برهان حدوث
برهان حدوث در الهيات اسلامي ـ به ويژه نزد متكلمان ـ از اهميت ويژهاي برخوردار است؛ تا آن جا كه به عنوان طريق ويژه متكلمان ناميده شده است. برهان حدوث در كتب كلامي به گونههاي مختلفي تقرير شده است.[1] طريق حدوث در احاديث اسلامي نيز به روشني مطرح شده است.[2]برهان حدوث از دو مقدمه ذيل تشكيل شده است:الف: جهان حادث استب: هر چه حادث است به پديد آورنده نياز دارد.نتيجه: جهان به پديد آورنده نياز دارد.مقدمه دوم اين برهان عقلي و بديهي است، و منكران وجود خدا نيز آن را قبول دارند، چرا كه مقتضاي اصل عليت است. و دليل بر مقدمه نخست آن، اين است كه:1. جهان متغير و متحول است.2. آنچه متغير و متحول است، حادث است.پس جهان حادث است.مقدمه دوم اين استدلال نيز بديهي است و اين بديهي بودن از تأمل در حقيقت تغيير و حدوث به دست ميآيد، زيرا حدوث عبارت است از وجودي كه مسبوق به عدم است و چيزي كه متغير و متحول است هيچ گاه ثبات و قرار ندارد و هر حالتي از آن مسبوق به عدم است، و چون اين ويژگي عموميت دارد حدوث نيز عمومي و فراگير است.مقدمه اول اين استدلال از طريق مشاهده حسي به دست ميآيد، زيرا هم مشاهده سطحي و هم كشفيات علمي بر حركت و تغير جهان طبيعت گواهي ميدهند، چنان كه برهان فلسفي نيز آن را تأييد ميكند.[3]علامه طباطبائي در تقرير برهان حدوث چنين گفته است:«هم مشاهده ابتدايي به ثبوت رسانده و هم با كنجكاوي علمي به دست ميآيد كه اجزاء جهان با همديگر ارتباط وجودي دارند و اين ارتباط و به هم پيوستگي نه تنها در ميان يك دسته ويژهاي از اجزاء جهان ميباشد بلكه تا هر جا باريك بين شده و به بررسي بپردازيم رشته ارتباط را محكمتر مييابيم».[4]جهان در وجود خود متغير و متحول ميباشد يعني پس از نيستي، هستي ميپذيرد، زيرا در هر راهي به محاسبه حوادث جهان بپردازيم سرانجام به حركت عمومي (حركت وضعي و مكاني و يا حركت جوهري) خواهيم رسيد، و حركت، هستي است پس از نيستي و وجودي است آغشته به عدم و به مقتضاي قانون علت و معلول هر موجود حادثي، علت وجود ميخواهد.اشكال
گرچه ماده در حركت و تغير دائمي است، و حركت و تغير نيز ملازم با تجدد و حدوث است، ولي همين ملازمه موجب ميشود كه تجدد و حدوث براي ماده، امري ازلي و ثابت باشد يعني متغير و متحرك بودن ماده، امري ازلي و ثابت خواهد بود و آن چه ازلي و ثابت است بينياز از علت است.پاسخ
حركت و تغير، صفت ماده و ماده، موصوف (متحرك) است و در نتيجه ماده نسبت به حركت، نقش قابل و پذيرنده را دارد و در اين جهت فرق نميكند كه حركت از ماده، قابل انفكاك باشد يا نباشد، و به حكم عقل و گواهي تجربه در پيدايش يك پديده، وجود قابل كافي نيست؛ بلكه وجود فاعل نيز لازم است. بدين جهت، محال است كه محرك عين متحرك باشد. بنابراين به حكم قانون عليت، حركت به علتي غير از ماده قابل آن احتياج دارد، خواه حركت لازمه لاينفك ماده باشد يا از آن انفكاك پذير باشد.[5]اين سخن با قانون جبر در فيزيك نيز منافات ندارد، زيرا مفاد آن قانون، اين است كه جسم در حفظ حركتي كه دارد به عامل خارجي نياز ندارد، و تنها در تغيير جهت يا سرعت حركت نيازمند عامل بيروني است و مفاد اصل عقلي مزبور اين است كه حدوث حركت به علت خارجي نياز دارد، گر چه ممكن است آن علت، حركت را وصف لازم و لاينفك جسم قرار دهد به گونهاي كه در ادامه حركت به علت خارجي نياز نداشته باشد.از بيان فوق نادرستي فرضيه مواد ازلي و متحرك در تفسير پيدايش پديدههاي جهان طبيعت نيز روشن شد، زيرا ازلي بودن وجود آنها به تنهايي كافي در توجيه حركت آنها نيست، چون حركت همان گونه كه قابل (متحرك) ميخواهد، فاعل (محرك) نيز ميخواهد، علامه طباطبايي در اين باره گفته است:«مادهاي كه تنها امكان تركيبات، صور و خواص را دارد و بس، با مجرد جواز و امكان، فعليت آنها را نميتواند واجد شود، مانند پنبهاي كه قابليت رخت شدن را دارد، به مجرد اين قابليت رخت نميشود، و نميشود پنبه را پوشيد بلكه دستهاي ديگري مانند كارخانه ريسندگي و بافندگي و خياطي بايد به ميان بيايد... در مورد تأثير لازم است مؤثر، اثر را واجد باشد و در مورد تأثر، متأثر بايد فاقد اثر باشد و البته فقدان نميتواند وجدان شود و به همين جهت ماده كه حامل امكان و قابليت شيء است نميتواند فعليت همان شيء را كه ندارد به خود دهد.درست است كه فعليتهايي كه در ماده به وجود ميآيند با تجزيه و تركيب و پيدايش شرايط مناسب به وجود ميآيند، ولي بايد ديد كه آيا تنها امكان تجزيه و تركيب در ماده ميتواند فعليت تجزيه و تركيب را به وجود آورد، و آيا امكان شرائط، همان فعليت شرائط ميباشد؟»[6]اصل دوم ترموديناميك و حدوث جهان
اصل دوم[7] ترموديناميك كه از قوانين فيزيكي است گوياي اين واقعيت است كه اگر دو جسم گرم و سرد كنار هم قرار داشته باشند، گرما از جسم اول به جسم دوم انتقال مييابد و اين انتقال گرما تا ايجاد تعادل گرماي دو جسم ادامه دارد و ممكن نيست به خودي خود عكس قضيه رخ دهد، اين جريان را «گرايش به تعادل» نيز مينامند، يعني اگر اجسام را به حال خود رها كنيم به تعادل ميگرايند، تعادل مكانيكي و گراميي، حالت طبيعي اجسام است، اين قانون را گاهي به عنوان گرايش به بينظمي نيز مينامند، و اين بدان جهت است كه حالت منظم مولكولهاي انرژي نامحتملترين حالت آنها، و حالت غير منظم آنها محتملترين حالت آنها ميباشد، مثلاً قرار گرفتن همه مولكولهاي هواي اطاقي كه ما در آن قرار داريم در يك قسمت خاص، گر چه عقلاً ممكن است، ولي احتمال آن بسيار ضعيف است، ولي قرار گرفتن آنها به صورت پراكنده در نقاط مختلف فضاي داخل اطاق بسيار محتمل و شدني است، بنابراين پراكنده بودن انرژي و اختلاط آن محتملتر و طبيعيتر از تراكم آنها در يك نقطه است، بدين جهت گرايش به تعادل (= حالت طبيعي) با گرايش به بينظمي ـ به معناي ياد شده، برابر است.[8]البته بايد توجه داشته كه حالت تعادل به معني آرامش دروني نيست، در درون هر سيستم پيوسته حركت گرمايي شديدي در جريان است، بنابراين، هر جسم فيزيكي در هر آن، دستخوش دگرگوني است، يعني آرايش متقابل مولكولهاي آن در هر لحظه با لحظه پيشين متفاوت است.[9]فرانك آلن استاد فيزيك زيستي ميگويد:«قانون دوم ترموديناميك ثابت كرده است كه جهان پيوسته رو به وضعي روان است كه در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهي ميرسند و ديگر انرژي قابل مصرف وجود نخواهد داشت، در آن حالت ديگر زندگي ممكن نخواهد بود، اگر جهان آغازي نداشت و از ازل موجود بود، بايد پيش از اين چنين حالت مرگ و ركود حادث شده باشد.»[10]پاسخ به اشكال راسل
برتراند راسل[11] با اينكه دلالت قانون فيزيكي مزبور را بر حدوث جهان ميپذيرد، ولي استدلال به آن بر وجود آفريدگار را نادرست دانسته ميگويد:«آيا از اينجا ميتوانيم استنتاج كنيم كه جهان به دست آفرينندهاي خلق شده است؟ در صورت توسل به قوانين ناشي از روش استنتاج موجه علمي، پاسخ مطمئناً منفي است، دليلي وجود ندارد كه جهان به خودي خود ايجاد نشده باشد، جز اين كه اين امر به نظر عجيب مينمايد، اما در طبيعت هيچ قانوني وجود ندارد دال بر اين كه چيزهايي كه به نظر ما عجيب باشند نبايد روي دهند. استنتاج وجود خالق مترادف است با استنتاج وجود يك علت، و استنتاجهاي علّي در حوزه علم، تنها زماني مجاز هستند كه از قوانين علّي آغاز شده باشند. خلقت از عدم، چيزي است كه به تجربه ممتنع است، از اين رو تصور اين كه جهان به دست خالقي آفريده شده به هيچ وجه منطقيتر از اين فرض نيست كه جهان بدون علت ايجاد شده است، چه اين هر دو، قوانين علياي را كه ما قادر به مشاهدهشان هستيم با يك قوه (به طور يكسان) نقض ميكنند.»[12]پاسخ
اشكال راسل ناشي از مبناي پوزيتيويستي او در معرفت شناسي است، يعني تكيه بر اصل تحقيق پذيري حسي «اين كه هر انديشهاي كه از طريق تجربه حسي قابل آزمايش نباشد، ارزش علمي ندارد و پذيرفته نيست» دارد، ولي اين مبنا از نظر فيلسوفان علم معاصر نيز مردود است و روشنترين نقض آن اين است كه خود اين ادعاي پوزيتيويستها نيز يك معرفت بر آمده از حس نبوده، و قابل آزمايش و تجربه حسي نميباشد.اصولاً، چنان كه در درس پنجم بيان گرديد، بدون اتكا به يك سلسله اصول عقلي، هيچ قانون تجربي اثبات پذير نميباشد. اصل امتناع تناقض و اصل عليت و يكنواختي طبيعت از آن جملهاند.بنابراين، دستگاه معرفت بشري از دو بخش معرفتهاي عقلي و غير عقلي تشكيل ميشود و بخشي از معرفتهاي عقلي، نقش كليدي و مبنائي دارند كه انكار آنها مستلزم انكار كل معرفت بشري است، بر اين اساس ميگوئيم، نيازمندي پديده به پديد آورنده، و حادث به محدث، از بديهيات عقلي است، و تصديق آن به چيزي جز تصور درست مفردات آن (حادثه، محدث و نيازمندي) نياز ندارد.در اين صورت، اگر چه هيچ يك از دو فرض، خلقت خود به خودي جهان، و فرض مخلوق بودن آن توسط آفريدگاري دانا، هيچ يك قابل آزمايش حسي و تجربي نيست و از اين نظر موضع يكسان دارند، ولي از نظر عقلي چنين نيست، عقل فرض نخست را مردود، و فرض دوم را مقبول ميشمارد، و اين حكم عقل در حقيقت تابعي از حكم عقل در مورد اصل عليت است.
[1] . در اين باره به فخر الدين رازي، المطالب العاليه، ج 1، ص 200ـ232؛ محقق طوسي، قواعد العقائد، ص 39ـ45؛ سيد شريف گرگاني، شرح المواقف، ج 8، ص 3ـ4، رجوع شود.[2] . در اين باره به كتاب «الإلهيات في مدرسه اهل البيت ـ عليه السلام ـ» علي رباني گلپايگاني رجوع شود.[3] . مقصود برهان حركت جوهري ماده است كه صدرالمتألهين آن را ابداع و اثبات كرد.[4] . اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 91ـ93.[5] . جهت آگاهي بيشتر در اين باره به جلد سوم اصول فلسفه، مقاله علت و معلول رجوع شود.[6] . اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 18ـ17.[7]. اصل اول ترموديناميك، قانون بقاي انرژي است.[8] . فيزيك براي همه، نوشته آ.كيتايكارودسكي، ل. لاندائو، ترجمه محمد ياسين، 409ـ404.[9] . همان، 433.[10] . اثبات وجود خدا، به قلم چهل دانشمند، ترجمه احمد آرام، ص 19ـ18.[11] . فيلسوف و رياضي دان انگليسي (1972ـ1980 ميلادي).[12] . جهان بيني علمي، ص 114ـ115.علي رباني گلپايگاني - عقايد استدلالي