توحيد در خالقيت
خالقيت و آفريدگاري از صفات خداوند است، اين صفت مقتضاي براهين اثبات وجود خداست، زيرا مفاد آن براهين، اين است كه خداوند مبدأ و عله العلل موجودات است؛ بنابراين همه موجودات مخلوق و آفريده اويند. اينك، بحث در اين است كه خداوند در صفت آفريدگاري، شريك ندارد و خالق جهان كسي جز خداوند نيست.عقل و توحيد در خالقيت
عقل به روشني بر يگانگي خالق و آفريدگار جهان گواهي ميدهد، زيرا به مقتضاي براهين اثبات وجود خدا ـ به ويژه امكان و وجوب ـ همه موجودات، ممكن، معلول و مخلوق واجب الوجود بالذات (خدا) هستند. و به مقتضاي دلايل توحيد ذاتي، واجب الوجود بالذات، يگانه است. و در نتيجه خالق و آفريدگار جهان كسي جز خداوند نيست.قرآن و توحيد در خالقيت
قرآن كريم در آيات بسياري بر يگانگي خداوند در آفريدگاري جهان تأكيد نموده است. چنان كه فرموده است:1. «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛[1] بگو خدا آفريدگار همه چيز است، و اوست يكتاي غالب».2. «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ؛[2] خدا آفريننده هر چيز است، و بر هر چيزي وكيل (قيم و مدبر) است».3. «ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ؛[3] آن خداوند پروردگار شما و آفريدگار هر چيز است، جز او خدايي نيست».4. «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ؛[4] آيا جز خداوند آفريدگاري هست؟»5. «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى؛[5] پروردگار ما كسي است كه هستي هر چيزي را به او عطا كرده، و او را هدايت نموده است».روايات و توحيد در خالقيت
روايات اسلامي نيز بر توحيد در خالقيت تصريح و تأكيد دارند. امام علي ـ عليه السلام ـ در اين باره فرموده است:«لم يشركه في فطرتها فاطر، و لم يعنه علي خلقها قادر؛[6] در آفرينش مورچه (و مانند آن) كسي شريك خداوند نبوده و او را ياري نداده است».و نيز فرموده است:«و لا شريك له اعانه علي ابتداع عجائب الامور؛[7] خداوند شريكي ندارد كه در آفرينش شگفتيهاي جهان او را ياري كرده باشد».و روايات بسيار ديگر...
تفسير توحيد در خالقيت
مذاهب و فرق اسلامي در توحيد در خالقيت اتفاق نظر دارند، ولي در تفسير آن سه نظريه مطرح شده است:1. متكلمان اماميه و حكماي اسلامي
از نظر آنان مقصود از اختصاص خالقيت به خداوند اين است كه خالق و آفريننده بالذات و مستقل، جز خداوند نيست، ولي اسباب و علل طبيعي و غير طبيعي را انكار نميكنند، از نظر آنان، فرشتگان افعال ويژهاي را انجام ميدهند، چنان كه انسان فاعل كارهاي خويش است، و نيز اسباب طبيعي آثار ويژهاي دارند، ولي هيچ يك فاعل و سبب مستقل و بالذات نيستند.اين نظريه، علاوه بر اين كه مقتضاي قوانين عقلي و نيز مورد تأييد حس و تجربه است، از آيات قرآن نيز به روشني استفاده ميشود، زيرا قرآن در آيات بسياري بر تأثير علل غيرطبيعي در پيدايش پارهاي حوادث طبيعي و نيز فاعليت انسان تصريح نموده است.2. اشاعره
از نظر آنان خالقيت، اعم از مستقل و غير مستقل مخصوص خداوند است، و در جهان خلقت، جز خداوند فاعل و علتي نيست. و آن چه را كه به عنوان اسباب و علل طبيعي به شمار ميروند «عاده الله» مينامند، يعني سنت خداوند بر اين قرار گرفته است كه مثلاً به دنبال وجود آتش حرارت حاصل شود، و به دنبال طلوع خورشيد هوا روشن گردد، ولي هيچ گونه رابطه حقيقي و تكويني ميان اسباب و مسببات وجود ندارد، و حتي انسان نيز فاعل افعال خويش نيست، افعال انسان نيز فعل خداوند ميباشند.3. معتزله
آنان اسباب و علل طبيعي را پذيرفتهاند، ولي افعال اختياري انسان را مخلوق خدا نميدانند، بلكه آنها را فقط فعل انسان ميدانند، بدين جهت آنان را «مفوضه» ناميدهاند، يعني كساني كه معتقدند افعال انسان به او واگذار شده است.نقد و تحقيق
هيچ يك از اين دو نظريه درست نيست، نظريه نخست، علاوه بر اين كه با دلايل عقلي و نقلي در مورد اسباب و علل طبيعي و نيز فاعليت انسان منافات دارد، مستلزم مجبور بودن انسان ميباشد، و جبر در افعال با تكليف و كيفر و پاداش سازگار نيست.نظريه مفوضه نيز با توحيد در خالقيت و عموميت قدرت الهي منافات دارد، منشأ خطاي هر دو گروه اين است كه گمان كردهاند اسباب طبيعي يا فاعلهاي بشري در عرض سببيت و فاعليت خداوند ميباشند، در حالي كه چنين تفسير از اسباب و علل طبيعي و غير طبيعي نادرست است؛ رابطه آنها با فاعليت و خالقيت خداوند، رابطه طولي است يعني خداوند فاعل مستقل و بالذات است، و آنها فاعل و اسباب غير مستقل و مسخر خداوند هستند.بدين جهت، در قرآن كريم گاهي يك فعل هم به خداوند نسبت داده شده است و هم به اسباب طبيعي و غيرطبيعي، چنان كه درباره قبض روح ميفرمايد:«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها؛[8] خدا به هنگام مرگ جانها را ميگيرد».و نيز ميفرمايد:«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ؛[9] بگو فرشته مرگ كه از جانب خداوند بر شما وكالت دارد، جانهاي شما را ميگيرد».و درباره حركت ابرها ميفرمايد:«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ؛[10] آيا نميانديشي كه خدا ابر را ميراند، سپس آن را به هم ميآميزد».و نيز ميفرمايد:«اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً؛[11] خداوند بادها را ميفرستد و آنها ابرها را بر ميانگيزند».دوگانه پرستان و شبهه شرور
در تاريخ اديان و مذاهب، از گروهي به نام ثنويين يا دوگانه پرستان ياد شده است، كه به دو خالق معتقد بودهاند، يكي خالق خيرات و ديگر خالق شرور، خالق خيرات را نور يا يزدان، و خالق شرور را ظلمت يا اهريمن ميناميدهاند.منشأ اين اعتقاد نادرست اين بوده است كه شرور را امري وجودي و ضد خير ميانگاشتند و چون خداوند (يزدان) خير محض است، محال است مبدأ صدور شر باشد، بدين جهت، بايد براي شر مبدأ و خالق ديگري قائل شد.فلاسفه الهي در پاسخ آنان گفتهاند: شر امر عدمي است و نسبت آن با خير از قبيل عدم و ملكه است نه نسبت تضاد، مثلاً ناداني كه از شرور بشمار ميرود، امري وجودي نيست، بلكه عبارت است از عدم علم در مورد چيزي كه قابليت علم را دارد، همين گونه است، فقر، بيماري، مرگ و اموري از اين قبيل كه از شرور ميباشند.شر مربوط به حوادث ناگوار طبيعي و درندگان و گزندگان نيز همين گونه است، زيرا وجود اين اشياء به لحاظ خود آنها شر و ناگوار نيست، بلكه شريت و ناگواري آنها در مقايسه با موجودات ديگري است كه از آنها ضرر ميبينند، مثلاً مار يا عقرب براي خود شر و ناگوار نيستند، بلكه براي انسان و مانند آن شر ميباشند، يعني زهر آنها سبب بيماري يا مرگ انسان ميشود، و اين بيماري و مرگ است كه شر است، و مرگ و بيماري ماهيت عدمي دارند، بيماري يعني عدم سلامتي، و مرگ يعني عدم حيات، به گفته مولانا:
زهر مار آن مار را باشد حيات
گر چه باشد آدمي را مر ممات
گر چه باشد آدمي را مر ممات
گر چه باشد آدمي را مر ممات
پاسخ به يك پرسش
اگر شر ماهيت عدمي دارد، چگونه منشأ رنج و ناراحتي انسان ميگردد؟ زيرا عدم نميتواند منشأ اثر باشد.پاسخ اين است كه شر عدم ملكه است نه عدم محض، يعني عدم صفتي است از چيزي كه قابليت و شايستگي داشتن آن را دارد، بدين جهت انسان از نداشتن دانائي يا بينائي رنج ميبرد، ولي از نداشتن شاخ رنج نميبرد.[13]توحيد در خالقيت و مشكل انتساب قبايح به خدا
اشكالي كه در اين جا مطرح شده است اين است كه بنابر اصل توحيد در خالقيت لازم ميآيد كارهاي ناروائي كه از انسانها (يا غير آنان) سر ميزند به خدا نسبت داده شود، و اين امر با اصل منزه بودن خداوند از كارهاي ناروا منافات دارد، همين مشكل سبب اعتقاد معتزله به نظريه تفويض بوده است، و از طرف اشاره نيز هيچ گونه راه حل قابل قبولي براي حل اين مشكل ارائه نشده است.ولي در مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به اين مشكل پاسخ داده شده است، توضيح آن چنين است:افعال انسان از سه جهت قابل مطالعهاند:1. از اين جهت كه از حوادث و رخدادهاي جهان خلقت ميباشند، منتسب به خداوند بوده و هيچ گونه قبح و زشتي هم در آنها راه ندارد، زيرا واقعيت و هستي در مقابل عدم و نيستي از صفت حسن و زيبائي برخوردار است، قرآن كريم ميفرمايد:«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛[14] خدائي كه هر چيزي را نيكو آفريد.»افعال انسان نيز از نظر واقعيت و هستي مخلوق خداوند ميباشند (اين حسن، حسن تكويني است نه اخلاقي).2. از اين جهت كه ناشي از اختيار و اراده انسان ميباشند، و منتسب به اويند متصف به حسن يا قبح اخلاقي ميباشند، راستگوئي، حْسن و دروغ گوئي قبيح است،عدل پسنديده و ظلم ناپسند است.اين نوع حسن و قبح، از مطابقت و عدم مطابقت افعال او با احكام عقلي و اوامر و نواهي شرعي انتزاع ميشوند، و چون اختيار و اراده انسان عنصر تعيين كننده در مطابقت و عدم مطابقت مزبور است، حسن و قبح ياد شده نيز منسوب به انسان خواهد بود.3. گرچه خداوند قدرت و اختيار انجام كار خوب و بد را به انسان عطا كرده است، ولي از طرف ديگر، با اوامر و نواهي، وعدهها و وعيدها، بشارتها و انذارها، انسان را به سوي خوبيها برانگيخته و از بديها برحذر داشته است. از اين روي، سزاوارتر اين است كه كارهاي خوب انسان به خدا، و كارهاي بد او به خود وي نسبت داده شود.[1]
. رعد/ 16.[2] . زمر/ 62.[3] . يونس/ 62.[4] . فاطر/ 3.[5] . طه/ 50.[6] . نهج البلاغه، خطبه 185.[7] . همان، خطبه 91.[8] . زمر/ 43.[9] . سجده/ 11.[10] . نور/ 43.[11] . روم/ 48.[12] . حكيم سبزواري در اين باره گفته است:الشرء أعدام فكم قد ضل من يقول باليزدان، ثم الأهرمنشرور نيستيهايند، پس چقدر گمراه است آن كه قائل به يزدان و اهرمن ميباشد[13] . حكيم سبزواري در اين باره گفته است:
و ان عليك اعناص تأثير العدم
مز سلب قرن منك من سلب النعم
مز سلب قرن منك من سلب النعم
مز سلب قرن منك من سلب النعم