث وارد شده است، ولي اطلاق آن بر خداوند بدون قيد و قرينه، موهم نقص و عيب باشد، روا نيست. مثلاً در آيه شريفه:«أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» خداوند زارع ناميده شده است. و مقصود پديد آورنده زرع است نه معناي مصطلح آن در محاورات بشري. ولي از آنجا كه به كاربردن اين واژه به تنهايي و بدون هر گونه قيد و قرينه موهم معناي مصطلح آن است كه در حق خداوند روا نيست، نبايد خداوند را به آن ناميد. ولي به كار بردن واجب الوجود بالذات يا علت العلل و مانند آن كه از اصطلاحات فلاسفه الهي است، چون بر معناي كمال دلالت ميكند، و موهم نقص و عيب نيست، جايز است.در اين جا ميتوان قائل به تفصيل شد و آن اين كه اگر اطلاق اسم يا صفت بر خداوند در مقام بحث و گفتگوي علمي است، نه در مقام دعا و عبادت، سخن منكران توقيفي بودن اسماء الله استوار است. اما در مقام دعا و عبادت خداوند احوط آن است كه به نامها و صفتهايي كه در قرآن و روايات و ادعيه آمده است بسنده شود، مرحوم علامه طباطبايي در اين باره سخن گفته است كه به تفصيل ياد شده اشعار دارد.«الاحتياط في الدين يقتضي الاقتصار في التسميه بما ورد من طريق السمع، و اما مجرد الاجراء و الاطلاق من دون التسميه فالأمر فيه سهل»[13]معظم له در جاي ديگر تسميه و ندا را از لوازم عبادت دانسته است.[14]در هر حال، دليل معتبري بر نظريه توقيفي بودن اسماء الله اقامه نشده است.مهمترين دليل آنان آيه كريمه 180 سوره اعراف است كه ميفرمايد:«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ؛ نيكوترين نامها به خداوند اختصاص دارد، پس خداوند را به آن نامها بخوانيد، و كساني را كه در نامهاي خدا الحاد ميورزند رها كنيد (از آنان پيروي نكنيد) در آينده مطابق اعمال خود جزا داده خواهند شد».دلالت آيه كريمه بر توقيفي بودن اسماء الله در گرو دو چيز است: يكي اين كه لام در «الاسماء الحسني» لام عهد باشد، يعني نامهايي كه در قرآن كريم يا احاديث نبوي آمده است. و ديگري اين كه الحاد به معناي تعدي از آن نامها و اطلاق نامهاي ديگر بر خداوند باشد. هر چند آن نامها يا صفات بر كمال دلالت ميكنند، و موهم نقص و عيب نيستند. ولي هيچ يك از اين دو مطلب ثابت نيست. زيرا كاربرد اولي «ال» استغراق است نه عهد، و مفاد آن در آيه كريمه اين است كه همه نامهايي كه به عنوان نيكوترين نامها شناخته ميشوند، به خداوند اختصاص دارند، چرا كه جز خداوند موجودي اكمل و برتر وجود ندارد.بنابراين، در هر كمالي عاليترين آن مخصوص خداوند است. مقصود از الحاد نيز ممكن است اين باشد كه مشركان در نامهاي خداوند تصرف كرده و با اندكي تغيير آنها را بر بتها اطلاق ميكردند، مثلاً لفظ الله را به «اللات» تغيير داده و يكي از بتهاي خود را به آن ميناميدند. و لفظ «العزيز» را به «العزي» تغيير داده بر يكي ديگر از بتهاي خود اطلاق ميكردند.[15]احتمال ديگر در الحاد در اسماء الهي اين است كه برخي از افراد نادان خداوند را به نام ميخواندند كه شايسته مقام الهي نيست، مانند يا ابا المكارم، و يا أبيض الوجه.[16]
[1] . فخر الدين رازي، شرح اسماء الله الحسني، ص 27.[2] . سيد شريف گرگاني، التعريفات، ص 95.[3] . شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 61.[4] . مجمع البيان، ج 3، ص 503.[5] . صدر المتألهين، الاسفار الاربعه، ج 6، ص 118.[6] . غافر/ 31.[7] . محدث كليني، اصول كافي، ج 1، باب اراده، ص 86.[8] . سيد شريف گرگاني، التعريفات، ص 95.[9] . قصص/ 88.[10] . فتح/ 10.[11] . طه/ 5.[12] . فجر/ 22.[13] . الميزان، ج 8، ص 354.[14] . و التسميه و النداء من لواحق العباده (الميزان، ج 8، ص 345).[15] . طبرسي، مجمع البيان، ج 3، ص 503.[16] . زمخشري، الكشاف، ج 2، ص 180.علي رباني گلپايگاني - عقايد استدلالي